همانطور که گفته شد ابن تیمیه که از آغازگران کاربرد اصطلاح سلفیه بود و قبل از او صرفا در معنای لغوی آن استعمال می شده است.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله الکترونیک اخوت ، به
دنبال تعریف سلفیه از سوی ابن تیمیه، ادامه دهندگان افکار وی چون شاگردش
ابن قیم جوزیه و شاگرد او ابن رجب حنبلی از «سلفیه» شمرده شدند. چنین
پیشینه ای برای جریان سلفیه در مذهب حنبلی، موجب شده است تا برخی صاحب
نظران سلفیه را جریانی برخاسته از دل حنبلیه بدانند، اما تکیه سلفیان بر
عدم پایبندی به مذهب خاص، زمینه پیوستن عالمانی از مذاهب دیگر را نیز فراهم
می کرد. از جمله می دانیم که ابن کثیر (د.774ق) عالم شافعی دمشق به این
جریان پیوست.
لذا
شعار سلفیان، اسلام بلامذاهب بود تا با پیوستن به جریان سلفیه راهی برای
بازگشت به وحدت امت اسلامی و رها شدن از تکثر مذهبی بوجود آید و از اسلام
روند رو به رشد و پیشرفت خود را بازیابد و از انحطاط و عقب ماندگی نجات
یابد. این مطلب با نگاهی به تاریخ بهتر مشخص میشود که اوج شکل گیری و اقبال
مردم از جریانات سلفی، چه در زمان ابن تیمیه(سقوط حکومت عباسین بدست
مغولان) و چه در قرن دوازده (استعمار هند، فروپاشی حکومت های ایران و
عثمانی) در زمانی بوده است که این خطرها محسوس تر شده است.
ولی
در عمل نفی مذاهب و تبلیغ انفتاح باب اجتهاد (البته برای آنان که به چنین
نفی ای پایبند بودند) دستاورد وحدت اسلامی را کمتر بهمراه داشت و حتی در
برخی مصادیق سلفیه بخاطر روحیه تکفیرگرایی بیشتر به تفرقه امت اسلامی
انجامید؛ لذا از هز دو طیف جریاناتی را در سلفیه میتوان دید از طرفی اخوان
المسلمین که عمیقا به وحدت اسلامی معتقد است و برای رسیدن به این هدف
دارالتقریب مصر را بنیان میگذارد و از طرفی جریانات سلفی تکفیری که تفرقه
امت اسلامی را رقم زده اند.
محمد بن عبدالوهاب و شکل گیری وهابیت
در
اواخر سده 12ق، جریان سلفیه وارد مرحله ای جدید شد و مفهوم تاریخی آن بار
دیگر دچار تغییر شد؛ در نیمه اخیر سده 12ق چند جریان در عرض یکدیگر پدید
آمدند که مصداق هایی از سلفی گری بودند؛ نخست جریانی در شبه قاره هند به
پیشوایی شاه ولی الله دهلوی (1110-1176ق) که با وجود اشتراک با ابن تیمیه
در اصل بازگشت به تعالیم سلف، با پایبند ماندن به تصوف و طریقه نقشبندی
فاصله خود از ابن تیمیه را حفظ کرد.
در
مدینه، صالح بن محمد فلانی (1166-1218ق) فقیه و محدث سودانی، به مذهب
مالکی پایبند بود و سلفی گری او بیشتر به معنای اقتدا به سنت پیامبر(صلّی
الله علیه وآله وسلّم) و ابطال اقوال مجتهدین در صورت مخالفت با نصوص متجلی
بود و گرایشی به توسعه معنای سلف نشان نمی داد و چنان که از آثارش برمی
آید، بیشتر همش مصروف احیا و بازخوانی حدیث نبوی بود.
در
چنین فضایی، جریانی دیگر به پیشوایی محمد بن عبدالوهاب (1115- 1206ق) در
عربستان که با برخوردی از حمایت محمد بن سعود توانست دعوت خود را در نقاط
مختلف جزیره العرب گسترش دهد. تعالیم ابن عبدالوهاب نه تنها بر بنیاد افکار
ابن تیمیه قرار داشت، بلکه از او تندروتر بود. در
بررسی آموزه ابن عبدالوهاب، میتوان گفت او همانند ابن تیمیه تلاش داشته
است جمعی میان بازخوانی مذهب و فعالیت اجتماعی _سیاسی ذیل نام سلفیه داشته
باشد:
اول
از بعد اصلاح نظری مذهب به آموزه توحید پرداخت که بر اساس آن بسیاری از
رسوم معمول نزد فرق مختلف اسلامی را مصداق شرک می انگاشت و لازمه توحید را
ترک همه این رسوم می دانست و از همان رو، یارانش خود خویشتن را «اهل
التوحید» و «موحدون» می خواندند؛
دوم
از بعد اصلاح عملی، با تاکید بر آموزه امر به معروف و نهی از منکر آن را
زمینه ای برای راه اندازی یک جریان فعال سیاسی _نظامی قرار داد و با تأکید
بر وجوب آن، سازمانی را پدید آورد که خود را «اخوان من اطاع الله» می
خواندند؛
دیدگاه
ابن عبدالوهاب در باب توحید و توسعه در معنای عبادت، طیف وسیعی از
مسلمانان را در معرض انتساب به شرک و تکفیر قرار می داد، در حالی که طیف
دیگری از سلفیان با این نگرش و این رویکرد به امت اسلامی مخالفت بنیادی
داشتند.
به
همین دلیل برخی از متفکران، سلفی دانستن جریان وهابیت را اشتباه میدانند
که حتی از معنای اصطلاحی ابن تیمیه نیز عدول کرده است چرا که در عقاید
سلف(سه قرن اول اسلام) تکفیر مخالفین عقیدتی به این شدت یافت نمی شود. حتی
خود ابن تیمیه هم به شدت وی به تکفیر مسلمانان نپرداخته است. لذا لازم است
که به تفاوت های معنایی سلف که در مقاله سلفیه ذکر شد دقت داشته باشیم و
بدانیم که در استعمال لفظ سلفی چه معنایی از آن مورد نظر ماست و همه گروه
های مختلف را نمیتوان با یک معنای واحد از سلفی ذیل این تقسیم جمع نمود.
وهابیت مذهبی جدید یا تجدید دعوت اسلامی
شعار
بازگشت به اقوال سلف و نفی «تعصب» بر مذاهب موجود، با کنار نهادن سنت
تقلید نزد اهل سنت و احیای اجتهاد همراه بود که ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب
نماد آن نزد سلفیه بودند. ابن عبدالوهاب آموزه خود را «عقیده سلفیه» می
نامید و با توجه به مذهب ستیزی که در او وجود داشت، مایل نبود نام مذهب به
خود گیرد، اما به هر روی نهادینه شدن آموزه وی در عربستان و برخی مناطق
اقماری و پایان یافتن مأموریت های جهادی که این جریان دنبال می کرد، عملاً
این آموزه را
در
حد یک مذهب شکل داد که از سوی مخالفانش به وهابیه شناخته می شد؛ حال آن که
پیروان او افزون بر نام های خود خوانده مانند «اهل التوحید» و «اخوان»،
ترجیح می دادند مسلک فکری ـ اجتماعی خود را با نام هایی چون «دعوت سلفیه»
و گاه «حرکت سلفیه» معرفی کنند و بر هویت «سلفی» به جای انتساب به شخص
تأکید ورزند. وهابیون از استعمال این لفظ برای خود ابا دارند و سعی دارند
تأکید کند که ابن عبدالوهاب فردی از دعوت کنندگان به آموزه سلف و از مجددان
این دعوت است و نه بنیانگذار آن و کوشش کردند تا سلسله را از عصر نخستین
تا وی با مشخص کردن دو حلقه احمد بن حنبل و ابن تیمیه ترسیم نمایند. اما
افراط و تعصب شدید پیروان ابن عبدالوهاب، بر شخص ایشان و عدم نقد و بررسی
آثارش باعث شده است دیگر آموزه های وی فراتر از یک مجدد دعوت برود و مذهبی
جدید بحساب آید. و بعبارتی همان ها که داعیه نفی مذاهب و احیای اجتهاد
دارند و همواره مخالفانشان را به تقلید و تعصب متهم می کردند با تسلب بر
آرای ابن عبدالوهاب، گرفتار تقلید، تعصب، تندزبانی در نقد مخالف شدند.
انحراف از مصادیق بدعت و تکفیر مسلمانان
از
مؤلفه های مشترک میان پیوستگان به جریان های سلفیه مبارزه با بدعت و خرافه
زدایی از دین است تا دین اسلام را دوباره به پویایی سابق برگرداند. اصل
مبارزه با بدعت نه تنها نزد سلفیه که نزد عموم جریان های اسلامی، مورد
تأکید است و آنچه موجب افتراق مذاهب در این باره است، تعیین مصادیق بدعت
است. مخالفت با بدعت ها در دین در آموزه های ابن تیمیه شدت گرفته و بر
سراسر آموزه های ابن عبدالوهاب سایه افکنده است.
مخالفت
وهابیت با برخی رویکردهای مذهبی در سطح کلان نیز بر پایه همین اصل بدعت
ستیزی استوار شده بود؛ مانند آن که دانش کلام را در کلیت آن بدعتی نظری
بشمارند، یا تصوف که حدود نیمی از مسلمانان جهان صوفی مسلک هستند را به
عنوان یک بدعت مورد حمله قرار دهند.
تندروی وهابیون و ردیه های علما
تندروی
ابن عبدالوهاب در عقاید، نه تنها فرقه های غیرسنی به خصوص شیعه را هدف
قرار می داد، بلکه با مذاهب گوناگون اهل سنت نیز ستیزی شدید داشت و حتی
جریان های رقیب سلفی را نیز بر ضد آن برآشفت. برادر وی سلیمان بن عبدالوهاب
در رساله ای افکار محمد در خصوص توحید و شرک را به نقد گرفت و تکفیر فرق
اسلامی را مخالف صریح با مذهب سلف دانسته است؛ وی ادعای سلفی بودن از سوی
برادرش را واهی شمرد و افکار او را بدعت دانست. فلانی در مدینه با پیروان
ابن عبدالوهاب اصطکاک داشت و اندیشه های وی را برنمی تافت؛ در همین راستا،
او مجموعه ای از نامه های عالمان مذاهب مختلف در رد بر ابن عبدالوهاب را در
کتابی مدون ساخت. همچنین جریانات سلفی شبه قاره متاثر از شاه ولی الله
دهلوی نیز کتاب هایی در رد افکار وهابیت نوشته اند.
وهابیت و استعمار
موج
اول حکومت وهابیت و آل سعود خیلی پایدار نمی ماند و با رسیدن اخبار شبه
جزیره به حکومت عثمانی و ایران موج حملات ضد آن شدت گرفته و در آخر با حمله
پاشای مصر از طرف عثمانی حکومت آنها نابود می شود. اما
بعد از حدود صد سال بار دیگر عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل با کمک
استعمار انگلیس بر ریاض چیره می شود و دوران نوین فرمانروایی آل سعود از
1902 م. آغاز میشود که تا کنون نیز ادامه دارد. انگلیس
که در تفکر وهابیت زمینه های خوبی از تفرقه و شکاف بین مسلمین را مشاهده
میکند با استفاده از این حربه برای تضعیف جهان اسلام تلاش می کند و با
پشتیبانی از ابن سعود پایه های قدرت او را مستحکم می کند تا بوسیله آن
حکومت عثمانی را از پای در آورد. انگلستان به علت تغییر سیاست به استعمار
نو، به جای حضور مستقیم، به دنبال یافتن دوستان و هم پیمانانی بود که
بتوانند منافع او را تأمین کنند. به همین دلیل، با تطمیع و تهدید شیوخ،
رؤسای کشورها و قبایل منطقه، به شدت در پی تسلطی نامرئی بر منطقه ی
خاورمیانه و کشورهای عربی حاشیه ی خلیج فارس بود. بااین حال، هنوز خطر مهمی
نفوذ و سیطره ی انگلستان را در جهان اسلام، به ویژه جهان سنی، تهدید می
کرد و آن، امپراتوری عثمانی بود. انگلستان در پی آن بود که به کمک همدستان
منطقه ای خود، آخرین میخ ها را به تابوت این امپراتوری بکوبد. امپراتوری
عثمانی، با اینکه سال های پایانی عمر خود را می گذراند، هنوز در جهان سنی
به عنوان مظهر خلافت که نمونه ی آرمانی حکومت در نگاه اهل سنت بود، شناخته
می شد. البته
با مراجعه به تاریخ تعاملات انگلیس و آل سعود مشخص میشود که هر زمان که
انگلیس احساس میکرد ممکن است خود حکومت آل سعود به قدرتی جایگزین برای
عثمانی تبدیل شود بنحوی آنرا تضعیف می کرد که از آن جمله می توان درگیری
های گروه اخوان التوحید را با آل سعود مثال زد.
آل سعود، وهابیت و کشور عربستان
از
ابتدای شکل گیری حکومت وهابی تقسیمی میان محمد بن عبدالوهاب و محمد بن
سعود انجام شد که امور دینی حکومت در دست خاندان آل شیخ باشد که امروز هم
آل شیخ- همان نوادگان محمد بن عبدالوهاب - متولی این امر هستند، و سیاست و
کشورداری را هم به آل سعود واگذار کرد. پس وهابیت دو شاخه دارد که از ابتدا
به موازات هم پیشروی کرده اند.
جریان
ملکیه(وهابیت درباری)، یکی از دو رکن نظام وهابیت است. این جریان نماینده
پایه دیانت در عربستان سعودی است. این گروه در حقیقت به عنوان رکن مشروعیت
ساز آل سعود نقش ایفا میکند. به عبارت دیگر از آنجا که آل سعود خود را
دولتی دینی می داند، نیازمند مشروعیت بخشی به فعالیت های خود است و این
مشروعیت بخشی توسط جریان ملکیه صورت میگیرد. به عنوان نمونه در جنگ خلیج
فارس آمریکا برای حمله به عراق باید از خاک عربستان استفاده می کرد، در
حالی که بسیاری از علمای عربستان(نوسلفیان) با این عمل مخالف بودند، اما
علمای درباری حکم به جواز دادند و دولت عربستان اجازه استفاده از خاک این
کشور برای حمله به عراق را صادر کرد. هیأت کبار العلماء که مهمترین نهاد
دینی عربستان است، در دست این گروه قرار دارد و به سیستمی برای مشروعیت
بخشی به اعمال دولت تبدیل شده است. از
این رو، این دو شاخه مجبورند همدیگر را حفظ کنند. آل سعود به رغم اینکه آل
شیخ را قبول ندارند، حفظشان می کنند و آل شیخ هم همین طور.
لذا
پس از مدتی جریانات وهابی دیگر در درون عربستان با تناقضاتی بین منش آل
سعود و عقاید ابن عبدالوهاب مواجه شدند که نتوانستند این را برتابند و بدین
صورت مخالفانی سرسخت در جریان وهابیت با آل سعود شکل می گیرد که از
بارزترین مخالفان میتوان تفکرات امثال گروه اخوان التوحید را مثال زد که
حتی به تصرف مکه هم دست زدند.
تأثیر اندیشه جهادی سید قطب در عربستان سعودی
سید
قطب بر مبنای خاص خود مفهوم «حاکمیت» را مهم ترین رکن در توحید معرفی
میکرد و با تقسیم جهان به دارالاسلام و دارالحرب، تنها یک دارالاسلام را
تصور میکرد.
وی
معتقد بود: جنگ با جباران و ستمگران نیز یکی از اساسی ترین اهداف
پیامبران بوده، که فراموش شده است و فقط به عبادت فردی تکیه میشود.
پس
از مرگ سید قطب، برادرش محمد قطب از مصر اخراج شد. تمامی کشورهای اسلامی
که از گسترش و نفوذ اندیشه ی سید قطب در کشورشان میترسیدند، از ورود او به
کشور خود جلوگیری کردند؛ اما عربستان سعودی، که با جمال عبدالناصر رئیس
جمهور وقت مصر، رقابت تنگاتنگی برای رهبری جهان عرب داشت، محمد قطب را به
عربستان دعوت کرد؛ غافل از آن که یکی از مستعدترین مناطق برای رشد و گسترش
اندیشه ی سید قطب، در عربستان سعودی وجود دارد؛ چراکه آل سعود در این
کشور، همچون حاکمان طاغوتی حکومت میکرد و با دشمنان و کافران اصلی اسلام
که همان آمریکا، انگلیس و اسرائیل بودند، روابط تنگاتنگی داشت.
هرچند
برخی از علمای درباری عربستان، مانند ربیع مدخلی، با ورود وی به عربستان
مخالف بودند، اما به هرحال وی به عربستان مهاجرت کرد. ساختار مذهبی و سیاسی
عربستان، محمد قطب را شگفت زده کرد؛ چراکه شیوخ وهابی با تمام وجود دم از
توحید میزدند، اما توحید آنان صرفاً به نهی مردم از زیارت، توسل، ساخت بنا
بر روی قبور و... محدود میشد؛ اما در برابر عملکرد زشت طاغوت (آل سعود)،
نه تنها حساسیتی از خود نشان نمیدادند، بلکه اعمال زشت و غیراسلامی آنان
را توجیه می کردند و مردم را از نقد و بازخواست دولت باز میداشتند.
در
مجموع، اندیشه های سید قطب و محمد قطب، مفهومی را در عرصه ی توحید به
وجود آورد که به توحید القبور وتوحید القصور، معروف شد. به عقیده ی محمد
قطب و پیروانش، چیزی که شیوخ وهابی در عربستان به آن پای بند بودند، فقط
توحید قبوری بود؛ یعنی مبارزه با قبرها. آنان تمامی هم و غم خود را بر
مبارزه با قبرها، تخریب آن ها، نهی مردم از زیارت قبور و... قرار داده
بودند. سلاطین نیز با اطمینان به این که وهابیان سرگرم قبورند، راهی
غیراسلامی را درپیش گرفته بودند. به همین سبب، محمد قطب و پیروانی که بعدها
از میان علمای وهابی به وی پیوستند، نام آن را توحید قبوری گذاشتند. به
عقیده ی آنان، آن چه در دعوت پیامبران وجود دارد، توحید قصوری است؛ یعنی
مبارزه با صاحبان قصرها، نه صاحبان قبرها. در این میان، لبه ی تیز چنین
نظریهای به صورت مستقیم به سوی آل سعود و مشایخ درباری نشانه رفت و موجب
شد، ازیک سو قرائت وهابی از توحید به طور جدی به چالش کشیده شود، و ازسوی
دیگر، جریانی انقلابی در عربستان شکل گیرد که به آن، جریان قطبیه
میگویند.
اندیشه
ی سید قطب و محمد قطب، تأثیری عمیق بر جامعه ی عربستان نهاد. تحت تأثیر
این اندیشه، وهابیان که سال ها خودشان را با معنی ارائه شده از جانب محمدبن
عبدالوهاب درباره ی توحید سرگرم کرده و مراقب قبرها بودند و گمان
نمیکردند که مفهوم دیگری نیز دراین باره وجود داشته باشد، به ناگاه با
قرائت جدیدی روبه رو شدند که با فضای سیاسی و اعتقادی جامعه ی آنان هم
آهنگی داشت. ازاین رو، بسیاری از علمای وهابی تحت تأثیر اندیشه های سید
قطب و محمد قطب، به توحید قبوری محمدبن عبدالوهاب و پیروان وی پشت کردند و
حرکت دیگری را شکل دادند که به جریان نوسلفی مشهور شد. چهره هایی همانند
المصعری، سلمان العوده، التویجری و ... کسانی هستند که تعالیم سید قطب و
برادرش در مصر را سرلوحه عمل خود قرار دادند، و علم مخالفت را برافراشتند.
جدای
از اندیشه های سید قطب و برادرش، انتشار اندیشه های ضد وهابی محمد غزالی و
محمد سعید رمضان البوطی، نیز تأثیر بسزایی را در تقسیم وهابیت به دو شاخه
درباری و انقلابی داشته است. به
این صورت در درون اندیشه وهابیت طیف های مختلف از تنروهای تکفیری جهادی تا
معتدلین و حتی سکولارها !! شکل میگیرد.(مراجعه به مقاله تنوع جریانهای
درونی وهابیت)
چگونگی مواجهه با وهابیت
لذا
نکته حائز اهمیت در مواجهه با وهابیت این است که نه تنها وهابیت یکی از
مذاهب اهل سنت نیست بلکه اهل سنت نیز موضع شدیدی علیه عقاید وهابیت دارند. بنابراین
در جریان شناسی اولاً، باید بین وهابیت و اهل سنّت تفاوت قائل شد و
ثانیاً، باید حتی در دل خود وهابیت جریان ها را شناخت. وقتی که جریان ها
شناخته شود، آن وقت فهمیده میشود که باید با هر کدام چگونه رفتار کنیم؛ با
گروه های تکفیری وهابیت و وهابیت درباری یک نوع برخورد لازم است، با گروه
های نووهابی متاثر از اندیشه سید قطب گونه ای دیگر و با گروه های معتدلی و
منطقی که امروز حتی در دل جریان وهابیت هم یافت میشود(مراجعه به مقاله نقد
وهابیت از درون) به گونه ای دیگر باید برخورد کرد.