به گزارش بولتن نیوز، در روزگار ما نیز روزنامه های موجود با گرایشات سیاسی و فکری گوناگون، دست به این کار زده و در قالبهای مختلف، به مسائل فرهنگی می پردازند. اما نکته اینجاست که این همه تولیدات فرهنگی منتشر شده در روزنامهها برای دیده شدن پا به این جهان گذاشته اند. به عبارت دیگر، مطلبی که دیده نشود گویی اصلاً تولید نشده است. اما آیا با حجم انبوه سایتها و مجلات و روزنامهها و رسانههای مختلف دیگری که وجود دارد، میتوان به همه آنها پرداخت و مطالب شان را از نظر گذراند؟ جواب معلوم است …
به همین دلیل ما در بولتن نیوز سعی کردهایم تا از این به بعد و در قالب صفحه«فرهنگ در رسانه»به بازخوانی و بازنشر اصلیترین مطالب فرهنگی روزنامهها بپردازیم. به عبارت دیگر، «فرهنگ در رسانه»تلاشی است برای تبلور روزانه تراوشات فرهنگی روزنامه های کشور. تا به این طریق، حداقل اصلیترین مقولات فرهنگی که در روزنامهها منتشر شده است، توسط مخاطبین دیده شود. البته ما از همین جا، دست همکاری خود را به سمت همگان دراز کرده و از همه کسانی که تمایل دارند به انحای مختلف در این زمینه به ما کمک کنند، دعوت میکنیم تا در کنار ما، به ارتقای صفحه«فرهنگ در رسانه»کمک کنند.
آرمان، آفتاب یزد، ابتکار، اعتماد، افکار، اطلاعات، ایران، تفاهم، جام جم، جوان، جمهوری اسلامی، حمایت، خراسان، راه مردم، حمایت، روزان، رویش ملت، سیاست روز، شرق، شهروند، قانون، قدس، کیهان، مردم سالاری، وطن امروز و همشهری روزنامه هایی هستند که روزانه به آنها پرداخته و سعی می کنیم گلچینی از بهترین های آنها را در یک سبد فرهنگی به خدمت شما عرضه کنیم.
***
آرمان/يكي ازمادرانههاي خوب سينماي ايران
سازندگان
فيلم «آبجي» اميدوارند با ساخت اين فيلم يكي از مادرانههاي خوب سينماي ايران را
ساخته باشند و تاكيد دارند كه «آبجي» قرار نيست نق بزند!به گزارش ايسنا، گروه
سازنده فيلم «آبجي» همزمان با ضبط آخرين سكانسهاي فيلمشان توضيحاتي را درباره
اين فيلم كه به گفته آنها يك ملودرام اجتماعي خانوادگي است، ارائه كردند. آنها
هرچند ترجيح دادند داستان فيلمشان را به طور كامل لو ندهند، اما درباره ديگر
جزئيات آن توضيحات كاملي دادند. لوكشين اصلي فيلم خانهاي است در خيابان خردمند،
خانهاي كه خانه شخصيت «طلا» با بازي گلاب آدينه است. اين خانه پيش از اين هم يكي
از لوكيشنهاي فيلم «جدايي نادر از سيمين» بوده است. و حالا در مقابل اين خانه «آبجي»
را ميبينيم كه تلاش ميكند در يك روز زمستاني، ميان سوز و سرماي برف، در خانه را
بگشايد، اما چه تلاش بيهودهاي. اين در گويي با او سر ستيز دارد و باز نميشود كه
نميشود. حتي وقتي مرداني براي كمك هم ميآيند، باز هم باز نميشود. معصومه قاسميپور
كه در اين فيلم نقش «آبجي» را بازي ميكند، دختر بيماري است كه بيمارياش، نگرانيهايي
را براي مادرش ايجاد كرده است. بعد از ضبط اين سكانس به داخل خانه ميرويم و گفتوگويي
مفصل با تعدادي از سازندگان فيلم داريم.
مادرانهاي از نوعي ديگر
مرجان اشرفيزاده كه پيش از اين با ساخت فيلمهاي مستند، ويدئويي و كوتاه؛ سينما را تجربه كرده است، دو سال زمان صرف كرد تا نخستين فيلمنامه بلندش را به پايان برساند. او درباره داستان اين فيلم گفت: فيلم ما يك ملودرام اجتماعي خانوادگي است و اميدواريم كه يكي از مادرانههاي خوب سينماي ايران را ساخته باشيم. شايد اين فيلم را بتوان نوعي مكمل براي ديگر آثار از اين دست برشمرد كه نگاه تازهاي به مادرانههاي سينماي ايران دارد. اشرفيزاده ادامه داد: دوست داشتم نخستين فيلم سينماييام در ادامه فيلمهاي ويدئوييام باشد وحضور پرقدرتي در اين عرصه داشته باشم. سوژههاي مختلفي به ذهنم رسيد و مثل هميشه موجهايي هم در سينما بود كه گاه آدم را به سويي ميكشاند اما نهايتا تصميم گرفتم دغدغه و نگاه شخصي خودم را دنبال كنم. وي با بيان اينكه بسيار علاقهمند بوده در نگارش فيلمنامه با يك نويسنده زن همكاري كند، يادآور شد: دو سال پيش خانم ناهيد طباطبايي را در جشنوارهاي ديدم و خيلي زود با يكديگر گفتوگو كرديم. بعد از مدتي علي اصغري هم به ما اضافه شد و گروه سه نفره نويسندگان از فروردين سال 93 شروع به كار كرديم. فيلمنامه را پايان ارديبهشت ماه براي پروانه ساخت ارائه كرديم و مرداد ماه اين پروانه صادر شد. اما آن سال سه بار تا مرحله پيش توليد رفتيم و ناكام شديم و نتوانستيم فيلم را به جشنواره فجر برسانيم. اين كارگردان سينما افزود: پيش از اين قرار بود مركز گسترش سينماي مستند و تجربي حامي ما باشد اما نشد و در نهايت توليد فيلم به سال 94 موكول شد. هرچند براي شروع توليد مدت زيادي منتظر مانديم اما خوشبختانه اين پروژه آخرين بار زودتر از انتظار ما شروع شد. اشرفيزاده در پاسخ به اين پرسش كه آيا از پرداختن به چنين سوژهاي دچار هراس نشده است، توضيح داد: از اين سوژه نميترسيدم و مدت زماني هم كه بين نگارش فيلمنامه تا پروسه توليد طول كشيد، فرصتي داد تا بيشتر با متن آميخته شويم. اما به هر حال نتيجه را بايد روي پرده سينما ديد. اين كارگردان كه بسيار كنجكاو است فيلمش را به طور كامل ببيند و بسيار مشتاق دريافت نظر مخاطبان است، اضافه كرد: آرزو دارم بعد از ديدن اين فيلم حال همه خوب باشد و اينبار انرژي از سوي مخاطبان به ما برسد. او براي ساخت اين فيلم تصميم گرفت با دوستانش كه پيش از اين با آنها تجربههاي متعددي داشته است، همكاري كند. وي درباره شيوه انتخاب بازيگرها توضيح داد: بعضي نقشها را از ابتدا بر مبناي تواناييهاي بازيگر خاصي مينوشتيم به ويژه نقش «آبجي» كه كاملا براساس ويژگيهاي خانم قاسميپور نوشته شد. اين نقش در طول 12 بار بازنويسي فيلمنامه، مدام به ايشان نزديك ونزديكتر شد. همچنان كه از ابتدا ميدانستيم كاراكتر «طلا» را خانم گلاب آدينه و نقش «عاليه» را هم پانتهآ پناهيها بازي ميكنند.
قرار نيست اين فيلم نق بزند
در ادامه محمد حسين قاسمي كه تهيهكنندگي اين فيلم را برعهده دارد، درباره اين اثر گفت: «آبجي» فيلمي مادرانه و درباره دغدغهها و نگرانيهاي يك مادر براي زندگي فرزندانش است. در اين مسير جامعه را هم به شكلي بررسي ميكنيم. اما قرار نيست اين فيلم نق بزند. بلكه بيشتر نشان ميدهد چگونه يكسري مناسبات در جامعه ما در حال تغيير است. او درباره احتمال نمايش اين فيلم در جشنواره فيلم فجر توضيح داد: براساس برنامهريزيهايمان فيلم را به جشنواره امسال ارائه ميكنيم. مرجان اشرفيزاده جزو فيلم اوليها است و طبيعتا اين اثر در بخش «نگاه نو» نمايش داده ميشود. اين تهيهكننده در پاسخ به پرسشي درباره شيوه سرمايهگذاري اين فيلم گفت: بنياد سينمايي فارابي قول مشاركت يك سوم را داده است. قرارداد را بستهايم و اميدواريم بودجه برسد. باقيمانده سرمايهگذاري را شخصا انجام دادهايم. تهيهكننده فيلم «شيار 143» درباره حمايت مركز گسترش سينماي مستند و تجربي از فيلم «آبجي» گفت: پيش از اين حمايت از فيلمهاي اول از مركز گسترش به بنياد فارابي منتقل شد و فيلم ما همچنين شرايطي دارد. البته حمايت از اين آثار به معناي مشاركت است و آنها در حقوق مادي و معنوي فيلم شريك ميشوند.
شيوه جديد عادلانهتر است
قاسمي
اين شيوه حمايت را در مقايسه با گذشته عادلانهتر توصيف كرد و يادآور شد: همانطور
كه رئيس سازمان سينمايي اعلام كرده است، اين شيوه عادلانهتر است. اگر نگرانيهايي
درباره بودجه فيلمها داريم، بايد بودجه فارابي را بيشتر كنيم. اين تهيهكننده
تصريح كرد: بنياد فارابي شوراي برآوردي دارد كه هزينههاي توليد را بررسي ميكند و
اين بنياد براساس آن مشاركت ميكند و در مالكيت مادي و معنوي فيلم سهيم ميشود. به
اعتقاد قاسمي، شيوه مشاركت نسبت به حمايت بهتر است زيرا باعث ميشود چرخه اقتصادي
بنياد فارابي قويتر شود و اين بنياد بتواند در آينده در ساخت آثار ديگر هم مشاركت
داشته باشد. وي درباره همكارياش با كارگردانهاي فيلم اولي خاطرنشان كرد: كار
براي فيلم اوليها سختتر است چون شناخته شده نيستند اما دليل نميشود كه مسئوليتهاي
تهيهكننده را به تنهايي به دوش بكشند. بنابراين داشتن يك همراه به عنوان سرمايهگذار
و تهيهكننده براي آنان خيلي لازم است.
به جوانان اعتماد كنيم
قاسمي ادامه داد: خانم اشرفيزاده پيش از اين فيلمهاي مستند و ويدئويي خوبي ساخته و آثارش به خوبي ديده شدهاند و من هم بر اساس سابقه قبلي و فيلمنامه خوبش به ايشان اعتماد كردم و سعي كرديم برخوردمان خيلي فيلم اولي نباشد. وي با اشاره به پتانسيل جوانان هنرمند افزود: آينده با اين نسل است و اگر به پتانسيل جوانها در هر زمينهاي اعتماد كنيم، برد كردهايم. اين تهيهكننده كه امسال دو فيلم «نفس»، «آبجي» و يك انيميشن را توليد كرده است، درباره احتمال نمايش همه اين آثار در جشنواره فيلم فجر توضيح داد: برنامه ماست كه هر سه اثر را به جشنواره ارائه كنيم اما يك طرف ديگر، نظر هيات انتخاب جشنواره و كيفيت فيلمها است كه هر دو تعيينكننده است. قاسمي با تاكيد بر اينكه دست اشرفيزاده را براي انتخابهايش باز گذاشته است، گفت: ما پيشنهاداتمان را ميدهيم اما در بخش كارگرداني دخالت نميكنيم.
تئاتر و سينما خيلي متفاوتند
«بهار نارنج»، دو تله فيلم و سه فيلم كوتاه با يكديگر همكاري
داشتيم. آبجي دختر بيماري است كه با مادرش زندگي ميكند و شرايط او مشكلاتي را
براي مادر ايجاد كرده است. قاسمي پور كه جزو بازيگران شناخته شده تئاتر است و در
تئاتر جوايز گوناگوني را به دست آورده است، درباره تفاوتهاي بازيگري در تئاتر و
سينما توضيحاتي را ارائه كرد و افزود: اين دو مديوم، بسيار با يكديگر متفاوت هستند.
تئاتر در بسياري مواقع به واسطه متنهايش، بازيگر را وادار به رفتار نمايشي ميكند
اما در تصوير، شدن نقش مهم است. اين بازيگر اضافه كرد: بازيگر تئاتر ناچار است
كوچكترين حركات را به رفتار نمايشي تبديل كند تا همه تماشاگران در سالن او را
ببينند. از سوي ديگر تئاتر بيشتر رفتار بازيگر را زاهدانه ميكند. ما آدابي را طي
ميكنيم تا به نقشمان برسيم و همين موضوع در سينما هم به بازيگر كمك ميكند تا در
طول پروسه فيلمبرداري به نقشش برسد. بنابراين نحوه مقابله با نقش و تحليل آن را از
تئاتر ميآوريم اما نحوه شدنش در سينما كاملا متفاوت است. اضطراب بسيار بالايي داشتم
در ادامه اين نشست، معصومه قاسميپور بازيگر نقش آبجي كه با اين فيلم نخستين نقشي جدي سينمايي خود را تجربه ميكند، يادآور شد: اين فيلم هشتمين همكاري من و مرجان اشرفيزاده است. پيش از اين در فيلم
بازيگر
نمايش «عشق و عاليجناب» ادامه داد: از آنجا كه نقش آبجي نخستين نقش سينمايي من
است، اضطراب بسيار بالايي داشتم. تهيهكننده و كارگردان نمايش اعتماد كردند و اين
نقش را به من سپردند چون به هر حال سينما صنعت است و شرايط آن با تئاتر متفاوت است.
بازيگر فيلم «نامههاي خيس» با اشاره به همكاريهاي طولاني مدتش با اشرفيزاده
خاطرنشان كرد: نگاه و سليقه كاري او را ميشناسم و اين نقش برايم فرصت عجيبي بود
كه خيلي برايش ذوق دارم. البته نقش بسيار سختي است و آرزوي هر بازيگر قدري است كه
در چنين نقشي بازي كند. زيرا اينگونه نقشها سنگ محكي است براي هر بازيگر. با تمام
وجودم سعي كردم آنچه در توان دارم به كار بگيرم تا اين نقش به سمت تيپ نرود بلكه
شخصيت شود. معصومه قاسميپور با اشاره به اينكه براي بازي در اين نقش تحقيقاتي
انجام داده است، در عين حال خاطرنشان كرد: بيشتر بار اين نقش بر دوش مرجان اشرفيزاده
و حقوق مادي و معنوي آن متعلق به اوست. در ادامه اين نشست، نرگس آبيار كارگردان
فيلم «نفس» و همسر قاسمي كه در اين گفتوگو حضور داشت، نيز در سخنان كوتاهي گفت: فيلمنامه
«آبجي» را بسيار دوست ميداشتم، چرا كه بسيار شريف و پر از حرفهاي خوب و درست است
و گرههاي داستاني آن خيلي به موقع پيش ميرفت. پيش از اين فيلمنامههاي ديگري با
قصههاي مشابه خوانده بودم اما شخصيت اين فيلم بسيار لب مرزي است و خطرات و ريسك
بالايي دارد.
اول آسان بود و بعد سخت شد
در بخش پاياني اين نشست، محمد رسولي مدير فيلمبرداري اين كار كه دومين فيلم سينمايي خود را فيلمبرداري ميكند، توضيح داد: اين فيلم از آن پروژههايي بود كه در نگاه اول خيلي راحت به نظر ميآمد اما در عمل بسيار سخت بود. لوكيشنهاي آن ويژگيهايي داشت كه ناچار شديم از جلوههاي ويژه استفاده كنيم كه كار را خيلي سخت ميكرد. به هر حال، حال اين سوي دوربين خوب بود و اميدواريم حال طرف ديگر هم همين اندازه خوب بشود. در تكميل اين توضيحات، مرجان اشرفيزاده گفت: گروهي هستيم كه پيش از اين با هم كار كردهايم و تجربه همكاريهاي متفاوت داشتيم به همين دليل بسيار راحت به آنچه ميخواستيم رسيديم.، داستان فيلم «آبجي» درباره طلا و عطي (آبجي) مادر و دختري است كه ساليان سال است كنار هم زندگي ميكنند؛ سالهايي به درازاي زندگي آبجي يعني حدود 50 سال. اما اين وضعيت پايدار نيست و روزهاي جدايي از راه ميرسد. اين جدايي در حالي اتفاق ميافتد كه «آبجي» به دليل شرايط ويژهاي كه دارد بسيار وابسته به مادر است و «طلا» در زمان باقي مانده به دنبال امنيتي براي آينده «آبجي» است. آيندهاي بدون حضور خودش. گلاب آدينه، معصومه قاسمي پور، پانتهآ پناهيها، حميدرضا آذرنگ، شيرين يزدانبخش، به عنوان بازيگران اصلي در اين پروژه سينمايي حضور دارند و سياوش چراغيپور، علي استادي، احسان اماني، مهسا مهجور، مريم داننده، آرمينه زيتونچيان، ادمند ملكيان، ناهيد طباطبايي، سيمون باغداساريان، آرتويت زهرابيان، هانيه سعيدي، ميترا محمدي، مقميك صادقيان و ماني شاهوار (بازيگر خردسال) از جمله بازيگران فيلم «آبجي» هستند. عباس رستگار مديرصدابرداري، اميد عاشوري صدابردار، وحيد آقايي دستيار صدابردار، سينا گنجوي تدوينگر، فرحناز نادري طراح صحنه و لباس، مهرداد ميركياني طراح چهرهپردازي، سيد روزبه سجادي حسيني مدير برنامهريزي و دستيار اول كارگردان، فريد ناظر فصيحي مدير جلوههاي ويژه كامپيوتري، آرش آقابيك مدير جلوههاي ويژه ميداني، نائله شريفي منشي صحنه، الهام حسامي كارگردان فيلم مستند پشت صحنه، امير يميني مدير تداركات از ديگر عوامل اين فيلم سينمايي هستند. فيلمنامه «آبجي» توسط مرجان اشرفي زاده، ناهيد طباطبايي، علي اصغري (كارگاه قلم) نوشته شده است. اين اثر با مشاركت بنياد سينمايي فارابي به تهيهكننده محمدحسين قاسمي در حال ساخت است.
اعتماد/گزارشي متفاوت از كتابگردي پنجشنبه
آبان، ماه كتاب است
اسدالله امرايي
آبانماه، ماه كتاب است. ارديبهشتماه، ماه نمايشگاه كتاب. كتاب و كتابخواني كه از مولفههاي زندگي شهري است در كشور ما از غربتي مضاعف آسيب ميبيند. از يك طرف توليدكنندگان به علت سود مادي اندك آن چندان رغبتي به اين صنعت نشان نميدهند از طرفي موانع نشر كه به اقتضاي سياست دولتمردان كم و زياد ميشود. آقاي احمد مسجدجامعي از زماني كه به شوراي شهر رفتهاند به طرحهاي فرهنگي كه در دوران وزارت و معاونت ارشاد داشتهاند شكل تازهاي بخشيدند. از سال گذشته يك روز را به عنوان كتابگردي معرفي كردند و از اهالي رسانهها و كتاب خواستند در حركتي جمعي به كتابفروشيها بروند. فراخوان ايشان با استقبال خوبي روبهرو شد و امسال پررنگتر شد. روز پنجشنبه صبح از كتابفروشيهايي كه به سنت قديم از صبح زود باز هستند كتابگردي را آغاز كردند. كتابفروش لارستان در خيابان لارستان مبدا حركت بود. اين كتابفروشي كه به همت آقاي بهشتيان و همكاري آقاي طباطبايي اداره ميشود از همه ابزارهاي سنتي و مدرن براي تبليغ و ترغيب خوانندگان به كتاب بهره ميگيرد. امروز برخي مشتريان اين كتابفروشي كه از دوران كودكي به همراه پدرومادر خود براي خريد كتاب ميآمدند با فرزندان خود براي خريد مراجعه كردند. آقاي مسجدجامعي همراه با جمعي از مسوولان ازجمله آقاي اميري صالحي، رييس كتابخانه ملي و معاون فرهنگي وزير ارشاد همراه با اهالي فرهنگ و هنر و هنرمنداني همچون لوريس چكناواريان، فريدون عموزاده خليلي، داوود موسايي، رجبعلي خسروآبادي، محمود آموزگار، نادر قدياني، توكل صديق، فرزين ضرغامي و جمعي از انجمن پيشكسوتان مطبوعات در كتابفروشي حاضر شدند.
از صبح پنجشنبه ۲۸ آبان حال و هواي متفاوتي را به شهر و راستههاي معروف كتابفروشيها بخشيد. مهرگان، انتشارات علمي فرهنگي، خانه فرهنگ گويا، چشمه، رود، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، كتابفروشي نشر ثالث، كتابفروشي هنوز و اساطير بازديد كردهاند. در فروشگاه انتشارات علمي فرهنگي از مجله پرنده آبي رونمايي شد و عليرضا تابش، خبر انعقاد تفاهمنامه بين انتشارات علميفرهنگي و انتشارات بنياد سينمايي فارابي را به رسانهها اعلام كرد. ديدار غيرمترقبه از بازار كتاب ايران واقع در ضلع غربي ميدان انقلاب هم به برنامه اضافه شد و جمع حاضر از كتابفروشيهاي دست دوم و نايابفروشيها هم بازديد كردند. تعطيلي يكي از انتشاراتيهاي باسابقه و قديمي انتشارات بابك در همان ساختمان باعث تاثر و تاسف شد. فروش غيرقانوني برخي كتابهاي قديمي كه نويسندگان و مترجمان آنها در قيد حيات هستند و برخي كه ناشران آنها هم در بازار نشر حضور دارند از جمله مواردي بود كه در اين ديدارها مورد توجه حاضران بود. حضور عكاسان و خبرنگاران رسانههاي جمعي در اين ميان جالب توجه بود و البته غايب هميشگي ماجرا مطابق معمول صدا و سيما بود. كتابفروشيهايي كه تغيير كاربري داده بودند از جمله موارد چشمگير بود. خريد و فروش بن كتاب و فروش مقاله و پروپوزال و مقالات اساي آر و رسالههاي كارشناسي ارشد و دكتري با تضمين هم در راسته كتابفروشها آزاردهنده بود. روز كتابگردي با ديدار از انتشارات شباويز و حضور در جلسه نويسندگان و پديدآورندگان اين نشر ادامه يافت و البته انتقاد عضو فرهنگي شوراي شهر از حبس جغد در دفتر انتشارات هم چاشني ماجرا بود كه تهديد ميكرد موضوع را به خانم دكتر ابتكار گزارش ميكند. ديدار از پيشكسوتهاي نشر مثل آقاي رضا يكرنگيان انتشارات و كتابفروشي خجسته كه با وجود كهولت از همه ابزار نوين بهره ميگيرد و ديدار با آقاي بخشي و حسينخاني انتشارات آگه و آگاه و گراميداشت خاطره آقايان طهوري، كاشيچي و باقرزاده از ديگر برنامههاي گروه بود. در كتابفروشي چتر آقاي مهدي غبرايي و كاوه ميرعباسي و ارسلان فصيحي حضور داشتند كه به ديدارشان رفتيم. حضور در مراسم بازگشايي نشر افراز وعده پيگيري اختصاص محلي براي استقرار انجمن صنفي زنان ناشر و البته آرزوي اينكه اين انجمن به سرنوشت انجمن صنفي روزنامهنگاران دچار نشود از حاشيههاي ديدار بود. كتابفروشي تخصصي هنر و ادبيات افراز كه نخستينبار در سال ١٣٨٩ افتتاح شده بود پس از يك دوره كوتاه تعطيل شد، با گذشت چهار سال از توقف فعاليت بازگشايي شد. كتابخوان الكترونيك وبسايت انتشارات افراز هم نسخهاي اختصاصي براي دريافت و مطالعه كتابهاي الكترونيك اين انتشارات تدارك ديده است. آقاي مسجدجامعي البته در ديدارهاي خود از كتابفروشيها به خط و ربط آنها توجهي نداشت و كتابفروشيهاي انتشارات كيهان و سروش را هم از قلم نينداخت. روز كتابگردي همچنان ادامه داشت. بعد از انتشارات تيمورزاده كه از خوشنامان عرصه نشر علمي هستند گروه به انتشارات آمه رفت كه مدير محترم آن رييس اتحاديه ناشران هستند. من از آنجا به كتابفروشي نشر ثالث برگشتم كه وعده ديدار با دوستان اهل قلم و خوانندگان داشتم. ديدار خانم ليلي گلستان و كامبيز درمبخش، مهدي غبرايي، كاوه ميرعباسي، بيژن اشتري، شيوا مقانلو مغتنم بود. حضور هنرمندان عرصههاي ديگر فرهنگ و بازيگران نامي صاحب تاليف كشور در كتابفروشي باعث حضور بيش از پيش خانوادهها و جوانان در كتابفروشي بود.
پايان بخش برنامه آقاي مسجدجامعي و همراهان در شهر كتاب ونك در خيابان ملاصدرا بود كه شهرام اقبالزاده، غلامرضا امامي، مهدي ضرغاميان و پژمان واسعي و علاقهمندان كتاب از قبل منتظر حضورشان بودند و درباره راههاي اشاعه كتاب و كتابخواني بحث كردند. اين برنامه هم به همت مدير انتشارات محراب قلم برگزار شد. اميدوارم اين برنامهها فرصتي باشد براي تقويت كتاب و كتابخواني.
اعتماد/گفتوگو با دكتر مجيد رضاييان
شبكههاي اجتماعي كتاب را به روي مخاطب بستهاند
پيام رضايي /خيليها بر اين باورند كه بخشي از كم شدن اقبال به كتاب به دليل حضور فراگير و پررنگ شبكههاي اجتماعي است. در واقع الزامات شبكههاي اجتماعي و تغييراتي كه در اين حوزه رخ داده است، سبب شده تا كتاب از متن به حاشيه برده شود. بخشي از اين اتفاق هم در پي نظريات مانوئل كاستلز، جامعهشناس اسپانيايي و نويسنده كتاب سهگانه عصر اطلاعات است كه از شبكههاي اجتماعي رسانه حرف ميزند. با اينهمه بسياري با اين نظر موافق نيستند. از سوي ديگر جنبشي تحتعنوان «كتاب همچنان رسانه برتر است» در دانشگاه اسلو نروژ به راه افتاد كه نقدي بود بر چنين نگاههايي به شبكههاي اجتماعي. مجيد رضاييان، استاد دانشگاه و دكتراي روزنامهنگاري از كساني است كه ميگويد با كاستلز موافق نيست و شبكههاي اجتماعي رسانه نيستند. او معتقد است كه شبكههاي اجتماعي در مقابل كتاب، مخاطب را از خوانشهاي عمقي دور ميكنند.
در دانشگاه اسلو، كمپيني به نام «كتاب همچنان رسانه برتر است» به راه افتاد و ظاهرا همچنان هم دارد گستردهتر ميشود. داستان اين كمپين و دليل اين اتفاق چه بود؟
مجموعه اتفاقاتي كه تاكنون در شبكههاي اجتماعي افتاده، در دانشكدههاي ارتباطات و ژورناليزم اروپا، موافقان و مخالفاني دارد. مخالفان بيشتر كساني هستند كه هم از آسيبهايي كه از رهگذر شبكههاي اجتماعي بر ارتباطات ميانفردي وارد شده، ابراز نگراني ميكنند و هم لطمهاي كه به ژورناليزم حرفهاي زده است. اتفاقي كه اخيرا تحت عنوان «آشوب اطلاعرساني» دارد ايجاد ميكند به ويژه بعد از اتفاقات پاريس.
شما با يكي از اساتيد دانشگاه اسلو در همين رابطه صحبتهايي داشتيد.
بله! پروفسور هلگه رونينگ، استاد دانشگاه اسلو، در دانشكده علوم ارتباط و علوم رسانه دانشگاه آزاد سخنراني داشت و من نقدي در تشابه و تمايز حرفهاي ايشان با كاستلز نوشته بودم. وقتي با هم صحبت كرديم، گفتند كه «ما كمپيني را از دانشگاه اسلو شروع كرديم و در دانشگاههاي ديگر هم آن را در قالب يك جنبش پيگيري ميكنيم»، حركت ما در اين كمپين در نقد شبكههاي اجتماعي است و شعار ما اين است كه «كتاب همچنان رسانه برتر است». اين محوريت و مبناي اين كمپين اين است. پيشتاز اين كمپين هم برخي از دانشكدههاي ارتباطات و روزنامهنگاري و مطالعات رسانه هستند و نقدشان بيشتر به آن دو جنبه بود كه گفتم.
امروز شبكههاي اجتماعي به نوعي حكومت ميكنند و به نظر ميرسد اين اتفاق سهم بزرگي در پس راندن كتاب داشته است. اما بسياري از اين اتفاق و از تداوم و استقبال از شبكههاي اجتماعي دفاع ميكنند. شما به عنوان يك متخصص حوزه ارتباطي چه موضعي داريد؟
سوال شما را در دو قسمت جواب ميدهم. نظريه كاستلز يك سهگانه است: شبكهاي شدن جامعه، تغيير مفهوم قدرت و بروز پديدهاي به نام قدرت شبكهاي و سوم اينكه شبكههاي اجتماعي رسانه هستند. من ميخواهم درباره اين سومي حرف بزنم. من با اين نظر كه شبكههاي اجتماعي رسانه هستند، من موافق نيستم. شبكههاي اجتماعي وسيله ارتباطي هستند اما رسانه نيستند. اين موضوع هم هرچه زمان بيشتر ميگذرد، بيشتر ثابت ميشود. يكي از اركان رسانه مالكيت است. اما شبكههاي اجتماعي مالكيت ندارند و منهاي اين، اساسا توليد محتوا در رسانه حرفهاي، رويكرد دارد. يا براي خبر است يا براي آموزش كه اينها بايد از آن منتج شود. اينكه شما در شبكههاي اجتماعي هر توليد متني را، معادل توليد محتوا ببيند، بديهي است كه آماتور است و شهروندي است.
يعني كاركرد ندارند؟
از اينجا ميخواهم وارد اين بشوم كه نه اينكه شبكههاي اجتماعي كاركرد ندارند. قطعا دارند و در سودمندي آن شكي نيست. اما معايب هم دارند. معايبشان هم اين است كه در آنجا شما با يك توليد حرفهاي و چارچوبمند مواجه نيستيد. آنچه در يك كتاب ميبينيد يك پژوهش و پويش است و برخي از آنها سالها تدريس شده و تبديل به نظريه ميشود.
اما به نظر ميرسد عملا اين در شبكههاي اجتماعي ممكن نيست.
در شبكههاي اجتماعي نه اين ظرفيت هست و نه اين اتفاق افتاده است. وقتي شما در هر سه اينها شبكه بودن را به كار ميبريد، آن انتظاراتي را كه از يك مسير پژوهشي شروع ميشود و تبديل به توليد ميشود، در شبكههاي اجتماعي نيست. به نظرم «كتاب همچنان برترين رسانه است» بهترين شعار در نقد شبكههاي اجتماعي بوده است. اين كمپين هوشمندانه است. همه هم ارتباطاتي هستند. اين را ميگويند تا ما را به ارتباطات ميان فردي توجه بدهند كه از عمق جدا نشويم، در سطح فكر نكنيم و متون تركيبي نباشد. در شبكههاي اجتماعي شما اسناد تكسندي نميبينيد. هيچ كدام اينها در طول زمان ثابت نكرد كه مخاطبان عميقتر شدند بلكه سطحيتر شدند و دانستههايشان افزونتر شد. اما كتاب مخاطب را عميق بار ميآورد.
اما حجم اطلاعات زيادي در شبكههاي اجتماعي وجود دارد و خيليها در دفاع از شبكههاي اجتماعي در مقابل كتاب علاوه بر الزامات زندگي امروز به همين نكته استناد ميكنند.
ارسطو تعريفي از انسان دارد. «انسان حيوان ناطق است». مراد ارسطو از نطق دو چيز بود. يكي خرد يا قوه تشخيص و يكي هم نطق به معناي همه فرمهاي بياني. و ارسطو نخستين كسي است كه پايه و بنيان نمايش را گذاشت. چون معتقد بود بايد به همه فرمهاي بياني توجه كنيم. به نظرم اين خيلي روشن است كه شبكههاي اجتماعي با انسان داراي خرد و بيان چه كرده است. انسان را تبديل كرده به انساني كه «بسيار ميداند يعني ساينس» ولي «بسيار شناخت ندارد يعني نالج». انسان را به دانستن كشانده اما دانستنهاي بسيار پراكنده و اينها نميتوانند شما را به عمق برسانند. حتي همين حالا هم در شبكههاي اجتماعي اگر بخواهيم مطلبي را خوانش كنيم و كمي وقت بگذاريم از وب٢ به وب١ برميگرديم و ميبينيم كه لينك باز شده و آن را خوانش ميكنيم. ما معمولا در وب٢ حتي فرصت نميكنيم پيامهاي كوتاهي كه از گروههاي مختلف داريم را ببينيم و پاسخ دهيم. كي فرصت ميكنيم بر سر آن تعريف عميق برويم! تحقق آن تعريف با كتاب ممكن است و كتاب ما را ميرساند به عرصهاي به نام قدرت تشخيص و عمقي بودن. قدرت ارتباطي انسان قبل از هر چيز قدرت تشخيص است. بر پايه خرد است. اينكه ما اسير تكنولوژي شدهايم و جبرگرايي رسانه چرا مطرح ميشود؟! چون تكنولوژي بر محتوا حاكم شده است. ارتباطات محتوايي بر عهده انسان صاحب خرد و تشخيص است. انسان به عنوان عنصر صاحب معرفت. اين را تكنولوژي نياورده و اتفاقا معرفت در سايه تكنولوژي قرار گرفته و حتي تكنولوژي خودش را بر فرمي به نام رسانه هم تحميل كرده و آن را هم به دنبال خودش كشانده است. نه تنها كتاب بل هر نوع قرائتي كه عمقي باشد به ما قدرت تشخيص ميدهد.
اما چندرسانهاي بودن شبكههاي اجتماعي براي خيليها جذاب است.
ميگوييم وب محصول سه عنصر بود: متن، صدا، تصوير. اما در وب٢ داريم به سمت حذف متن ميرويم. وقتي توييتر آمد مدير آن گفت از امروز تعريف خبر عوض ميشود و هر توييت يك خبر است. ميخواهم عرض كنم متنهاي وب١ در وب٢ به توييتر رسيد، توييتر در شبكههاي اجتماعي نماد خبر كوتاه است. ميخواهم بگويم در شبكههاي اجتماعي تصوير و فيلم دارد جاي متن را تنگ ميكند و اين اتفاق خوبي نيست. مگر اينكه در ارتباطات ميان فردي بشر و جوامع را احيا كنيم و كتاب را زنده كنيم. شبكههاي اجتماعي بايد در خدمت اين نگاه قرار بگيرند. كسي نميگويد شبكه اجتماعي وسيله ارتباطي نيست اما نميتواند عمقي بودن، عمقيشدن و ماندن را محقق كند. وسيله ارتباطي بودن نشاندهنده اين است كه كتاب همچنان رسانه برتر است.
ميدانيد كه سال گذشته و امسال آقاي مسجدجامعي فراخواني براي رفتن به كتابفروشيها و خريد كتاب دادند كه بسيارمورد استقبال قرار گرفت. تحليل و نظر شما از اين اتفاق چيست؟
اساسا نخستين موضوعي كه بايد مد نظر داشته باشيم و اين هم به واقع يك برخورد ارتباطي اجتماعي با پديده كتاب بود، ما آمديم و به مخاطب خودمان فراخوان داديم. در اين فراخوان گفتيم بيا و كتاب را امروز بخر و ما هم ميرويم. به نظرم ابتكار خوبي بود از طرف آقاي مسجدجامعي و بايد استمرار پيدا كند. اميدوارم تبديل شود به وجوه تخصيصي و ما در طول سال هر ماه يك روز اين را داشته باشيم. اگر تخصصي شود اين ظرفيت را دارد و بعضي حوزهها در سال دو روز هم ميتوانند اين اتفاق را داشته باشند. مثلا كساني كه طالب كتابهاي حوزه اقتصاد و هنر هستند ناشران متفاوتي دارند و ميتوانند غير از يك روز عمومي روز تخصصي هم داشته باشند. به نظرم از اين حركت نمادين و قطعا مثبت بايد بهرهبرداري و آن را نهادينه كنيم. اين خيلي زمان و كار ميبرد. اما به نظرم ظرفيتها و زمينههاي آن هست. بايد از تمام ظرفيتهاي رسانهاي استفاده كنيم و اين اتفاق را از شكل نمادين به شكل سامانمند برسانيم. ناشران ما هم بايد غير از فروش اينترنتي به سمت آي بوك بروند. بايد فروش كتابهاي الكترونيك آغاز شود. خيليها دوست دارند. بايد از اين ظرفيت وب هم در توسعه نشر و كتاب استفاده شود.
ایران/آذرمیدخت صفوی؛ رئیس مرکز تحقیقات فارسی هند در گفتوگو با «ایران»:
زبان فارسی، بخشی از هویت زبانی مردم هند است
حمیدرضا محمدی
«از میان ملل و نژادهای بسیاری که با هندوستان تماس داشتهاند و در زندگانی و فرهنگ هند نفوذ کردهاند، قدیمیترین و بادوامترین آنها ایرانیان هستند.»
جواهر لعل نهرو
زبان فارسی در هند، سابقه و پیشینهای بس دیرینه دارد. نخستین نشانههای وجود این زبان را در میان مردم آن سامان، در حدود اوایل قرن چهارم و در اشعار «رابعه بنت کعب» از مردم منطقه سند در هند میتوان سراغ گرفت. اما دوران اوج حکومت زبان فارسی در این سرزمین زرخیز را باید در دوران غزنویان جستوجو کرد که فارسی بدل به زبان علمی و ادبی و حتی فراتر از آن، اداری هند شد. ناگفته نماند این ارتباط میان فرهنگی، البته گذشته اش را باید در ارتباط میان زبانهای اوستایی و سانسکریت در دوران اشکانیان یافت که به ترجمه کلیله و دمنه در روزگار ساسانیان به فارسی منتج شد. با این حال، از دوران سلطان محمود غزنوی زبان فارسی بر اندیشه، سیاست، اقتصاد و فرهنگ مردم هند حاکمیت داشت. به گونهای که کلیه آثار مهم فرهنگی، مذهبی، سیاسی، ادبی، مکاتبات، اسناد شخصی و دولتی و احکام قضایی هند به زبان فارسی نوشته میشد. هرچند از دوران گورکانیان در هند که مصادف با ظهور صفویان در ایران است، صدها شاعر و نویسنده و عالم و عارف به هند رفتند و بذر این زبان را در سراسر این سرزمین پاشیدند و کاشتند. حتی شاید برایتان جالب باشد که بدانید، بانویی که بنای تاج محل به نامش بنا شد، یک ایرانی از اهالی شیراز بود و حتی اشعار فارسی بسیاری در مزار ارجمندبانو بیگم به چشم میخورد. کسی که بر پاسداشت نوروز در هند ابرام و اصرار داشت. از جایگاه شعر فارسی در هند هم نباید غافل شد. امیرخسرو دهلوی و بیدل دهلوی تنها نمونهای از خیل عظیم شاعرانی هستند که به زبان فارسی شعر گفتند و یکیشان که امیرخسرو دهلوی بود به طوطی هند شهرت یافت. پس البته بیسبب هم نبود که سعدی شیرازی گفت که «زین قند پارسی که به بنگاله میرود.» در سال 1785 میلادی بود که نخستین نسخه چاپی شاهنامه فردوسی و در سال 1791 نخستین نسخه چاپی دیوان حافظ در شهر کلکته منتشر شد. جز این، روزنامههای فارسی بسیاری که شاید مهمترین شان «حبل المتین» باشد در کلکته منتشر میشد. ناگفتهنماند اهالی فرهنگ معاصر هم در ایران، بسیار به آن کشور میرفتند که از متقدمین باید از صادق هدایت و از متأخرین نیز از نوش آفرین انصاری یاد کرد. با این حال زبان فارسی در هند، با استعمار انگلیس و بویژه از سال 1836 بود که به دستور چارلز تری ویلیان، زبان اداری هند که تا آن زمان و از هفت سده پیش، فارسی بود به انگلیسی تغییر یافت و این، شروع افول زبان فارسی در هند بود. اما هنوز شعلههای پاسداری از زبان فارسی روشن مانده است. پس از بزرگانی چون شبلی نُعمانی، اقبال لاهوری و نذیر احمد، «آذرمیدخت صفوی» حالا در هند چنین کرده است. او که اصالتی ایرانی دارد و نخستین معلم زبان فارسیاش را پدر میداند، تا آنجا پیش رفت که مرکز تخصصی تحقیقات زبان فارسی را در آن کشوربنیان گذاشت تا نهادی باشد در راه اشاعه این زبان تا به ناگه، این چراغ افروخته شده از 700 سال پیش، خاموش نشود. او در سال 2005 به پاس خدمات شایسته در ترویج زبان و ادب فارسی جایزه ویژه رئیسجمهوری هند را دریافت کرد. فرصت گفتوگوی کوتاه با این استاد 63 ساله در اردیبهشت ماه امسال که برای شرکت در همایش بینالمللی حافظ شیرازی به ایران سفر کرده بود، دست داد که متن کامل آن را در ادامه میخوانید.
سرکار خانم دکتر صفوی، در ابتدا و برای ورود به بحث، از محیط خانواده پدریتان بگویید. میخواهم بدانم در چه محیطی رشد پیدا کردید؟
من در سال 1952 میلادی در شهر آگره - که عمارت تاج محل در آن واقع است - در ایالت اوتار پرادش که در شمال هند است، به دنیا آمدم. خانوادهام، همانطور که از نام خانوادگیام پیداست، از نسل خاندان «صفوی» هستند که بیش از 200 سال در ایران حکومت کردند و جدشان شیخ صفی الدین اردبیلی بود.
و در چه زمانی به هند مهاجرت کردند؟
در دوران سلطنت نادرشاه افشار بود که صفویان، به سبب تنگنای ایجاد شده و دگرگونی وضع زندگیشان، در زمان محمدشاه گورکانی به هند هجرت کردند. ناگفته نماند خاندان گورکانی هم اصالتی ایرانی داشتند و از نوادگان امیرتیمور گورکانی بودند.
حدود چه سالی؟
بهنظرم در سال 1737 میلادی بود که مهاجرت جد من؛ شاه رحمت الله صفوی به هند رخ داد و مقصدش شهر عظیم آباد - با نام کنونی پاتنا - در ایالت بیهار بود. این شهر در آن زمان، مرکز ادبیات فارسی بود. ایشان از سوی حاکمان، به سمت فرماندار این شهر منصوب شد و در آنجا زندگی کرد و در نهایت به شهر لکنهو (معروف به شیرازِ هند) آمد که اکنون پایتخت ایالت اوتار پرادش است.
در خانواده شما، زبانی که تکلم میشد هندی بود یا فارسی؟
هر دو. فراموش نکنیم که آنها در هند با خانمهای هندی ازدواج کردند. در نتیجه ریشه ما، آمیزشی از ایرانی و هندی شد. البته تکلم، اینگونه ادامه نداشت اما، همه اجداد من، به زبان فارسی تألیفات و تصنیفاتی اعم از کتاب و مقاله به زبان فارسی دارند. یعنی مثلاً یکی از اجداد من نوابالدوله شمسآبادی بود و بنابراین ما به خانواده نوابان لکنهو - که حکمرانانی شیعه بودند و بسیار به ایران علاقه داشتند - تعلق داریم. ایشان، 35 کتاب، به زبان فارسی دارد و نامش در فهرستهای مؤلفین و مصنفین هندی به زبان فارسی آمده است. پس ما سعی کردیم فرهنگ و زبان فارسی را نگاه داریم.
در دانشگاه در چه رشتهای تحصیل کردید؟
پدرم شادروان محمد صادق صفوی که خود ایشان هم بسیار به ادبیات فارسی علاقه داشت، در دانشگاه اسلامی علیگر - که خود من هم بعدها در آنجا به تحصیل پرداختم - درس خواند و کارشناسی ارشدش را به زبان فارسی از این دانشگاه دریافت کرد. ایشان به این حوزه خیلی علاقه داشت و حتی مقالاتش در مجلههای ادبی آن زمان در ایران مانند یغما و سخن چاپ شدند که البته آن وقت من خردسال بودم. حتی مرتباً با نویسندگان معروف ایرانی چون سید محمدعلی جمالزاده مکاتبه داشت. علاوه بر این، با ایرج افشار، حبیب یغمایی که مدیر مجله یغما بود، محمدابراهیم باستانی پاریزی که یکی از مورخین شما بودند، مرتباً در مکاتبه بود و نامه مینوشت. ایشان مرا تشویق کرد و گفت که برای رشته دیگر، به دانشگاه نرو، برای زبان فارسی که زبان خودت هست و باید که آن را گسترش دهی برو. پس من این رشته را انتخاب کردم و حالا خدا را شکر میکنم و از پدرم سپاسگزارم که راه درست را به من نشان داد. پدرم نخستین معلم من بود که فارسی را به من آموخت. برایم شعر فارسی میخواند و خوانش آن را یاد داد. بدین ترتیب کم کم علاقهمند به زبان فارسی شدم تا جایی که من در دانشگاه، رشته زبان و ادبیات فارسی را انتخاب کردم.
پایان نامه دکترایتان را با چه موضوعی به رشته تحریر درآوردید؟
پایان نامه دکترای من که از آن، در سال 1975 دفاع کردم <سعدی، شاعر غزلسرا و انساندوست> بود که چاپ شده است.
استاد راهنما چه کسی بود؟
استاد راهنمای من مرحوم پروفسور نذیر احمد، یکی از دانشمندان معروف هند بود و من شاگرد ایشان هستم.
اتفاقاً همین موضوع را میخواستم بپرسم. شما با نذیر احمد چقدر ارتباط داشتید؟
ارتباط من با ایشان خیلی زیاد بود. من مرتباً میرفتم پیش ایشان و در خدمتشان بودم. ایشان نه تنها استاد راهنمای من بودند بلکه مثل پدر با من رفتار میکردند و بسیار مهربان بودند و رابطه پدر و دختری میان ما حکمفرما بود.
نخستین بار چه سالی به ایران آمدید؟
در سال هایی که هنوز دانشجو بودم، به ایران آمدم. در آن زمان، یکی از دوستان علی اکبر سعیدی سیرجانی که برای اخذ دکترا به دانشگاه علیگر آمده بود، توجهش به من جلب و با من آشنا شد. او به من گفت که دخترجان تو چرا به ایران نمیآیی تا زبان فارسی محاوره ای و البته فارسی جدید را یاد بگیری؟! پس اولین بار در آن زمان که خیلی جوان و دانشجو بودم، با تلاش آن دوست عزیز -که نامش را به یاد ندارم - به دعوت بنیاد فرهنگ ایران به ایران آمدم و چند ماه ماندم. در این مدت به دانشگاه تهران هم رفت و آمد داشتم تا کمی زبان تکلمی و جدید فارسی را از استادان ایرانی یاد گرفتم. پس از مدتی به هند بازگشتم تا آنکه دکترا را تمام کردم و استاد شدم. هرچند، از یک سال پیش از این، تدریس در دانشگاه علیگر را شروع کرده بودم.
اکنون در دانشگاه علیگر هند چه سمت و مسئولیتی دارید؟
من ریاست گروه زبان فارسی را برای 6 سال به عهده داشتم. بعد رئیس دانشکده ادبیات این دانشگاه شدم و البته سمتهای دانشگاهی متعددی بر عهده ام گذاشته شد تا اینکه در حال حاضر، الان ریاست مرکز تحقیقات فارسی دانشگاه علیگر را دارم. علاوه بر این عضو هیأت تحریریه مجلات <قند پارسی> و <ایندو ایرانیکا> نیز هستم.
شاید بد نباشد کمی درباره این مرکز تحقیقاتی و وظایفش صحبت کنید.
از وقتی که استاد دانشگاه شدم، متوجه شدم که زبان فارسی، با هند ارتباط مخصوص و ویژهای دارد. چون از صدها سال قبل، ایران و هند دو همسایه به لحاظ فرهنگ و تمدن بودند و روابط فرهنگی و زبانی و ادبی و فکری و عرفانی با هم داشتند، پس وقتی که غزنویها به هند آمدند و سپس دوره شاهان گورکانی در هند آغاز شد و همزمان سلطنت صفویان در ایران شکل گرفت و در دوره نادرشاه افشار، به هند هجرت کردند، دوران زرین و طلایی فارسی در هند بود. چراکه شاهان گورکانی به زبان و ادب و شعر فارسی خیلی علاقه داشتند.
البته ما هنوز هم در سبکهای شعری مان، سبک هندی داریم.
بله و حتی از نتیجه این ارتباط فرهنگی یک سبک شعری با عنوان هندی پدید آمد. در همین تحقیقاتم متوجه شدم که ارتباط هند با ایران خیلی زیاد است. نمونه آن، نسخههای خطی بسیار زیاد به زبان فارسی در دانشگاه ها، در کتابخانهها و موزههای مختلف و البته در آرشیوها و ذخیرههای شخصی بود. چون زبان فارسی، نه فقط زبان علمی و ادبی برای 800 سال بود و بعد به زبان اداری هند هم تبدیل شد، بلکه زبان مردم عامی هم شد. چون صوفیها که به هند آمدند، خانقاههایشان به مدرسههایی برای ترویج و اشاعه زبان فارسی، تقریباً در تمام موضوعات بدل شدند. شما میتوانید در موضوعاتی مانند طب، جغرافیا، زمین شناسی، فلسفه، عرفان، زبان شناسی و... که حتی فکرش را نمیکنید، کتابی در هند به زبان فارسی پیدا کنید. یعنی هر چیزی که شما فکر میکنید، ما از آن، به زبان فارسی نسخههای خطی داریم که باید تدوین و تصحیح بشوند و به چاپ برسند. پس میخواستم مرکز بین رشتهای وجود داشته باشد. زیرا فارسی تنها یک زبان در کشور هند نبود، وسیلهای بود برای نوشتن. این مرکز - با عذرخواهی از بهکار بردن واژه فرنگی - هم یک دیسیپلین بود. من در نظر داشتم که مرکز تحقیقات فارسی، مرکزی باشد که روی موضوعات مختلف و نه فقط شعر و ادب و زبان، البته موضوعهای مختلف مثل تجارت و بازرگانی، جغرافیا، پزشکی، طب سنتی و یونانی و هزاران هزار، رشتههای دیگر و موضوعات دیگر تحقیق و پژوهش کنیم. در این راه باید با گروههای دیگر هم رابطه داشته باشیم.
چون آنها فارسی نمیدانند و ما هم جغرافیا و طب و... بلد نیستیم. پس باید با هم باشیم. لازم است تا از تخصص ما، ایشان استفاده کنند و از تخصص ایشان، ما استفاده کنیم تا این علم، که در فارسی وجود دارد به مردم عامه برسد. پس یک پروژه نوشتم و به وزارت آموزش عالی دولت هند رفتم. ناگفته نماند که دولت هند خیلی به زبان و ادبیات فارسی توجه دارد و جز این ممکن نبود که بتوانم مرکز تحقیقات به این بزرگی را به راه بیندازم. پس بودجه دولتی در اختیارم گذاشتند تا به یاری خدا، مرکز تخصصی تحقیقات فارسی را در دانشگاه اسلامی علیگر تأسیس کردم.
در چه سالی؟
2006 میلادی.
می خواهم در اینجا، کمی هم درباره مردم هند از شما بپرسم. مردم هند چقدر ایران و زبان فارسی را میشناسند؟
ایران را که همه میشناسند. زبان فارسی را هم کسانی میشناسند که کمی باسواد باشند. در هند آنها که باسواد هستند، بر تاریخ و فرهنگ هند آشنایی دارند و در نتیجه، به سبب ارتباط و نزدیکی بین فرهنگی ایران و هند، کم و بیش تاریخ ایران را هم میدانند.
مردم هند چقدر اهل کتاب و مطالعه هستند؟
بعضی از مردم در هند، اهل مطالعه هستند اما بدبختانه نه به زبان فارسی.ارزش ادبیات در سراسر جهان خیلی کم شده است و در هند هم اینطور است. نه تنها زبان فارسی، به ادبیات هندی، سانسکریت و انگلیسی، آن طور علاقه ندارند که باید داشته باشند. اما فارسی را میدانند و بلدند؛ فارسی در هند تا آنجا ریشه پیدا کرد و نفوذ داشت که زبانهای محلی هند، خیلی از این کلمات فارسی را در بردارند. یعنی در قرن بیست و یکم هم این کلمات فارسی در زبانهای محلی هندوستان اعم از پنجابی، بنگالی و... همه و همه این کلمات و اصطلاحات فارسی را در بردارند. پس هندیها به نوعی مجبور هستند معنای این کلمات فارسی را بدانند چراکه در زندگی روزمرهشان کاربرد دارد. علاوه بر استفاده، به فارسی علاقه هم دارند. یعنی مثلاً شعر حافظ را خیلی دوست دارند و برایشان خیلی جالب است. شعر سعدی که در مدرسههای ما برای بچهها و کودکان از گلستان و بوستان شروع میشود. شاید برایتان جالب باشد بدانید که یکی از نشانههای تفاخر به فرهنگی و با سواد بودن این است کسی غزلی از شعر فارسی را از بَر باشد. بعضی از مردم اساساً ادبیات سر و کار ندارند و با دانشگاهها ارتباط ندارند و مثلاً فرض کنید اهل بازرگانی و تجارت هستند اما غزل فارسی را دوست دارند. غزل امیرخسرو دهلوی که به فارسی است یا غزل حافظ را عموماً میخوانند. البته شما قوالی بلد نیستید؛ اشعارش مملو از کلمات عارفانه است و همراه با آن، دست میزنند و بعضاً از غزلهای فارسی هم استفاده میکنند. پس زبان فارسی جزئی از فرهنگ کشور هند در سرتاسر این سرزمین شده است.
پرسش آخر؛ شما خودتان را هندی میدانید یا ایرانی؟
هر دو. من فکر میکنم ریشه خانواده من البته ایرانی بود و در کشور هند متولد شدم. خدا را شکر کشورم را دوست دارم. پس فکر میکنم ریشه من از ایران است. البته فکر من و تدریس من و فرهنگ من، یک آمیختگی با هند دارد که به نظرم خیلی بهتر است. چون سابقه دیرینهای میان هند و ایران وجود دارد و من خود را از آن هر دو این فرهنگها میدانم.
ایران/امروز با… منوچهر صانعی درهبیدی (مترجم آثار فلسفی)
منطق علوم انسانی مبتنی بر فهم و هرمنوتیک است
سایر محمدی
«شعر و تجربه» یا نقادی هنر جلد پنجم از مجموعه شش جلدی گزیده آثار ویلهلم دیلتای است که با ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی در همین ماه توسط انتشارات ققنوس منتشر شد. «شعر و تجربه» در دو بخش نوشته شد که بخش اول در چند قسمت به مباحثی چون بصیرتهای سنتی و وظایف جدید فن شعر، توصیف سرشت شاعر، صورت نوعی در شعر، خلاقیت شعری و انطباع زیبایی شناختی و... اشاره دارد. دیلتای در بخش دوم کتاب به تحلیل آثار دو شاعر بزرگ آلمانی، گوته و هولدرلین میپردازد. دیلتای عضو یکی از نحلههای فلسفی آلمان پس از کانت، با گرایش به فلسفه زندگی، تاریخگرایی، هرمنوتیک و علوم انسانی است.
منوچهر صانعی درهبیدی عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی آثاری چون دین در محدوده عقل تنها، درسهای فلسفه اخلاق، فلسفه فضیلت، جایگاه انسان در اندیشه کانت، پیام نیچه و... را در کارنامهاش دارد.
جلد پنجم گزیده آثار دیلتای به نام «شعر و تجربه» منتشر شد. جلد ششم در چه مرحلهای است؟
واقعیت این است که جلد ششم این مجموعه را هیچجا پیدا نکردیم. هم ناشر، هم من در اینترنت، سراغ ویکیپدیا، آمازون و... رفتیم این مجموعه را به صورت پنج جلدی فهرست نویسی کرده بودند. در حالی که هم در مقدمه جلد اول گفته شده که این مجموعه شش جلدی است، هم عنوان جلد ششم را ویراستاران کتاب در مقدمه همین جلد پنجم نوشتهاند: «جهانبینیها»! ما به این نتیجه رسیدیم که لابد متن انگلیسی جلد ششم هنوز منتشر نشده است. اگر هم منتشر شده باشد ما پیدا نکردیم. به محض اطلاع از این قضیه و پیدا شدن کتاب به سرعت سراغ ترجمهاش خواهم رفت.
گویا دیلتای در جلد پنجم یعنی «شعر و تجربه» فن شعر ارسطو را قبول ندارد و معتقد است که هر مقطع از تاریخ فن شعر زمان خودش را میطلبد.
دیلتای در نیمه دوم قرن نوزدهم زندگی میکرد و متوفای1910 است یعنی دهسال از قرن بیستم را در قید حیات بود. بنابراین صاحبان اندیشههای بزرگی مثل هگل و گوته و شیللر و شلینگ و هولدرلین را پشت سر گذاشته است و براساس این اندیشهها- که البته گوشهچشمی هم به شکسپیر در انگلستان داشته- میگوید: شرایط فکری و فلسفی و فرهنگی در عصر جدید بخصوص در قرن نوزدهم، دیگر آن چیزی نیست که در یونان قدیم بود. ضمن اینکه دیلتای جزو اندیشمندانی است که شعر و فلسفه را از یک جنس میداند. بنابراین برخلاف علوم طبیعی، در علوم انسانی اصولاً تفاوتها از جنس دیگری است و این جنس دیگر را در مجلدات قبلی توضیح داده است. اصل موضوع این است که مسأله علوم انسانی بحث سهم است و هرمنوتیک و علومی از این دست زمانمندی دارند. یعنی شرایط فکری هر دوره متعلق به همان دوره است. در نتیجه دیلتای میگوید، فن شعری که امروز نیاز داریم فن شعری است که عصر جدید (یعنی قرن نوزدهم) را به ما نشان بدهد و بگوید چه وضعیتی دارد.
اینکه میگویید، دیلتای شعر و فلسفه را از یک جنس میداند، در واقع این نظریه در فرهنگ اروپایی تبدیل به یک سنت شده است . نیچه، هایدگر، دیلتای و صدها فیلسوف علاوه بر فلسفه به شعر نیز گرایش ویژهای دارند برخلاف ادیبان ما، دلیل این رویکرد را چه میدانید؟
به شرط اینکه به کسی برنخورد، باید گفت، در کشور ما حکایت اهل قلم چیز دیگری است. خلاصه مطلب این است که به لحاظ محتوا در قرن نوزدهم آلمان، دو سه متفکر هستند یعنی هولدرلین، شلینگ و شیللر و گوته به لحاظ صوری، آن گونه که ما میفهمیم، شاعرند، اما محتوای اندیشهشان، آنگونه که غربیها میگویند، فلسفه است. دقیقاً متفکرند. ما میتوانیم در فرهنگ خودمان مولوی و فردوسی را اسم ببریم که از همین سنخ متفکرانند. یعنی فردوسی را نمیتوانیم بگوییم که فقط شاعر یا فقط فیلسوف است، مولوی هم همینطور. نکته دیگری که در سؤال شما بود، پیوند شعر و فلسفه است که وابسته به مطلب دیگری است که دیلتای مطرح کرده و من در مقدمه جلد اول توضیح دادم. این علوم اجتماعی که ارسطو مطرح کرد، قبل از دیلتای در قرن نوزدهم، توسط آگوست کنت فرانسوی به دانش جامعهشناسی تبدیل شد. یعنی جامعهشناسی آگوست کنت همان علوم اجتماعی ارسطو است.
دیلتای بر این نظریه اشکالی وارد کرد و گفت: ماهیت علوم انسانی به کلی جدا از علوم طبیعی است و اینها یک منطق دیگری دارند. آگوست کنت حرفش این بود که نگرش علمی یکی بیشتر نیست. میخواهد فیزیک باشد یا جامعهشناسی. دیلتای این نظر را قبول ندارد و میگوید ما یک منطق علوم انسانی داریم و یک منطق علوم طبیعی؛ و منطق علوم انسانی را به شرحی که توضیح میدهد و تمایزش را میگوید، خلاصهاش این است که منطق علوم انسانی مبتنی بر فهم و هرمنوتیک است و ابژههای علوم انسانی ابژههایی هستند قائم به اراده انسان.
جام جم/با کاهش مستمر فروش و تیراژ
نیویورک تایمز در برابر فضای مجازی زانو زد
نیویورکتایمز، نام یکی از سه روزنامه اصلی آمریکاست که از سال 1851 به طور مداوم و روزانه در شهر نیویورک به چاپ میرسد و مالکیت آن را موسسه نیویورکتایمز عهدهدار است. این روزنامه همچنین توانسته برنده 117 جایزه معتبر روزنامهنگاری موسوم به پولیتزر باشد و از این جهت در دنیا و در میان مطبوعات دیگر رکورددار است.
تصویر نیویورک تایمز در برابر فضای مجازی زانو زد
روزنامه نیویورکتایمز با نام پیشین نیویورک دیلیتایمز 18 سپتامبر 1851 توسط روزنامهنگار و سیاستمداری با نام هنری جرویس ریموند به چاپ رسید.
ریموند عضو سابق حزب ویگ ـ که هدف آن، مخالفت با سیاستهای رئیسجمهور وقت آمریکا و حمایت از مدرنسازی و محافظتگرایی اقتصادی است ـ و نیز نایبرئیس کمیته تازه تاسیس و ملی جمهوریخواهان بود. این روزنامه که ابتدا تنها یک پنی (معادل 28 سنت امروزی) قیمت داشت، در همان نسخه ابتدایی تلاش کرد اهداف و موقعیت سیاسی و اصولی خود را چنین معرفی کند: ما باید محافظه کار باشیم؛ در همه زمینههایی که فکر میکنیم محافظهکاری برای صلاح عموم مردم ضروری است و باید افراطی و طرفدار اصلاحات اساسی باشیم؛ در هر چیزی که به نظر میرسد نیاز به رفتار و اصلاحات رادیکال باشد.
آوریل 1861 نیویورکتایمز از برنامه همیشگی چاپ و انتشار خود ـ که از دوشنبه تا شنبه هر هفته بود ـ جلوتر رفت و یک نسخه ویژه یکشنبهها را هم برای پوشش اخبار جنگ داخلی آمریکا اضافه کرد. یکی از اولین جنجالهای عمومی این روزنامه، بحث درباره سرنوشت ادگاردو مورتار، کودک یهودی ربوده شدهای بود که بعدها یک کشیش کاتولیک شد. این بحث به تنهایی موضوع بیست سرمقاله در این روزنامه شد و محبوبیت عمومیاش را افزایش داد. از دیگر افشاگریهای این روزنامه در همان دوران، انتشار اتهامات وارد شده بر ویلیام مگوایر توید، رهبر حزب دموکرات شهر بود که به پایان سلطه او بر تالار اصلی شهر نیویورک منجر شد.
روزنامه سال 1884 نیز به حمایت از گرور کلیولند (شهردار سابق بوفالو و نیز فرماندار ایالت نیویورک) در اولین کمپین انتخابات ریاست جمهوریاش پرداخت که این حرکت موجب شد طیف خوانندگان نیویورک تایمز بسیار محافظهکار، کسبوکارگرا و جدیتر از قبل شوند. با این اقدامات، روزنامه نهایتا بخش عمدهای از جایگاه از دست رفته طی سالیان گذشتهاش را به دست آورد و به آرامی در زمینه ارائه گزارشهای بیطرفانه و دقیق به سبک مدرن در روزنامهنگاری شهرت یافت؛ بهخصوص در سالهای منتهی به 1890 که تحت مالکیت ناشر جدید خود با نام آدولف اوچز قرار داشت. در دهههای بعدی این روزنامه وسعت و ثروت خود را به نحو چشمگیر افزایش داد. چاپ جدول به طور منظم و روزانه آغاز شد و از سال 1946 چاپ روزنامه به شکل بینالمللی درآمد؛ اگرچه این انتشار بینالمللی پس از گذشت بیست سال متوقف شد و نیویورک تایمز، با کمک مالکان دو نشریه نیویورک هرالد تریبون و واشنگتن پست، نشریهای با عنوان اینترنشنال هرالد تریبون را در پاریس بنیانگذاری کرد.
امروزه نیویورکتایمز به لحاظ تیراژ ملی، پس از دو روزنامه یواسای تودی و والاستریت ژورنال در رتبه سوم چاپ در آمریکا قرار دارد و هر سه روزنامه ، تحت مالکیت موسسه نیویورکتایمز قرار دارند که توسط وارثان آدولف اوچز و با عنوان خانواده سالزبرگ فعالیت میکنند. فوریه 2013 گردش تیراژ این روزنامه یک میلیون و 317 هزار نسخه به طور روزانه و یک میلیون و 781 هزار نسخه برای روزهای یکشنبه گزارش شد. از دیگر اتفاقات اخیر روزنامه، با توجه به فروش پیوسته در حال کاهش آن، نسبت به ظهور رسانههای جایگزین آنلاین و شبکههای اجتماعی، ایجاد امکان فروش سهام برای مشارکت بیشتر کارکنان در روزنامه و نیز کاهش هزینههاست؛ اتفاقی که در بسیاری روزنامههای مشابه دیگر در حال رخ دادن است. اخبار نیویورک تایمز همچنین روی وبسایت اصلی این روزنامه و نیز از طریق تبلتها و دستگاههای تلفن همراه هوشمند قابل مطالعه است.
جام جم/مجیدی: داعش نام اسلام را به سرقت برده
مجیدی گفت: ما به دنبال آن بودیم تا حقیقت دین اسلام را که در واقع محبت، عشق و احترام به همه ادیان است به همه نشان بدهیم و آشکار کنیم.
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از فارس، جشنواره بین المللی هنر سینماتوگرافی «کمرایمیج» چهارشنبه شب با حضور جمع زیادی از مدیران فیلمبرداری و تدوینگران برجسته دنیا در لهستان آغاز به کار کرد. این جشنواره با نمایش فیلم سینمایی محمدرسول الله(ص) که به عنوان یک محصول ارزشمند در حوزه سینماتوگرافی به این جشنواره دعوت شده است، آغاز شد. پیش از آغاز نمایش مجید مجیدی -کارگردان- و ویتوریو استورارو -مدیر فیلمبرداری- فیلم محمد رسول الله به روی صحنه آمدند و دقایق کوتاهی درباره این فیلم صحبت کردند.
مجیدی در ابتدای سخنانش از حضور در این جشنواره هنری-فنی ابراز خرسندی کرد و گفت پیش از این فیلمهایش به لهستان آمده اند و خود او برای اولین بار است به لهستان سفر کرده است. مجیدی افزود: امشب شب باشکوهی برای من است چون فیلم پیامبر اسلام در اینجا نمایش داده شده است.
کارگردان فیلم سینمایی «محمدرسولالله(ص)»، ساخت این فیلم را حاصل تلاش یک گروه بزرگ طی 7 سال دانست و گفت 3 سال از این هفت سال را ویتوریو استرارو به عنوان مدیرفیلمبرداری این مجموعه بوده ایم.
مجیدی در بخش دیگری از سخنانش به حوادث تروریستی اخیر در پاریس اشاره کرد و با تأکید بر اینکه همه مردم دنیا از این حوادث آزرده خاطر هستند، افزود: امروز گروه تندرویی به اسم داعش جنایت میکند و اسم اسلام را به سرقت برده، در حالی که این حرکتهای رادیکال و خشن که به نام اسلام رقم میخورد، هیچ نسبتی با دین ما ندارد.
کارگردان فیلم نماینده ایران در اسکار، در ادامه از تلاش تیم سازنده فیلم محمدرسول الله و به خصوص استرارو برای به تصویر درآوردن گوشه هایی از حقیقت دین اسلام گفت و تاکید کرد: ما به دنبال آن بودیم تا حقیقت دین اسلام را که در واقع محبت، عشق و احترام به همه ادیان است به همه نشان بدهیم و آشکار کنیم.
پیش از سخنان مجیدی، ویتوریو استرارو مدیر فیلمبرداری محمدرسول الله (ص) در سخنانی به زوایای فنی و محتوای این فیلم پرداخت. استرارو با اشاره به معراج پیامبر اسلام گفت: به نظر من تعالی انسان که سیاحت است را میتوانیم به مراحل مختلفی تقسیم کنیم و تلاش کنیم آن را به تصویر بکشیم. دارنده سه جایزه اسکار فیلمبرداری از قصد خود برای نزدیک کردن ادیان در ساخت این اثر گفت و گفت برای رسیدن به این هدف، به همین دلیل دنبال موقعیت بین المللی بودیم تا بتوانیم به این هدف دست یابیم. استرارو از تدابیر فنی و صنعت خاصی که تیم فیلمبرداری این اثر برای دستیابی به هدف خود به کار گرفت گفت و افزود: این برای من خیلی مهم بود و برای همین تکنولوژی و تکنیکهای سینماتوگرافی ایرانی و ایتالیایی را با هم تلفیق و از تکنیکهای جدید تفکیک رنگ و نور استفاده کردیم. سینماتوگراف فیلم محمد رسول الله با این جملات سخنانش را به اتمام رساند: این اقدامات فنی در حالی از سوی ما صورت میگرفت که با عشق و علاقه این کار را انجام میدادیم؛ یعنی با یک انرژی خاص و با پیام صلح.
پس از سخنان مجیدی و استرارو، فیلم محمدرسول الله در حضور بسیاری از عوامل مطرح سینمای جهان از جمله فیلمبرداران و تدوینگران مطرح دنیا در سالن اپرای بیدگورچ به نمایش درآمد و مورد تشویق و استقبال بینندگان قرار گفت. پس از نمایش فیلم نیز مجید مجیدی و ویتوریو استرارو با حضور در نمایشگاه سینماایمیج، از آخرین دستاوردهای فنی فیلمبرداری و نور در سینما بازدید کردند.
قرار است امشب نیز در مراسمی رسمی از مجیدی و استرارو به خاطر ساخت اثر ارزشمند فنی و هنری فیلم دوران کودکی پیامبر (ص) در این جشنواره تقدیر شود.
جوان/با حضور مديران خانه هنرمندان، بنياد روايت و وزارت ارشاد
تئاتر مقاومت صاحب سالن شد
استوديو نمايش «روايت» و سالن تئاتر «سرو» با حضور جواد جباري مديرعامل بنياد فرهنگي روايت، رجبي معمار مديرعامل خانه هنرمندان و علي مرادخاني معاون هنري وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و جمعي از مسئولان همزمان با پانزدهمين جشنواره سراسري تئاتر مقاومت افتتاح شد.
نویسنده : ایزد مهرآفرین
استوديو نمايش «روايت» و سالن تئاتر «سرو» با حضور جواد جباري مديرعامل بنياد فرهنگي روايت، رجبي معمار مديرعامل خانه هنرمندان و علي مرادخاني معاون هنري وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و جمعي از مسئولان همزمان با پانزدهمين جشنواره سراسري تئاتر مقاومت افتتاح شد.
در ابتداي اين مراسم، استوديو نمايش «روايت» با اجراي بخشي از نمايش «11 – 175» به كارگرداني عليرضا حنيفي، يكي از پيشكسوتان نمايشهاي دفاع مقدس آغاز به كار كرد. در ادامه اين مراسم، روبان افتتاح سالن «سرو» به دست علي مرادخاني، بريده شد.
در ابتدا حسين پارسايي با ارائه توضيحاتي درباره ايجاد اين سالن اظهار كرد: در شرايط كنوني تعداد صندليهايي كه براي سالنهاي مختلف در نظر گرفته شده، بسيار محدود است، خوشبختانه طي سالهاي گذشته اقداماتي در اين زمينه صورت گرفته تا اين ظرفيت ارتقا يابد. در حال حاضر گروههاي بسياري تلاش دارند در حوزه اقتصاد تئاتر روند مؤثري را ايجاد كنند و مشاركت داشته باشند.
وي
بيان كرد: بعد از افتتاح رسمي دبيرخانه جشنواره تئاتر «مقاومت»، پيشنهاد ساخت سالن
پرتابل را به آقاي جباري ارائه دادم، مجوز اين اقدام را با موافقت آقاي جباري به
دست آورديم و با همراهي آقاي پناهي اقدام به طراحي و ساخت آن كرديم. طراحي اوليه
ما فضايي بالغ بر 13 در 13 و ارتفاع شش متر و 120 صندلي بود. ما قصد داشتيم
سالني پرتابل، كاربردي و كمهزينه ايجاد كنيم، بعد از بررسيهايي كه انجام داديم،
امكان توسعه اين فضا را به دست آورديم و تعداد صندليهاي آن را به 160 صندلی افزايش داديم. با
همكاري بخشهاي بنياد روايت كليه امكانات موجود در اين سازمان، براي استفاده در
سالن مورد استفاده قرار گرفت.
جواد جباري نيز در سخناني ضمن قدرداني از گروه اجرايي اين دوره از جشنواره و اقداماتي را كه صورت داده بودند، بيان كرد: تئاتر ما اين روزها از مشكلات بسياري رنج ميبرد كه يكي از آنها محدوديت فضاهاي اجرايي است. البته اين موضوع را بايد مدنظرگرفت كه ايجاد سالن تنها هدف ما نيست. در حوزه تئاتر نيز بايد متوليان امور را به ديدن نمايش دعوت كنيم تا به تماشاي آثار بنشينند و به اين طريق رونقي در تئاتر ايجاد شود.
اين مقام مسئول تأكيد كرد: محتوا يكي ديگر از نكاتي است كه بايد به آن توجه ويژه داشت. در اين زمينه بايد به موضوعات خاص توجه داشت. ما خوشحال خواهيم شد كه بتوانيم زمينه مناسبي براي ارائه آثار ارزشمند شكل دهيم تا مخاطبان ما در سراسر كشور خواهان اجراي آن باشند.
پژوهش در حيطه دفاع مقدس با ضعفهايي بسيار روبهرو است كه بايد مورد آسيبشناسي قرار گيرد. منابع اطلاعاتي بسياري از دوران دفاع مقدس موجود است كه ميتوان از آنها در ارائه مفاهيم لازم بهره برد.
در ادامه علي مرادخاني، معاون هنري وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز افتتاح اين سالن را اقدامي قابل توجه دانست و عنوان كرد: كارهاي بسياري در حوزه تئاتر وجود دارد كه بايد انجام شود. كارهايي كه با مسائل و مشكلات بسياري روبهرو است، بنابراين تمام ما بايد همراه و همگام با يكديگر حركت كنيم تا بتوانيم در اين حيطه اقدامات لازم را انجام دهيم.
بر اين اساس، به عنوان مسئولان دولتي از تمام توان و امكاناتي كه در اختيار داريم بهره خواهيم برد. سياستهاي كلي كه در برنامه ششم نيز وجود دارد بر آن است تا معرفت عمومي را بالا ببريم. يكي از مظاهر اين مسئله حوزه تئاتر است، اميد است بتوانيم در اين زمينه اقداماتي را انجام دهيم.
همچنين ايرج راد، مديرعامل خانه تئاتر يكي ديگر از مهمانان ويژه اين مراسم، افتتاح فضاي ديگري به هنر تئاتر را مثبت تلقي كرد و گفت: طي سالهاي گذشته به دليل اينكه در زمينه ساخت سالن كار خاصي صورت نگرفته بود، خود اهالي تئاتر آستينهايشان را بالا زدند و سالنهاي اجرايي را ساختند. هر كدام از اين سالنها با فعاليتشان ميتوانند در زمينه اشتغالزايي مؤثر باشند و تأثير عملكردشان را در جامعه احساس كرد.
در بخش پاياني اين مراسم، رجبيمعمار، مديرعامل خانه هنرمندان نيز توضيحاتي در رابطه با تاريخچه ساختمان بنياد روايت و مكاني كه اكنون تبديل به سالن اجرا شده، ارائه داد و ايجاد آن را اقدامي مؤثر دانست. در پايان، نمايش «شام آخر» به كارگرداني احمد سليماني به عنوان نخستين اجراي سالن «سرو» اجراهاي عمومي خود را آغاز كرد.
جوان/مردم بحرين تلويزيون آلخليفه را حذف ميكنند
مردم بحرين در ادامه مبارزه با نظام سلطنتي آلخليفه، تصميم گرفتهاند با حذف شبكههاي تلويزيوني دولتي از گيرندههاي تلويزيوني خود، اعتراض خود را به اخبار كذب اين شبكهها نشان دهند.
نویسنده : هادي عسگري
مردم بحرين در ادامه مبارزه با نظام سلطنتي آلخليفه، تصميم گرفتهاند با حذف شبكههاي تلويزيوني دولتي از گيرندههاي تلويزيوني خود، اعتراض خود را به اخبار كذب اين شبكهها نشان دهند.
از
آغاز انقلاب مردم بحرين عليه نظام حاكم بر اين كشور، حكومت اين كشورتلاش كرده است
با بايكوت رسانهاي انقلاب سعي در سركوب نهضت آزاديخواه مردم اين كشور داشته باشد.
اگرچه حتي حضور نظامي سعوديها براي سركوب انقلاب بحرين نيز نتوانسته حركت مردم
اين كشور را متوقف كند. بايكوت رسانهاي انقلاب اين كشور در رسانههاي دولتي بحرين
و شبكههاي وابسته به دولت ائتلاف عربي باعث شده تا اكثر جنايتهاي آلخليفه عليه
بحرينيها رسانهاي نشود. حال مردم بحرين تصميم گرفتهاند در مقابل بايكوت خبري
انقلابشان در شبكههاي تلويزيوني دولتي، در اقدامي متقابل شبكههاي دولتي را تحريم
كنند.
ائتلاف جوانان انقلاب 14 فوريه بحرين كه جنبشي مردمي و عدالتخواه به شمار ميرود با صدور بيانيهاي خواستار حذف شبكههاي تلويزيوني دولتي شد. اين جنبش كه از اواخر سال 89 تشكيل شده است مهمترين جنبش ضدحاكميتي در بحرين به شمار ميرود. ائتلاف جوانان انقلاب 14 فوريه در بيانيهاي با عنوان «حذف كنيد» اعلام كرد: شبكههاي تلويزيوني دولتي بلندگوي نظام آلخليفه براي دروغپراكني است. اين تشكل سياسي مخالف بحرين افزود: نظام آلخليفه براي منحرف و گمراه كردن افكار عمومي مردم بحرين شبكههاي تلويزيوني را به ابزاري براي تحميل افكار و سياستهاي خود به مردم تبديل كرده است.
پشت كردن مردم بحرين به شبكههاي تلويزيوني دولتي به معناي ريزش بينندهها و از دست دادن مشروعيت رسانهاي اين شبكهها ميشود. هماكنون نقش شبكههاي اجتماعي در انتشار اخبار انقلاب بحرين بسيار قويتر از تلويزيونهاي عربي است و دولتهاي عربي و به خصوص شبكههاي بحريني وقايعي چون تظاهرات مردم عليه حكومت بحرين يا حمله اتئلاف عربي به يمن را پوشش نميدهند يا با تحريف وقايع تلاش ميكنند از اخبار به نفع منافع شيخنشينها سوءاستفاده كنند.
جوان/بيانيه جمعي از خانواده شهدا و ايثارگران در اعتراض به مسئوليت جديد محمد آفريده
آيا مديران مؤسسه نشر آثار امام(ره) «يك خانواده محترم» را نديدهاند
جمعي از خانوادههاي شهدا و ايثارگران و جانبازان دفاع مقدس طي بيانيهاي خواستار تجديدنظر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) در انتصاب محمد آفريده به عنوان دبير جشنواره فيلم كوتاه «روحالله» شدند.
جمعي از خانوادههاي شهدا و ايثارگران و جانبازان دفاع مقدس طي بيانيهاي خواستار تجديدنظر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) در انتصاب محمد آفريده به عنوان دبير جشنواره فيلم كوتاه «روحالله» شدند.
به گزارش «جوان»، متن بيانيه به شرح زير است:
بسم رب الشهدا و الصديقين.... . روز شنبه ۲۵ آبانماه، اعلام خبر انتصاب محمد آفريده از سوي بعضي از خبرگزاريها به عنوان دبير جشنواره فيلم كوتاه «روحالله» آن هم از سوي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، همه دلسوختگان انقلاب و ياران رهبر عظيمالشأن انقلاب، امام خميني(ره) را شوكه و متأثر نمود. ملت شريف و شهيدپرور ايران! در يادهاي ما خانواده شهدا، امام عزيز با لبخندي زيبا به روي لبانش و چشماني نافذ بر يادهاي ما و دستان گرمش بر سر فرزندان آن شهدا جاي گرفته است. امام عزيز آنقدر به ياد خانوادهها و فرزندان شهدا بود كه در سال ۱۳۵۸ فرمان تأسيس بنياد شهيد را صادر نمود. يعني حدود يك سال پس از انقلاب آن را بسيار مهم دانست. حال چگونه است فردي كه در كارنامه هنرياش فيلمهايي ضدشهدا و خانواده ايشان است، كسي كه مشاور رسانهاي اصحاب فتنه بوده است، كسي كه دنياي غرب از او دفاع ميكنند و بودجههايشان را به دست او ميسپارند تا دستان شيطاني آنان در مملكت ما نفوذ كنند، مسئوليتي فرهنگي - هنري آن هم مزين به نام معمار انقلاب اسلامي، امام خميني(ره) را ميگيرد؟
آيا حمايتهاي همهجانبه محمد آفريده (مدير سايهنشين مركز گسترش سينماي مستند و تجربي) از فيلمهاي شهبانوپسند و طاغوتي(خاطره نيآوران، چنارستان و فيلمهاي تقبيح شده همخانه، فصل بارانهاي موسمي، ازدواج موقت، تهران انار ندارد و...) با محوريت تحقير و توهين به فرهنگ و سنت اسلامي - ايراني و تمام اقشار جامعه براي شناسايي خط و ربط وي با جريان نفوذ بر مسئولين نظام، اعم از دستگاههاي فرهنگي و امنيتي پوشيده است!؟ اما سؤال اساسي كه دلسوختگان امام و انقلاب را بيش از هر چيز به خود مشغول كرده است، اين بود كه آيا واقعاً مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، تهيهكننده فيلم موهن به امام تحت عنوان «يك خانواده محترم» را نميشناسند!؟ و چرا شوراي سياستگذاري اين جشنواره از ميان تعداد بيشمار عاشقان حضرت امام خميني(ره) در سينماي ايران، بايد فردي را كه در كارنامهاش چندين فيلم نامناسب را كه سرشار از توهين به امام و اسلام و خانواده شهداست انتخاب كنند!؟ در پايان، ضمن تأسف از ذكر واقعه شومي از مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) تقاضا داريم نسبت به اصلاح اين اتفاق تجديدنظر جدي داشته باشند.
حمایت/شاعر آیینی در گفت وگو با «حمایت»:
بحران مخاطب در شعر آیینی را قبول ندارم
در روزهای نزدیک به اربعین حسینی مجالس سوگواری در جایجای میهن اسلامیمان برگزار میشود و شاعران آیینی با حضور در این محافل مذهبی و ادبی به ارائه و خواندن اشعار خود در رثای مظلومیت سید و سالار شهیدان و یاران عاشورایی میپردازند. یکی از همین شاعران مطرح آیینی که باوجود جوانی توانسته خود را بهخوبی در سطح کشور، مطرح کند، «سید محمدجواد شرافت» است . وی در چندین جشنواره رتبه برتر را دریافت کرده است و هماینک دبیری اجرایی جشنواره بینالمللی شعر اشراق را بر عهده دارد. این شاعر برجسته در گفتوگو با «حمایت» به بیان مهمترین فعالیتهای ادبی خود، همچنین شرایط و بایستههای حوزه شعر آیینی پرداخت.
تاکنون چه آثاری از شما به چاپ رسیده یا در دست چاپ است؟
مجموعه شعری مستقل که آثار خودم را در برگرفته باشد، فقط کتاب «خاک بارانخورده» است که تاکنون دو نوبت نیز به چاپ رسیده اما در مجموعه آثار شاعران نیز کارهایم منتشرشده است؛ ازجمله مجموعه «شعر و نوحه» که سال گذشته انتشارات خیمه اقدام به چاپ آنها کرد.همچنین در حوزه گردآوری نیز مجموعه رباعی «همواره حسین» را خودم منتشر کردم که اشعار رباعی شاعران بعد از انقلاب اسلامی در 12 فصل را شامل میشود و ابعاد مختلف واقعه عاشورا در آن موردتوجه قرارگرفته است. علاوه بر اینها، تهیه دو مجموعه شعری دیگر را نیز انجام دادهام که یکی با عنوان «حسینیه دل» به معرفی سه شاعر بزرگ هیئتهای مذهبی « علی انسانی، غلامرضا سازگار و حبیبالله چایچیان (حسان)» میپردازد و دیگری هم مجموعهای است با عنوان «از دیار روشنی» که شامل معرفی زندگینامه سه شاعر مطرح مشهد«سید رضا مؤید، محمدجواد غفور زاده و غلامرضا شکوهی» است . این 2 کتاب را انتشارات امیرکبیر منتشر کرده است.
در مسیر شعر و شاعری بیشتر از چه اساتیدی درس ویا الهام گرفتهاید؟
قطعاً و بیش از همه استاد «محمدعلی مجاهدی» که حقیقتاً بهعنوان پدر شعر آیینی معاصر هم خود در اوج ادبیات و فصاحت کلام قرار دارد و هم اینکه باوجود عظمت شعری در کمال ادب و تواضع هستند و سالهاست در شهر قم به شاگرد پروری مشغولاند. پس از ایشان هم باید از استاد «سید مهدی حسینی» یاد کنم که همه هفته نشستهای ادبی و تخصصی ارزشمندی با وی داریم و نکات بسیار خوب و راهگشایی مطرح میکنند که میتواند در موفقیت شاعران جوان آیینی بسیار مؤثر واقع شود. البته حضور شاعران در کنار طلاب و روحانیون آنهم در جلسات شعرخوانی و نقد و بررسی بسیار مؤثر بوده چراکه شاعران حوزوی هم خودشان از جهت محتوا شعرشان رشد و ارتقای خوبی داشته و هم اینکه بر شعر دوستان دیگر اثر مطلوب را گذاشتهاند. درهرصورت سرودن شعر آیینی هم توفیق بزرگی است و هم خودش یک نوع عرض ارادت عاشقانه به ساحت مقدس ائمه اطهار (ع) به شمار میرود.
برخی اظهار میکنند که شعر آیینی و بهطورکلی مقوله شعر دیگر آن ارجوقرب را نزد مخاطب عام ندارد و استقبال چندانی از آن نمیشود. شما با این نظر موافقید؟
من هم با اینگونه موضعگیریها ناآشنا نیستم؛ حتی به خاطر دارم که در مقطعی سخن از بحران مخاطب در وادی شعر به میان میآمد اما اجمالاً باید بگویم که شعر آیینی همواره مخاطب خود را داشته است که گاهی در قالب مستمعین انبوه هیئتهای مذهبی نمایان شده و گاهی نیز بهصورت مکتوب در قالب کتاب و مجلات به چشم خورده است.
ذکر این نکته هم که با توجه به ایام اربعین حسینی خالی از لطف نیست این که مستمع بهخصوص از نوع هیئتی و مذهبی آن، همیشه مشتاق و آماده شنیدن اشعار آیینی است؛ بهعبارتدیگر شعر آیینی هم مخاطب خاص خود را دارد که شامل شعرا و مداحان میشود و هم مخاطب عام که تودههای مردم را در برمیگیرد؛ بنابراین طرح این مسئله که شعر آیینی مخاطب ندارد به نظرم من وجهی ندارد. اجازه بدهید با ذکر مثالی به این موضوع بپردازم؛ در حال حاضر مجموعه آثار « سید حمیدرضا برقعی» جزو پرفروشترین مجموعههای شعری است که با مخاطب عام نیز ارتباط بسیار خوبی برقرار کرده است.البته در دیده شدن و پرفروش بودن کتابهای شعر انتخاب ناشر، نوع پخش، تبلیغات، صفحهآرایی و طراحی جلد و بهخصوص محتوا بسیار مهم و مؤثر است و قبل از هر چیز باید شعر خوب و مردمی وجود داشته باشد.
رسالت/اراجيف يك بيوطن در نمايشگاه كتاب!
حميدرضا مهديزاده
در نمايشگاه كتاب استان سمنان وقتي با كتاب "257 روزِ بازرگان" به نگارش درآمده توسط مسعود بهنود روبه رو شدم كه در تابستان 1375 توسط نشر علم به چاپ رسيده بود و به مطالعه آن پرداختم. باورم نميشد كه چاپ ششم آن در سال 1388 صورت گرفته باشد. كتاب سراسر توهين و تحقير نسبت به وقايع مربوط به انقلاب اسلامي، آن هم از زبان نويسندهاي هرچند چيرهدست ولي نامرد و بيوجدان كه امروز در شبكه بيبيسي فارسي در حال خدمت به بنگاه شايعهپراكني دستگاه حكومتي ملكه است.
مسعود بهنود در مصاحبه با همين بيبيسي فارسي اعتراف مينمايد كه در همان سالهاي 74-75 در مقالهاي نوشتم "جمهوري اسلامي بايد قسط دوم بدهي خود به ملت را كه همان آزاديهاي مشروع بيان است، پرداخت نمايد" آقاي خامنهاي در يك جلسه عمومي با خشم اعلام كرد: كساني كه در ابتداي انقلاب به دنبال سوراخ موشي براي پناه گرفتن از دست انقلابيون بودند حالا مدعي طلبكاري از ملت هستند و با وقاحت هرچه تمامتر خواهان پرداخت بدهي هم هستند بعد مرتضي آويني آن مقاله "نوشخواركنندگان فرهنگ مايكل جكسون را عليه من نوشت." البته از شدت درد فراوان از جاي زخم آن مقاله گستاخانه در توهيني آشكار به آقاسيدمرتضي ميگويد كه "من وي را از دانشكده معماري ميشناختم. آدم خيلي افراطي بود، يك روز مو بلند ميكرد و هيپي ميشد و روز ديگر آنقدر تزريق ميكرد كه بيهوش ميشد، يك مدت هم زده بود به عرفان واين جور مسائل!"
در چنين شرايطي ميبينيم كه بهنود با آن سابقه سياه در فتنه 88 گويي از جانب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي چه دولت گذشته و چه دولت فعلي جايزه دريافت كرده كه كتاب سراسر توهينش به امام و انقلاب اجازه چاپهاي متوالي و توزيع عمومي را ميگيرد و حتي پس از فرار وي به لندن نيز اين روند متوقف نميگردد و همچنان با قيمت گزاف 65000 تومان اجازه فروش پيدا ميكند!
البته با شناختي كه بنده از دكتر سيد صالحي دارم و در ميزان بالاي ديانت و ارادتشان به جمهوري اسلامي و مقام معظم رهبري، ترديدي نميكنم، مطمئنم كه معاونت فرهنگي ارشاد با حساسيت ويژه مطالب اين كتاب سكولاريستي را مطالعه كرده و در ايام منتهي به سي و هفتمين سالگرد انقلاب اسلامي دستور جمع آوري و جلوگيري از فروش آن را صادر مينمايد.
حال ميخواهم به بعضي از مطالبي كه بهنود با چيرهدستي خارق العاده در نگارش، به طرزي ظريف و مبهم به ملت ايران، انقلاب اسلامي و حتي امام راحل و عظيمالشأنمان توهين نموده است، اشاره كنم:
صفحه 20: در تظاهرات و راهپيماييهايي كه گروههاي چپ نيز در آن حضور فعال داشتند به محض آنكه شعاري از جانب آنان مطرح ميشد، جوانهاي ريشو و طلبههاي جوان ظاهر ميشدند و به آرامي پيشنهاد ميدادند كه شعارهاي جداگانه ندهند و فرياد ميزدند كه شعار از جلو ميآيد. يك بار كه فريدون گيلاني نويسنده و شاعر در تظاهرات اربعين بانگ برداشت كه ما شعار خود را ميدهيم شما هم شعار خود را بگوييد، طلبه جواني كه دهها نفر هم او را همراهي ميكردند شاعر چپگرا را به بيرون از صف هدايت كرد.
و كمي پايينتر: روز 12 بهمن گروههاي چپ ديدند كه صاعقهاي زد و يكباره تمام مساجد را مسئوليت انقلابي داد و بچه مسلمانها را در حزبي وارد كرد كه بعدها حزب الله نام گرفت.
بهنود با زيركي خاصي مدعي ميشود كه انقلاب از آن ماركسيستها و چپگراها بوده است و تازه در تظاهرات اربعين سال 57 به واسطه خلق يك صاعقه جوانهاي ريشو و طلبههاي جوان با قدرتي كه از مساجد دريافت ميكنند، در حزبي به نام حزب الله به زور انقلاب را از دست چپيها ميقاپند و از آن خود ميكنند!
آيا با خواندن چنين اراجيفي نبايد از بهنود پرسيد كه در ماجراي
15 خرداد سال 42 كه به اقرار خودش فدائيان آيت الله خميني تا پاي جان در بازداشت ايشان توسط رژيم پايداري نمودند و از ورامين به سمت تهران راه افتادند، آيا دستههاي عزاداري امام حسين(ع) متعلق به چپيهايي بود كه عزاي حسين بن علي(ع) را هم قبول نداشتند، چه رسد وجود مقدس خودش را؟
مگر مساجد از همان تبعيد امام به تركيه صحنه رساندن خبرهاي مربوط به ايشان و چاپ اعلاميهها و فرمايشاتشان نبود و مگر از طريق مساجد و امامان جماعت، مردم در جريان وقايع روز سياسي قرار نميگرفتند كه او با وقاحت، حضور مساجد در صحنه انقلاب را خلق الساعة مينامد؟
صفحه 33: تصميم به اعزام ژنرال هايزر به ايران در جلسه سوم ژانويه (13 دي) شوراي امنيت ملي آمريكا و در زماني گرفته شد كه سايروس ونس (وزير خارجه آمريكا) براي تدارك اجلاس روز بعد سران غرب به گوادالوپ رفته بود. دارودسته نظاميان آمريكا كه برژينسكي، مشاور امنيت ملي كاخ سفيد هم با آنها موافق و همراي بود از مدتها پيش به اصرار اردشير زاهدي درصدد آن بودند كه "سوپرمن" شاهپسندي به تهران بفرستند.
صفحه 35: سوليوان به عنوان نماينده دولت آمريكا در تهران تحليل خود را براي ژنرال بازگو كرد: كار شاه تمام است و بايد برود. ارتش به جايي رسيده كه توان هيچ كاري ندارد. بايد بختيار را حذف كنيم و مستقيما سراغ بازرگان برويم. او منتخب آيت الله خميني براي نخستوزيري است. آيت الله خميني پس از بازگشت به ايران مصدر امور خواهد شد.
صفحه 40: نيمه شب پاي تلفن امن در حالي كه سوليوان آشكارا خوشحالي مينمود كه دارد از كشوري بدون شاه صحبت ميكند، هايزر هم با گزارش اينكه روحيه رهبران ارتش خوب است و بر خلاف تصور قبلي نه ارتشي از هم پاشيده و نه كودتا كرده است تاييد و تشويق واشنگتن را خريد.
بهنود در نهايت استادي و البته ناجوانمردانه تمام تلاش خود را ميكند تا به خواننده اين گونه القا نمايد كه بنا به درخواست سوليوان و سفير وقت انگلستان در تهران (پارسونز) براي حذف شاه و تائيد وزير خارجه آمريكا سايروس ونس و اصرار ونس در اجلاس گوادالوپ براي قانع كردن سران ناتو در جهت متقاعد كردن آنها به پذيرش خروج شاه از ايران، انقلاب اسلامي به پيروزي رسيده و آيت الله خميني مصدر امور گرديده است. در حالي كه هايزر هم ماموريتش نگه داشتن ارتش بدون هيچ حركتي كه بخواهد اين برنامه را به هم بزند و تحويل ارتش به انقلاب و مهندس بازرگان بوده است.
صفحه 131: وقتي بختيار از مجلس سنا به نخست وزيري رسيد در چهرهها هيچ چيز غيرطبيعي نبود. اتاقهاي نخست وزيري خالي بود. بختيار از منشي خواست كه شماره تلفن قرهباغي را برايش بگيرند، جواب كوتاه بود؛ تيمسار در دفترشان نيستند.
كمي پايينتر: بختيار به تلفن يكي از پسرعموهايش پاسخ ميدهد، او به لري ميگويد: چرا نشستهاي؟ رسيدهاند به خيابان پهلوي بيخ گوشت، بدو بدو فرار كن و بختيار به سرعت پله ها را پايين ميآيد و فرياد ميزند قرهباغي پدر... خائن، دروغگو به من خيانت كرد. بهنود در اينجا هم ميخواهد بگويد كه انقلاب به خاطر ماهها حضور مستمر مردم در كف خيابانها آن هم در سرماي زمستان و گرماي تابستان، نه به خاطر هزاران شهيد و جانباز، نه به خاطر سالها شكنجه آزاديخواهان در ساواك، نه به خاطر جنايت رژيم شاه در كشتار وحشيانه مردم در ميدان ژاله يا مدرسه فيضيه، نه به خاطر كثافتكاري، دزدي، بيناموسي و مجالس عرقخوري شبانه از سوي اعضاي خانواده پهلوي و عمال حكومتي رژيم و نه حتي اختلاف گسترده طبقاتي و فقر عمومي ملت ايران به پيروزي رسيد؛ بلكه به خاطر تسليم ارتش از جانب قرهباغي جنايتكار به آيت الله طالقاني اين امر محقق شد. حال نبايد پرسيد كدام ارتش؟ همان ارتشي كه پرسنلش با فرار از پادگانها از ماهها قبل به مردم پيوسته بودند، همان ارتشي كه همافران نيروي هوايياش در برابر امام خميني(ره) اداي احترام كرده بودند، همان ارتشي كه بدنهاش، صياد شيرازي، كشوري، شيرودي، قرني، فلاحي، نامجو، زهيرنژاد و... را كه يكي از ديگري مومنتر، رشيدتر، مردميتر و حزباللهي تر بودند تربيت كرده بود. اين بزرگواران كه امثال قرهباغي را آدم حساب نميكردند چه رسد كه به خواست او بخواهند تسليم انقلاب شوند. اصلا بدنه ارتش، در تبعيت از امام راحل(ره) خود پايهگذار انقلاب بود.
صفحه 146: ميليونها نفر در خيابان خود را در هيئت ميرزا رضاي كرماني ميديدند و فرياد ميزدند: به فرمان خميني، اين سيد حسيني، شاه تو را ميكشيم، به خاك و خون ميكشيم.
و كمي پايينتر مينويسد: كه در همان شب دستگيري پاي پله هواپيما آيت الله خميني در گوش رئيس پليس فرمانده عمليات گفته: از قول من به رئيست بگو روزي او را با گوني از مملكت بيرون ميكنم و اين تنها روايتي نبود كه مردم براي كسي ساخته بودند كه در همان روزها تصويرش را در ماه نشاندند.
بهنود بيشرمانه استقامت و شجاعت بينظير امام(ره) در عدم ترس از دستگيري، شكنجه و حتي تبعيد را ساخته ذهنيات مردم ميداند و براي اثبات موضوع به قصه كذايي عكس امام در ماه كه از سوي چپيها و منافقين براي تخريب باورهاي مردم مومن و شهيدپرور مطرح ميشد، اشاره ميكند.
و در صفحه 154: كسي نمي دانست سال بعد چه ميشود و از دستگاه محدود اين سيد چه آتشي برپا ميشود؟ يك سال بعد از درگذشت آقاي بروجردي، ساواك گزارش داد كه مهر، حادثهاي رخ ميدهد، از بيت مختصر او آغاز ميشود.
بهنود در اينجا به مرثيهسرايي براي نظام پهلوي ميپردازد و اگر كسي نويسندهاش را نشناسد، تصور ميكند كه شايد رضاي فاسد (وليعهد) فرزند محمدرضاي خائن نويسنده كتاب است.
بهنود مبارزه با ظلم، مبارزه با فساد، مبارزه با نوكر مآبي رئيس يك حكومت براي امپرياليسم و حتي كمونيسم را برپايي آتش نام مينهد و همه ميدانيم كه مقصود او از آتش يعني نابودي كشور در اين كشتار و هرج و مرج ناشي از انقلاب ميباشد و دهها و صدها توهين ديگر كه به خاطر طولاني بودن كتاب از ذكر آنها خودداري ميكنم.
من نميدانم كه هدف مديران وقت ارشاد در سال 75 كه به خوبي اساميشان را در ذهن دارم، از دادن اجازه براي انتشار اين كتاب چه بوده؟ قضاوت هم در موردشان نميكنم، هر چند هر دليلي بياورند محكوم است زيرا كه ابتداييترين وظيفه معاونتهاي فرهنگي ارشاد قبل از زدن مهر تاييد بر انتشار هر كتابي، خواندن مطالب داخل آن است كه نمي دانم كه چرا در دولت آقاي احمدينژاد و رياست آقاي دكتر حسيني بر وزارت ارشاد با چاپ ششم آن موافقت شده ولي به خوبي ميدانم كه ادامه چاپ اين كتاب توهيني اساسي به ملت ايران و باورها و اعتقادات انقلابي آنها ميباشد كه البته در طول سالهاي گذشته نيز اينگونه بوده است، فلذا در اين باره به هيچ وجه سكوت نخواهم كرد و اگر لازم باشد به قول نويسندهاش تا پاي جان براي جمعآوري اين كتاب شرمآور از فردي وطنفروش و خائن همچون مسعود بهنود، پافشاري خواهم كرد و اميدوارم كه وزير ارشاد، جناب آقاي دكتر علي جنتي با همان قاطعيتي كه در سازمان تبليغات اسلامي فرياد ميزدند كه اگر توماس اديسون دو ركعت نماز خوانده بود براي آخرتش بهتر بود و آقاي دكتر صالحي دستور توقيف كتاب موهوم "275 روز بازرگان" را صادر نمايند.درست است كه حقير در ماجراي كنسرتهاي موسيقي از آقاي جنتي و حتي رياست جمهوري طي يادداشتهايي كه در روزنامه رسالت به چاپ رسيد، انتقاد كردهام ولي خدا شاهد است كه اين قضيه يك توهين ملي است به امام، به شهداي گلگون كفن و به جانبازان و شكنجه ديدگان انقلاب اسلامي مطمئنم كه دولت تدبير و اميد در رسيدگي به اين قضيه تعبير جناحي نخواهد كرد و مطمئنم كه دفتر حفظ آثار حضرت امام (ره) هم به وظيفه خود عمل خواهد كرد و از ادامه انتشار و فروش اين كتاب جلوگيري خواهد شد و انشاءالله در اين زمينه، قصور و كوتاهي صورت نخواهد گرفت.
شرق/گفتوگو با دارا دارایی و حمزه یگانه، ٢ عضو گروه «داماهی»
مخاطب بسیار مهم است اما نه به اندازه خود موسیقی
سیامک قلیزاده: اگر پیگیر اخبار موسیقی باشید، هرروز نام یک گروه جدید به گوشتان میخورد؛ گروههایی که تشکیل میشوند و معلوم نیست چه بلایی سرشان میآید یا گروههایی که میمانند و درواقع به هدفشان میرسند. برخی دنبال تجربههای منحصربهفرد و ارائه موسیقی برای مخاطب خاص هستند که بیشترشان موسیقی بیکلام تولید میکنند؛ مانند کوارتت کاسته. تعداد دیگری هم فراگیر و وارد بازار اصلی موسیقی میشوند. اما همیشه مورد حمله و هجوم برخی کارشناسان و حتی برخی مخاطبان هستند؛ شاید پالت مثال خوبی از آنها باشد. گروههای جریان اصلی پاپ هم داستان دیگری دارند و در این دو گروه نمیگنجند. حالا گروهی پیدا شده که خلأ میان این دو دسته را پر میکند. «داماهی» گروه عجیبوغریبی نیست اما در نوع خود «جالب» است. هم کلاممحور است و خواننده پاپ دارد، هم موسیقی آن به خودیخود بسیار جدی و حسابشده پیش میرود. همچنین به درجهای رسیدهاند که با وجود استفاده از انواع سبکها، باز هم سبک آلبومشان را «پاپ» میدانند و بهدنبال عنوانهایی مانند «تلفیقی» نیستند. دلیلش را شاید بتوان در تجربه و کاراکتر اعضا جستوجو کرد. حمزه یگانه و دارا دارایی که تجربههای زیاد و مهمی در سبکهای مختلف موسیقی دارند و البته ویژگیهای شخصیتیشان بسیار متفاوت است. رضا کولغانی نماد یک جوان پرشور است که از قضا در بازیگری هم دستی بر آتش دارد. شایان فتحی درامری با ویژگیهای تکنیکی بسیار بالا و البته تحصیلات آکادمیک که در ایران حضور نداشته است. ابراهیم علوی، نوازنده عود گروه که شاید گفتن هرچیزی در رابطه با او قضاوتی اشتباه باشد. در محل تمرین گروه با حمزه یگانه و دارا دارایی گفتوگو کردیم. در این مصاحبه امیر بهاری هم حضور داشت و کمک کرد تا گرههای گفتوگو باز شود.
در رابطه با روند شکلگیری آلبوم گفته بودید که شعرها به انتخاب رضا کولغانی بوده است. همچنین در آلبوم میبینیم که آهنگساز هیچکدام از قطعات، «رضا» نیست. یعنی شما ملودی میساختید و برای او پخش میکردید تا شعر مناسب پیدا کند؟
دارا دارایی: در رابطه با چهار یا پنج آهنگ که از قبل وجود داشته مانند دخترک یا محله خاموشان، شعر و ملودی از قبل وجود داشت. در اجرای ما از این قطعات هم شباهت با ملودی اصلی وجود دارد. قطعاتی مثل «صدا» یا «صندلی» را حمزه ساخته بود و از قبل روی شعرها کار شده بود. شعر «یار عزیز» را هم من وقتی کتاب ابراهیم منصفی را ورق میزدم پیدا کردم و آهنگش را ساختم. در مورد قطعات دیگر اما رضا تناسب ملودی و فضای شعر را پیدا میکرد. رضا یک بانک شعر و آهنگ دارد. با توجه به چیزی که گوش میکند در لحظه و به صورت ناخودآگاه از آن استفاده میکند و در اکثر موارد هم انتخابهای درستی انجام میدهد.
اینکه قسمت بزرگ آلبوم، شعرهای منصفی است درواقع سمتوسوی فکری و سلیقه رضا کولغانی است؟
دارایی: بله شاید؛ راستش ما خیلی به پیوستگی معنایی و شعرها در آلبوم دقت نکردیم. یک خط آهنگین و ریتمیک در کارها داشتیم که از قضا شعرهای برخی از آهنگها خیلی هم عمیق شد.
این موضوع باعث نشد که پیوستگی و انسجام آلبوم کم شود؟ اصولا یک آلبوم باید چه ویژگیهای داشته باشد که منسجم شود؟
حمزه یگانه: المانهای مختلفی وجود دارد که یک آلبوم را منسجم میکند. از نظر ساخت موسیقی و فضای ریتمیک، آلبوم «داماهی» انسجام لازم را دارد و تنها شعرها نیستند که در این موضوع نقش دارند. قطعا اگر من در آهنگهایی که ساختم، ذهنیت اعضای داماهی را در نظر نمیگرفتم، آلبوم اینگونه نمیشد. توجه من به این بود که چیزی که میسازم با قطعات دیگر آلبوم همخوانی داشته باشد.
پس فکر نمیکنید اگر هرکدام از قطعات سبک متفاوتی داشته باشد به انسجام آلبوم ضربه میزند؟
دارایی: خیر؛ به نظر من انسجام و یکدستبودن آلبوم در لایههای فکری گروه حاصل میشود. کاراکتر خاص اعضا وقتی کنار هم قرار میگیرد و به یک برآیند میرسد انسجام ایجاد میکند.
یگانه: وقتی من با رضا کولغانی و ابراهیم علوی که اهل جنوب هستند آشنا شدم، حسهای ریتمیک و فضایی که داشتند روی من تأثیر زیادی گذاشت. همین باعث شد در تنظیم آهنگها یا بداههنوازی هم من ذهنیت آنها را در نظر بگیرم و حدس بزنم که در لحظه آنها به چه ملودی و ریتمهایی فکر میکنند.
معمولا وقتی قرار است آهنگها به شکل گروهی تنظیم شود، اعضای گروه در کنار هم ساز میزنند و هرکس ایده خودش را وارد میکند. اکثر مواقع این بداههنوازیها و بالوپردادن به ملودی اصلی با ریتم شروع میشود. درواقع درامر شروع میکند به نواختن و بقیه اضافه میشوند؛ اما شما گفته بودید شایان فتحی، درامر گروه چون در ایران نبوده بهعنوان آخریننفر به این روند اضافه شده است. آیا چنین چیزی در دنیا مرسوم است؟ این موضوع باعث نشد تا خلاقیتی که شایان میتوانست وارد آلبوم کند کمتر باشد؟
دارا دارایی: قطعا اگر «شایان» در جلسات تمرین حضور دائمی داشت نتیجه کار متفاوت بود. ایدههایش بسیار متفاوت و حتی گاهی بیش از حد برایم عجیب بود تا جایی که نمیتوانستم قبولشان کنم. شایان دو هفته قبل از کنسرتها به ما اضافه میشد (پیش از ضبط آلبوم) و فقط سعی میکرد تا آهنگها را یاد بگیرد؛ در نتیجه فرصت این نبود که ایدههای اصلی آهنگ را وارد کند. این در حالی است که شایان به دلیل پشتوانه آکادمیکش ایدههایی دارد که اگر بیشتر همراه ما بود به حتم تأثیر زیادی در آلبوم میگذاشت. در رابطه با ریتم و شیوه تنظیم گروهی باید بگویم که پیش از اضافهشدن شایان ما چارچوب کلی آهنگ را مشخص میکردیم که نقش هرکس معلوم باشد. برای مثال، آهنگ «گلبوته» که اتفاقا شایان نقش مهمی در آن دارد اینگونه شکل گرفت که ما دو روز وقت داشتیم شایان اضافه شد. ما مشخص کرده بودیم که این قطعه با ساززدن شایان شروع میشود و بعد از آن یکسری از ایدههایش را وارد آهنگ کرد.
درواقع شما لاین درام در ذهنتان مشخص بود و در تمرینات به گونهای این صدا را تصور میکردید؟
دارایی: بحث برای هر قطعه متفاوت است. حمزه برای آهنگهای خودش پارتیتور مشخصی داشت. من فضای کلی لاین درام را برای آهنگهای خودم داشتم و با حضور شایان تکمیل میشد.
یگانه: ما قبل از آلبوم چند کنسرت داشتیم و در این مدت شایان چندین بار تمرین و اجرا کرده بود. با کلیت کار آشنا بود و دردسری در ضبط نداشتیم.
دارایی: نکته جالب این بود که شایان در استودیو خیلی دقیقتر و فشردهتر درام زد که بسیار متناسب با ضبط آلبوم بود. اما در اجراهای زنده که آزادی عمل بیشتری دارد، خیلی متفاوت عمل میکند.
به نظر شما وجه تمایز شایان که در ایران نبوده و تحصیلات آکادمیک دارد با درامرهای داخلی چیست؟
دارایی: اصولا سعی میکنم چنین مقایسهای انجام ندهم. باید شایان را با درامرهایی که پیشینه «جز» و «لاتین» دارند، مقایسه کرد. من تفاوت را بین گذراندن پلههایی میدانم که افراد طی میکنند تا به چنین جایگاهی برسند. شایان هیچ پلهای را فراموش نکرده است. موسیقی را فراتر از ساز درام آموخته و اصولا تنها از دریچه سازش به موسیقی نگاه نمیکند.
یگانه: درام چون ساز ملودیکی نیست باید زمان بیشتری برای آموختن مباحثی مانند هارمونی و سلفژ گذاشت. شایان این کار را به خوبی انجام داده، ضمن اینکه سازهای دیگر مثل پیانو و بیس هم مینوازد.
دارایی: نکته دیگر تکنیک بالا و شناخت استایلهای مختلف است. همچنین او به خوبی سازش را صدابرداری کرد که این نکته وجه تمایز اصلی شایان با دیگران است. به هر حال در دوره «درامرز کالکتیو نیویورک» شرکت کرده و این تأثیر زیادی در حرفهایشدنش داشته است.
یکی از آفتهای موسیقی ایران و البته مخاطبان، پیروی از مد است. برای مثال موسیقی تلفیقی مد شده بود و در ابتدا یک ارزش محسوب میشود و مخاطب هم از این روند پیروی میکند. چند سالی است که گروههای زیادی سراغ استفاده از موسیقی جنوب رفتند. روندی که شاید با پویا محمودی و گروه باراد آغاز شد و بعد از آن سهیل نفیسی، دارکوب، کماکان، کاکوبند و داماهی در حال ادامهدادن تجربیات اینچنینی هستند. حتی ابراهیم منصفی هم روزبهروز شناختهتر میشود. به نظر شما دلیل بهوجودآمدن چنین پدیدهای چیست؟
یگانه: شاید دلایل جامعهشناسی زیادی وجود داشته باشد. برای من تنوع ریتمهای جنوب بسیار جذاب است و این در نقاط دیگر ایران وجود ندارد. همچنین ریشه آفریقایی در این ریتمها وجود دارد که در موسیقیهای مختلف جهان تأثیر گذاشته است. برای مثال با تأثیرش در موسیقی لاتین سبک «آفرولاتین» پدید آمده است. حتی موسیقی جز هم به نوعی وامدار این ریشه آفریقایی است. در ایران هم ریتمهای جنوبی و بلوچی برای من که به سبک جز علاقه دارم، جالب توجه است. شاید دلیلی هم در بخش کلامی برای کشش من وجود داشته باشد که مرتبط با ابراهیم منصفی است. منصفی جدای از شاعربودن، آهنگساز هم بود و همین باعث شده تا شعرهایش بسیار آهنگین باشد و این بسیار اهمیت دارد. لهجه جنوبی هم بسیار انعطافپذیر و ریتمیک است. کار روی کلام فارسی به نسبت لهجههای محلی دشوارتر است.
دارایی: من جواب واضحی براي این سؤال ندارم و در واقع دلیلش را نمیدانم. اما در رابطه با داماهی یا حتی دارکوب انگیزه بیشتر موزیکال است. تنها برای جذب مخاطب بیشتر و پیروی از مد باعث نشد که ما سراغ این تجربه برویم. به نظرم حتی اگر بهدنبال مد هم چنین جریانی اتفاق افتاده باشد و خروجیهای باکیفیت در آن کم باشد، باز هم جریان مثبتی است که باعث شناختهشدن این موسیقی و کسی مانند منصفی میشود. در رابطه با خودم نکته جالبی وجود دارد؛ چند شب پیش داشتم آلبوم «مهر» ساخته پویا محمودی را گوش میدادم که ناگهان فهمیدم دلیل کشیدهشدن من به این موسیقی همین آلبوم است و همان لحظه هم به پویا پیام دادم. نفوذی که موسیقی جنوب دارد شاید به دلیل باورهای خاصی باشد که اهالی جنوب دارند و همین باعث میشود خیلی عجیب ساز بزنند. شاید بتوان از نظر پزشکی تأثیر موسیقی را که در مراسم «زار» اجرا میشود، روی ذهن بررسی کرد.
در روند شکلگیری داماهی و رویارویی شما با موسیقی جنوب فقط لذت و تجربه کار روی این موسیقی مهم بود یا اینکه قصد آشناکردن مخاطب عام با این نوع موسیقی را داشتید؟
یگانه: من همیشه در کنار سبکهایی مثل پراگرسیوراک و جَز به موسیقی بلوچی هم علاقه داشتم و حتی یک سوییت براساس این موسیقی نوشتم که موضوع پایاننامه دانشگاهیام بود. فضای کاری در داماهی خیلی به موسیقیهای مورد علاقه من و بهخصوص بلوچی نزدیک بود و توانستم کارهایی را که همیشه دوست داشتم، دنبال کنم.
دارایی: در مرحله دوم مخاطب مطرح میشود. ابتدا بحث لذتبردن خودمان از موسیقی مطرح میشود و بعد به دنبال بازی با مخاطب میگردیم.
یگانه: خب ما همیشه دوست داریم کاری که انجام میدهیم، مخاطب داشته باشد و بیفایده نباشد. کارهای زیادی میتوان انجام داد ولی وقتی مخاطبی در کار نباشد برای من جذابیتش از بین میرود. دوست دارم هم کار موردعلاقهام را انجام دهم و هم اینکه کمکی به جریان موسیقی باشد و مخاطب خود را پیدا کند.
اما اینجا میزان مخاطب مهم میشود. شما تجربههای بیشتری در موسیقی جز دارید ولی این موسیقی طرفدار و مخاطب زیادی در ایران ندارد. در گذر زمان این موضوع باعث شده که شما به سمت کارهایی با مخاطب بیشتر حرکت کنید؟
یگانه: دوست دارم که مخاطب داشته باشم ولی نه بهگونهای که از سبک شخصی و موردعلاقه خودم دور شوم. الگوهای ذهنی در من وجود دارد که به خاطر مخاطب از آن دور نمیشوم.
دارایی: موافقم. به مخاطب فکر میکنیم ولی نه تا حدی که مسیر موسیقایی دلخواه خودمان را گم کنیم.
اسطورههای موسیقی محلی هرروز از دنیا میروند و این موسیقی نادیده گرفته میشود. با این روند آیا ممکن است چندسال دیگر برداشت مردم از موسیقی اصیل جنوب عوض شود و فکر کنند چیزی که گروههایی مانند شما ارائه میکنند موسیقی اصیل جنوب است؟ چنین خطری وجود ندارد؟
یگانه: موسیقی محلی تخصصیتر است و مخاطب خاص دارد. در نقاط مختلف دنیا دولتها هستند که حافظ این آثار هستند. موسیقی محلی سرمایه ملی محسوب میشود. در رابطه با داماهی هم شاید حتی مخاطب فقط برای موسیقی ما نیست که جذب میشود و گاهی اسامی و نوازندهها باعث این جذب مخاطب میشوند. من مخاطبان جنوبی زیادی در کنسرت دیدم؛ از این گذشته در بیشتر موارد مخاطبی که به خاطر موسیقی جذب نشده را نمیتوان جدی گرفت.
یگانه: از زمان گروه «آبرنگ» تا الان مخاطبان خاصی با ما همراه هستند و تغییر چندانی در طیف مخاطب احساس نمیکنم.
برای اینکه از بحث دور نشویم؛ پس شما فکر میکنید این روند ضربهای به موسیقی اصیل محلی نمیزند و باعث سوءبرداشت از آن نخواهد شد؟
یگانه: موسیقی محلی هم شاید مانند دریاچه ارومیه باشد که بسیار مهم است و اگر سهلانگاری شود از بین میرود. اما مثالی میزنم تا بحث روشن شود. گروه پراگرسیو راک «ELP» آلبومی منتشر کرد با نام «pictures at an Exhibition» که باعث مطرحشدن «موسورسکی»، آهنگساز قرن ١٩، شد. بعضی این عمل را خیانت به موسیقی کلاسیک دانستند ولی خیلی از افراد با این آلبوم توانستند با کارهای کلاسیک آشنا شوند. حالا اگر کسی به موسیقی «داماهی» رویکرد مثبت داشته باشد شاید سراغ موسیقی اصیل جنوب برود و با آن هم آشنا شود.
دارایی: نکته مهمی در کارهای ما و گروههای دیگری مثل «باراد» یا «آویژه» و خیلیهای دیگر وجود دارد که درواقع یک موسیقی قدیمی را با استفاده از المانها و حتی سازهای دیگر به زمان حال پرتاب میکنیم. این اقدام مهمی است و ما اگر بتوانیم این کار را درست و باکیفیت انجام دهیم درواقع در رسالت خود کمکاری نکردهایم. نکات دیگر را باید دولت پیگیری کند و نگذارد که موسیقی اصیل از بین برود.
به نظر شما داماهی توانایی شنیدهشدن در جهان را دارد؟ یا فقط مخاطب ایرانی میتواند با آن همراه شود؟
یگانه: در بخش جهانی فرم اهمیت زیادی دارد. اگر موسیقیهای محلی با فرم مشخص ارائه شوند قابلیت جهانیشدن پیدا میکنند. از این منظر موسیقی داماهی قابلیت شرکت در جشنوارههای «World music» یا حتی جَز را دارد. در مورد مخاطب داخلی برای خودم هم جالب است بدانم که چه افرادی با چه دلایلی از آلبوم استقبال کردند.
زبان فارسی برای مخاطب جهانی عامل بازدارنده نیست؟
یگانه: برای من بهعنوان موزیسین، زبان یک موسیقی خاص است. درواقع ریتم کلمات و نحوه ادای زبان عامل جذب من میشود.
دارایی: دقیقا نکته بسیار مهمی بود. برای مثال وقتی رضا کولغانی و ابراهیم علوی شروع به حرفزدن میکنند، من جذب این ریتم گفتوگو میشوم.
یگانه: یکی از دلایل پسرفت موسیقی در ایران پخشنشدن زبانهای دیگر از صداوسیماست. این عمل بهنوعی شباهت دارد به اینکه اجازه ندهند موسیقی گوش کنید. من گاهی یک کانال خارجی نگاه میکنم فقط برای اینکه زبانشان را گوش کنم، حتی بدون اینکه هیچ دریافت معنایی از آن زبان داشته باشم. به نظرم اگر قرار است ما موسیقی جنوب را وارد کارمان کنیم باید تا حدی به زبانشان هم آشنا باشیم و موسیقی آنها را زیاد گوش داده باشیم.
برخی از قطعات آلبوم اشعاری دارد که برای مخاطب داخلی هم قابل فهم نیست و اگر کسی اهل جنوب نباشد شعر را دریافت نمیکند. این موضوع باعث جدایی و فاصلهانداختن بین آلبوم و مخاطب نمیشود؟
دارایی: اصلا به چنین چیزی فکر نکردیم که ممکن است مخاطب معنا را نفهمد. خودمان بدون اینکه شعر را دقیق بدانیم معنا را متوجه میشدیم. همین که در شعر میگوید «گوشوارهاش طلاست» برای ما کافی بود (خنده دستهجمعی).
یگانه: حتی من تفسیرهای شخصی خودم از بعضی کلمات را داشتم (خنده).
دارایی: خیلیها به ما گفتند این کار اشتباه است و مخاطب اگر شعر را نفهمد آلبوم را پس میزند. اما من یقین دارم بیشتر کسانی که آلبوم را دوست دارند با قسمتهایی که متوجه نشدند ارتباط بیشتری گرفتند و لذت بردند.
چرا رضا در برخی از قطعات که موسیقی نزدیک به جَز دارد از شیوه خوانش پاپ استفاده میکند؟ درحالیکه به نظر میرسد آمادگی و توانایی خواندن به سبک جز را دارد؟
یگانه: من جز شدن یا نشدن یک آهنگ را بیشتر در بخش هارمونی میبینم، نه ملودی. هیچگاه یک جز استاندارد که خواننده خط ملودی به سبک جز میخواند برایم جذاب نبوده است. اما ممکن است روی ملودی یک آهنگ عادی مثل «تولدت مبارک» هم هارمونی جَز تصور کنم.
دارایی: به نظرم آهنگ «صدا» بیشترین نزدیکی را به سبک جز دارد و اتفاقا فکر میکنم در این آهنگ، رضا مانند قطعات دیگر عجین نشده است. در این مقطع رضا با تمام تواناییای که در کاراکتر خواندنش دارد باید خیلی بیشتر تلاش کند تا استایلهای دیگر را بخواند.
روی پروژههای شخصی دیگری کار میکنید؟
یگانه: یک آلبوم بههمراه ماهان میرعرب و کاوه سروریان آماده انتشار داریم که خیلی حالوهوای ایرانی و آکوستیک دارد. یک پروژه نیمهکاره هم وجود دارد که در راستای تکآهنگ «گفتوگو» است. سبک تلفیقی و جز دارد که خیلی تکنیکال است. بهنوعی برای خودم آزمایش تکنیکی بود که حالا در بخش نوازندگی درام مشکل داریم.
دارایی: به غیر از گروههایی که بهعنوان نوازنده فعالیت میکنم هیچ پروژهای ندارم و تمام تمرکزم را روی داماهی گذاشتهام.
روی آلبوم بعدی داماهی کار میکنید؟
دارایی: بله؛ سعی میکنیم ایرادهای قبلی را برطرف کنیم و علاوه بر موسیقی جنوب به سمت نقاط دیگری از ایران هم حرکت کنیم. همچنین با افراد جدیدی هم احتمال همکاری وجود دارد.
«اشوو» کلمه پرتکراری در آلبوم بود. معنی خاصی دارد؟
زندهباد، دمتگرم.
فرهیختگان/گفتوگو با فرهاد آئیش به بهانه نمایشنامهخوانی «خدای کشتار به سبک ایرانی»
شیفته چالش اقتباس
در پنجشنبه شب بارانی 28 آبان، فرهاد آئیش، مائده طهماسبی، عباس غفاری و پریسا مقتدی، علاقهمندان به هنرهای نمایشی را میهمان دیدن اقتباس گروهشان از نمایشنامه «خدای کشتار» نوشته یاسمینا رضا در سالن چارسو کردند. وقتی پیش از اجرا میرسم گروه مشغول تمرین هستند. فرهاد آئیش مثل همیشه مشغول شوخی است. او کلاه «بره» فرانسوی خود را بر سر گذاشته است. ساعت از هفت میگذرد و تعداد اندکی تماشاگر آمدهاند. گروه کمی استرس داشت، بیشتر از ۱۵ نفر تماشاگر خود را به سالن رساندهاند. داستان اصلی نمایشنامه خدای کشتار که در سال ۲۰۰۶ به تحریر در آمده است مانند دیگر آثار یاسمینا رضا به موضوع بسیار سادهای میپردازد. پسر 11 ساله خانواده رایل، دندان پسر خانواده هویل را شکسته است. حالا خانواده هویل که در ظاهر بسیار متمدن هستند سراغ خانواده رایل آمدهاند تا نسبت به قلدری پسرشان به آنها اعتراض کنند. جالب است که رومن پولانسکی، کارگردان لهستانی نیز این نمایشنامه را تبدیل به یک فیلم سینمایی کرده است. حالا میرسیم به گفتوگو با فرهاد آئیش.
چه چیز این متن برای شما جذاب بوده است؟
این متن یکی از کارهای بسیار خوب است. یاسمینا رضا یکی از نویسندگان دوره جدید است و کارهای خیلی زیادی از ایشان ترجمه شده است. من اصولا اقتباس را خیلی دوست دارم. سه تا چهار بار اقتباس انجام دادهام. چالش اقتباس را خیلی دوست دارم. شما وقتی اقتباس میکنید فقط به دیالوگ و کلمات توجه نمیکنید؛ بلکه یک «فرهنگ» را نیز اقتباس میکنید. این امر برای من نویسنده چالش بسیار جذاب و عالیای است. مواقعی است که یک نویسنده موضوع خاصی برای نوشن ندارد، اگر بخواهد جلوی خشک شدن قلم خودش را بگیرد باید حتما دست به اقتباس بزند. اقتباس باعث میشود شما هم به سبک نوشتاری خود توجه کنید و هم به سبک نوشتاری نویسنده.
نمایشنامه«چمدان» که قرار است آن را در تئاتر شهر روی صحنه ببرید ربطی به نمایشنامه «مردی با چمدانهایش» اثر اوژن یونسکو دارد؛ همان نمایشنامهای که خودتان هم یک بار آن را اجرا کردهاید؟
نه متن «چمدان» نوشته خود من است که به همراه نمایشنامه دیگری به نام «چمدان» نوشته «کوبا آبه» نویسنده سوررئالیست ژاپنی اجرا خواهد شد. این دو نمایشنامه خیلی ارتباطی به یکدیگر ندارند، ولی در هر دو مساله «چمدان» بسیار مهم است. چالش اصلی ما همین رابطه چمدان در این دو نمایشنامه است؛ درواقع درگیر کردن این دو متن با یکدیگر برای به وجود آوردن یک مجموعه واحد چالش اصلی ما بود.
یعنی از منظر بینامتنیت به یکدیگر ربط پیدا میکنند؟ بیشتر محتوا مد نظر شما بوده است یا ساختار ؟
بله بیشتر از منظر محتوا به این دو متن توجه کردهام، نه از نظر ساختاری. از نظر ساختار کاملا با هم فرق دارند. باید مخاطب احساس کند که یک چیز دیده است، نه دو چیز مختلف. هدف اصلی من این
بوده است.
نکتهای که برای ما خیلی مهم است؛ اینکه شما جزء پیشکسوتان و از جمله مهمترین تئاتریهای ما هستید و از زمانی که دوباره به ایران برگشتهاید، خیلی پر کار بودهاید و مردم خیلی به شما علاقه دارند. چرا این روزها اینقدر کم کار هستید و زیاد روی سن نمایش نیستید؟
دلیل اصلیام سن و فشار کار تئاتر است. دلیل دیگر این است که شما شش تا هفت ماه برای تئاتر وقت میگذارید،اما از نظر مادی هم چیزی گیرتان نمیآید. در عین حال، ترافیک بسیاری برای گرفتن سالن و اجرا وجود دارد. واقعا در گذشته وقتی شما کار میکردید، دائم به این فکر میکردید که شما سالنی را گرفتهاید و صدها جوان در صف اجرا ماندهاند. اما حالا سالنها زیاد شده و شما با خیال راحت میتوانید کار کنید. در آخر نیز باید بگویم من خودم بیشتر تشنه صحنه و اجرای تئاتر شدهام و بهزودی کارهای بیشتری از من خواهید دید. نمیخواهم بگویم کمکاری من به دلایلی که گفتم بوده است، ولی نه ناخوداگاه روی من تاثیر میگذارد. مسئولان هم خیلی برایشان سخت بود که این سالنها را بین جوانان تقسیم کنند و مشکلات زیادی در این راه وجود داشت. ولی باید بگوییم مجموعهای از موانع برای کمکاری من وجود داشته که فکر کنم بهزودی رفع شوند و بیشتر کار کنم.
در مورد مقتلخوانی خود در ایام محرم بگویید. چه تجربهای بود؟
خیلی خوب بود. برای من تجربهای بسیار عالی بود. اما چون تمرکزم خیلی زیاد نیست، زمانی که خیلی شلوغ باشد، اذیت میشوم و کمی تمرکز خودم را از دست میدهم. این مراسم، طبق طبیعت خودش، متعلق به بچههای کوچک و خانوادهها است.
مردم سالاری/ بازيگر نقش مسلم ابن عقيل در فيلم رستاخيز:
مسئولين واقعبينانه
درباره اين فيلم رفتار نکردند
گروه فرهنگي- الهام درفشي: فيلم سينمايي «رستاخيز»، يکي از بزرگترين پروژههاي سينمايي کشور و هشتمين ساخته احمدرضا درويش درارتباط با عاشورا و قيام امامحسين(ع) است. اين فيلم تاريخي- مذهبي-حماسي از مقطع تاريخي مرگ معاويه تا شهادت امامحسين(ع) در روز عاشورا را روايت ميکند.اين فيلم در سي و دومين جشنواره فيلم فجر حضور داشت و 9 سيمرغ بلورين بهترين فيلم، بهترين کارگرداني، بهترين فيلمبرداري(جشنواره بينالملل)، بهترين موسيقي، بهترين بازيگر مکمل مرد، بهترين طراحي صحنه و لباس، بهترين چهره پردازي و بهترين جلوههاي ويژه ميداني را کسب کرده است.«رستاخيز»، همان زمان که در جشنوار? فيلم فجر به نمايش درآمد با مخالفت و انتقادهاي برخي از مراجع تقليد شيعه مواجه شد. مخالفت اين مراجع با فيلم «رستاخيز»، به خاطر نمايش چهر? حضرت ابوالفضل العباس و چند تن از اعضاي خانواد? امام حسين بوده است. علي عباسي بازيگر نقش مسلم ابن عقيل در فيلم رستاخيز در گفتوگو با مردمسالاري از روند تهيه اين فيلم و زحمتهاي چندساله کارگردان اين فيلم و بيمهريهايي که درباره اين فيلم صورت گرفته سخن گفت. اين بازيگر در خصوص توقف اکران اين فيلم در روز اول گفت: متاسفانه به دليل بي مهريهايي که به فيلم رستاخيز شد و به دلايل مختلفي که بيشتر دستاندرکاران اصلي فيلم درباره آن صحبت کرده اند در روز اول اکران، اين فيلم متوقف شد.وي در ادامه درباره نقش خود در اين فيلم گفت: من نقش مسلم ابن عقيل را در برعهده داشتم که يکي از نقشهاي محوري اين پروژه سينمايي بود که اين فيلم از مرگ معاويه شروع ميشود و تا زمان شهادت امام حسين ادامه دارد و اين روايت سينمايي از نگاه پسر حربن يزيد رياحي به نام بکيربن حر است. عباسي افزود: نقش من در اين فيلم از زماني که امام حسين براي اعمال حج در مکه است آغاز ميشود و تا زمان شهادت مسلم بن عقيل يعني هنگاميکه او را از دارالاماره به پايين پرتاب ميکنند ادامه دارد. بازيگر نقش مسلم بن عقيل در فيل رستاخيز اظهار اميدواري کرد که موانع پيشرو درخصوص اين فيلم برداشته شود و گفت: بايد بگويم که در مورد واقعه عاشورا و اين فيلم اظهارنظرهاي مختلفي شده است، من تنها صحبتم اين است که اميدوارم اين جريان با تمام زحمتهاي يازده سالهاي که کارگردان اين فيلم يعني آقاي درويش به دوش کشيدند و توانستند يک تيم بسيار قوي را که متشکل از بازيگران ايراني و خارجي بوده است، ديده شود و از مسئولين ميخواهم واقع بينانه تر به اين قضيه نگاه کنند. وي تاکيد کرد: چهره حضرت ابوالفضل را ما در تمثيلها و تعزيهها هم داريم. اين فيلم هم مانند يک تعزيه سينمايي است و اميدوارم فيلم رستاخيز براي عاشقان امامحسين و کساني که منتظر اين فيلم هستند اکران شود. زيرا اگر اين اتفاق نيفتد در ميان هنرمندان بدبيني بدي اتفاق ميافتد زيرا ما حتي در حوزه ديني هم نميتوانيم ورود پيدا کنيم. اين هنرمند در پايان درباره فعاليت اخير خود در يک فيلم سينمايي خبر داد و گفت: فيلمبرداري اين فيلم از يک ماه ديگر آغاز ميشود البته از گفتن نام اين فيلم خودداري ميکنم که انشاءالله در موقع خود اين فيلم هم رسانهاي خواهد شد.
وطن امروز/گفتوگوی «وطن امروز» با یدالله صمدی، کارگردان فیلم «پدر آن دیگری»
اثری شریف برای خانوادههای ایرانی
مرتضی اسماعیلدوست: وقتی سینما پاسخی به بیتابی لحظههای کودکی بود، وقتی خود را میان قهرمانان عاصی و پرسوناژهای خندان و کاراکترهای آشنای فیلمها مییافتی، دیگر صندلی رنگ و رو رفته سالنهای قدیمی سینما هم برایت، تخت آرزوها میشد. یدالله صمدی از همان دوران نوستالژیک دهه 60 از «ایستگاه» «اتوبوس»ی با «معجزه خنده» همراهمان بود و با «آپارتمان شماره 13» و «دو نفر و نصفی» در صفحه خاطراتمان جای گرفت و حالا پس از سالها با فیلم نجیب «پدر آن دیگری» بازگشتی به سینمای ایران داشته است. از این رو گفتوگو با فیلمسازی شکل گرفت که اولین فیلم کمدی سینمای پس از انقلاب را ساخت.
پس از مدتها با فیلم «پدر آن دیگری» به سینما بازگشتهاید اما از جشنواره فیلم فجر تاکنون چندان برخورد شایستهای با این اثر نشده است!
من بعد از 7 سال فاصله برای ساخت فیلمی سینمایی و پس از کارگردانی سریال «شوق پرواز» سعی کردم اثری خالص و شریف برای خانوادههای ایرانی بسازم و در این مدت هم شرایطی پیش آمده که پس از پایان اکران با شما خواهم گفت؛ گفتههایی که بخشی از آن مربوط به فیلم «پدر آن دیگری» بوده و مهمتر از آن در رابطه با وضعیت اجرای قانون و انصاف در سینمای ایران است.
نظرات و انتقاداتتان معطوف به معضلات کلی سینمای ایران خواهد بود؟
صددرصد همینطور است. من به دنبال تبعیض به نفع خود نبوده و اشاره به کل سینمای ایران دارم. برای من وضعیت اکران بسیاری از فیلمهای دیگر هم مهم است و برای آنها آرزوی موفقیت میکنم. به نظرم اگر تدبیر مناسبی باشد و حقوق همه رعایت شود، معضلات ممکن رفع خواهد شد. باید با مدیریت صحیح از همه اصحاب سینما بهدرستی استفاده شود. وقتی بسیاری از سینماگران دریابند که تساوی حقوق در عرصه سینمای ایران حکمفرماست، همکاری خوبی برای پیشبرد برنامهها داشته و برای بهتر شدن وضعیت سینما کمک خواهند کرد اما اگر تبعیض برای دلسوزان سینما پیش بیاید، دلسردی و ناامیدی و رکود را در پی دارد.
متاسفانه امروز بسیاری از پیشبردهای کاری و فعالیتهای سینمایی از طریق ایجاد جوی حاشیهای شکل میگیرد. چرا در زمان آغاز به کار شما این جریانات خارج از متن کمتر بود؟
خودم را هم وارد این مصرع میکنم که «چون ندیدیم حقیقت ره افسانه زدیم». اصلا اینطور نیست که بتوان با حاشیه به جایی رسید. اگر بخواهم درباره خودم خدمتتان عرض کنم باید بگویم که با سختی، کار، تلاش و بدون حاشیه وارد سینما شدم و خیلی از همنسلان من هم اینگونه بودند. من 14 سال دستیار کارگردان بوده و سالها گمنام و بیحاشیه کار میکردم.
اگر بخواهیم مروری بر آن دوران داشته باشیم، غیر از همکاریتان با فیلمسازانی مانند نصرت کریمی، فیلمهای کوتاه هم میساختید؟
فیلمهای کوتاه 8 میلیمتری ساخته بودم اما بیشتر بهعنوان دستیار کارگردان فعالیت داشتم و دستیار افرادی مانند حبیبالله کاوش در فیلم «دادشاه» و حسن هدایت در فیلم «آتش در زمستان» و حسین زندباف در فیلم «دست شیطان» بودم و همه تلاش خود را در دوره دستیاری کرده و از دیدگاه دیگران هم بسیار موفق بودم.
چگونه به فیلم «مردی که زیاد میدانست» رسیدید؟
با وجودی که خیلیها مانند حسن هدایت و حسین زندباف میگفتند که چرا به ساخت فیلم اقدام نمیکنم، هنوز تصمیمی برای آن نداشتم چرا که فکر میکردم حالا که دستیار خوبی هستم شاید نتوانم کارگردان خوبی هم باشم. یک روز حسن هدایت به همراه جمال امید و بهرام ریپور 2 فیلمنامه برایم جهت ساخت فیلم آوردند که من «مردی که زیاد میدانست» را انتخاب کردم و بعد از بازنویسی فیلمنامه آن را ساختم.
برای ساخت فیلم نیاز به طی کردن مسیر خاصی از رابطهمندی بود؟
بیان این مطلب برای جوانان امروز میتواند مناسب باشد که وقتی برای فیلم «مردی که زیاد میدانست» در جشنواره فجر آن سال انتخاب شدم، 32 سالم بود و هیچ شناختی از آن نداشتم، تنها میدانستم جشنوارهای برگزار میکنند و به توصیه دوستان فیلم را فرستادیم. من حتی تا آن زمان مسؤولی به نام معاونت سینمایی را نمیشناختم.
پس نیازی نمیدیدید که سراغ مسؤولان بروید، در واقع آنقدر مشغول خود سینما بودید که مجالی برای حواشیاش پیدا نمیشد!
اصلا علاقهای به دانستن این مسائل حاشیهای نداشتم و شناخت مسؤولان مسالهام نبود. روزی با دوستان به سینما صحرا رفته بودیم تا فیلم «گذرگاه» آقای شهریار بحرانی را ببینیم و در حال خروج بودیم که جمال امید به شانهام زد و مرا با آقای فخرالدین انوار، معاونت سینمایی وقت آشنا کرد. بنا به ادب دست دادم و ایشان خسته نباشید گفتند و بعدا توسط جمال امید فهمیدم که ایشان چه سمتی دارند! جالب است که وقتی برای مراسم اختتامیه به همراه همسر و خواهرم رفته بودیم به سالن نمیدانستم کاندیدا شدهام چون در آن زمان از قبل اعلام نمیکردند. به خاطر اینکه در پایین سالن سینما جایی نبود به بالکن رفتیم و دیدم که دستیارم از پایین صدایم میزند. وقتی رفتم پایین دیدم اسم مرا بهعنوان بهترین کارگردان اعلام کردهاند و تعجب کردم. انگار خواب دیده بودم، چرا که اصلا خجالت میکشیدم بروم سینما و خودم را نشان دهم! آنقدر در آن موقعیت متعجب بودم که بعد از گرفتن لوح تقدیر و در زمان پایین آمدن از سن نزدیک بود با سر بخورم زمین، حتی عدهای خندیدند! ما اینگونه بودیم و اصلا ادعایی نداشتیم. میخواهم بگویم که این همه حاشیه و جار و جنجال لازم نیست.
به نظر میرسد نسل شما با توجه به کمبود امکانات و سختیهای بسیاری که با دستگاههای قدیمی صدا و دوربین و در کنار میز تدوین داشت، عاشقانهتر با سینما برخورد میکرد.
درست است که حالا زمانه عوض شده و تکنولوژی به کمک فیلمسازان آمده و فناوریهای دیجیتال رواج پیدا کرده است اما این دلیل بر وجود هرج و مرج نمیشود، پس تکلیف عشق و دوست داشتن در این زمانه چه خواهد شد؟ درست است که همراهی با فناوریهای زمانه خیلی خوب است اما نباید این ابزارها ما را احاطه کنند. در عصر مدرنیته هم میتوان نگاه و تفکر انسانی داشت و به راه نامناسبی نرفت. نباید تکنولوژی ما را تسخیر کند. در این دوره و با همه امکانات موجود هم باید متعهد بود و با عشق فعالیت داشت و کار خوب ارائه کرد. از این رو نیازی به حاشیهها نیست و باید به اصالت اثر فکر کرد.
خودتان تا چه حد سراغ تکنولوژی جدید برای ساخت فیلم میروید؟
حتما از تکنولوژی استفاده میکنم. من سریال «شوق پرواز» را هم به شکل دیجیتال ساختم و در«پدر آن دیگری» هم به جای نگاتیو از دیجیتال استفاده شد.
همچنان همان انگیزههای جوانی را برای ساخت فیلم «پدر آن دیگری» داشتید؟
انگیزه فیلمسازی صددرصد در من وجود دارد، اگرنه نمیتوانم کار کنم. در این سالهایی که فیلم نمیساختم، آثار ادبی مانند کتاب «پدر آن دیگری» خانم صنیعی را مطالعه میکردم و به دنبال سینما بودم. 9 سال پیش این رمان را خواندم و در همان زمان امتیازش را از نویسنده خریداری کردم اما شرایط ساخت آن پیش نیامد، یک بار هم با فارابی به نتیجه نرسیدیم، پس از آن هم مشغول ساخت سریال «شوق پرواز» برای تلویزیون بودم که 4 سال تولید آن طول کشید و شکر خدا موفقیتآمیز بود. در سال 1393 هم دوباره به قصد تولید فیلم «پدر آن دیگری» اقدام کرده و پروانه ساخت آن را گرفتم و با مشارکت فارابی فیلم را ساختم.
پرسشم از این زاویه بود که در ایران بسیاری از فیلمسازان قدیمی که افتخارات و طرفدارانی پیدا کردهاند، دیگر رغبتی برای آفرینش اثر هنری برجسته ندارند و کمتر جسارت برای تجربهگرایی مییابند. برخلاف فیلمسازانی چون گدار، ویم وندرس و اسکورسیزی که سراغ ساخت فیلمهای سهبعدی و فرمهای متفاوت روایی میروند.
نمیخواهم درباره دیگران قضاوت کنم اما من همیشه عاشق نوشتن و خواندن و سینما بودهام و از 15 سالگی در این حرفه تلاش کردهام و این عشق بهراحتی از جانم به در نمیشود. من از بچگی و در دوران مدرسه عاشق نمایش بودم و از روزنامهدیواری مدرسه تا نوشتن و خواندن انشا برای بچهها را با شوق انجام میدادم. وقتی معلم اسم مرا صدا میزد، سعی میکردم به بهترین شکل برای بچهها انشای خود را بخوانم و لحن مناسب به خواندنم بدهم، بچهها هم جذب میشدند و در آن هنگام کلاس برای شنیدن ساکت بود.
یکی از موارد قابل تحسین در فیلم «پدر آن دیگری» اقتباس سینمایی از کتاب نوشتهشده توسط خانم صنیعی بوده است. پیش از این هم علاقهمند به چنین تجربه ارزشمندی بودید؟
من قبلا تجربه برداشت از فیلمهای کلاسیک داشتهام، مثلا فیلم «ساوالان» را براساس «هفت سامورایی» کوروساوا و فیلم «دو نفر و نصفی» را با برداشتی از «سه مرد و یک سبد» ساختم اما تجربه اقتباس از ادبیات پیش از فیلم «پدر آن دیگری» را نداشتهام. البته به دنبال اقتباس سینمایی قبل از ساخت فیلم اول خود بودهام. آن زمان قرار بود براساس یکی از داستانهای ایرانی فیلمی بسازم که متاسفانه آن نویسنده رقم بسیار بالایی برای این کار تعیین کرد و شرایط سختی گذاشت.
معمولا هر کدام از 2 گروه نویسندگان ادبیات و سینما طرف مقابل را مسبب عدم همکاری میداند و شاید یکی از دلایل فاصله میان ادبیات و سینما، عدم درک متقابل از هر دو سو باشد که شما اشاره به موردی از عدم همکاری نویسنده داشتید!
بله! میتواند یکی از مشکلات به دلیل سختگیری نویسندهها باشد، البته من با نمونه دیگری مواجه نشدم و خوشبختانه خانم صنیعی، نویسنده کتاب «پدر آن دیگری» خیلی خوب برخورد کرد و از فیلم ساختهشده هم رضایت داشت و همه جا از آن تعریف کرد. ایشان اعتقاد بسیار زیبایی داشت و بعد از تماشای فیلم گفتند مهم آن است که داستان نوشتهشده تبدیل به تصویر شد. به نظرم باید اعتماد لازم میان نویسنده و فیلمساز ایجاد شود و کارگردانها با شجاعت سراغ اقتباس ادبی بروند.
با وجودی که سابقه درخشانی در ساخت فیلمهای کمدی دارید، سراغ داستانی ملودرام در بستر خانواده رفتید. دغدغه خاصی شما را برای ساخت فیلم «پدر آن دیگری» سوق داد؟
در حقیقت همین مساله پیشرفت تکنولوژیک را که مطرح کردید باعث ایجاد فاصلههایی میان اعضای خانواده شده است و من وقتی دیدم که چقدر برخی ارزشها در حال فراموشی است، سراغ ساخت فیلم «پدر آن دیگری» رفتم. ما در این فیلم بحث عدم تبعیض در خانواده را مطرح میکنیم و اینکه نباید والدین نسبت به فرزندان خود بیتفاوت باشند. متاسفانه برخی خانوادهها آنقدر دچار مشغله کاری شدهاند که انگار با هم بیگانهاند. مدرنیته و پیشرفت تکنولوژیک، استفاده از ماهواره و مسائل دیگر موجب این خطکشیها شده است. از این رو توسط روزنامه «وطن امروز» به خانوادهها پیشنهاد میکنم که حتما فیلم «پدر آن دیگری» را با هم در سینما ببینند.
ساخت فیلم «پدر آن دیگری» از این رو برجسته میشود که برخلاف دهههای 60 و 70 دیگر کمتر آثار شاخص و ماندگاری برای سینمای خانوادگی تولید میشود!
وقتی به حافظهام رجوع میکنم، یادم نمیآید فیلمی در سالهای اخیر درباره خانوادهها، اصالت آن و سنت ایرانی ساخته شده باشد. بیشتر در این سالها فیلمهایی عاشقانه یا بعضا در مورد خیانت در خانوادهها تولید شده است! و فیلم مطلوب خانوادگی نمیتوان سراغ گرفت، برای همین لازم دیدم فیلم «پدر آن دیگری» را بسازم. اگر چه در ابتدا هراس از این داشتم که شاید فیلم چندان موفق به جذب مخاطب نشود اما خوشبختانه در این مدت از اکران نشان داده هر روز استقبال مخاطبان برای تماشای فیلم بالاتر میرود و این اتفاق مبارکی است که خانوادهها علاقهمند به تماشای آثار شریف هستند و خیلی از تبلیغات فیلم «پدر آن دیگری» هم توسط خود مردم رخ میدهد.
داستان «پدر آن دیگری» ایده متفاوتی دارد که در روانشناسی با عنوان موتیسم شناخته میشود که ناشی از اختلال کودکانی است که با وجود توانایی گفتار در برخی موقعیتها و وضعیتهای تنشزا از مکالمه پرهیز میکنند. چقدر برای نگارش و اجرای اثر از مشاوران روانکاو استفاده شد؟
خانم صنیعی تحصیلکرده این رشته هستند و شناخت لازم را داشتند و همه موارد را در داستان خود گنجانده بودند. اما وقتی با بنیاد فارابی مشارکت کردیم آقای جعفریجلوه در آن زمان پیشنهاد استفاده از یک روانشناس برای فیلم را داد و آقای دکتر حاتمی در مرحله بازنویسی فیلمنامه و در مراحل دورخوانی حضور یافتند و مواردی را تذکر دادند که مورد پذیرش قرار گرفت.
پرده اول فیلمنامه را اختصاص به معرفی شخصیت رفتاری شهاب و چرایی لالگزینی وی دادهاید. به چه دلیل این پرده معرفی را طولانی در نظر گرفتید؟
در رمان «پدر آن دیگری» آنقدر اتفاقات متعددی وجود دارد که من به اندازه 4 صفحه فقط فهرست برداشتم و چنان بود که حتی میشد سریالی از آن ساخت. از این جهت برای گزینش اتفاقات کلی فکر کردم که کدام یک از آنها را برای فیلمنامهنویسی استفاده کنم و کدام میتواند سینماییتر باشد. در مجموع دلایلی را که میتوانست نشاندهنده صحبت نکردن پسر باشد در فیلم آوردهام و به نظرم کافی و درست بوده است.
فیلم «پدر آن دیگری» در سال 1375 روایت میشود. انتخاب خردهقصههایی همچون داستان دخترعموی شهاب با چه منطق روایی در فیلم جای گرفت؟
آن هم از داستانکهایی بود که لازم دیدم استفاده کنم. من به دنبال شرایط اجتماعی نبودم و از طریق داستانهای مختلف میخواستم
سوء استفاده از بچه را نشان دهم. محور ما در این فیلم، پسر بچهای است که همه به هر نحوی او را مورد سوء استفاده قرار میدهند. مثلا دختر عمویش جهت خلاصی از مامور پلیس، شهاب را بچه خود اعلام میکند! و دیگران هم به نحوی شهاب را مورد بهرهبرداری و تمسخر قرار میدهند و هیچ کس جز مادربزرگش درکش نمیکند. من سعی کردم بدون پیچ و تابهای بیهوده، روابط خانوادگی را به شکلی مناسب نشان دهم که اگر مخاطب با دقت به آن توجه کند، حتما موارد خیلی خوبی از زندگی پیدا میکند.
فیلمنامه نگاشتهشده به شکلی وفادارانه با متن برخورد میکند. این مواجهه براساس ارزش داستان رعایت شد یا اینکه اصولا اقتباس را پایبندی کامل به متن اولیه قلمداد میکنید؟
هر دو مورد مدنظر بوده است. از طرفی داستان آنقدر جذابیت داشت که برایم سخت بود یکسری موارد را دور بریزم و جدا از قرارداد مکتوبی که با نویسنده داشتم به لحاظ اخلاقی هم سعی کردم به نویسنده رمان متعهد بمانم و به متن ارزشمندی که نوشته است احترام بگذارم. در همان زمان هم به خانم صنیعی گفتم تا جایی که میتوانم به اثر وفادار خواهم بود.
کتابهای پرینوش صنیعی جزو آثار پرمخاطب محسوب میشود. در زمان انتخاب داستان برای ساخت فیلم به این فکر میکردید که مخاطبپسند بودن داستان برای فیلم شما هم پیش بیاید؟
فکر میکردم که فیلم نجیب نباید زمین بماند و حتما مخاطبان خوبی خواهد داشت. خوشبختانه تا به حال هم چنین بوده و براساس آمار دریافتی روند استقبال مردم از این فیلم هر روز بیشتر میشود و من به دور از هرگونه تعصبی به همه خانوادهها پیشنهاد میکنم که فیلم «پدر آن دیگری» را ببینند.
علاقهمند به ساخت آثار کمدی نیستید؟
در این مدت فیلمنامههایی را خواندم و متاسفانه به دلیل ضعفهای موجود مورد پسندم واقع نشد. اگر پیشنهاد و سوژه مناسبی باشد، حتما کمدی هم خواهم ساخت.
یکی دیگر از اقدامات قابل توجهتان، دوبله فیلم به زبان ترکی و اختصاص سانس شبانه سینما استقلال به آن بود.
من سرسپرده ادبیات آذربایجان هستم، قبلا هم فیلم «ساوالان» و «دمرل» و «سارای» را دوبله آذری کرده بودم حتی به پیشنهاد من سریال «شوق پرواز» به زبان ترکی دوبله و از شبکههای برونمرزی پخش شد. ایکاش برای فیلم «پدر آن دیگری» چندین سالن سینما داشتیم تا تعداد سانسهایی را که دوبله ترکی است زیاد میکردیم.
وطن امروز/تمجید خواهر شهید مغنیه از
فیلم «محمد رسولالله(ص)»
خواهر شهید حاج عماد مغنیه پس از مشاهده فیلم سینمایی محمد رسولالله(ص) در لبنان یادداشتی منتشر کرده است. خواهر شهید حاج عماد مغنیه پس از مشاهده فیلم سینمایی محمد رسولالله(ص) در لبنان یادداشتی به شرح زیر منتشر کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
محمد رسولالله(ص) فیلمى است که کودکى پیامبر را روایت مىکند، کارى است از مجید مجیدى کارگردان حرفهاى و متعهد، پادشاهى که روى تخت سینماى معاصر نشسته است. 3 ساعت تمام گذشت بدون اینکه متوجه گذشتنش بشوم. از لحظات اول تا لحظه آخر فیلم نفسم در سینه حبس شده بود. روى کدام عنصر زیباى فیلم بیشتر تمرکز کنم؟ بین این همه زیبایى گم شدم! از زیبایى صحنهها و تصویرسازى رخدادها و شخصیتها تا موسیقى و بازیگرى. و اینها جدا از شخصیتى است که براى حضرت محمد(ص) به تصویر کشیده شد... دیگر لذت جدیدی را هنگام فرستادن صلوات احساس مىکنم، دیگر نمىتوانم آن را بىگریه تلفظ کنم... حسرتى در دلم به جا مانده است: پیامبرى یتیم، مظلوم، مهربان، امروز با بهره بردن از اسمش به حریم دین تجاوز کردند... اى کاش همه مىتوانستند این فیلم را ببینند تا شاید در دلمان رحمت و اخلاقى را که به خاطر آن محمد(ص) فرستاده شد بیدار شود.
سپاسگزارم ایران، سپاسگزارم مجید مجیدى
زینب مغنیه، خواهر شهید حاج عماد مغنیه (لبنان)
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com