دلشان نمیخواهد زن و دختر ایرانی در آرامش باشند. اذیت میشوند از روال عادی و آرام زندگی ایرانیان.
«بحران» میخورند! «بی نظمی» مینوشند! اصلا «تشویش» تنفس میکنند!
به گزارش بولتن نیوز، در درونهای مملو از کمبود و سرخوردگی شان آشوبهایی برپاست که دیریست کنترلی بر آنها ندارند و توگویی دیگران را با شر روزمره ی خود به خدا سپرده اند!
عضوی از جامعه اند و به وضوح میبینند که رفتارهای بی مبنایشان چطور بر رنج اعضای دیگر این پیکره می افزاید، اما شبیه کسی که از گردن فلج است، حتی اندام در حال سوختن خودشان را هم که مشاهده میکنند، دردی حس نمیکنند!
چند زن و دختر بیگناه ایرانی، صورتهای خود را از دست داده اند، بجای همدلی، بجای همزبانی، بجای همدردی، از روز اول بنا را گذاشتند بر افزدون رنج این بندگان مظلوم و امتحان شده ی خدا و زجر دادن مضاعف این اجتماع مظلوم.
با تمام توان شان شروع کردند به پاشیدن گرد نفرت. تمام تقلاهایشان را بکار بستند تا نکند خدای نکرده جامعه ای که قلبش جریحه دار از پاشیده شدن اسید به صورت جوانانش است، از رنج «نفرت و دیگرستیزی» بی نصیب بماند!
پیامبران درد و رنجند این قبیله.انگار در تناسخ «جغد» بوده اند که رسانه هایشان را و تریبون هایشان را «بنگاه اخبار بد» کرده اند!
همیشه داستان پر درد مزرعه ی ذهن و فکر انسان ایرانی بوده است و بذرهای کینه و نفرت و انتقام و بدبینی و دشمنی ای که این قوم بیمار، با شوق و انگیزه ی تمام در آن کاشته اند!
و خدا میداند خودشان در خفا – همانجاها که لابد با شیاطین شان خلوت میکنند - از حاصل چیزی که میکارند بیمکناکند!
خدا میداند خودشان گمانمند و اندیشناک اند از آتشی که می اندازند و از روزی که دامنگیر خودشان هم بشود.
براستی این چه شیوه ی نادرست و ابلهانه ایست که با افتخار در پیش گرفته میشود؟ چرا تا حادثه ای رخ میدهد شروع به تصفیه حسابهای سیاسی و تاریخی شان میکنندو یاد دردهای بی درمانشان می افتند؟ اصلا بیایید فرض کنیم که به روز داوری هم اعتقادی نداشته باشند، چرا بر رنج کسی که رنجی به او رسیده است می افزایند؟ آیا مجروحیتِ صورت کافی نبود که برای مجروح کردن قلب قربانیان اسیدپاشی نیت کردند؟
برادر مرضیه از قربانیان مظلوم اسیدپاشی وقتی از سابقه های ۴۰ ماه و ۱۸ ماه حضور خود و پدر مرضیه در جبهه های نبرد حق علیه باطل سخن به میان می آورد و به روشنی نشان میداد که این خانواده از اهالی انقلاب و جهادند، نمیدانست که مصاحبه تصویری اش با واحد مرکزی خبر را اینها دست جمعی بایکوت میکنند تا وانمود کنند که ندیدند و نشنیدند!
وقتی جلوی دوربین تلویزیون، تنها درخواست پدر مرضیه، پس از تشکر پیشاپیش از مسئولین، درخواست برای سهل انگاری نشدن در روند پیگیری ماجراست، چشم دیدن «روی خوش او» به مسئولین نظام و «اعتماد او» به جمهوری اسلامی را ندارند، پس این را هم بایکوت میکنند تا مجبور نباشند برای کسانی اشک تمساح بریزند که اتفاقا چشم امیدشان به جمهوری اسلامی است..
پدر سهیلا وقتی که جلوی دوربین واحد مرکزی خبر می آید و میگوید «پلیس خودش قویست و برخورد میکند. در حال تحقیقات مفصلی هستند و میدانم که به هر حال پیدایش میکنند» ارزش خبری اش را برای این مهجوران کینه توز از دست میدهد
و خلاصه وقتی متوجه میشوند که خانواده ها و قربانیان حوادث به انقلاب و نظام شک ندارند و حتی علاقمندند و حاضر نیستند مثل آنها بی عقل باشند و مدام این و آن را متهم کنند و مجرم بشمارند، با الهامی ملک های عذابشان را مامور میکنند تا دل مجروح این مردمان خوش قلب و پاک طینت را مجروح تر کنند
مسیح علی نژاد وقیح، بدون اینکه دست کم ذره ای از خودش خجالت بکشد، چند صحنه از تجمعات خیابانی هذیان وار اخیر - که شرکت کنندگان اندک شان هم دقیقا نمیدانستند چه میخواهند – را بصورت گزینشی پخش میکند و در آخر هم نمکدان کینه ی خود را برمیدارد تا بر زخم صورت دختران و خانواده های قربانی اسیدپاشی نمک بپاشد که: «بیش از سی سال است که به روح و افکار و تمام آرمانهای زنها اسید پاشده شده است» !!
تا بار دیگر به آنها بفهماند که مخالفین امام و شهدا و انقلاب و اسلام، اگر نتوانند از حادثه ای به قدر کافی سودجویی کنند، قربانیان حادثه را رنج خواهند داد، و هر قدر اندیشه به اینکه آنها لحظه ای از دوگانِ «سودجویی/رنج آفرینی» خارج شوند ، معادل همان قدر کوبیدن آب در هاون است!
هرکس جای حزب ورشکسته ی کمونیست کارگری ایران بود، از خجالت آب میشد وقتی معلوم میشد که با خباثتی کم نظیر، از پاشیده شدن اسید به صورت زنان و دختران ایرانی موضوعی ساخته است برای صدور بیانیه کودکانه ی دیگری علیه نظامی که خانواده های قربانیان نه تنها از علاقمندان به آنند بلکه تنها امید آنها برای دادخواهی، به ماموران وظیفه شناس همین نظام است!
هرکس جای سازمان متوهم رهایی زنان بود، و اسیدپاشی به صورت زنهای ایرانی را وقیحانه به فتوای مراجع عظام تقلید نسبت داده بود(!) تا مدتها از بوی مشمئزکننده ی رفتار کین توزانه و سودجویانه ی خود در رنج بود.
هرکس جای اعضای حزب تروریستی حکمتیست بود که به بهانه ی اسیدپاشی، مخالفت همیشگی خود با «اسلام» را دوباره تئوریزه کردند و در ویژه برنامه های چند ساعته ریشه ی حوادث اخیر را قوانین اسلامی دانستند(!) ، از خجالت میمرد وقتی میفهمید که همه فهمیده اند که قربانیان حادثه نه تنها مسلمانند بلکه به انقلاب و نظام اسلامی علاقمند و امیدوارند... و مغز استخوانش تیر میکشید وقتی میفهمید که همه فهمیده اند که چه اندازه سودجو و بی هویت است.
هرکس جای مهجوران عضو کمیته بین المللی علیه اعدام بود، از شرم آب میشد وقتی نگاه میکرد به کلاه مسخره ای که مهوش علاسوندی کوشید از نمد اسیدپاشی های اخیر برای مبانی نداشته ی فکری این کمیته ببافد که «اسیدپاشی، اعدام بخشی از بدن زنان است»(!!)
یعنی دیگر سر بلند نمیکرد وقتی متوجه میشد که همه ی مردمان متوجه شدند که چقدر برای مبانی نظری مخالفت با اعدام محتاج تئوری هستند و چقدر هم این نیازشان فوری است!
هرکس جای نسرین افضلی خودشیفته و منفعت طلب بود، بعد از اینکه در بی بی سی فارسی «ریشه ی وقوع اسیدپاشی ها» را به «تمایل عده ای برای کنترل داشتن بر بدن زنان» (!!) نسبت میداد، به سرعت خودش را به اولین اورژانس فوریت های روانی میرساند تا برای تئوری بافی های «از توهم گذشته و به هذیان رسیده» و پارانوییدی او چاره ای بیابند!
اما سودجویی چه چاره ای میتواند داشته باشد وقتی بعضی ها از ترکِ دیوار هم برای اندیشه های فمینیستی نخ نما شده شان توجیه و شاهد و مستمسک میسازند، و شوربختانه خجالت هم نمیکشند...
پژوهشگران این حوزه بخوبی واقفند که موارد مذکور، بی هیچ اغراقی فقط برگی است از دفتر «وقاحت های سودجویانه» و «رنج آفرینی های انتقامجویانه» ی این جماعتِ مملو از کمبود، آن هم تنها در چند هفته اخیر.
در همین مدت کوتاه، به دقت تنها کاری که در واکنش به اسیدپاشی ها کرده اند عبارت بوده است از تصفیه حساب های سیاسی، سمپاشی علیه مخالفان شان، پاشیدن بذر کینه و نفرت، ترویج انتقام، موجه سازی نظریه های عقب مانده، و پنجه کشیدن به صورت اسلام، امام، رهبری، جمهوری اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر، قصاص، حجاب، حیا، بندگی خدا و اساسا همه ی چیزهایی خوب دیگری که میشد به بهانه ی اسیدپاشی ها به آنها حمله ای ترتیب داد!
دل آدمی بیش از همه چیز از این میگیرد و میسوزد که این خانواده های دردکشیده و این زنان و دخترانی که آسیب های همیشگی دیده اند، بجای اینکه از سوی این بی جنبه ها مورد همدردی واقع شوند، وجودشان، دردی که میکشند و وضعیتی که دارند مستمسکی شده است برای بهره برداری های حریصانه ی اینها. توگویی میمیرند اگر آیتم های شان را با «انتقام جویی از اسلام و مسلمانان و مومنان به بهانه ی اسیدپاشی» پر نکنند!
قلب آدمی آتش میگیرد وقتی چهره های وقیح این منفعت طلبان را بخاطر می آورد که برای زدن یک لگد بیشتر به همه ی چیزهای خوبی که چشم دیدن شان را نداشته و ندارند، حتی از «سوختن صورت یک هموطن با اسید» هم بهره برداری میکنند. تا اگر صورتش سوخته، دلش هم بشکند و به اعتقاداتش هم توهین شده باشد!
تا اگر امیدی هم دارد به دستگیری مجرمین، با متهم شدن این و آن، امیدش به برخورد با مجرم واقعی هم کمرنگ شود.
تا حتی پس از دستگیری مجرم و اجرای حکم او، باز نتواند واقعا احساس کند که مقصر و مجرم به سزای رفتار خود رسیده.
از نظر این شارلاتان های تریبون دار و این اوباش رسانه ای، او علاوه بر درد «از دست دادن صورت» اش، باید درد «توهین به اعتقادات» اش را تحمل کند، استرس «احتمال گم شدن مجرم اصلی در میانه ی اتهام زنی ها و تصفیه حسابها» را نیز داشته باشد، ضمنا از این شک و شبهه ی القا شده هم رنج ببرد که «چه بسا مجرمینی درکارند که هرگز دستگیر نخواهند شد»
او همه ی این رنجها و بیش از اینها را باید ببرد، تنها چون با به روزترین نسخه ی «بی رحمان و بی انصافان تاریخ بشر» هم عصر است که به شدت بیمار و تفریطی اند، و از سودجویی ها و وحشی گری ها و مردارخواری های رسانه ای شان لذت های غریب میبرند!