گروه فرهنگی - نوشته حاضر نیز نگاهی کلان به آثار دهه 80 طباطبایی میافکند. طباطبایی در سالهای 80 سهگانه «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران»، «مکتب تبریز» و «حکومت قانون در ایران» را به نگارش درآورد.
به گزارش
بولتن نیوز ، آثار پیشین طباطبایی در دهههای 60 و 70 بیشتر نوعی تاریخنگاری اندیشه سیاسی در تمدن ایرانی به شمار میآیند.
هرچند پیش از وی حمید عنایت مقالات و نوشتههای پراکندهای در باب تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام به نگارش درآورده بود، اما بیهیچ تردیدی طباطبایی را باید موسس تاریخنگاری اندیشه سیاسی در ایران دانست که در چند پژوهش جدی کوشید خطوط کلی این تاریخ و فراز و نشیبهای آن را بهگونهای منضبط و اصولی ترسیم کند. اهمیت کار طباطبایی در این بود که تمامی پژوهشهای بعدی در باب اندیشه سیاسی در ایران و اسلام و بهطورخاص تحول تاریخی آن، در دهههای 60 تا 80 شمسی تحت تاثیر پروژه فکریاش قرار گرفتند.
حتی بسیاری از ناقدان و مخالفان طباطبایی نیز متاثر از نحوه طرح بحث او بودند زیرا نکته اساسی درخصوص نوشتههای طباطبایی این است که بیش از آنکه اهمیت آن در فرضیات ارائه شده باشد، به دلیل طرح پرسشهای جدید از سنت اندیشه در ایران حائز اهمیت هستند. طباطبایی به طرح پرسشهایی بنیادین و فلسفی درباره تحول اندیشه سیاسی، نسبت اندیشه و تمدن ایرانی- اسلامی و درنهایت نسبت میان این سنت با تجدد و دنیای مدرن پرداخت و فصلی نوین در تحقیقات مربوط به سنت اندیشهورزی در ایران را گشود. پروژه وی از چند جهت اهمیت اساسی دارد:
• نخست اینکه طباطبایی برای نخستین بار به طرح پرسش «ایران» در حوزه اندیشه سیاسی پرداخت. عمده تحقیقاتی که درباب اندیشه سیاسی در اسلام در جهان انجام شده، اندیشه سیاسی ایرانی را بهعنوان بخش نهچندان با اهمیتی از جریان کلی اندیشه سیاسی در جهان اسلام در نظر آوردهاند. در اینگونه آثار معمولا بخشهایی به آثار اندرزنامه و نصیحهالملوکها اختصاص یافته و نظریه سلطنت ایرانی نیز درکنار دیگر مباحث اندیشه اسلامی لحاظ شده است.
اما طباطبایی «ایران» را موضوع تحقیق و تامل جدی قرار داد و اندیشه سیاسی را نیز به مثابه یکی از وجوه بنیادین اندیشهورزی ایرانیان در طول تاریخ در نظر گرفت. با گشودن این منظر جدید او توانست از یکسو به نتایجی جالب توجه درباب نسبت اندیشه ایرانی با کلیت تمدن اسلامی و جایگاه آن در مجموعه نوشتههای سیاسی اسلامی دست یابد و ازسوی دیگر به روایت تحول درونی و تبیین منطق حاکم بر آثار فلسفی و سیاسی ایرانی بپردازد.
یکی از مهمترین دلایل توفیق این نگرش را باید در نگاه خاص او به مفهوم ایران جستوجو کرد که منحصر به مولفههایی چون زبان فارسی، مرزهای جغرافیایی و خلوص نژادی نبود بلکه درکی فلسفی و پیچیده از ایران عرضه داشت که او را قادر میساخت ظرایف و دشواریهای تمدن و اندیشه ایرانی را در پژوهش خود لحاظ کرده و از بیان حکمهای کلی و تعمیمهای سادهانگارانه، که ویژگی مشترک اغلب نوشتهها درباره ایران است، دوری جوید.
این نگرش جدید به ایران (که برخی از نویسندگان از آن به «ایران فرهنگی» نیز تعبیر کردهاند) در نوشتههای طباطبایی تاحدی تحت تاثیر هانری کربن بود و با بسط دوبارهای که به آن داده شد در قالب نظریه «تداوم فرهنگی ایران» بهویژه در کتاب کمحجم اما با اهمیت «خواجه نظامالملک» مطرح شد. لازم به ذکر است برخی از هواداران فلسفه تحلیلی در ایران نیز کوشیدهاند از این منظر به نقد پروژه طباطبایی بپردازند و مدعی شدهاند مفهوم بنیادین بحث طباطبایی یعنی «ایران» قابل تعریف به حد و رسم نیست.
این اشکال البته با عنایت به مباحث تاریخنگاری اندیشه سیاسی فاقد اهمیت است و به این نکته بیتوجه که عرصههایی چون متدولوژی فهم اندیشههای سیاسی از منطق صوری بسی فراتر میرود.
• دومین ویژگی مهم پروژه طباطبایی در نگارش تاریخ اندیشه در ایران «فسلفی» بودن طرح اوست. طباطبایی تحت تاثیر هگل و سنت آلمانی به پیوندی ژرف میان تاریخ و فلسفه قائل است و بدینسان تاریخنگاری اندیشه را فعالیتی فلسفی میداند.
در سنت تاریخی ما تاریخ و تاریخ اندیشه فاقد جایگاه بایسته بوده و بیشتر در قالب قصهگویی و شرح احوال حکما و بزرگان مطرح میشده است. فلاسفه تحلیلی نیز نظر مساعدی نسبت به تاریخ فلسفه ندارند.
اساسا باید گفت فلسفه تحلیلی فاقد ابزارهای ضروری برای نگارش تاریخ اندیشه است زیرا این نظام اندیشه نمیتواند اندیشهها و مفاهیم را در سیر تحول تاریخی لحاظ کند و در بهترین حالت قادر است دلالت و معنای یک اصطلاح فلسفی یا صدق و کذب یک گزاره را در یک اثر فلسفی کهن و در یک برش تاریخی معین تحلیل کند.
مهدی حائرییزدی که از برجستهترین حکمای تحلیلی مشرب معاصر ایران بود، تاریخ فلسفه را فاقد جنبههای فسلفی میدانست و تصور او از تاریخ فلسفه به کتاب قصهگونه برتراند راسل محدود بود. نگرش طباطبایی اما بر مبانی فلسفی استوار است و درک او از تاریخنگاری اندیشه با نگرش قدما که به جمعآوری شرح حال اندیشمندان و خلاصهای از اقوال و آرا منحصر میشد تفاوت اساسی دارد. نگرش فلسفی طباطبایی او را قادر میسازد که از منظر «آگاهی» به تاریخ تمدن ایرانی نظر بیفکند و با عطف توجه به مختصات فلسفی دنیای جدید به بازخوانی سیر اندیشه در ایران بپردازد. در این مسیر طباطبایی پژوهش خود را به مباحث مهم تاریخنگاری اندیشه سیاسی در غرب مجهز میکند و درعین حال میکوشد با تاملی در مبانی این مباحث و نظریهها به تدوین الگویی منسجم برای توضیح پدیدارها و دادههای موجود در تمدن و تفکر ایرانی بپردازد.
• تاملات طباطبایی در شرایطی آغاز شد که هنوز آگاهی دقیقی از آثار تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام و ایران وجود نداشت. بسیاری از آثار مهم این حوزه به زبانهای فارسی و عربی هنوز تصحیح انتقادی نشده بودند یا مشتمل بر خطاهای فراوانی حتی در تشخیص نام مولف اثر بودند. همچنین برخی از این آثار و نویسندگان آنها به کلی گمنام و ناشناخته بودند و درباب نظرات و ماهیت اندیشه آنها پژوهشی انجام نشده بود. در چنین شرایطی پروژه طباطبایی توفیق یافت که طرحی کلان از تاریخ اندیشه در ایران را به دست دهد و با وجود اتکا بر منابعی محدود، به دلیل قدرت فلسفی بالا توانست توضیح و تبیین قابلقبولی از منطق تحول درونی تاریخ اندیشه سیاسی در ایران ارائه دهد.
ازجمله میتوان به مفهوم کلیدی «زوال» اشاره کرد که در آثار دهه 80 به مفهوم «انحطاط» تعمیم پیدا کرد.
زوال بیشتر به حوزه اندیشه ناظر بود ولی انحطاط دارای وجه تمدنی بود و بر کلیت تمدن، فرهنگ و اندیشه ایرانی ناظر بود.
طباطبایی با طرح منحنی زوال و انحطاط در تاریخ ایران برای نخستینبار توانست توضیحی از وضع کنونی ایران و نسبت آن با گذشته تاریخی ارائه دهد. نیازی به ذکر نیست که هر ناظر منصفی میتواند با چشم غیرمسلح زوال و انحطاط در ایران سدههای اخیر را تشخیص دهد، اما آنچه از منظر اندیشه اهمیت دارد توضیح و تبیین این انحطاط است. این کار مستلزم طرح پرسشی اساسی است درباب تحول «آگاهی» و نسبت آن با تاریخ و تمدن ایران.
منبع : روزنامه فرهیختگان