کد خبر: ۲۹۸۸۸۶
تاریخ انتشار:
پشت "حانه پوشالی" په خبر است؟

ناگفته های سریال جذاب «خانه پوشالی»

كشتن آن سگ در اولين اپيزود فصل يك، حالا كه به گذشته نگاه مي‌كنم، به نوعي مايه غرور و افتخار است اما در همان لحظه زياد درباره آن فكر نكردم.

به گزارش بولتن نیوز به نقل از سینماخبر، بو ويليمون به سوالات امپاير درباره غافلگيركننده ترين لحظات دو فصل گذشته به علاوه اپيزود اول فصل جديد پاسخ داده است. بهتر است سه فصل اين سريال را كامل تماشا كرده باشيد، چراكه خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

بو ویلیمون خالق سریال از 9 نکته ناگفته درباره «خانه پوشالی/ House of Cards» پرده برمی‌دارد
 

1. "هنگامي كه درباره يك لحظه غافلگيركننده صحبت مي‌كنيم ذهن من دچار يك حس خوشحالي بچگانه مي‌شود و با خودم مي‌گويم كه "آه، قرارست به آن نقطه برسيم...". معمولا اگر در هر اپيزود حداقل يك كار نگران‌كننده وجود نداشته نداشته باشد به نظرم كارمان را به درستي انجام نداده‌ايم و اين غفلت باعث مي‌شود كه در ادامه مسير سكندري بخوريم. 

فكر مي‌كنم كه خانه پوشالي هم مانند هر سريال ديگري نقص‌هاي خود را دارد، اما من ترجيح مي‌دهم اشتباه كنم و با دنبال كردن احتمالات در مسيرهاي جديدي وارد شوم تا اينكه همه‌چيز هميشه در موقعيت امني به سر ببرد."

2. "صحنه تريچام - تريسام با حضور ميچام- يكي از اين لحظات بود. كاش ايده ساخت كلمه تريچام مال من بود. اما فكر كنم كه اولين بار با هشتگ تريچام به طور اتفاقي رو به رو شدم و به نظرم عالي بود. 

برخلاف اتفاقي كه در اپيزود كتابخانه افتاد نمي‌توانم بگويم كه براي اين تريسام در فصل اول از پيش آماده بوديم، فقط كندوكاو در تمايلات جنسي اين آدم‌ها و اميال آن‌ها تنها چيزي بود كه از همان ابتداي كار درباره آن صحبت مي كرديم."

3. "هنگامي كه زويي جلوي قطار مي افتد؛ آن لحظه بسيار بسيار بزرگي بود. در ورژن اصلي سريال (شبكه بي‌بي‌سي) ماتي استورين (همتاي انگليسي كاراكتر زويي) در فصل اول سريال كه تنها چهار اپيزود است از بالاي ساختمان پارلمان به پايين هل داده مي‌شود، آن سريال كاملا چيز متفاوتي بود كه در زماني متفاوت و با حال و هوايي متفاوت پخش شد. 

و البته نگراني‌هايي هم وجود داشت كه شايد چنين صحنه‌اي خيلي به قد و قواره سريال نيايد، شما هميشه در رابطه با سرنوشت يك كاراكتر خوب مردد خواهيد شد، كه آيا بگذاريد از صحنه خارج شود يا نه. و بعد درست چنين صحنه‌اي را در آغاز يك فصل قرار مي‌دهيد... 

تماشاگران زيادي آن را دوست داشتند، اما شما كه چنين چيزي را از قبل نمي‌دانيد. بسياري هم ممكن‌ست بگويند: "گور پدرش! ديگه كاري با اين سريال ندارم!" بنابراين شما بايد ريسك‌پذير باشيد."

4. "فصل سوم مثال خوبي‌ست، چراكه سي دقيقه آغازين با حضور داگ استمپر مي گذرد و اين يك انتخاب جدي‌ست. به اندازه پرت شدن زويي جلوي قطار دل‌خراش نيست اما ما داستان فرانك و كلر آندروود را به مدت دو سال دنبال مي‌كرديم و حالا ادامه اين مسير از نگاه كاراكتري ديگر و درحالي كه فرانك و كلر پس از اين رئيس جمهور و بانوي اول آمريكا هستند نقطه عزيمت بزرگي براي ما بود. 

مطمئن هستم كه مردم زيادي از خودشان پرسيدند كه "كلر و فرانك كجا هستند؟ من به خاطر آن‌ها سريال را تماشا مي‌كردم." اما هدف اصلي چيست اگر بخواهيم چنين چيزهايي را امتحان نكنيم؟ در آن صورت سريال در ورطه تكرار مي‌افتد."

5. "كشتن آن سگ در اولين اپيزود فصل يك، حالا كه به گذشته نگاه مي‌كنم، به نوعي مايه غرور و افتخار است اما در همان لحظه زياد درباره آن فكر نكردم. نمي دانستم كه آيا قرار است به ميله برق‌گير فصل تبديل شود يا نه. 

بو ویلیمون خالق سریال از 9 نکته ناگفته درباره «خانه پوشالی/ House of Cards» پرده برمی‌دارد
 

فقط مي‌خواستم كه كوين اسپيسي ورودي جذاب داشته باشد. از آن در دولنگه عبور مي‌كند و درحالي كه لباس رسمي‌اش را بر تن كرده از پله‌ها پايين مي‌آيد. همچنين مي‌خواستم كه چيزي تاريك و غيرقابل‌انتظار خلق كنم. چيزي كه در ورژن بي‌بي‌سي سريال اتفاق نيافتاده باشد.

سگ آن‌جا روي زمين دراز كشيده بود و ناله مي‌كرد ـ واضح است كه يك سگ واقعي نبود - و فرانك به شيوه خودش مرگي آسان را به سگ هديه كرد. چنين كاري از فرانك آندروود برمي‌آيد. 

كساني هم در تيم تهيه فكر مي‌كردند چنين كاري يك اشتباه بزرگ است و باعث از دست رفتن نيمي از تماشاگران مي‌شود. اما آيا اين يك قانون است؟ حق كشتن سگ را نداريد؟ من مشكلي در اين قضيه نمي‌ديدم. آن سگ بالاخره قرار بود بميرد، مگر انسان است؟ شما هر آدمي را كه اراده كنيد مي‌كشيد و هيچ مشكلي هم در آن نيست، اما كشتن يك سگ ممنوع است؟

من با فينچر صحبت كردم و به او گفتم كه "مي‌گويند با نمايش اين صحنه نيمي از تماشاگران‌مان را از دست خواهيم داد" او لحظه‌اي فكر كرد و بعد گفت: "دوزار برايم مهم نيست." جواب دادم كه "من هم همين‌طور. نگه اش خواهيم داشت."

 البته بي‌اهميت هم نبود، ما فقط با خودمان فكر كرديم كه "اگر از اين صحنه استقبال نمي كنيد پس خانه پوشالي هم سريال مناسبي براي شما نيست." حداقل بهترست كه اين موضوع را در سي ثانيه اول سريال متوجه شويد..."

6. "و مرگ پيتر روسو، آن هم محدوده خطرناكي بود. فرانك اين موضوع را به اين شكل براي خودش توجيه كرده بود كه "روزهاي خود ويرانگري اين مرد در هرصورت شروع شده بودند." از جهاتي به همان سگ شباهت دارد؛ بخشش يك مرگ آسان. 

او خلاص شود ما هم خلاص خواهيم شد... شما شاهد درد او بوديد. فرانك يك جامعه ستيز نيست، او به پيتر علاقه داشت، و ترجيح مي‌داد كه مجبور به انجام چنين كاري نباشد، اما ضرورت آن را هم حس مي‌كرد. تاريكي اين تصميم با مرگي كه در فصل دوم داشتيم كاملا در تضاد است، آن‌جا ما با يك برنامه از پيش تعيين شده و تصميمي عاري از هرگونه احساس روبه رو هستيم.

من فكر نمي‌كنم كه فرانك جامعه ستيز باشد. حتي درحال حاضر هم چنين ادعايي درمورد او درست نيست. هر قاتلي لزوما يك جامعه ستيز نيست. فرد جامعه ستيز توانايي همدردي كردن با اطرافيانش را ندارد. من فكر كنم كه در عشق فرانك به همسرش همدردي وجود دارد، در روابط دوستانه‌اش هم همين‌طور...

 او به آن نقطه از ذهن‌اش كه اجازه ارتباط با مردم را مي‌دهد دسترسي دارد. تنها بعضي اوقات بايد آن را سركوب كند. همه سياستمداران اين گونه عمل مي‌كنند، تا حدودي، اما در هر صورت فكر نمي‌كنم كه او يك جامعه ستيز باشد. ما چنين نگاهي به او نداريم. ما نگاهي انسان‌دوستانه به او داريم. تماشاي تقابل انسانيت و بيدادگري در او چيز جذابي‌ست.

مردم زيادي به پيدا كردن شباهت‌ها علاقه‌مندند: فرانك شبيه به فلاني‌ست، كلر شبيه به فلاني‌ست. من اين كاراكترها را گرفتار در جريان ثابتي از گداختگي و ريزش مي‌بينم. كلر در لحظاتي قابل انعطاف و جذاب است و در لحظاتي ديگر فرانك چنين حالتي پيدا مي‌كند. او مرد آسيب پذيري‌ست، كلر كسي‌ست كه بيشتر خونسرد است و اين توازن مدام در حال بالا و پايين شدن است."

7. "يكي از چيزهايي كه در نظر داشتيم در فصل دوم به آن برسيم، دركنار كاري كه فرنك با زويي مي‌كند، وارد عمل كردن كلر بود، چيزي كه مناسب شرارت نهفته در او باشد. كلر رو به يك زن باردار مي‌‌گويد كه "حاضرم بچه تو درون شكم‌ات بميرد و بپوسد، اگر اين من را به چيزي كه مي‌‌خواهم برساند." و شما در آن لحظه كاملا فكر مي‌كنيد كه او مايل است اين كار را انجام دهد، بنابراين اين چيزي‌ست كه در وجود كلر پيدا مي‌شود.

بو ویلیمون خالق سریال از 9 نکته ناگفته درباره «خانه پوشالی/ House of Cards» پرده برمی‌دارد
 

ما كاري را كه كلر با باديگارد قبلي‌اش در بيمارستان انجام داد "هندجاب در بيمارستان" مي‌ناميم. وقتي كه در اتاق نويسندگان بخواهيم به اين صحنه اشاره كنيم مثلا مي‌گوييم كه "يادتان هست در آن صحنه هندجاب در بيمارستان...؟" سرطان لوزالمعده؟ 

فكر كنم كه اين ايده من بود. چنين ايده‌هايي از همان ابتدا با ظاهري كامل سراغ شما نمي‌آيند. يادم نيست كه دقيقا با وصل كردن چه نقاطي به هم به آن ايده رسيدم.

تا آن لحظه ما رفتاري مهارشده با كلر داشتيم، لحظات برون‌گرايانه در قبرستان، اخراج كردن كاركنان‌اش... اما مي‌خواستيم كه او به وضوح درباره واقعيت خود صحبت كند، درباره اينكه ازدواج‌اش با فرانك چه معنايي براي او دارد. 

يكي از ورژن‌هاي بد اين صحنه وقتي‌ است كه او با دوستش نشسته باشد و درحال نوشيدن شراب از روزي كه فرانك از او خواستگاري كرد صحبت كند. 

اما ما به اين فكر مي‌كنيم كه غيرعادي‌ترين و غيرمحتمل‌ترين شرايط براي صحبت كردن از اين موضوعات چه زماني‌ است و مي‌گذاريم كه كاراكترها دقيقا آن زمان به حرف بيايند.

در 99 درصد موارد اين ايده بدي‌ست. اين مكالمه هنگام پرش آزاد از ارتفاع بدترين چيز ممكن خواهد شد... اين يك مثال از يك ايده بد است. اما ما براي نيم ثانيه از اين ايده لذت مي‌بريم، تنها براي اينكه بفهميم ما را به كجا خواهد برد. چنين چيزي با اين مكالمه چه خواهد كرد؟

 هنگامي كه با سرعت يك گلوله شليك شده در حال سقوط هستيد؟ اما سپس با نگاه به كاراكترها و با نگاه به اپيزود متعجب خواهيد شد، عجيب نيست اگر كه او با باديگارد رو به موت‌اش درباره اين چيزها حرف بزند؟ اين كاري نيست كه شما بطور خودكار انجام دهيد.

شما فكر مي‌كنيد كه او با مرگ فاصله زيادي ندارد، بنابراين مرگ و زندگي را وارد مكالمه خود مي‌كنيد، و اينجاست كه اتفاقات زيادي رخ مي‌دهند. آنوقت يك قدم جلو مي‌رويد و مي‌گوييد "اگر اين مرد اعتراف كند كه زن را دوست دارد چطور؟ 

اين اتفاق غيرمحتمل نيست"، بنابراين اينجا ديگر يك صحنه واقعي خواهيد داشت. حالا همين صحنه را چگونه مي‌توان بار ديگر يك قدم جلوتر برد؟ 

اگر زن چيزي را كه مرد مي‌خواهد به او بدهد چطور؟ نه به دليل احساساتي شدن، كه مثلا بخواهد با خود بگويد "من به يك مرد رو به موت مي‌گويم كه هميشه به او علاقه‌مند بودم..." 

بلكه با گفتن حقيقتي بي‌رحمانه كارش را انجام مي‌دهد، اين چيزي‌ست كه درخواست كردي و حالا من هم اينگونه آن را به تو مي‌دهم. با چنين حركتي همه چيز واقعي و زنده خواهد شد. اين هدفي‌ست كه ما تمام مدت در سر داريم. البته معمولا كوتاه مي‌آييم اما من واقعا به آن صحنه افتخار مي‌كنم."

8. "لحظات زيادي وجود دارند كه دوست دارم به گذشته بازگردم و تغييراتي در صحنه‌هاي مختلف سريال ايجاد كنم. گاهي اوقات فكر مي‌كنم كه در نوشتن يك صحنه همه قدرت و خلاقيت‌ام را به كار نگرفتم. 

گاهي اوقات هم فكر مي‌كنم كه فرصت‌هايي را از دست دادم، يا چيزهايي را مي‌توانستم اضافه كنم كه كاملا آن‌ها را كنار گذاشتم. اين موضوع مي‌تواند مربوط به اجراها باشد، جايي كه آرزو مي‌كنم كاش به بازيگر چيز ديگري داده بودم يا اينكه از كارگردان چيز ديگري مي‌خواستم. ميليون‌ها مورد اين چنيني وجود دارد."

بو ویلیمون خالق سریال از 9 نکته ناگفته درباره «خانه پوشالی/ House of Cards» پرده برمی‌دارد
 

9. "در فصل اول صحنه‌اي وجود دارد كه من به شكلي عجيبي هم به آن مي‌بالم و هم احساس شرمندگي مي‌كنم. بين اين دو حالت در حال نوسان‌ هستم. درباره اين موضوع هم در اتاق نويسندگان شوخي مي‌كنيم و هم با ديويد فينچر... 

اين پرنده اوريگامي لعنتي! چه معني‌اي مي‌دهد؟ چرا وجود دارد؟ آيا به شكلي غيرعامدانه كميك نيست؟ براي هيچ‌كدام جوابي ندارم. به اين افتخار مي‌كنم كه تنها يك چيز عجيب است.

چيزي كه ما در اين صحنه‌ها يا آن صحنه قبرستان به دنبال آن هستيم اين است كه درواقع چيزهايي را جستجو كنيم كه ارتباطي مشخص با هيچ نقطه از داستان ندارند. چيزهايي اتفاقي و تصادفي، چيزهايي كه فقط محض خاطر اتفاق افتادن‌شان اتفاق مي‌كنند.

 شايد چيزهايي كه كلر به آن‌ها توجه مي‌كند و فرانك نه. فكر كرديم كه اين نكته‌ها بتوانند نوعي تفاوت نيمه خودآگاهانه در اين كاراكترها ايجاد كنند. و در برخي موارد همين هم شد، درباره آن اوريگامي اما...

 واقعا نمي‌دانم، بعضي‌ها آن را دوست داشتند و بعضي‌ها هم از خودشان پرسيدند كه اين اوريگامي لعنتي چه كاره‌ست؟ فكر كنم كه من جزء هر دو دسته حساب مي‌شوم."


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین