"
عماریون"- علی فائز/
بسم الله الرحمن الرحیم
از بامداد روز 23 بهمن 1357 که انقلاب اسلامی ایران طوفنده جنگل حرامیان و
غارتگران بین المللی را در این سرزمین به آتش کشید سردمداران کفر جهانی به
موازات هجمه سخت افزاری نظیر ایجاد غائله کردستان ، گنبد ، وبرافروختن شعله
جنگ به کمک بیش از سی کشور به عاملیت صدام عفلقی جنگ نرم را نیز به طور
گسترده و به تاسی از اسلاف غارتگرشان و در امتداد نبرد همیشگی و تاریخی حق و
باطل پایه گذاشتند . و در این راستا بیش از همه قلب و مغز فرماندهی جناح
حق یعنی ولایت فقیه را نشانه گرفتند تلخ تر و گریه آور تراز همه اینکه طیفی
از خودباختگان بومی تحت عنوان روشنفکر و حتی بعضاً روحانیتی که به ظاهر
خودرا به طور تقلبی به اسلام و توحید منتسب و متصلب میدانست جاده صاف کن و
خاکریز های این تهاجم فرهنگی و جنگ نرم و شیطانی شدند . و بازهم تاسف آور
اینکه در این دهه های اخیر طیفی که خودرا منتسب و منتصب به ابراهیم بت شکن
زمان ما یعنی حضرت امام رو ح الله خمینی می دانست و می داند محتملاً در خوش
بینانه ترین قضاوت دچار غفلتی سهمگین شده باشند که لازم است همه ما بر سر
خویش فریاد آوریم که " آین نذ هب " . با این اختصار بر آن شدیم بدون
هر گونه تحلیل یا تفسیری یکبار دیگر پا به پای امام مهربانی ها به تبیین
این گوهر نایاب یعنی ولایت فقیه بنشینیم که در روزگار سرد و کشنده دنیای
آلوده به حرص و جنایت وپر از فساد اخلاقی که تحت حاکمیت کدخدایان هم جنس
باز قرون متقدم و ارتجاعی سخت محتاج این گوهریم .
مقدمه
بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على خير خلقه محمد و آله اجمعين
ضرورت و بداهت ولايت فقيه
موضوع «ولايت فقيه» فرصتى است كه راجع به بعضى امور و مسائل مربوط به آن
صحبت شود. ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مىشود، و
چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنى كه هر كس عقايد و احكام اسلام را
حتى اجمالًا دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد،
بىدرنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت. اينكه امروز
به ولايت فقيه چندان توجهى نمىشود و احتياج به استدلال پيدا كرده، علتش
اوضاع اجتماعى مسلمانان عموماً، و حوزههاى علميه خصوصاً مىباشد. اوضاع
اجتماعى ما مسلمانان و وضع حوزههاى علميه ريشه تاريخى دارد كه به آن اشاره
میكنم.
نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسلام
نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد؛ و تبليغات ضد اسلامى و دسايس فكرى را
نخست آنها شروع كردند؛ و به طورى كه ملاحظه مىكنيد دامنه آن تا به حال
كشيده شده است. بعد از آنها نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنى شيطانتر از
يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش، يا بيشتر به كشورهاى
اسلامى راه پيدا كردند؛ و براى رسيدن به مطامع استعمارى خود لازم ديدند كه
زمينههايى فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند. قصدشان اين نبود كه مردم
را از اسلام دور كنند تا نصرانيت نضجى بگيرد؛ چون اينها نه به نصرانيت
اعتقاد داشتند و نه به اسلام؛ لكن در طول اين مدت، و در اثناى جنگهاى
صليبى، احساس كردند آنچه سدى در مقابل منافع مادى آنهاست و منافع مادى و
قدرت سياسى آنها را به خطر مىاندازد اسلام و احكام اسلام است و ايمانى كه
مردم به آن دارند. پس، به وسايل مختلف بر ضد اسلام تبليغ و دسيسه كردند.
مبلغينى كه در حوزههاى روحانيت درست كردند، و عمالى كه در دانشگاهها و
مؤسسات تبليغات دولتى يا بنگاههاى انتشاراتى داشتند، و مستشرقينى كه در
خدمت دولتهاى استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق
اسلام كار كردند. به طورى كه بسيارى از مردم و افراد تحصيلكرده نسبت به
اسلام گمراه و دچار اشتباه شدهاند.
اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالتند. دين كسانى است كه
آزادى و استقلال مىخواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها
اسلام را طور ديگرى معرفى كردهاند و مىكنند. تصور نادرستى كه از اسلام
در اذهان عامه به وجود آورده و شكل ناقصى كه در حوزههاى علميه عرضه مىشود
براى اين منظور است كه خاصيت انقلابى و حياتى اسلامى را از آن بگيرند، و
نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزاديخواه باشند؛ دنبال
اجراى احكام اسلام باشند؛ حكومتى به وجود بياورند كه سعادتشان را تامين
كند؛ چنان زندگى داشته باشند كه در شأن انسان است.
مثلًا تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست؛ دين زندگى نيست؛ براى جامعه
نظامات و قوانين ندارد؛ طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است. اسلام فقط
احكام حيض و نفاس است. اخلاقياتى هم دارد؛ اما راجع به زندگى و اداره
جامعه چيزى ندارد.
تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم،
طبقه تحصيلكرده، چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست
نفهميدهاند و از آن تصور خطايى دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را
نمىشناسند، اسلام را هم نمىشناسند. و [اسلام] در ميان مردم دنيا به وضع
غربت زندگى مىكند.
چنانچه كسى بخواهد اسلام را آن طور كه هست معرفى كند، مردم به اين زوديها
باورشان نمىآيد؛ بلكه عمال استعمار در حوزهها هياهو و جنجال به پا
مىكنند.
براى اينكه كمى معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى
مىشود تا چه حد است، شما را توجه مىدهم به تفاوتى كه ميان «قرآن» و كتب
حديث، با رسالههاى عمليه هست: قرآن و كتابهاى حديث، كه منابع احكام و
دستورات اسلام است، با رسالههاى عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته
مىشود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مىتواند داشته باشد
بكلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت صد به يك
هم بيشتر است! از يك دوره كتاب حديث، كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام
اسلام را در بردارد، سه- چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به
پروردگار است؛ مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط
به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، و سياست و تدبير جامعه است.
شما آقايان كه نسل جوان هستيد و ان شاء اللَّه براى آينده اسلام مفيد
خواهيد بود، لازم است در تعقيب مطالب مختصرى كه بنده عرض مىكنم در طول
حيات خود در معرفى نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد. به هر صورتى كه مفيدتر
تشخيص مىدهيد، كتباً، شفاهاً، مردم را آگاه كنيد كه اسلام از ابتداى نهضت
خود چه گرفتاريهايى داشته، و هم اكنون چه دشمنان و مصايبى دارد. نگذاريد
حقيقت و ماهيت اسلام مخفى بماند، و تصور شود كه اسلام مانند مسيحيت اسمى- و
نه حقيقى- چند دستور در باره رابطه بين حق و خلق است، و «مسجد» فرقى با
«كليسا» ندارد.
آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به سر مىبردند و امريكا
سرزمين سرخپوستان بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم
استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و
قانون در آنها نبود؛ خداى تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى
فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مى آيد. براى همه امور قانون و آداب
آورده است. براى انسان پيش از آنكه نطفهاش منعقد شود تا پس از آنكه به گور
مىرود، قانون وضع كرده است.
همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى
قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است.
كتابهاى قطورى كه از ديرزمان در زمينههاى مختلف حقوقى تدوين شده، از احكام
«قضا» و «معاملات» و «حدود» و «قصاص » گرفته تا روابط بين ملتها و مقررات
صلح و جنگ و حقوق بين الملل عمومى و خصوصى، شمهاى از احكام و نظامات اسلام
است. هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى
درباره آن نداده باشد.
دستهاى اجانب براى اينكه مسلمين و روشنفكران مسلمان را، كه نسل جوان ما
باشند، از اسلام منحرف كنند، وسوسه كردهاند كه اسلام چيزى ندارد؛ اسلام
پارهاى احكام حيض و نفاس است! آخوندها بايد حيض و نفاس بخوانند!
حق هم همين است! آخوندهايى كه اصلًا به فكر معرفى نظريات و نظامات و
جهانبينى اسلام نيستند، و عمده وقتشان را صرف كارى مىكنند كه آنها
مىگويند و ساير كتابهاى [ «فصول»] اسلام را فراموش كردهاند، بايد مورد
چنين اشكالات و حملاتى قرار بگيرند. آنها هم تقصير دارند؛ مگر خارجيها تنها مقصرند؟ البته بيگانگان
براى مطامع سياسى و اقتصادى كه دارند از چند صد سال پيش اساس را تهيه
كردهاند؛ و به واسطه اهمالى كه در حوزههاى روحانيت شده موفق گشتهاند.
كسانى در بين ما، روحانيون، بودهاند كه ندانسته به مقاصد آنها كمك
كردهاند تا وضع چنين شده است.
گاهى وسوسه مىكنند كه احكام اسلام ناقص است. مثلًا آيين دادرسى و قوانين
قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست. به دنبال اين وسوسه و تبليغ، عمال انگليس
به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مىگيرند؛ و مردم را نيز (طبق
شواهد و اسنادى كه در دست است) فريب مىدهند و از ماهيت جنايت سياسى خود
غافل مىسازند. وقتى كه مىخواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون
اساسى را تدوين كنند، مجموعه حقوقى بلژيكيها را از سفارت بلژيك قرض كردند، و
چند نفرى (كه من اينجا نمىخواهم اسم ببرم) قانون اساسى را از روى آن
نوشتند؛ و نقايص آن را از مجموعههاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح
«ترميم» نمودند! و براى گول زدن ملت بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند!
اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند. اين مواد
قانون اساسى و متمم آن، كه مربوط به سلطنت و ولايتعهدى و امثال آن است كجا
از اسلام است؟ اينها همه ضد اسلامى است؛ ناقض طرز حكومت و احكام اسلام است.
سلطنت و ولايتعهدى همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و بساط آن را
در صدر اسلام در ايران و روم شرقى و مصر و يمن برانداخته است. رسول اكرم
(ص) در مكاتيب مباركش كه به امپراتور روم شرقى (هراكليوس) و شاهنشاه ايران
نوشته، آنها را دعوت كرده كه از طرز حكومت شاهنشاهى و امپراتورى دست
بردارند؛ از اينكه بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقه خود كنند
دست بردارند؛ و بگذارند مردم خداى يگانه و بىشريك را، كه سلطان حقيقى است،
بپرستند. سلطنت و ولايتعهدى همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيد
الشهداء (ع) براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود و شهيد شد. براى اينكه
زير بار ولايتعهدى يزيد نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود، و
همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و
ولايتعهدى ندارد. اگر نقص به اين معنى باشد، اسلام ناقص است! چنانكه اسلام
براى رباخوارى و بانكدارى توأم با رباخوارى و براى پياله فروشى و فحشا هم
«قانون» و «مقررات» ندارد؛ چون اساساً اينها را حرام كرده است. اين هيأتهاى
حاكمه دست نشانده استعمار كه مىخواهند در بلاد اسلامى چنين كارهايى را
رواج بدهند، البته اسلام را ناقص مىبينند؛ و مجبورند براى اين كارها
قانونش را از انگليس و فرانسه و بلژيك، و اخيراً از امريكا وارد كنند!
اينكه اسلام مقرراتى براى سر و صورت دادن به اين كارهاى ناروا ندارد از
كمالات اسلام است؛ از افتخارات اسلام است.
توطئه اى كه دولت استعمارى انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود: يكى
كه در همان موقع فاش شد، اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين
ببرد. و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى احكام اسلام را از ميدان عمل و
اجرا خارج كند.
تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسلامى ما منشأ گرفتاريها و مشكلات بسيار شده است....