من از دوران کودکی که در روستای فلان شهریار ،دبستان و دبیرستان و چرایی عدم تحصیل دانشگاهت عبور می کنم. وقتی کارمند جهاد سازندگی شدی و با شعارهای بزرگ و ارزشمند عازم میناب و بشاگرد شدی، یادت هست؟ راستی یادت هست وقتی برای دور دوم مجلس شورای اسلامی کاندیدای نمایندگی از میناب شدی چه شعارهای انقلابی ای میدادی؟ یادت هست رقیبت چگونه آبرویت را برد ؟
تاریخ سی ساله انقلاب اسلامی به اندازه ۲۰۰ سال تجربه تاریخی غنی است و اگر محققی بتواند با قدرت پژوهشی به بررسی ابعاد انقلاب اسلامی بپردازد، یقیناً به مخاطبان خویش، آموزه های بسیار ارزنده ای را اعطاء خواهد کرد!
به گزارش بولتن:محمد نوری زاد که روزی در برنامه های جهاد سازندگی، روایت فتح و برنامه های مذهبی رمضان و تولیدات ارزشی صدا و سیما و رسانه های مکتوب، مانورهای اعتقادی و آرمانی متعددی را به نمایش می گذاشت، با انتشار نامه هایی نفاق آلود، عملاً تسلیم درونی خویش را در برابر دشمنان سیاه نما و بدخواه انقلاب اسلامی، زبونانه علنی کرد.
از عکس های یادگاری اش با اعضای کهنه کار نهضت آزادی گرفته تا آخرین بدرقه ای که با حضور عناصر غیر خودی، ذهنیت دار و مسئله ساز در روزهای اخیر برای انتقال مجددش به زندان انجام گرفت، معلوم شد که نوری زاد از اول هم آدم آنها بود و در میان خودی ها نفوذ کرده بود و در این سالهای متمادی، در اندیشه و رویای آوینی شدن، افکار عمومی را بازی می داد.
بنابراین گزارش پس ازعلنی شدن انحراف واقعی نوری زاد برخی از افرادی که از نزدیک با اندیشه ها وافکار وی آشنا بودند نامه هایی را خطاب به وی و برای روشن شدن افکار عمومی منتشر کردند که از ماهیت واقعی نوری حکایت می کند که در ادامه به برخی از این نامه ها اشاره می گردد.
“همانگونه که امریکا در طوفان های آخرالزمانی و در سیلاب عظیمی که به راه افتاده غرق خواهد شد، ما نیز اگر از اسلام و ولایت فقیه و حقیقت فاصله بگیریم و از کشتی نجات ولایت خارج شویم، غرق خواهیم شد و کسی وجود و بقاء ما را تضمین نکرده است”.
این بخشی از یک مقاله محمد نوری زاد در روزنامه کیهان است که در سلسله مقالاتی با عنوان ”جهان پس از آمریکا “ منتشر شده است.
اما امروز حکایت مواضع محمد نوری زاد شنیدنی است. وی در بخشی از نامه هایش این ادعا ها را مطرح می کند:
ـ انقلاب اسلامی در این سی سال، به موفقیت دست پیدا نکرده و نتوانسته است که مدینه فاضلهای که وعدهاش را میداد بسازد.
ـ مسئولین نظام و اطرافیان آنها، مقصر اصلی در عدم توفیق انقلاب اسلامی هستند.
ـ مردم از اطراف نظام پراکنده شدهاند و خدا هم حکومت اسلامی را دوست ندارد!
ـ ما دوستان خود را در جهان از دست دادهایم و خیلیها با ما دشمنند.
به نظر میرسد چند نقد کلی بر محمد نوریزاد و نامههايش وارد است:
1)مشکل آقای نوریزاد، فقدان بصيرت است. بصيرت يعنی قدرت اولويتبندی امور و تشخيص اهم و مهم. در جای جای اين نامهها مسائلی مثل توقيف فلان روزنامه، اشتباهات فلان نماينده ولی فقيه در فلان شهر، عدم برگزاری مراسم یادبود دکتر شريعتی در جمهوری اسلامی، بالا بودن آمار اعتياد در کشور، نشستن آدمهای غيرکارشناس بر برخی از مناصب مهم، و ... مطرح شده و با تکيه بر آنها، کليت حرکت حکيمانه و مقتدرانه نظام زير سؤال رفته است. ما به اين میگوييم: بیبصيرتی! بیبصيرتی که شاخ و دم ندارد.
بیبصيرتی يعنی احساس حقارت در برابر مظاهر تمدن غرب و نديدن حضور الهامبخش فرهنگ انقلاب اسلامی در مقياس منطقهای و جهانی. بیبصيرتی يعنی نديدن حضور بیسابقه، مشتاقانه و دشمنشکنانه ملت در انتخابات گذشته و ادعای پوچ تنها ماندن نظام. بیبصيرتی يعنی نديدن توفيق دين در تحقق آزادی صحيح و توفيق در نفی نظری و عملی سفسطه جهانی جدايی دين از سياست.
بیبصيرتی يعنی نديدن امتداد استکبار و کفر تاريخی که در کمين انقلاب اسلامی نشستهاند! بیبصيرتی يعنی نديدن دروغگويیهای سران فتنه و جرايم بزرگ آنها و توطئههای براندازانه مطبوعات وابسته، و در مقابل، بزرگ جلوه دادن مسائل جزئی.
2)برداشت غيرنظاممند از معارف دينی است. نوریزاد با ادبياتی که متأثر از ادبيات روشنفکران و سران فتنه است میگويد: «وقتی امام علی (ع)، مرگ را بر خود و یاران خود روا میداند آنگاه که خبر ربوده شدن یک خلخال از پای یک زن یهودی را میشنود، چگونه است که دوستان امروز ما، از شنیدن خبر کشته شدن مردم به دست عوامل حکومت، مرگ را از خدا تقاضا نمیکنند؟»
فعلاً از اطلاق کلمه «مردم» (!؟) به گروهی اغتشاشگر و قانونگريز که بنا به اسناد و مدارک و اعترافات خودشان، جزو ستون پنجم دشمن بودهاند صرفنظر میکنيم. بحث اصلی که هر از چند گاهی در بيانيهها و مقالههای فتنهگران مشاهده میشود بحث کشیده شدن یک خلخال از پای یک زن یهودی و آرزوی مرگ از سوی اميرالمؤمنين (ع) نسبت به اين حادثه احتمالی است.
به نظر میرسد يکی از آفات پژوهشهای دينی در جامعه ما که آثار خود را در سياست هم نشان میدهد نگاه غيرنظاممند است. نگاه غيرنظاممند به اين عرصه يعنی ملاحظه بخشی از آموزههای دينی و سيره معصومين (ع) و رها کردن بخشی ديگر.
به عبارت ديگر، نگاه غيرنظاممند يعنی «نؤمن ببعض و نکفر ببعض»! تکيه بر ماجرای زن یهودی و استفاده از آن برای محکوم کردن رفتار حکومت اسلامی با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی و منافقان و عوامل اغتشاشگر، مصداق بارز نگاه غيرنظاممند و تحریفآميز به آموزههای دينی و سيره معصومين (ع) میباشد.
اينان اگر دقت کنند سخنان و رفتارهای بسياری در دين اسلام و سيره معصومين (ع) خواهند يافت که بر مقابله قاطع حاکم اسلامی با دشمنان دين خدا و منافقان و اغتشاشگران تأکيد میورزد؛
به عنوان مثال، اميرالمؤمنين (ع) در جنگ با اغشاشگران داخلی، در يک روز چند هزار نفر را به قتل میرساند و يا آن هفتصد یهودی که در جنگ با پيامبر اسلام (ص) دستگير شده و حاضر نشدند شرايط را بپذيرند را گردن زدند! و برخوردهایی از اين قبيل. منورالفکرها و آقای نوریزاد بايد بدانند که اساس حکومت اسلامی و هويت دينی و انقلابی در جهان امری نيست که بتوان با تسامح با آن برخورد کرد. اگر کسی يا کسانی بخواهند به توطئه بپردازند و در مقابل حاکم اسلامی دست به شمشير ببرند حکومت اسلامی چاره ای جز برخورد اسلامی، انقلابی، قانونی و قاطع با آنان را ندارد و اگر هم ريزشی اتفاق بيفتد موجب برکت خواهد بود و فضای خالی برای رويشهای نو در عرصههای ملی، منطقهای و جهانی پديد خواهد آمد.
جريان آن زن یهودی هم هرگز بر ماجرای اين توطئهگران و اغتشاشگران صدق نمیکند که مدام از آن شاهد میآورند تا از حکومت بخواهند تا با معاندان و دسيسهچينان با مهربانی رفتار کند! اگر نگاه نظاممند به دين داشته باشيم و «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» نباشيم بايد از قاطعيت حکومت در مقابل دشمنان، و صيانت از آراء ملت، و مهربانیاش با آنان، که در رابطه صميمی مردم و مسئولان در انتخاباتها، سفرها و ... نمایان است حمايت کنيم نه اين که به سرزنش آن بپردازيم!
3 )ـ نقد ديگر، تأثيرپذيری آقای نوریزاد از القائات روشنفکران و معاندان است به طوری که اين امر، ايشان را از کسوت يک منتقد مستقل و آزادانديش خارج میسازد. ايشان مکرراً مطالبی را به مسئولان گوشزد میکنند که پيش از ايشان بارها از زبان همان روشنفکران و معاندان بيان شده و به قلم درآمده است.
در واقع، بيشتر مطالب نامههای ايشان چيز جديدی نيست و لازم نبود که اين همه زحمت به خود بدهند و قلمفرسايی کنند و خيال کنند که شاهکار کردهاند! در ثانی، سرگشاده نوشتن اينگونه نامهها به معنای تکيه بر مواضع آن روشنفکران و معاندان، و همراهی با آنان برای فشار بر نظام است نه خيرخواهی حقيقی. انقلابيون ما سادهلوح نيستند که تمسخر حکومت اسلامی، قضاوتهای غيرمنصفانه، ذهنخوانیهای غلط، تهمت قتل و جنايت به نظام و دروغگويیهای ديگر، اتهام قدرتطلبی به ارکان نظام، و خلاصه، خوشحال کردن دل توطئهگران را به حساب خيرخواهی بگذارند! آن چه از از مقايسه بخشهای اهم و مهم نامهها آشکار میشود، کجروی فکری، بیبصيرتی و اسلامناشناسی و کينهتوزی آقای نوریزاد را میرساند که با چاشنی ابراز محبت و نرمش همراه شده است.
این درحالی است که : چرخشهای 180 درجهای نوریزاد به یک سال اخیر محدود نمیشود. به بخشی از نامه وی به آیت الله مصباح یزدی در سال ۷۹ که در روزنامه کیهان نوشته شده است، توجه کنید:
«با تو هستم: ای چراغ راه خوبی ها، ای مصباح! تو هم در شهادت مستغرقی. اگر شهید به یک تیر و ترکش به مقام شهود و شهادت می رسد، تو هر روز و هر ساعت به تیری و ترکش از خدا بی خبران و معاندان و فتنه گران و جاسوسان شهید می شوی. ما اشتعال تو را می بینیم. کسی که چشم هدایت به تو دارد، راه را گم نمی کند و در هزار توی نسبت ها زمین گیر نمی شود. هر چه نسبت شما با خوبی ها و درخشندگی ها و اصالت ها و بایستگی ها بیشتر است، نسبت آنانی که به صورت شما تیغ می کشند، رو به قهقراست.
حضور شما برای آنها تنگی نفس می آورد. آنها، به همه یا هیچ معتقدند.
همین امروز، روزنامهی رسالت، شکوه کرده بود که فلان حزب، در تصاحب کرسی های مجلس، جناحی عمل کرده است و به چند صدایی مدعای خود اعتنایی نکرده است. باید گفت برادران، شما از پوشال آیا می توانید ارادهی استقامت کنید؟ و یا مگر از یک عنصر فریب کار، میشود انتظار صدق و درستی داشت؟ که اگر بله، خود این اراده و انتظار بر باد است.
راز این همه هجمه به شما در چیست؟ آیا زبانم لال از این که می بینند شما با اجانب در ارتباطید، در خود می گدازند؟ یا از این که بساط اقتصاد کشور را به پیسی و دریوزگی در انداخته اید؟ یا جمعیت جوان کشور را در بطالت متوقف کرده اید؟ یا نیک براون جاسوس را به سفیر کبیری آورده اید؟ یا وضعیت صنعت و کشاورزی کشور را به فلاکت انداخته اید؟ یا مواد مخدر را مثل نقل و نبات در دسترس خاص و عام گذارده اید؟ یا در مجامع بین المللی از لباس خود تخلیه شده اید؟ یا مخاطب صریح جاسوس ها شده اید؟
یا ادارهی کشور را به امان خدا وا نهاده اید؟ یا سنگ آزادی به سینه کوفته اید و دهان مخالفان دوخته اید؟ یا معیشت مردمان را به خون جگرشان آمیخته اید؟ یا شکاف هولناک طبقاتی را باعث شده اید؟ یا از مجامع وابسته و غیر وابسته به دولت های استکباری چراغ سبز دیده اید؟ راستی چرا با شما مخالفند؟ چرا چشم دیدن شما و گوش شنیدن استدلال های محکم شما را ندارند؟ بگویم علت همهی این مخالفت ها، تنهاد در این است که شما در جانبداری از اصالت ناب شیعه پرچم ولایت برداشته اید.
آری عزیز ما، گناه شما، همچون اسلاف شما، در همین است. شما اگر زبانم لال مثل آن روحانی نمای کنفرانس برلین، زیستی مواج و شکل پذیر داشتید، حالا چشم و چراغ آنها بودید و حجم روزنامه هایشان را از مراتب علم و فهم و هوشمندی و فرزانگی و آینده نگری خود پر کرده بودند. آنها به همان نسبتی که به غرب دل داده اند، از شما و امثال شما دل بریده اند.
شما و امثال شما، مانع گسترش و ظهور این نسبت وابستهاید. حزب توده، در تمامی سالهای عمر بعد از انقلاب خود نسبت خود را با شوروی سابق انکار می کرد و بر سر این انکار، جدل نیز می کرد. بعدها که جاسوسی این حزب آشکار شد، نسبت ها از مدار خدمت، به ورطهی خیانت منتقل شد. همان گونه که عین همین نسبت، امروزه در بارهی نهضت آزادی صدق می کند.
یعنی نسبت نهضت آزادی با امریکا، همان نسبت حزب توده است به شوروی سابق. منتها شکیلتر و تر و تمیزتر و متناسب با مذاق موازین کارسازی شدهی بین المللی.
عمده زخم هایی که این روزها به تن شما می نشیند، از همین ناحیه است. دقیقا به یاد دارم در مصاحبهی کیانوری، رهبر حزب توده با شهید بهشتی، کیانوری با سماجت و وقاحت تمام، از شأن خدوم حزب توده سخن گفت و اطلاق خیانت را از جانب شهید بهشتی رد کرد و رجوع به مجامع حقوق بشری را تهدید کرد.
چند سال بعد، آن گاه که شهید بهشتی به راه خود رفت و کیانوری نیز به راه خود و دست های آلوده و مزدور کیانوری و حزب توده برملا شد، همین فیلم را مجدداً از تلویزیون خودمان پخش کردند. کیانوری با استدلال و استحکام، نسبت حزب توده را با شوروی رد می کرد و بر اصلاح طلبی و توسعه و جامعهی مدنی پا می فشرد.
حالا نیز همان روند ادامه دارد. کار درست و به ظاهر مستحکم! نفوذی های نهضت آزادی در دولت، بستر فحاشی را به اسم روزنامه و نشریه فراهم کردند و دلارهای آمریکا و نقشه ها و طرح های سیا در برپایی قتل های زنجیره ای و فضاحت کوی دانشگاه،خوراک و جاهت و مطرح شدن برایشان آورد…»
میتوان گفت که محمد نوریزاد کسی است که از "عدم تعادل" رنج میبرد. نه به آن دوران که در جلسات عمومی، رهبری نظام را "سیدی و مولای" خطاب میکرد و نه به اکنون که خود را بالاتر و فهیمتر از همه می داند. البته وی به خیال خود میخواهد این عدم تعادل را به حساب فراجناحی و منطقی بودن خود بگذارد اما غافل از آنکه این ترفندها هم هرگز نمیتواند و نتوانسته که بر عدم تعادل فکری و روحی او سرپوش بگذارد. نوریزاد گرفتار جریان فتنه قبل و پس از انتخابات شد و فتنهزده شد و نامههایش هم تاریک و فتنهزده است. این نامهها به شکلی متفاوت، امتداد همان خط توهم سران فتنه از موسوی تا خاتمی است که سطحینگریها، تهمتها و دروغها و خیانت ها را با ادعای خیرخواهی بیان می کند.
بنابر این گزارش یکی از نزدیکان نوری زاد نیز از سالهای دور مصاحبت با وی می گوید.
در قسمتی از این نامه به محمد نوری زاد امده است : ...دفتر وجود خویشتن خویش را یکبار بخوبی و بدون تعصب تماشا کن. فرض کن روز حساب تو آغاز شده است و داری حساب پس میدهی در درگاه خداوند ، و راه برگشت هم نداری و کارنامه همه عمرت را به دستت (نمیدانم دست راستت یا دست چپت) داده اند و می گویند محمد فرزند علی اصغر بخوان کتاب اعمال خویش را .
مگر حدیث نداریم " المؤمن مرأت المؤمن " مومن آینه مومن است. سعی میکنم آینه صادقی باشم و از شما هم استدعا دارم حتی برای دقایقی با خویشتن خویش صادق باش و از این دنیای پر آشوب و آشفته ات بیرون آی و خود را در آیینه دوستت که بخش کوچکی از دفتر رفتار خویش است مرور کن.
من از دوران کودکی که در روستای فلان شهریار ،دبستان و دبیرستان و چرایی عدم تحصیل دانشگاهت عبور می کنم. وقتی کارمند جهاد سازندگی شدی و با شعارهای بزرگ و ارزشمند عازم میناب و بشاگرد شدی، یادت هست؟ راستی یادت هست وقتی برای دور دوم مجلس شورای اسلامی کاندیدای نمایندگی از میناب شدی چه شعارهای انقلابی ای میدادی؟ یادت هست رقیبت چگونه آبرویت را برد ؟ فکر کردی چقدر گفته های آن رقیب بی انصاف درست و چقدر نادرست بود ؟
راستی چه روزهای سختی بود آن روز، به حدی سخت بود که همه شعار های خدمت به مردم محروم بشاگرد به فراموشی سپرده شد و آنچنان با شتاب زدگی منطقه محروم میناب و بشاگرد را ترک کردی که انگار سرزمینی به نام بشاگرد وجود نداشت و آقای..... با راست و دروغ هایی که به هم بافت، شما را برای ورود به قدرت سیاسی با تلخ کامی فراوان ناکام گذاشت. و محمد ما فعالیت خویش را با سر خوردگی چند ساله در جهاد ادامه داد.
جناب آقای نوری زاد ظهور و بروز شما در دهه هفتاد ضمن اینکه کارمند (غیر حضوری!!) جهاد بودی بخشی در خدمت کیسه خودت ( مستند و یا داستانی تلویزیونی را با قیمت های بسیار گزاف به صدا و سیما می فروختی، به این موضوع که درآمد های سرشاری که به دست می آوردی را خرج و هزینه چه مسائلی کردی ورود نمی کنیم چون کاملا به اسرار و احوال خانوادگی شما ارتباط دارد و من قصد پرده دری و افشاگری ندارم) و بخشی هم در قالب مقالاتی بود که در روزنامه کیهان چاپ می شد.
راستی یادت هست در مقاله هایت و در سریال تله تئاتر "پروانه ها مینویسند" چگونه بر صفوف دوم خردادی ها یا به قول خودتان (اردوی نفاق) می تاختی و یادت هست با دیالوگ های هنرمندانه جریان اصلاح طلب را با طلحه ، زبیر و ابوموسی اشعری مطابقت میدادی و نهایتا آن ها را از مصادیق حقیقی مارقین، ناکثین و قاسطین می دانستی؟
یادت هست در سالگرد شهادت آقا مرتضی بر سر مزارش چه مقاله آتشینی قرائت کردی و برخی از سران دوم خردادی را با ذکر نام و نشان مورد بمباران شدید واژگان خود قرار دادی و در بخشی از مقاله یادم هست برخی از اصولگرایان سنتی را اینگونه خطاب کردی: اگر کسی زیارت عاشورا بخواند و در جمله السلام علیک یا اباعبدالله مخاطبش حضرت امام آیت الله خامنه ای نباشد، لقلقه زبانی بیش نگفته است !
بیا و مردانگی کن و غیرت و شرافت به خرج بده و بقول خودت نهضت توبه را آغاز کن.
گفتنی است:داستان امثال محمد نوری زاد و تندروی های آنها چه از یک طرف و
چه از طرف دیگر داستانی تکراری در تاریخ است و نفاق و از راه برگشتنها به
هزار و یک توجیه برای آنها چیز تازه ای نیست برای تاریخ.اما قطعا نکته ای
که حائر اهمیت میباشد این است که باید از این رفتارها و شخصیت ها درس عبرت
ها گرفت که فردا روزی باز شاهد نباشیم فردی منافقانه این سو و آن سو رفت و
هر چه خواست گفت و نوشت آخر هم بگوبد من تازه حقیقت را یافته ام.