نیما شعبان نژاد هستم خیلی خوشحالم که خواننده ها من رو می خونن
_چی خوندی ؟
من کارگردانی تئاتر خوندم سال 84 ولی خب بیشتر بازی کردم یعنی بیشتر پیش اومده که بازی کنم تو تئاتری ها هم بیشتر به عنوان بازیگرم تا کارگردان
_ از کارات بگو ؟
مرگ در نمیزند که همون شروع دانشگاه بودش که از اون کارای دم دستی و دور همی بود
آشپز نابلد هم یک مونولوگ بود که برای پایان نامه ام هم برداشتم خودم تکی نقش 15 تا شخصیت بازی می کردم
باغ وحش شیشه ای هم که مال تنسی ویلیامز معروفه که بازی می کردم
زندانی شماره 3 از آمریکا کار خیلی خوبی نیست خیلی نمی خوام بهش فکر کنم یک کار کمدی دورهمی بودش خیلی شده بود شبیه کار تئاتر آزاد البته نمی خوام به تئاتر آزاد توهین کنم چند نفر دور هم جمع شدیم تصمیم گرفتیم یک نمایش کمدی بسازیم البته بهش نگاه می کنم خیلی ناراحت نمی شم که کار بد و بی کیفیت ساختن توی اون موقع خوب بود ولی دوستش ندارم خیلی
همسایه سطل آشغالی کار جذابی بود به این دلیل که با بچه های استثنایی کار می کردم و خیلی دوست داشتیم توی سازمان اکو توی جشنواره معلولین ذهنی شرکت کنیم چون یک کاری بود که 6_7 ماه طول کشید با این بچه ها ...
_ الان اگه فرصتش پیش بیاد دوست داری دوباره با این دست بچه ها کار کنی ؟
خیلی دوست دارم ولی هم وقتش نیست هم انرژیش چون واقعا انرژی می بره اون تایم هم برای من اوج طراوت و تازگی من بود تو شروع داستانم و وارد شدنم تو این فضا خیلی آدم تنوع طلبی بودم تو کار کردن حالا چه تو بخش کارگردانی و چه تو بازیگری دوست داشتم کار های عجیب رو تجربه بکنم واسه همین خیلی اون موقع ... یعنی تصمیم گرفته بودم یه نمایش کار کنم حتی نمی دونستم چه جوری حالا یه پروسه ی طولانی داره توضیح این داستان که من به عنوان یک خیر رفتم تو یک توانبخشی بعد قرار شد با بچه ها تئاتر کار کنم بعد آروم آروم به اینجا رسید که حالا یک نمایشی هم بسازیم و نمایش اصلا به اینجا رسید که اجرای عموم گذاشتیم .
_ حس و حالت با اون بچه ها کار می کردی چجوری بود ؟
خیلی ... اصلا مسیر زندگیه من بعد از این اجرا با بچه های استثنایی عوض شد کلا چون اصلا نگاهم به زندگی تغییر کرد خیلی همه چیو راحتتر برای خودم دیدم خیلی ریلکستر شدم و خیلی معنی زندگی و زندگی کردن عوض شد برام .
حس و حال عجیبی بود زمانی که یک اجرا داشتیم این بچه ها بازی می کردن نرسیده بودیم که بهشون رورانس رو بهش یاد بدم که مثلا باید بعد از پایان یک نمایش تعظیم کنیم بعد از یک اجرای یکی از بچه ها دست زد من چون موسیقیش رو خودم زنده می زدم
یک کیبوردی داشتم یه سری افکت و اینا می زدم که روی فضا ی نمایش بشینه نمایش خیل
کار مثلا پر پروداکشنی نبود فقط واسه اینکه اینا دارن بازی می کنن دکور آنچنانی نداشتیم کیفییت نور آنچنانی نداشتیم فقط اینکه اینا به این خودباوری برسند که می تونن تئاتر اجرا کنن
بعد اجرا که تموم شد دست زدن خودشونو اومدن منو نشون دادن که ایشون با ما کار کرد نمی دونم از کجا ، خودشون خلاقیت به خرج دادن
_ معلول های ذهنی بودن یا حرکتی ؟
هردو توامان
می دونین که پروسه ی یاد دادن به این بچه ها خیلی دشوارِ البته کسایی که تو این فضا با این بچه ها کار می کنن
اولا سطح نمایش ها در لول نمایش های کودک ِ برای اینکه از این بچه ها نمی تونی انتظار داشته باشی یک نقش یک کارکتر ِ ...
_ مکبث مثلا بازی کنن ...
آره ولی مال من
نزدیک بود نمایش عروسکی از جین
متسون که کلا نمایش های عروسکی کار می کنه
اوردم فرمت داستانی براش درست کردم که بچه
ها بازی کردن ... زندگی یک خدمتکار هتل بود که تو هتل کار می کرد پول می ذاره با
رئیس هتل توی یک شراکتی بره رئیس هتل پولش رو می خوره این بی جا و مکان میشه مجبور
می شه بره این هتل و اون هتل که بهش جا بده یعنی نمایش فرمتش اصلا برای بزرگسالِ
_ با اون بچه ها رابطه ات چه شکلی بود ؟
خیلی رابطه ام خوب بود و به شدت هم جدی بودم در صورتی که همه میان و با اون بچه ها می خوان یه حس ترحم بهشون داشته باشن من نه ، عین بقیه باهاشون رفتار می کردم عین همکارام عین دوستام انگار نه انگار که ...
_ در ابتدای کار که رفتی این روی حال و هوات تاثیر بدی نذاشت ؟
چرا خب یه ذره آدم اولش چیز میشه گارد می گیرن به شما به این دلیل که به شما ...
_ به غیر از اینکه اونا گارد بگیرن شما چی ؟
نه که گارد داشته باشی ؛ از اول که خب یه ذره می ترسی چون اصلا نمی دونی فضات چیه نمی دونی کجایی چی کار داری میکنی بعدش حالا بعد از یکی دو هفته ... چون اصلا نمیشه اون بچه ها رو نمیشه کنترل کرد خیلی ... چون خیلی خسته کننده اس براشون دو ساعت بشینن مداوم تو حرف بزنی ، گوش بدن ، همش باید پر انرژی باشن و بازی کنن و تفریح داشته باشن و بخندن و... ولی من از 7 ماه اول به بعد کلاسهام یک ساعت و نیم دو ساعت بود تمرین فشرده و اون بچه ها هیچ کدوم بیرون نمی رفتن
چون والا که هم خیلی بزرگ می دیدمشون و همینجور هم هستن ، هم که واقعا بچه های استثنایی به شدت پاکن دیگه واقعا درسن برای تمام ...
_ هنوزم گاهی می ری بهشون سر بزنی ؟
نه اونجا یه کدورت هایی پیش اومد یه نا ملایمتی هایی شد در حق من که تصمیم گرفتم دیگه نرم نه اون بچه ها رو دیگه نبینم ، پرسونل رو ترجیح دادم دیگه نبینم چون تحملشون رو نداشتم ، ولی هر از چند گاهی دلم برای بچه ها تنگ می شه ولی دیگه نمی تونم برم چون پرسونل واقعا غیر قابل تحمل بودن .
_ در ابتدا که وارد اونجا شدی چه حسی داشتی و وقتی از اونجا اومدی چه حالی بودی ؟
حس اول حس بلاتکلیفی بود بعد که تصمیم گرفتم نمایش کار کنم و بعد که در آخر به نتیجه رسید حس ِ خیلی خوب شد می گم اصلا نگاهم به زندگی عوض شد بعد از کار کردن با این بچه ها.
_ باقی کارها ؟
باقی که یه سری کار متوقف شده بوده که هیچی
طعم گس مرگ بود که بازی می کردم من ...
اینا همه کارایی که من توی رزومه ام دارم من کار هایی که رد بشه حتی بیشتر برام ارزش داره تا کارایی که اجرا شده چون زحمت زیادتری کشیدیم یه گروه سه ماه چهار ماه تمرین کردیم و قاعدتا کار های خوبی میشده ولی متاسفانه بنا به دلایلی به اجرا نرسیده ولی من همیشه توی رزومه ام دارم چون وقت گذاشتم براش و دوستشون دارم
طعم گس مرگ یکی از اون کارایی که تو گرمای 35-40 درجه تابستون هر روز 12ظهر تا 5 عصر تمرین می کردیم آخر هم به اجرا نرسید کار یکی از دوستان بود از بچه های اصفهان بود قرار بود که من براشون بازی کنم انرژی گروه خوب بود و دوست داشتیم به اجرا برسه .
میر نوروزی هم که کاری که دکتر صادقی کار می کردن من قدیم با ایشون یکی دو تا کار لطف داشتن و من برای ایشون بازی می کردم نقش های کوچیکی هم بود , میر نوروزی دور خوانی شد و بعد رسید به تقسیم نقش بعد به علت نمی دونم بودجه بود یا چی بود کار متوقف شد
نبرد مده آ هم که اولین اجرا ی من با آقای صادقی که بعد از اون که که متوقف شد اولین اجرامه که من برای ایشون بازی می کردم
توی تماشاخانه ایرانشهر سال 89 اون کار خیلی نقش محور نبود کلا کار گروهی بود خیلی پرفورمنس توش خیلی نمایش حرکتی بود کم دیالوگ بود خیلی نمایش تصویر سازی بود واسه همین خیلی تیمی بود 12 نفر بودیم جزو نمایش های کم پرسوناژ آقای صادقی بود هم بود یعنی معمولا بالای 25 – 30 نفرند جزء طولانی ترین نمایشی هم بوده که ایشون تمرین کردن چون ما حدود 6 ماه فکر کنم هممون من خودم مثلا 5 کیلو وزنم کم شد انقدر تحرک بدنی داشتیم .
در انتهای هر سفر ... دست نوشته های حسین پناهی بود که به من سفارش کرده بودن اون موقع که ، یه سری آدم مد نظرشون بود که اگه دوست دارین مایلین بیاین برای بزرگداشت حسین پناهی یه منولوگی رو اجرا کنید من سریع داوطلب شدم چون حسین پناهی رو خودم خیلی دوست دارم و بعدش هم اصلا حالم بد شد 5-6 ماه خونه نشین بودم .
_چرا ؟
به دلیل اینکه این شعر ها پخش می شد من 10 دیگه آخر زندگی حسین پناهی رو از نگاه خودم بازی کردم بعد یه ذره افسرده شدم کلا چون اون شعرها میومد تو ذهنم و یه ذره بهمم ریخت .
آزادی در بن بست تاریک . این یه کاری بود که خیلی هم استقبال مطبوعاتی داشت به این دلیل که توی پروژه برنامه های شهرداری ( من نمی خوام به شهرداری توهین بکنم ) توی بخش های برنامه های گروهی یا مشارکتی که شهرداری می ذاره توی کارا خب از آدمایی استفاده میشه که علاقمندند صرفا مثلا اینجوریه شهرداری که یه کلونی درست می کنه که آقا شما عکاسی بلدی ؟ می گه نه ولی دوست دارم عکاسی بکنم میگن خب بیا عکاسی بکن . می گن تئاتر دوست داری بسازی ؟ میگه دوست دارم تئاتر بسازم میگن بیا تئاتر بساز فقط واسه اینکه مشارکت کنن مردم و من واقعا یک نمایش در خورد در کمترین زمان ممکن نمایشنامه نوشتم مثلا توی ایده ی دو ساعت و بعد توی جشنواره فلسطین آزاد که یکی از جشنواره های خوب شهرداری بود که کلا برنامه های خیابانی بود تو بام تهران یک هفته شبی سه تا چهار تا اجرا بود .
چهار فصل مثل هم ... کار مورد علاقه من حالا بازیگری نه خیلی ولی توی کارگردانیمه چون استقبال بی نظیری شد و البته ما یه سری مشکلات داشتیم نتونستیم اجرای آلمانمون رو بریم ولی یه لوح و یه تقدیر کوچولو گرفتم از سفارت آلمان و اینکه قرار بود دوباره آلمان بریم اجرا کنیم نشد بریم و خیلی هم تایم اجرا نداشتیم تو موسسه های مجموعه های آلمانی زبان گذاشتم از سفارت بگیر تا ...
شاگرد دماغ ساز ... کار زیر مجموعه گروه تئاتر لیو گروه آقای معجونی اشکان جنابی کارگردانی می کرد شاید بگم انرژیک ترین کار و یکی از بهترین کارایی که من توش بودم و خیلی برای من خوب بود اگر به اجرا می رسید من و اشکان جنابی و حسین امیدی و امیر حسین طاهری و آیدا صادقی همه با هم بودیم و زندگی یک جراح پلاستیک توی قرون وسطی بود خیلی با مزه بود بی نظیر بود یعنی ...
_ این کار برای چی متوقف شد ؟
این رو اصلا فکر نمی کردیم متوقف بشه خیلی هم انرژی گذاشتیم این دقیقا سالی بودش که من جشنواره 90 چهار تا کار بازی می کردم و از وسطاش دو تا کار رو گذاشتم کنار تمام تمرکزم رو گذاشتم رو یه دونه یه دونه دیگه هم بعدا اومد اضافه شد بعد سه ماه تمرین کردیم هنوز نفهمیدم چرا چون همه باز بین ها هم که اومدن دوست داشتن کار رو تحسینمون کردن
یه کار انرژیک با تمپو ریتم بالایِ ، کمدی با کیفیت درجه یک اصلا من فکر می کنم بی سابقه بوده اگر به اجرا می رسید یه همچین تئاتر نداشتیم تو ایران .
باگانه ... کار خیلی خوبیه اونم یه سری بی لطفی ها شد در بخش خود کنداکتور جشنواره فجر چون ما قرار بود توی بخش مسابقه باشیم این کار بعد از اینکه کار شاگرد دماغ ساز رد شد پیشنهاد شد بهم کارگردانش بازی می کرد گفت تو بازی کن من مرد ناشناس رو بازی می کردم که نقش اصلی بود . چون سال قبلش مجتبی رفیعی جایزه بهترین نمایشنامه رو گرفته بود بعد سال بعدش ما تو بخش مسابقه بودیم یهو ما رو اوردن کردن بخش میهمان هنوز که هنوز ما اجرا رو می خوایم ولی به ما ندادن که اجرای عمومیمون رو بریم .
لابیرنت ... هم که دیگه فکر می کنم منو گریدمو کشید بالا دیگه یعنی توی دنیا تئاتر بخاطر اینکه قبلش کم کار بودم و قبلش تو شهرداری بودم و اینا دوباره تو فضای حرفه ای برگردوند منو و خیلی استقبال شد و لابیرنت یکی از نمایش های پر فروش سال 92 بود که خرداد ماه تو سالن آو اجرا شد من نقش قاضی رو بازی می کردم کار فرناندو آرابال ، خیلی کار خوبی خیلی دوستش دارم و فکر می کنم که حقش خیلی بیشتر از اینا بود که دیده بشه هرچند که ما توی هفته اول ما بلیط ها مون sold out شد تا هفته آخر اجرا ، کار خوبی بودش .
اجرای پرفورمنس هنر مفهومی در گالری ایده که ... چه طولانی ( می خندد ) به اسم لهد بود سنگ لهد
یک ایده ای داشتم من از قدیم و بعد چون من آدم خیلی تنبلیم همیشه یه راه فرار رو انتخاب می کنم و این خودش میشه یه ابتکار و خلاقیت ...
_ یعنی چی راه فرار رو انتخاب می کنی ؟
یعنی مثلا من حوصله نداشتم متن بنویسم چون منتقد ها هم همه حمله می کنن هزار تا ایراد می ذارن اومدم 5-6 نفر رو دور هم جمع کردم گفتم حس و حالتون رو از مرگ بنویسید همون رو کردیم یک تئاتر و خیلی شیک بعد استقبالم شد نسبتا تو گالری ها خب کار عجیبی بود، پرفورمنس نبود حالا من تو اون مصاحبه ام هم گفته بودم نمایش بود ، می خواستیم پرفورمنس بشه یهو از دستمون در رفت تئاتر شد 5 نفر می اومدن حس و حالشون رو از مرگ می گفتن بیشتر بعد مرگ بود یا خود مرگ ، که یه سری عکس مرتبط باهاش هم بود که حالا عکسامون هم خیلی جالب نشد .
یه کار دیگه ... جمجمه در کاناراما بود. سه گانه ی آقای مارتین مک دوناف که هم زمان با آقای غنی زاده که اونور داشت ملکه زیبای لی نین اجرا می رفت ما اینور داشتیم جمجمه در کاناراما رو اجرا می رفتیم ولی خب چون تو سالن خودمون بود سالن لیو توی ایرانشهر که اولین نمایش رو خودمون رفتیم وخیلی تماشاچیمون بد و ضعیف بود بد نه که خود تماشاچی بد باشه ها از لحاظ استقبال چون اصلا نمی شناختن طبقه سوم بود تبلیغات نتونستیم خیلی بکنیم و خیلی با استقبال روبرو نشد ولی همون چند نفر مثلا اگه 100 نفر 1000 نفر کار رو دیده بودن کار رو دوست داشتن و می گفتن کار خوش ساختی شده .
بعد یه سری کار تئاتر کودک هم پراکنده توی همون سال 92 کار کردم ، دزد زباله ها و... 8 صبح دوستمون ما رو می کشید اونجا بچه ها رو شاد می کردیم ولی صرفا رفاقتی بوده خیلی ارزش هنری نداشت
من چون من یک کار کودک داشتم
"محاکمه در کوهستان"
کار برتر کودک و نوجوان شهرداری
شد که اون اصلا یک سال و نیم مداوم
اجرا می کردم فکر کنم حدود 30 هزار تا بچه
اون کار رو دیدن ، کار خیلی مدرن بود همه
آدمها یه سری حیوانات رو بازی می کردن و با اِلمان های روز نه که یکی
کلاه گنده بذاره بشه خرس یکی گوش بذاره
بشه خرگوش ... نه لباس ها خیلی طراحیش مدرن بود و بازی ها خیلی ... انگار آدمی باشن که برن تو
جلد حیوان.
این گفت و گو توسط «آرزو حیدری» انجام شده و زحمت عکس ها را نیز سرکار خانم «الهام حیدری» کشیده اند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
دوستون دارم بوس بوس
فرشته نارگیله
جناب خان نارگیله...
فرشته نارگیله
جناب خان نارگیله...