حقاً تنها نزد ما آمدید، همان گونه که شما را اول بار آفریدیم، درحالیکه آنچه را که به شما دادیم پشت سرتان رها کردید؛ و با شما نمیبینیم شفیعانی را که میپنداشتید حتما آنها در شما شریک [خدا] هستند، بیتردید [پیوند] بینتان بریده شد و آنچه که [همواره] میپنداشتید، از شما گم شد [= از دست دادید].
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام
دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قران را با ترجمه و چند حدیث
تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند.
بولتن نیوز نیز در راستای ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر خواهد کرد.
به گزارش خبرنگار
بولتن نیوز، در مطلب روز 23 خرداد به آیه 94 سوره انعام پرداخته شده و در آن آمده است:
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُون
سوره أنعام (6) آیه 94
ترجمه:
و [در هنگام ورود به جهان دیگر به ظالمان خطاب میشود:] حقاً تنها نزد ما آمدید، همان گونه که شما را اول بار آفریدیم، درحالیکه آنچه را که به شما دادیم پشت سرتان رها کردید؛ و با شما نمیبینیم شفیعانی را که میپنداشتید حتما آنها در شما شریک [خدا] هستند، بیتردید [پیوند] بینتان بریده شد و آنچه که [همواره] میپنداشتید، از شما گم شد [= از دست دادید].
نکات ترجمهای و نحوی:
«لقد» در ابتدای دو جمله «لَقَدْ جِئْتُمُونا» و «لَقَدْ تَقَطَّعَ» مشتمل بر دو تاکید است: «لـ» لام قسم است (یعنی گویی قسمی در تقدیر است)، «قد» حرف تحقیق است (به معنای محققا، حتما)؛ در واقع شروع هریک از این دو کلام با دو تاکید، نشاندهنده قطعیت و حتمیت انکارناپذیر این واقعه است.
«فُرادى» جمع یا اسم جمع است. کسانی که آن را جمع میدانند درباره اینکه مفردش چیست اختلاف دارند و مفرد آن را فرد، فرید، و فردان دانستهاند. جایگاه نحوی این کلمه «حال» است: «آمدید در حالی که هرکدام تنها بودید» (مجمع البيان في تفسير القرآن4/ 52؛ الجدول في إعراب القرآن7/ 226)
«وَ تَرَكْتُمْ...»: «و» در ابتدای این جمله «واو» حالیه است (الجدول في إعراب القرآن7/ 225؛ إعراب القرآن و بيانه3/ 17؛ إعراب القرآن الكريم1/ 32؛ إعراب القرآن (نحاس)2/ 22)، پس جمله «... رها کردید» بیان وضع و حال مخلوقات است در هنگام «آمدن به نزد پروردگار خود» (آمدید درحالیکه رها کردید). این را که «و» استینافیه باشد – که جمله کاملا مستقل از جمله قبل باشد – در تحلیل نحوی آیه، فقط یک نفر، آن هم صرفا در حد یک احتمال مطرح کرده (إعراب القرآن و بيانه3/ 17) اما اغلب مترجمان (با گذاشتن «و» به جای «درحالیکه») عملا بر اساس این احتمال ترجمه کردهاند.
«خَوَّل» فعل متعدی بر وزن تفعیل و از ریشه «خول» است. کلمه «خَوَل» به معنای خدم و حشم (کسانی که خدمتگزار انسان هستند) است و فعل «خوّل» در اصل به معنای «اعطاء خَوَل» بوده که کمکم در مورد هرگونه «اعطاء» و «تملیک» به کار رفته است. (معجم المقاييس اللغة2/ 231؛ مفردات ألفاظ القرآن/ 305؛ لسان العرب11/ 224)
«شفعاء»: جمع «شفیع« است
«أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»: «هُم» اسم إنّ، و «شرکاء» خبر إن است؛ و در تحلیل نحوی، همگان «فیکم» (جار و مجرور) را متعلق به «شرکاء» دانستهاند که مقدم بر آن آمده است؛ که معنایش میشود «گمان میکردید آنها شریک در شمایند»؛ و چون درک این معنا دشوار بوده، برخی یک کلمه (آنها را شریک در «اموال» خود قرار دادید؛ إعراب القرآن (نحاس)2/ 22) و برخی دو کلمه (شریک در «حق عبادت» خود میدانستید؛ الجدول في إعراب القرآن7/ 225) در تقدیر گرفتهاند. اما به نظر میرسد جار و مجرور بدون تقدیر هم میتواند معنی داشته باشد، چنانکه مرحوم طبرسی آن را چنین معنی کرده است: «گمان میکردید آنها شرکای ما در شما هستند» (مجمع البيان في تفسير القرآن4/ 522)
حدیث
1) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروف به خطبه «غراء» می فرماید:حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ اَلْأُمُورُ وَ تَقَضَّتِ اَلدُّهُورُ وَ أَزِفَ اَلنُّشُورُ أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ اَلْقُبُورِ وَ أَوْكَارِ اَلطُّيُورِ وَ أَوْجِرَةِ اَلسِّبَاعِ وَ مَطَارِحِ اَلْمَهَالِكِ سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ مُهْطِعِينَ إِلَى مَعَادِهِ رَعِيلاً صُمُوتاً قِيَاماً صُفُوفاً يَنْفُذُهُمُ اَلْبَصَرُ وَ يُسْمِعُهُمُ اَلدَّاعِي عَلَيْهِمْ لَبُوسُ اَلاِسْتِكَانَةِ وَ ضَرَعُ اَلاِسْتِسْلاَمِ وَ اَلذِّلَّةِ قَدْ ضَلَّتِ اَلْحِيَلُ وَ اِنْقَطَعَ اَلْأَمَلُ وَ هَوَتِ اَلْأَفْئِدَةُ كَاظِمَةً وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوَاتُ مُهَيْنِمَةً وَ أَلْجَمَ اَلْعَرَقُ وَ عَظُمَ اَلشَّفَقُ وَ أُرْعِدَتِ اَلْأَسْمَاعُ لِزَبْرَةِ اَلدَّاعِي إِلَى فَصْلِ اَلْخِطَابِ وَ مُقَايَضَةِ اَلْجَزَاءِ وَ نَكَالِ اَلْعِقَابِ وَ نَوَالِ اَلثَّوَابِ تنبيه الخلق عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اِقْتِدَاراً وَ مَرْبُوبُونَ اِقْتِسَاراً وَ مَقْبُوضُونَ اِحْتِضَاراً وَ مُضَمَّنُونَ أَجْدَاثاً وَ كَائِنُونَ رُفَاتاً وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً وَ مَدِينُونَ جَزَاءً وَ مُمَيَّزُونَ حِسَاباً قَدْ أُمْهِلُوا فِي طَلَبِ اَلْمَخْرَجِ وَ هُدُوا سَبِيلَ اَلْمَنْهَجِ وَ عُمِّرُوا مَهَلَ اَلْمُسْتَعْتِبِ وَ كُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ اَلرِّيَبِ وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ اَلْجِيَادِ وَ رَوِيَّةِ اَلاِرْتِيَادِ وَ أَنَاةِ اَلْمُقْتَبِسِ اَلْمُرْتَادِ فِي مُدَّةِ اَلْأَجَلِ وَ مُضْطَرَبِ اَلْمَهَلِ فَيَا لَهَا أَمْثَالاً صَائِبَةً وَ مَوَاعِظَ شَافِيَةً لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاكِيَةً وَ أَسْمَاعاً وَاعِيَةً وَ آرَاءً عَازِمَةً وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً
نهج البلاغه خطبه 83
چون رشته كارها از هم گسست و روزگاران سپرى شد و رستاخيز مردم فرا رسيد، خداوند آنها را از درون گورها يا آشيانههاى پرندگان يا كنام درندگان يا هر جاى ديگر كه مرگ بر زمينشان زده است، بيرون آورد، در حالى، كه به سوی امر او شتاباناند و بيدرنگ به سوى بازگشتگاه او به مىروند، و خاموش، صف در صف، در منظر الهى ايستاده. و ندا دهنده صدایش را به گوش همه میرساند. جامه خامساری برتن دارند و همه وجودشان را ذلت تسلیم و خواری فراگرفته است. در آن روز، حیلهها گم، آرزوها منقطع، و دلها [از ترس] خالی، [هیجانها] فروخورده شده، صداها آهسته و مخفی، سر و روى غرق عرق، وحشت بر آنها چيره؛ و بانگ مهيب آن منادى كه تميز دهنده حق از باطل است و آنان را فرا مىخواند كه براى گرفتن جزاى اعمال خويش از ثواب يا عقاب در حركت آيند، لرزه بر اندامها اندازد. بندگانى هستند، آفريده شده به قدرت قاهره او و پرورش يافته در تحت سيطره او، نه به دلخواه خود. در چنگال مرگ گرفتار آمده در گورها جاى گرفته. پيكرهايشان پوسيده گرديده، «تنها از گورها بيرونشان آورند» تا به کردارشان جزا بینند و با حساب وضعشان معین گردد. [در اين جهان] مهلتشان دادند تا از گمراهى به در آيند و راه روشن به آنان نمایاندند و عمرشان را چنان بلند نمودند که بتوانند خشنودى [خدا] را به دست آوردند و تاریکیهای شبهات از آنان زدوده شود. آنان را مانند اسبان مسابقه رها کردند تا در فرصت عمرشان که با ناآرامی سپری میشود در اندیشیدن و یافتن نور و معرفت بر هم پیشی بگیرند. شگفتا! که چه مثالهای بجا و اندرزهای شفابخشی است، اگر که به دلهاى پاك و گوشهاى شنوا و رأيهاى ثابت و خردهاى دورانديش راه يابد.
(ترجمه با اقتباس از دو ترجمه آیتی و شیروانی انجام شد)
2) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص ... فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُمِّي وَ اللَّهِ ....... فَقَالَ الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِي طَالِبٍ إِنْ كَانَتْ لَيَكُونُ عِنْدَهَا الشَّيْءُ فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّي ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللَّهُ كَاسِيَةً وَ ذَكَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللَّهُ ذَلِكَ فَكَفَّنْتُهَا بِقَمِيصِي وَ اضْطَجَعْتُ فِي قَبْرِهَا لِذَلِكَ وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا فَأُرْتِجَ عَلَيْهَا فَقُلْتُ ابْنُكِ ابْنُكِ.
اصول كافي، ج1، ص454
از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است که: فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين عليه السلام، اوّل زنى بود كه از مكّه به سوى مدينه پاى پياده به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت نمود ، و از همه مردمان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله مهربانتر بود. ... روزی پیامبر علی ع را دید که گریه میکند. فرمود چه شده؟ گفت مادرم فاطمه از دنیا رفت. فرمود: به خدا قسم او مادر من هم بود [سپس خود پیامبر مردم را برای کفن و دفن وی خبر کرده، ردای خود را برای کفن کردن او داد و خود او را در گور نهاد و تلقین کرد و ... سپس فرمود] امروز نيكى ابوطالب را گم كردم و احسانش از من بريده شد. او چنان بود كه اگر چيزى كه در نزد او بود، مرا بر خود و فرزندان خود به آن ترجیح میداد. در زمان حياتش سخنی از قیامت گفتم (که در روایتی دیگر، همین آیه 94 سوره انعام دانسته شده: الخرائج و الجرائح1/ 91) و گفتم كه: مردم برهنه محشور مىشوند، گفت: ای وای بر شرمساری! پس من از براى او ضامن شدم كه خدا او را پوشيده محشور گرداند. و فشار قبر را ذكر كردم، گفت: ای وای از ناتوانی! پس من از براى او ضامن شدم كه خدا آن را از او دفع كند، و براى همين او را به پيراهن خود كفن كردم و برای همین [اندکی] در قبرش خوابيدم، و آنچه را كه از آن سؤال مىشد، به او تلقین کردم. پس او را از پروردگارش سؤال كردند، آنچه بايست بگويد، گفت؛ و از رسولش او را سؤال كردند، جواب داد؛ و از ولى و امامش سؤال شد، تشويشى بر او مستولى شد، به او گفتم: امام، پسر تو است، امام، پسر تو است»
3) رَوَى أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيُّ قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ ص يُصَلِّي عَامَّةَ اللَّيْلِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِذَا كَانَ السَّحَرُ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ: ... فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَءَ حَالًا مِنِّي إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِي إِلَى قَبْرِي لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِي وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِي وَ مَا لِي لَا أَبْكِي وَ مَا أَدْرِي إِلَى مَا يَكُونُ مَصِيرِي وَ أَرَى نَفْسِي تُخَادِعُنِي وَ أَيَّامِي تُخَاتِلُنِي وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسِي أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمَا لِي لَا أَبْكِي أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي أَبْكِي لِسُؤَالِ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ إِيَّايَ أَبْكِي لِخُرُوجِي مِنْ قَبْرِي عُرْيَاناً ذَلِيلًا حَامِلًا ثِقْلِي عَلَى ظَهْرِي أَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ يَمِينِي وَ أُخْرَى عَنْ شِمَالِي إِذِ الْخَلَائِقُ فِي شَأْنٍ غَيْرِ شَأْنِي- لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ وَ ذِلَّة ...مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص591؛ مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزه ثمالی
امام سجاد ع در فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی (که خواندنش در سحرهای ماه رمضان بسیار توصیه شده است) میفرمایند: ... پس بدحالتر از من كيست، اگر من با چنين حالى به قبرم وارد شوم، قبرى كه آن را براى خواب آماده نساختهام، و براى آرميدن به كار نيك فرش ننموده ام؟ و چرا گريه نكنم؟ و حال آنكه نميدانم بازگشت من به جانب چه خواهد بود، در حالی میبینم نفسم كه با من نيرنگ میبازد، و روزگار را مشاهده میكنم كه با من خدعه میورزد، و حال آنكه بالهای مرگ بالاى سرم به حركت درآمده، پس چرا گريه نكنم؟ گريه میكنم براى بيرون رفتن جان از بدنم، گريه مى كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى كنم برای تنگى لحدم، گريه مى كنم براى پرسش دو فرشته قبر منكر و نكير از من، گريه مى كنم براى درآمدنم از قبر عريان و خوار، درحالى كه بار سنگينى را بر دوش مىكشم، يك بار از طرف راست و بار ديگر از جانب چپم نگاه میكنم، هنگامى كه مردمان در كارى جز كار مناند، چه براى هركسى از آنان در آن روز كارى است كه او را بس است، چهرههايى در آن روز روشن و خندان خوشحالاند، و چهره هايى در آن روز بر آنها غبار بدفرجامى نشسته، و سياهى و خوارى و ذلت آنها را پوشانده، ...
و در دعای امروز (ششم ماه رمضان) که از پیامبر اکرم ص روایت شده است، آمده است: اللَّهُمَّ لَا تَخْذُلْنِي فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ وَ لَا تَضْرِبْنِي بِسِيَاطِ نَقِمَتِكَ وَ زَحْزِحْنِي فِيهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِكَ بِمَنِّكَ وَ أَيَادِيكَ يَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ.
زاد المعاد ص144
خدایا! در امروز مرا با رویآوردن به معصیتت خوار نگردان و با تازیانه سختیهایت تنبیه نکن، و مرا از آنچه موجب خشم تو میشود نجات بخش، به بزرگواری و یاریات ای که نهایت آرزوی آرزوکنندگانی.
تدبر:
علامه طباطبایی: « اموری که انسان در این دنیا با آن سروکار دارد دو گونه است: اول، آنچه از زندگی دنیوی و تجملات آن، که میپندارد مالک آنهاست و در رسیدن به آرزوها و اغراض خویش از آنها کمک می خواهد؛
دوم: اموری که به عنوان شفیع و واسطه تلقی میشوند و انسان میپندارد که بدون تاثیر و کمک آنها نمیتواند احتیاجات خویش را برطرف سازد، مانند همسر و اولاد و نزدیکان و دوستان و سرشناسانی که دارای مکنت و هیبتیاند.
خدای سبحان با عبارت «لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى» (حقاً تنها نزد ما آمدید) اجمالا به بطلان هردو اشاره میکند.
در فقره «وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ ...» (آنچه را که به شما دادیم پشت سرتان رها کردید) اشاره به زوال نوع اول،
و در فقره «وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ ...» (با شما نمیبینیم شفیعانی را که ...) اشاره به زوال نوع دوم،
و با عبارت « لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ» ([پیوند] بینتان بریده شد) به سبب بطلان و زوال آنها،
و با عبارت «ضَلَّ عَنْكُمْ...» (از شما گم شد ...) به حاصل چنین بطلان و زوالی اشاره شده است.
(انسان از آغاز تا انجام، ص76-77)
«... جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ» وقتی از این دنیا میرویم، مانند روزی هستیم که وارد این دنیا شدیم: تک و تنها، فقط خودمان هستیم و خودمان، حتی برهنه و عاری از هر چیزی که مربوط به دنیا بود (حدیث2)؛ هرچه به ما داده بودند پشت سرمان میماند.
اگر این را جدی بگیریم، آنچه «هستیم» را میسازد، جدی میگیریم، نه آنچه «داریم»؛ «بودن»مان مهم است، نه «داشتن»مان. و «بودن»مان، چیزی است که خودمان فقط با اندیشه و عمل خود رقم میزنیم. به قول ملای رومی:
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشة تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمة گلخنی
http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/
روز قیامت هم با «بودن» ما کار دارند، نه با داراییمان. آن اندازه که با داراییمان، «بودن»مان را ساختیم، «دارایی»مان به درد ما میخورد؛ بقیهاش فقط وبال گردن است.
«شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ» در زندگی دنیا، عادت کردهایم به اسباب و وسیلهها تکیه کنیم و آنها را واسطه (=شفیع) قرار دهیم برای رسیدن به هدفهایمان.
با واسطهها (شفیعان) دو گونه میتوان برخورد کرد:
گاه واسطه (شفیع) را «واسطهای که خدا او را شفیع قرار داده میبینیم؛ نه بیشتر.» یعنی همهکاره خداست، و چون خدا ما را به این واسطه (شفیع) ارجاع داده، به او مراجعه میکنیم؛ خواه این واسطه، «آب» باشد برای سیراب کردن (شعراء/79) یا «پیامبر و امام» باشد برای هدایت کردن و به بهشت رفتن.(انبیاء/73 + انبیاء/28) این شفاعتی است که در روز قیامت هم برقرار است (حقیقت شفاعت در شیعه این معناست).
اما گاه این واسطهها را اصل کار میبینیم، همعرض و شریک خدا میپنداریم؛ گویی خدا بتنهایی کافی نیست و آن واسطه (شفیع) باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ رشوه، پارتی، پول، رضایت مقام مافوق، رفیق، شغل، ماشین، ... باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ «شفیعانی (= واسطههایی) که آنها را در [انجام کارهای] خودتان شریک خدا میدانید». این شفاعت باطل است که روز قیامت بطلانش آشکار میشود؛ و متاسفانه بسیاری از ما بدان گرفتاریم. مانند این سخن رایج که: «اول خدا، دوم فلان چیز (یا فلانی)».
بگذریم که بسیاری، حتی در حد شرک هم برای خدا نقشی قائل نیستند و اسباب و و اسطهها را همهکاره میدانند!
«شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»: با توجه به تدبر 3، نگاه نادرست در قبال واسطهها دو گونه تجلی میکند:
ابتدا این واسطهها را در انجام شدن کارهایمان شریک خدا میدانیم؛ یعنی گویی در ربوبیت خدا نسبت به ما شریک شدهاند؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»، یعنی «میپنداشتید که آنها در ربوبیت شما شریک خدایند.»
در گام بعد، به خاطر اینکه چنین نقشی را برای آنها پذیرفتهایم همّوغم خود را رسیدن به آنها قرار میدهیم؛ یعنی آنها را میپرستیم (توضیح در تدبر 2 و 3 جلسه 79) https://telegram.me/YekAaye/816
یعنی در عبادت، آنها را شریک خدا قرار میدهیم. ؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»، یعنی «میپنداشتید که آنها در هنگام عبادت کردن شما، شریک خدایند.»
این نکته، الهام گرفته از ترجمه قرآن مرحوم آیت الله مشکینی بود: «شفيعانتان را كه آنها را شريكان در (ربوبيت ما و عبادت) خود مىپنداشتيد»
عبودیت و پرستش، یعنی غایت آمال خود قرار دادن؛ یعنی آخرین دغدغه انسان، که همه دغدغههای دیگر به آن ختم شود و همه چیز را بر اساسِ میزان فایدهاش در نزدیک شدن به آن بسنجد.
به همین معناست که برخی پولپرستاند؛ برخی مقام پرست؛ برخی شهوتپرست؛ و برخی هم خداپرست. و ما میخواهیم خداپرست باشیم. با این توصیف، آیا واقعا میتوانیم بگوییم خداپرستیم؟
«لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُون»:
«خدا واقعا همهکاره است»
ما تا زمانی که در دنیا هستیم:
یا این را می فهمیم؛ و بر این اساس زندگی میکنیم. آنگاه به «بودن»مان میاندیشیم، نه به «دارایی»هایمان (تدبر2)؛ و «واسطه»ها را فقط در حدی که خدا واسطه قرار داده، میبینیم، نه اینکه بپنداریم که از خودشان کاری برمیآید (تدبر3).
یا این را نمیفهمیم؛ و اگر نفهمیدیم، واقعیت عوض نمیشود؛ فقط هنگام مرگ، این واقعیت، خود را نشان میدهد؛ آنگاه تمام پیوندهایی که با داراییها و واسطهها برقرار کردهایم، قطع بودنش معلوم میشود؛ و چون از ابتدا رابطهای نبوده، فقط پندار ما بوده، در حقیقت چیزی را در واقعیت گم نمیکنیم؛ بلکه فقط پنداشتههایمان را گم میکنیم؛ و دقیقتر اینکه، از ما گم میشود: «و آنچه که [همواره] میپنداشتید، از شما گم شد»
مواظب باشیم تا در دنیا هستیم، این واقعیت را بفهمیم؛ و فهمیدن این واقعیت، صرفا یک فهم ذهنی نیست؛ فهمی است که با عمل خودمان به دست میآید؛ و تمام شریعت، برنامههایی است برای رسیدن به این فهم.
یک شاهد ساده: روزه میگیریم تا بفهمیم غذا هیچکاره است؛ مهم دستور خداست؛ لذا روزهای اول ماه رمضان فهمیدن این خیلی سخت است؛ گرسنگی اذیت میکند؛ اما روزهای آخر چنان انسی با این واقعیت میگیریم که در انتهای ماه از فراغش مینالیم؛ دیگر مسالهمان گرسنگی نیست، مسالهمان خود خدا شده است.