کد خبر: ۲۲۷۲۲۱
تاریخ انتشار:
حسینیه‌ی بولتن: شور حسینی

این شعر شاعر شکوه شهادت است

مقدمه: ایام عزاداری سالار شهیدان، امام حسین(ع) دوباره به کوی و برزن ما سر زده است. با آمدنش، زمین و زمان سیاه پوش شده است. گویی همه‌ی عالم، تحت تأثیر این واقعه‌ی عظماست. و مگر می‌شود در این بین، ما عزادار و سیاه‌پوش نباشیم. از همین رو، در دهه‌ی اول محرم، در حسینیه‌ی بولتن میزبان شماییم. حسینیه‌ی ما دو بخش دارد. در این بخش که با عنوان "شور حسینی" برجسته می‌شود، سعی می‌کنیم تا بهترین بحر طویل‌های عاشورایی را به خدمت‌تان عرضه کنیم. باشد که مورد عنایت کشتی نجات عالمیان قرار گرفته و ذخیره‌ای باشد برای روزهای نداری ما در یوم‌الحسره.

سیاهی جهل پرده فکنده بود

به قامت کویر حجاز،

به جایگاه طلوع نماز

و تلخی خرافه های هبل

به جای جای نقطه های نفس

چه زشت پنجه کشیده بود

کویر خشک مغیلان، نفس نفس

اسیر هیون جهالت شده بود

و ناگهان ز قعر آبی آسمان ترحّمی به زمین هدیه شد

و قطره ای ز جوشش وحی

با نزول رحمت حق

به کام محمد فکنده شد

قطره ای ز بینش نور

قطره ای ز کرنش طور

قطره ای ز جلیل جهان

به محمد امین زمان

قطره ای ز زلال آفتاب

و پرتویی از آن چکیده ی ناب

به اسم فاطمه نقش بسته شد

به اسم گوهر وصی نبی

به مرتضای رفاقت به علی

به شاخسار ولایت به اسد

به جاودانه ترین فتای اَمد

به شوکت گریه های فرو خفته ی آه

به نیمه شبان دست در گردن چاه

به صاحب سکوت خانه نشین

به ابتدای ولایت،امیر مومنین

و بعد طراوتی از آن قطره ی وحی

سپرده شد به دامن قلب حسین

و بعد چنین شد که با دو و هفتاد تن غریب

سفیر کرببلا شد چه بی شکیب

در آن کویر خموش و در آن سیاهی شب

گرفته بود دامن زمین ، تباهی تب

تمام ابرها در آن سمای سکوت

سترون محض بود و دکان بسته بود

و کم کمک چنین شد که شعرک من

سپید ترین ترانه ی خویش را سرود:

پسر صاحب شگفتی ها

مغز بادام فرزندی

خسته و کوفته می رسد از کویر

آنکه در گنجایش زمین نمی گنجید

آسمان هم ز درک او عاجز

کوله بار او پر درد

و ساروان او پر آه

سرود او همان بانگ رسول الله:

لا اله الا الله

دیدگان او پرخون

کودک سینه اش مجنون

خسته از دو رنگی ها ، از زرنگی ها

می رسد او اکنون،پادشاه بیداری ها

آخرین بیت دیوان شعر او: وحده لا اله الا هو

آخرین ورق پاره ی مانده از منظومه ی رنگ سرخ شعر او:

ان لم یکن دینکم فکونوا احرارا

آخرین امیدش از دنیا،که خوب میداند جوابی ندارد از ماها:

هل من ناصر ینصرنی، آه و صد واویلا

بی گمان در هیچ دیوان شاعری شاعر

شعری این چنین زیبا

شعری این چنین فریاد

توفنده و مظلوم

من ندیده ام تا اکنون: «هل من ناصر ینصرنی»

این شعر شاعر شکوه شهادت است

این شاهکار شاه دین غربت است

این آخرین فریاد یک امانت است

که در گوش کر روزگار فریاد می شود

با درد نجوا می شود

از درد تکرار می شود:«هل من ناصر ینصرنی»

این دشنام ترین طنز گونه ی تازیانه ی حسین

بر صورت سیلی خورده ی زمین،تا انتهای روزگار ماست

این زمزمه از یک پشت شکسته است

از عباس از دست داده است

از هر چارسو راه بسته است

از یک غریب دل شکسته است

از یک زبان تشنه ی لب خسته است

از یک قبیله ی از خود رسته است:

قبیله ی خدا

قبیله ی عبا

قبیله ی شرنگ چشیده ها

از دست ورپریده ها

از دست شمرها، یزیدها،از دست هر چه بود سیاه

به راستی شمر که بود؟ یزید که بود؟

جز یک بهانه بود؟

جز دستمال چرکین پر آبله

پر از نکبت وهرزگی که هر روز و هر زمان در اسطبل پر از زباله ها تکرار میشوند؟

هر لحظه در گوشه ای پرتاب می شوند؟

آیا به راستی این آیه ی شریف روشنی:

«ان شانئک هو الابتر»

در توصیفشان نه زیبا تفسیر می شود؟

هم شعر من، هم یاد و فکر من

همه مبهوت و گیج این واقعه است

آه ای حسین!

مصراع های شکسته ی شعر من

در هر کنجی که می خزد،در هر محور عروضی ،بی وزن می شود

پر زخم می شود

زین سوی می رود همه نیزه زارهای غم

زان سوی همه شمشیر های لخت و سم

زان سوی تر همه ناله های کور

از پشت خیمه های نور

تا ناگهان ترکش تک مصرعم به گودال می رسد

گودال قتلگاه!

گودال یک چاله است

هیچ چاله چوله ای رفیع نمی شود

جز چاله ای که خون تو را مکیده است

آری چاله چوله هم رفیع می شود

آوخ که گود هم «آل» دار می شود

عین آل فرحبخش محمدی

که تا قیامتش همواره پر یاد می شود

هل من ناصر ینصرنی

آه ای حسین!

ای خون تو معیار زندگی

ای روشن خدا، ای تمثیل جاودانگی

ای تو ترازوی مردانگی

ای راوی تمام قصه های درد

ای آبگیر اشک های درد

عَلَمی که تو در کربلا در خون کاشتی

هر روز علم می زایاند در پشته های قلوب، در مسیر تند باد زندگی

در کفّه ی سوی تو هر سنگی کیمیاست

هر صخره ای در کفّه ی مقابلت بی بهاست

هل من ناصر ینصرنی باز هم تکرار می شود

در کربلا نیرنگ بازی ها نبود؟

کربلا فصل جدایی ها نبود؟

کفر جدا،اسلام جدا،رومی جدا، زنگی جدا

آب جدا،عطشان جدا

سر جدا،تن هم جدا

دست جدا،شمشیر جدا،اسپر جدا ،پیکر جدا

خواهر جدا،سرور جدا

اصغر جدا،اکبر جدا

خلق جدا،سبط پیمبر هم جدا

قرآن جدا بر نیزه ها

فرقان جدا در خیمه ها

کربلا از آن زمان هر روز تکرار می شود

مردم خواب زمان هر روز بیدار می شوند

هل من ناصر ینصرنی

هنوز هم به گوش می رسد

هنوز هم هست قتلگاه

هنوز هم هست نینوا

بعد از تو تا ابد

تا اذا زلزلت الارض زلزالها

همیشه خون هست

همیشه جنون هست

فریاد همیشه زنده است

عطش پیوسته جاودانه است

هنوز هم شمشیر هست،تازیانه هست،غربت هست،ظلمت هست

منصور نگهداری


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین