کد خبر: ۲۰۴۹۵۳
تاریخ انتشار:
در حاشیه قرارداد گازی «تاریخی» بین روسیه و چین؛

چرا روسیه و چین نمی‌توانند شرکای مطمئنی برای یکدیگر باشند؟

روسیه این روزها شدیداً درگیر بحران سیاسی-اقتصادیِ اوکراین است. این کشور در مورد اوکراین وارد یک قمار بزرگ با غرب شده است.

به گزارش بولتن نیوز به نقل از پترونت، بلاخره قرارداد گازی بزرگ میان چین و روسیه به امضاء رسید. هفته گذشته پوتین در حاشیه اجلاس تعامل و اقدامات اعتمادسازیِ آسیا (سیکا) که به میزبانی شی جین پینگ، رئیس‌جمهور چین برگزار شده بود، این قرارداد را امضاء کرد. طی ده سال گذشته، شرکت ملی نفت چین و شرکت دولتی گاز روسیه (گازپروم) به علت اختلافات عمیق بر سر قیمت گازِ ارائه شده از طرف روسیه، نتوانسته بودند به توافقی جامع برای انعقاد این قرارداد برسند. اما با بروز بحران اوکراین و متعاقبِ آن تحریم‌های اتحادیه اروپا و آمریکا علیه روسیه، این کشور ظاهراً راهی به جز پذیرش قیمت چین و امضای این قرارداد که طی آن روسیه متعهد شده است از سال 2018 به مدت 30 سال  سالانه 38 میلیارد متر مکعب گاز طبیعی به چین صادر کند، نداشته است. حال سؤال این است: چرا دو کشور چین و روسیه که متحدان اصلی یکدیگر در صحنه سیاست بین‌الملل فرض می‌شوند، تا به حال نتوانسته‌اند سطح هم‌کاری‌های اقتصادی خود خصوصاً در حوزه انرژی را به میزانی درخورِ نیازهای‌شان افزایش دهند؟ در این یادداشت ابتدا شرح مختصری از وضعیت سیاسی اقتصادی این دو کشور و نیازهای متقابل آنها ارائه کرده و در نهایت به چرایی اختلافات بنیادین این دو کشور خواهیم پرداخت.

روسیه این روزها شدیداً درگیر بحران سیاسی-اقتصادیِ اوکراین است. این کشور در مورد اوکراین وارد یک قمار بزرگ با غرب شده است؛ قماری که اکثریت قریب به اتفاق کارشناسان سیاست بین‌الملل آن را آغازگاه جنگ سرد دوم بین روسیه و غرب می‌دانند. اتحادیه اروپا و خصوصاً آمریکا نیز در مورد این بحران به هیچ وجه منفعل نبوده و بحران را تا حد شروع جنگ داخلی و البته نیابتی در خاک اوکراین گسترش داده‌اند. در این میان مسئله امنیت انرژی با تأکید بر گاز طبیعی در اتحادیه اروپا که روسیه تقریباً تأمین‌کننده انحصاری آن به حساب می‌آید، گره‌گاهی بوده که طرفین قصد بهره‌برداری از آن به نفع خود دارند. روسیه تلویحاً تهدید به قطع جریان گازِ اروپا می‌کند و غرب با محوریت آمریکا نیز با علم به این که روسیه در حال حاضر عمیقاً از لحاظ اقتصادی به فروش گاز وابسته است، در این ماجرا موضع فرودست اتخاذ نمی‌کند. از طرف دیگر روسیه به خوبی می‌داند که با از دست دادن بازار اروپا از لحاظ اقتصادی دچار بحران خواهد شد، بنابراین بهتر می‌داند که بازار محصولات هیدروکربنی خود را منحصراً به غرب محدود نکند.

چین نیز که امروز دومین اقتصاد بزرگ دنیا را به خود اختصاص داده و طبیعتاً مصرف انرژی بسیار بالا و رو به رشدی  دارد، به صورتی زیرپوستی درگیر جنگ اقتصادی با ایالات متحده، اتحادیه اروپا و متحدان غرب در منطقه جنوب شرقی آسیاست. این کشور امروز بیش از هر چیزی به یک تأمین‌کننده بزرگ محصولات خام هیدروکربنی نیازمند است تا با تکیه بر آن بتواند تمرکز خود را به حفظ سطح رشد اقتصادی فعلی‌اش معطوف کند. از لحاظ سیاسی نیز این کشور به هیچ وجه خود را در بلوک غرب تعریف نکرده و غرب نیز اساساً منافع سیاسی این کشور را ذیل منافع خود قابل تعریف نمی‌داند. نمود بارز این ماجرا گذشته از بحران سوریه و اوکراین که چین در آنها گزینه هم‌کاری با غرب را انتخاب نکرده است، در مسئله درگیری نفتی اخیر این کشور با ویتنام قابل ردگیری‌ است؛ جایی که آمریکا عملاً در نقش آتش‌افروز ماجرا و حمایت‌کننده ویتنام علیه چین در صحنه ظاهر شده است.

همان‌طور که مشخص است، در ظاهر بهترین گزینه روسیه و چین هم‌کاری با یکدیگر علیه دشمن مشترک‌شان یعنی غرب است، اما این مهم بنا به دلایل مشخصی هیچ وقت به آسانی میسر نخواهد شد. بگذارید اینجا بحران اوکراین را از منظر چین دوباره مورد واکاوی قرار دهیم. در بحران جاری در اوکراین، چین تقریباً سکوت کرده است! علت این سکوت چیست؟ چرا چین مثل قضایایی هم‌چون بحران سوریه یا مسئله هسته‌ای ایران، حداقل به صورتی نه چندان رادیکال موضعی به نفع روسیه نگرفته است؟ پاسخ این سوال فقط یک چیز مشخص می‌تواند باشد: چین و روسیه به صورتی ناملموس درگیر یک جنگ تسلیحاتی تمام عیار هستند. از آن جایی که شرق اوکراین به صورت سنتی و تا پیش از این ماجراها، کارگاه ساخت سلاح روسیه به حساب می‌آمد، چین دلیلی برای موضع‌گیری در بحران اخیر نداشت. این کشور سکوت کرد، چراکه بحران اوکراین، بازی دو سر برد برای این کشور است، از یک طرف با سلطه غرب بر اوکراین توان تسلیحاتی روسیه تضعیف می‌شود و از طرف دیگر با به خطر افتادن امنیت گردش انرژی در اتحادیه اروپا، کفه رقابت اقتصادی چین با اتحادیه اروپا به نفع این کشور پایین خواهد آمد. بگذریم از این که همین بحران باعث شد تا گازپروم مجبور شود قیمت گاز پیشنهادی خود به چین را کاهش داده و از این مسیر نیز چین به منافع اقتصادیِ احتمالاً سرشاری دست یافته است.

حال برای مشخص‌تر شدن بحث اجازه دهید بلوک‌بندی سیاسی جهان در قرن بیستم را مورد واکاوی قرار دهیم. در قرن بیستم دو بلوک غول‌آسای سیاسی و اقتصادی در سطح جهانی حضور داشتند؛ بلوک سوسیالیستی با رهبری روسیه‌ی شوروی و بلوک کشورهای مدافع بازار آزاد به رهبری ایالات متحده. ساختار درونی این دو بلوک به طرز غیرقابل کتمانی بر دو پایه‌ی عمده بنا شده بود: (1) ایدئولوژی و (2) قدرت. به این معنا که بلوک‌های شرق و غرب اساساً بلوک‌های ایدئولوژیک بوده و منافعی فراتر از منافع ملی در این دو بلوک دنبال می‌شده است. شوروی به عنوان پدر و حامی تمام کشورهای سوسیالیستی و شبه‌سوسیالیستی همه‌ی انواع خدمات اقتصادی و سیاسیِ ممکن را حتی اگر با منافع ملی این کشور در تعارض می‌بودند به آنها ارائه کرده و به صورت مشخص هدف برای این کشور اساساً هدفی ایدئولوژیک در سطحی جهانی یا لااقل منطقه‌ای بود. در مورد بلوک غرب نیز وضع به همین منوال بود. آمریکا به نفع کشورهای معتقد به نظام بازار و برای مبارزه با سوسیالیسم جهانی از ارائه هیچ خدمتی به کشورهای هم‌سو با خود دریغ نداشت.

پایه دوم این بلوک‌ها نیز حضور یک کشور مقتدر مرکزی بود. ایالات ‌متحده و شوروی قدرت‌هایی غیرقابل رقابت درون بلوک‌های یادشده بودند و همه کشورهای عضو آن بلوک، رهبری آنها را هم به لحاظ سیاسی و هم اقتصادی پذیرفته و هیچ کشوری حاضر به رقابت درونی با رهبریت مرکزی بلوکِ خود نبود. بنابراین ساختار سیاسی و اتوریته در این بلوک‌ها کاملاً مشخص و غیرقابل بحث بود.

حال بیایید شرایط فعلی را با بلوک‌بندی سابق مقایسه کنیم. بلوک شرق فروپاشیده و بلوک غرب نیز کم‌کم به انتهای منطقی خود نزدیک می‌شود. ولی با این وجود ایالات متحده، اتحادیه اروپا، روسیه و چین در ظاهر می‌توانند بلوک‌‌بندی نوظهوری را ایجاد کنند؛ اما واقعیت تا بدین پایه سهل و ساده نیست. شاید اتحادیه اروپا و آمریکا هنوز بر اساس منافع ایدئولوژیک (که البته با سقوط شوروی سست‌تر از قبل شده‌اند) و اقتدار سیاسی-اقتصادیِ آمریکا اتحادی نه چندان مستحکم با هم داشته باشند، اما در مورد روسیه و چین به هیچ وجه ماجرا بدین شکل نخواهد بود. ایدئولوژی مشترک بین این دو کشور وجود ندارد، آنها برادران یک‌دیگر به حساب نمی‌آیند و از آن گذشته نه روسیه و نه چین حاضر به پذیرش رهبریِ سیاسی-اقتصادی طرف مقابل نخواهند بود. بگذریم از این که این دو کشور از عدم وجودِ سابقه تاریخیِ هم‌کاری مشترک نیز رنج می‌برند، که در جای خود کاملاً قابل تأمل است. وقتی هسته مرکزیِ آهنینی هم به لحاظ ایدئولوژیک و هم به لحاظ ساختار قدرت در یک بلوک وجود نداشته باشد، آن بلوک به معنای قرن بیستمیِ کلمه هیچ وقت موجودیتی نخواهد داشت.

پس بیهوده نیست که شی جین پینگ در مراسم استقبال رسمی از پوتین از لفظِ «انتخاب اجتناب‌ناپذیر» در مورد هم‌کاری سیاسی و اقتصادی روسیه و چین یاد می‌کند و مطمئناً روزی که اضطرارِ اجتناب ناپذیر بودنِ این انتخاب از رویِ آن برداشته شود، این دو کشور دست به انتخاب‌هایی دیگر می‌زنند. بنابراین بهتر است که اتحاد روسیه و چین را نه یک اتحادِ آهنین، استراتژیک و پایا –در معنای قرنِ بیستمیِ آن- که یک اتحاد لرزان، موقتی و تاکتیکی دانست. این دو کشور در بهترین حالت رقبایِ نوظهوری هستند که بنا به جبر زمانه هم‌کاری‌هایی در حداقل‌ترین شکل ممکن با یکدیگر برای مبارزه با بلوک غرب خواهند داشت. و این درست همان چیزی‌ست که از متلاشی شدن بلوک کهنه‌ی غرب در قرن بیست و یکم فعلاً جلوگیری می‌کند.

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین