يادم هست مادرم چادرم را شسته بود و همان موقع هم مي خواستيم به خانه ي مادربزرگم براي عيد ديدني برويم
من لباسهايم را پوشيدم اما وقتي از خيس بودن چادرم مطلع شدم به مادرم گفتم: شما برويد، تا چادرم خشك شود خودم را مي رسانم ولي مادرم اصرار به آمدن من داشت و گفت حالا با مانتوات بيا . من ناراحت شدم نمي خواستم بدون چادر بروم با چشماني خيس و صدايي لرزان مي گفتم: نه نه نه من بدون چادر جايي نمي روم...
مادر و پدرم گوشه ي اتاق ايستاده بودند آنها نه تنها از اصرار من ناراحت نشده بودند بلكه با نگاهي تحسين آميز و سرشار از محبت به دخترشان نگاه مي كردند. مادرم بلافاصله از داخل كشو چادر نيم دوخته اي كه كمي از دوختِ آن باقي مانده بود را بيرون اورد و آن را كامل كرد و به من داد.
آن روز و آن نگاه تحسين آميز و برخورد مادرم باعث شد من در همان سن كم ارزش چادر را بيشتر بفهمم و وقتي آن را به سر مي كنم احساس ويژه اي داشته باشم. از آن روز من هميشه و همه جا چادر سرم مي كنم.
فاطمه ز. 12 ساله
من چادرم را دوست دارم: امروز توفيق داشتم در جمع كوچك چند دختر خانم نوجوان حضور داشته باشم دختران نوجواني كه حضور درجمعشان احساس ناب حضور در جمع اهل ايمان را به قلب مي داد، در روزهاي آينده خاطراتشان را خواهيد خواند ان شاء الله. فاطمه يكي از آنها بود دختري خوب باوقار و بسيار مودب. آنقدر مودب كه حدس مي زدم وقتي خاطره ي او را بخوانم حتما نكته ي زيبايي از نوع تربيت پدر و مادرش را ياد خواهم گرفت.
وقتي خاطره اش را خواندم به نظرم سعه ي صدر پدر و مادرش و عكس العمل بسيار به جايشان واقعا قابل تحسين است. به نظر شما اگر آنها وقتي اصرار فاطمه را مي ديدند بدخلقي مي كردند يا رفتاري كه ثابت كند حالا چادر آنقدرها هم اهميت ندارد را از خود نشان مي دادند چند سال ديگر طول مي كشيد تا فاطمه زيبايي هاي حجاب برتر را كشف كند؟
و البته خداي بزرگ ديدن زيبايي هاي عميق و غير ظاهري را نصيب تمام بندگانش مي كند بسته به شرايط براي بعضي اين اتفاق زودتر يا ديرتر رخ مي دهد (چقدر خاطره در همين وبلاگ است از افرادي كه خانواده هايشان به هر دليل همراهشان نبودند اما يك روزي يك جايي يك چيزي بهانه شد تلنگر شد براي ديدن اين زيبايي ها) به هر حال هركدام با تكاليف مختلف براي پروردگار عليم و حكيمشان بسيار عزيزند
اما كاش خواندن اين خاطره ها ما را از شرايطي كه داشتيم طلبكار نكند بلكه تلنگري شود براي خود ما ، كه مطالعه كنيم ، تمرين كنيم و توسل كنيم كه ياد بگيريم و بتوانيم با برخوردهاي درست چه براي فرزندانمان چه براي بقيه ي بندگان خدا راهنماي خوبي باشيم به شكرانه ي نعمت هاي عظيم خدا بر ما و سپاس از تمام آنهايي كه براي ما واسطه ي ديدن زيبايي هاي غير ظاهري شدند؛ واقعي ترين زيبايي هاي جهان...
.................................
لینکهای مرتبط:
شما هم دعوتید: دعوت نامه ی اولین فراخوان وبلاگی من و چادرم با موضوع " چی شد چادری شدم؟"
خاطره های شرکت یافته در این فراخوان تا این لحظه
خادم الزهراهای این طرح : لیست خادمان افتخاری اولین فراخوان من و چادرم تا این لحظه
اطلاعیه شماره 1: کتاب مجموعه خاطرات چی شد چادری شدم منتشر شد
اطلاعیه شماره 2: وبلاگ بانک تجربه ها افتتاح شد . شما هم تجربه های تلخ و شیرین زندگی تونو که فکر می کنید می تونه به دیگران کمک کنه رو به این وبلاگ بفرستید، شاید تجربه ی شما به افراد زیادی کمک کنه.
طرح های مشابه:چی شد اهل مسجد شدم؟ ، چی شد اهل نماز اول وقت شدم؟ ، چی شد با شهدا آشنا شدم؟
لبخند رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها نصیبتون
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com