هر چند دست روزگار جادهای جداگانه میان محمود درویش و سمیح القاسم گشود و هر یک از آنها در راهی جدا و جدید قرار گرفتند، اما محمود درویش و سمیح القاسم در نهایت در مسیر زندگی خود همچنان پیوندی ناگسستنی دارند، پیوندی که سر رشته زندگی جداگانه هریک را باز هم به هم متصل میکند و تا ابد آن را نگاه میدارد. از همان لحظه که سمیح القاسم از دنیا و ما فیهای آن جدا شد تا زمانی که شعر و کتاب در دنیا باقی است و ترانهها برای آزادی سروده میشود، نام محمود درویش و سمیح القاسم در نقطهای به نام «شعر مقاومت فلسطین» به هم میپیوندد.
«محمود درویش»، «سمیح القاسم» و «معین بسیسو»، سه رأس مثلث شعر فلسطین را تشکیل مىدهند و انسانى که در میان این مثلث گرفتار آمده است، انسانى است که به قول درویش «سردش مىشود، عاشق مىشود، دیوانه مىشود، مىخوابد و مىپرسد و تنها شعارى روى دیوار نیست». ادبیات مقاومت فلسطین شاعران بسیاری به خود دیده که از درد گفتند و از درد شنیدند، قفس قلبهایشان را برای پرواز ترانههایی باز گذاشتند که برای آدمیت و صلح گفته میشد.
سمیح القاسم در سال 1939 از خانوادهای دروزی در شهر زرقاء اردن دیده به جهان گشود. در شهرهای رامه و ناصره به تحصیل پرداخت و تا همین چندی پیش در فلسطین زندگی میکرد. سمیح در ادبیات عرب معاصر شاعری بسیارگو شناخته میشد، شاعری که در سی سالگی شش مجموعه شعر از خود به یادگار گذاشته است. وی مدتها رئیس اتحادیه نویسندگان عرب در فلسطین بوده و در حال حاضر به فعالیتهای ادبی و سیاسی مشغول بود.
شاعر پرآوازه مقاومت فلسطین از خود کتابهای متعددی شامل «آتشفشانها»، «سقوط نقابها»، «مرگ بزرگ»، «تو را دوست دارم آنگونه که مرگ میپسندد» و «عنصر نامطلوب» از خود به یادگار گذاشت تا ترانههایش جوانانی که این روزها در آتش و خون برای پیروزی کشور در آماج غارتهای روزگار تلاش میکنند تا باریکهای را به عنوان آخرین سنگر به یادگار مانده از فلسطین بزرگ حفظ کنند، به یاد روزهای روشن آینده بیندازد. به یاد خونهای مردان و زنانی که بر خاک پدری ریخته شده و امید را جوانه میزد.
سمیح القاسم دو روز پیش در خانه پدریاش دنیا را بدرود گفت. در ذیل بخشهایی از ترانهها او برای «فلسطین» که دیگر به نمادی از مقاومت برای آزادمردان دنیا مبدل شده است، ارائه میشود:
«برای مردن وقت نداریم»
پس پشت مرثیهها و ترانهها
میان من و تو
دو قطره اشک
و شعری تبعیدی
و خون ما
سنبلهوار
بر کشتزاران نقش شده است
پس کوچ کن و
کوچ مکن
که کوچ من
برای من و تو کافی است
ای فرزند مدارهای دوردست
ای داماد مدارهای دور دست
ای داماد بادام و لیمو
مدار درونیت بر چه منوال
عروس سپید تو در چه حال است
و حال و هوای تو
در تبعید دور دست؟
***
بانویی لباسهای شسته آتشخورده را
بر ایوان سیاه گرد میآوردخمپارهای به باغچه یورش میبرد
میشنوی؟
این سمفونی گاوچرانهاست
که ناوگانهای موهومش می نوازند
در فصلهای ناشنوایی
بر تارهای قلب تو
موعظهگونه، مینوازندش
از سوی شرکتها و بازرسهای بورس
و سربازخانهها
مینوازندش برای ملتهای دشمن و دوست
***
ای دوست
در تابوت برای دو ترانه جا بود
که یکی میگفت: من کفنم
و دیگری:
خستهام از کوچی به کوچ دیگر
و خستهام از وطنی که بیوطن میمیرد!...
***
«فقط یکشب»
امشب میتوانید
کسی باشید که من نیستم
و چیزی بخواهید که من نمیخواهم
میتوانید بخندید
از ایستادنم بر خاکریز
برهنه برهنه
و دویدن گریه
در رگهای چهرهام
چهرهای که با رؤیای خونین
روشن شده است
میتوانید آقایان!
که من چنگالم را قرنهاست در حراج فروختهام
و خواب در سایه نخلستان غمگین را
خریدهام
میتوانید آقایان!
میتوانید
که دیگر بر اثر انگشت من
برای تمام پاسگاههایتان آشناست
و تمام سگهای پلیس
به هنر تعقیب و کشف من آراستهاند
که خونین و محتضر
بر گلی یا سنگی افتادهام...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com