بر و بچهها و همسايگان شكايت ميكردند چندين و چند جوان معبر عام را
كه يك بولوار است سد كرده تور واليبال بزرگي بسته و هنوز زمستان نرفته و
بهار نيامده شبي دو ساعت فينال واليبال راه انداخته و با زدن توپ به اين سو
و آن سو احتمال ضربه وارد شدن به اتومبيلهاي متوقف شده همسايگان در
بولوار، صاحبان اتومبيلها را نگران كرده است.
در اغلب مقالاتم به عرض خوانندگان رساندهام كه در كشور همسايه ما
تركيه در شهر استانبول شاهد بودهام در هر محلهاي محل وسيعي را به عنوان
ورزشگاه جوانان و بازيهايي چون واليبال و بسكتبال اختصاص داد ه و حتي
شهرداري اطراف آن محوطه را با طارميهاي بلند و سقف آهنين مشبك، طوري محصور
كرده كه نه توپ از آن چهارديواري فلزي به خارج پرت ميشود و به اتومبيلها
و مردم رهگذر ميخورد نه آن جوانان، مزاحم مردم محله ميشوند.
تعداد ورزشگاهها هم در استانبول زياد است و جوانان چه پسران و چه دختران محلهايي براي بازي و ورزش دارند.
استانبول يك شهر قديمي است كه در سال 330 ميلادي ساخته شده است.
نميدانم در چه زماني، احتمالا در دهه 1930 شهرداري اين پيشبيني را كرده
كه جوانان اوقات فراغت خود را به ورزش بگذرانند و نميدانم چگونه پيشبيني
شده كه اين بازي جوانان مزاحمتي براي مردم و خودروها ايجاد نميكند.
مردم قصد شكايت به 110 و 137 را داشتند. گفتم بگذاريد من پرس و جويي
بكنم. از خانه بيرون رفتم و ديدم صد متر دويست متر پايينتر واقعا سد معبر
كردهاند. دو تير چوبي گذاردهاند، تور بسيار بزرگي بستهاند كه البته
اتومبيلهاي سواري ميتوانند از زير تور رد شوند. اغلب مرا ميشناختند. با
ادب و احترام سلام گفتند و من هم احوالپرسي كردم و گفتم: بچههاي عزيز (سن)
آنان بين 17 تا 20 سال بود و شايد بيشتر ولي براي ايجاد صميميت گفتم:
بچههاي عزيزم. بعد پرسيدم: آيا فكر نميكنيد سد معبر كردهايد؟ گفتند: بله
قربان ولي چه كنيم. ما همهمان بچههاي ساكنان اين بولوار هستيم (بولواري
مستطيلشكل كه شبيه يك ميدان است) از نشستن در خانه خسته شدهايم، روز
مدرسه ميرويم، شبها سرگرمي و تفريحي نداريم،هيچ، ميآييم اينجا انرژي
خود را تخليه ميكنيم.
گفتم: چرا به باشگاههاي ورزشي نميرويد؟
گفتند: نزديك نيست مجاني هم نيست، به پول زيادي نياز دارد كه نداريم ما همه محصل يا دانشجو هستيم.
گفتم: آخر سد معبر كه كار درستي نيست.
اتومبيلي رسيد. بازي را قطع كردند. كمي تور را هم بلند كردند، اتومبيل
با احتياط و با غرولند راننده و سرنشينان از زير توپ عبور كرد.
جواب دادند: ديديد اتومبيل عبور كرد و مشكلي ايجاد نشد.
گفتم: اينكه نميشود كه بچهها گروه گروه خيابانهاي محله خود را بند
بياورند كه بازي كنند، تور ببندند،البته اين بهتر است از آنكه بچهها در
حياط فوتبال بازي ميكنند؛ اين بچهها نجابت به خرج داده واليبال بازي
ميكردند.
در پايان گفتند: جناب آقاي ... شما بفرماييد ما چه كنيم؟
تلويزيون تماشا كنيم؟ ماهواره تماشا كنيم، موسيقي زيرزميني راه
بيندازيم؟ آيا سينمايي در اين همه خيابانهاي شمال شهر از عباسآباد به
بالا تا شميران داير است كه به آنجا رفته فيلمي تماشا كنيم؟
گفتم: چرا به اين همه پاركها و موزهپاركهاي شهرداري كه انصافا زحمات
زيادي كشيده شده تا در اختيار مردم تهران باشد نميرويد؟ گفتم: چرا سر
خودتان را به مطالعه و شطرنج و صحبت با دوستان گرم نميكنيد. كسي مخالف
ورزش جوانان نيست ولي سد معبر ايجاد اشكال در حركت خودروها و آسيب رساندن
به خودروهاي پارك شده در خيابان هم كار خوبي نيست.
آنقدر ناله و گله كردند كه دلم سوخت و ديدم بيچاره جوانان اين مملكت چه
كار بايد كنند؟ خدا پدرشان را بيامرزد واليبال و بسكتبال بازي ميكنند و
دنبال مواد نميروند ورزش جسم را قوي و شاداب ميكند. بالاخره به من قول
شرافتي دادند كه به خودروهاي مردم صدمهاي نزنند، ضربات به توپ را آهسته
بزنند و يواشتر بزنند و دو ساعت را هم به يك ساعت تقليل دهند.
همسايههايي به پليس 110 و شهرداري 137 متوسل شدند. گويا آن سامانههاي
رسيدگي كننده به اين امور آمدند و بازديد كردند و رفتند و تور واليبال و
بازي شامگاهي و شبانگاهي به حال خود ماند و من كه در مقابل يك پرسش درست
قرار گرفته بودم «كه پس چه كنيم؟»
نتوانستم زياد موضوع را دنبال كنم. به ياد دوران نوجواني و جواني خودم
افتادم كه با اتوبوس بليتي يك قران به خيابان اسلامبول تهران ميرفتيم و به
سينماها كه دهها نوع فيلمهاي جالب و ديدني نمايش ميدادند سر ميزديم.
«اختياري» ساندويچ فروش معروف ابتداي خيابان لالهزار يك ساندويچ يك توماني
كالباس با خيار شور ليقوان و جعفري و گوجهفرنگي داخل نان خوشمزه بولكا
ميخورديم. بليت سينما 12 ريال تا حداكثر 3تومان بود. تئاترهاي لالهزار
هفت هشت تايي بود كه اغلب نمايشنامههاي جالبي بر سن ميآورد.
خانههايمان حياطهاي بزرگ و حوض و باغچه داشت و اغلب عصرها را در خانه
ميگذرانديم. و در تابستانها به آبتني در حوض پرآب وقت ميگذرانديم.
ورزشگاه امجديه (امروز شيرودي) چندان دور نبود براي دو ساعت شنا در استخر 5
قران ميگرفتند. غذاهاي گوارايي چون كتلت و سوسيس و مغز و زبان و ماهيشير
(هر كدام جدا) با پوره سيبزميني در استانبول يا اسلامبول داير بود كه يك
پرس غذا 18 ريال تمام ميشد. قطار ماشين دودي شاهعبدالعظيم بود كه
ماشينبازي با مزه و سرگرم كننده همه بچههاي تهران و حتي بزرگسالان بود.
هزار تفريح و سرگرمي داشتيم و در ايام سوگواري ماه محرم و ايام رمضان هم
بساط جالب و دوست داشتني بالا بردن چادر و بستن تكيه يا سينهزني و تماشاي
تعزيه يا حضور در مساجد. در خيابانها هم اغلب شهر فرنگي عبور ميكرد و دور
بساطش جمع ميشديم. شهر جمع و جور و مرتب و كوچك و ترافيك صفر و درشكه و
اتوبوس و تاكسي و دوچرخه. در كل حس كردم ما بچههاي قديم خوشبختتر از اين
نوجوانان و جواناني بودهايم كه در خيابانها پلاساند و تيرچوبي ميبندند و
سد معبر ميكنند و واليبال بازي ميكنند.
* پژوهشگر مسائل تاريخي و سياسي / منبع : تهران امروز