گروه فرهنگی- سید مجتبی نعیمی:
مقدمه:
جشنوارهی
عمار در حال برگزاریست و انشاءلله تا چند روز دیگر هم ادامه خواهد داشت. جشنوارهای
که مردمی بودن بخشی از آن است و انقلابی بودن، وجه دیگر و شاید مهمتر آن. عمار
آمده تا در سلیقهها، ذائقهها، تولیدات، مشاهدات و در کل، در سینما و مستند امروز
ما انقلاب ایجاد کند. اما پیوستن به این موج و به خوبی بنیانشکن بودن، نیازمند
درک انقلابیست که قرار است توسط ما در سینما و مستند ایران انجام شود. و کدام
مرجعی بهتر از آقا مرتضی که طوفان انقلاب خمینی کبیر را درک کرد و در حوزهی
فعالیتش، یعنی هنر و فرهنگ رسوخ داد. و مگر غیر از این است که عمار امروز، محصول
نگاه دیگر سید شهیدان اهل قلم به سینماست.
به گزارش بولتن نیوز، پس برای یک انقلابی بودن در سینما و مستند، لازم است تا بدانیم نکتههای باریکتر از موی آن چیست؟ به نظر میرسد آوینی به خوبی میتواند جواب این سوال را به ما بدهد.
سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی:
عنوان
مقاله برای خوانندگان معمولی روزنامهها و مجلات به ناچار این تصور را پیش خواهد
آورد که با یک «نقد فیلم» از نوع نقدهایی که این روزها دربارهی فیلمها نوشته میشود
روبهرو خواهند شد، منتها شاید کمی عجیبتر. نقد و نقادی هم از همان سوغاتهایی
است که به همراه «سینماتوگراف» وارد مملکت شد، و البته هنوز هم این سؤال برای خیلیها
وجود دارد که اصلاً نقد و نقادی به چه دردی میخورد... و برای یافتن جواب نیز
لاجرم به سراغ منتقدان میروند و این کار، یعنی فایدهی نقد و نقادی را از منتقدان
پرسیدن، از خودِ نقد و نقادی هم عجیبتر است. بگذریم... که ممکن است خیال کنند ما
هم از آن گروه منتقدانی هستیم که با زدن حرفهای عجیب و غریب جایی برای خود در دل
مشتریان ژورنالیسم باز میکنند.
اما این مقاله به قصد نقادی فیلم نوشته نشده است و نحوهی نگرش آن به سینما نیز منتقدانه نیست. منتقدان فیلم عموماً مبلغان جشنوارههای کن، برلین و لندن هستند و در فضای سینمایی این کشور نیز در جستوجوی فیلمهایی هستند که حال و هوای جانفزای پردیس غرب در آنها باشد (فیلمهای برگزیدهی منتقدان در جشنوارهی فجر، بر این مدعا شاهد صادقی است)... اما این مقاله روی به قبلهی دیگر دارد.
آدمهایی که در گفتههای خویش شک دارند، خیلی زود در برابر استفهامهای اثباتی و انکاری _ مثلاً در برابر این سؤال که «مگر بینش جشنوارهای چه عیبی دارد؟ اگر نظر جشنوارههای خارجی را در باب فیلم و فیلمسازی نپذیریم، دیگر چه باقی میماند؟» _ از میدان میگریزند. ولی ما میگوییم که «اگر بینش جشنوارهای را بپذیریم، دیگر چه داعیهای برای انقلاب میماند؟» غربیها ما را «بنیادگرا» مینامند و اگر کار به همین منوال پیش برود، روشنفکران و غربزدگان داخل کشور نیز بالأخره حرف آخرشان را خواهند زد که: «انقلاب هم اگر اتفاق میافتد، باید بر همان اصولی مبتنی باشد که غرب میگوید.»... و مگر نگفتهاند؟ گفتهاند، اما نه با این صراحت.
بسیاری از ما عشاق انقلاب اسلامی، در این لفظ «بنیادگرا» جنبهی مدح و ستایشی برای انقلاب میبینیم و البته این اشتباه هم ناشی از همان بنیادگرایی ما در اعتقادات است! ما میگوییم: «زندگی انسان در کرهی زمین باید بر همان اصولی مبتنی باشد که اسلام میگوید.» و آنها در برابر ما میگویند: «علم امروز نیاز بشر را به شرایع گذشته نفی کرده است و اصلاً وقتی انسان روزبهروز کاملتر میشود، رجوع به اصول اعتقادی انسانهای گذشته چیزی جز ارتجاع نیست.»... و با این حساب، بنیادگرایی مفهومی مترادف با ارتجاع پیدا میکند و در آن هیچ نقطهی مدحی برای انقلاب ما وجود ندارد.
جواب ما روشن است: ما نظریهی ترقی تاریخی را قبول نداریم. ما هرگز نخواهیم پذیرفت که کیسینجر از حضرت ابراهیم علیهالسلام کاملتر باشد و اصلا تکامل معنوی و روحانی، امری تابع زمان نیست. دین خدا که دیروز و امروز ندارد. اسلام، چه در اعتقادات و چه در روش، چه در نظر و چه در عمل، مبتنی بر اصولی است کاملاً سازگار با فطرت بشر و این امری فراتر از زمان و مکان است. ما مخالف علم نیستیم، مخالف علمپرستی هستیم و معتقدیم که همهی امکانات حیاتی بشر، اعم از تکنولوژی، علم یا هنر... باید در خدمت تعالی انسان باشد، به سوی آن نهایتی که انبیای عظام میخواهند. فیلم و سینما نیز جدا از این اصل برای ما معنایی ندارد.
نظریهی ترقی، تاریخ را در یک سیر ارتقایی خطی معنا میکند و بر این اساس، انسانِ این عصر را از همهی اعصار گذشته کاملتر میبیند. آنها میگویند که امروزه دیگر علم جانشین شریعت شده است و دانشمندان جانشین پیامبران، حال آنکه اصلاً تاریخ سیری «خطی» ندارد و صیرورت آن «ادواری» است... و همواره در پایان هر یک از دورانهای جاهلی، انسان از طریق یک نهضت دینی به دورانی دیگر پا میگذارد که عصر شکوفایی معنوی و روحانی است. ما اکنون در کشاکش یک چنین دوران انتقالی هستیم و عصر آینده بلاشک از آن اسلام است. آیا شواهد تاریخی در سراسر جهان، و مخصوصاً در جهان اسلام، با صراحت این مدعا را تأیید نمیکنند؟
در جهان امروز کسی جز ما حرفی برای گفتن ندارد و این شجرهی نورستهی مبارک انقلاب، تنها نهال سبزی است که در این برهوت خشک و تشنه روییده است. این عصر جاهلی از همهی آن اعصار جاهلی دیگر در تمامی قرون پلیدتر است و شیطانیتر. عاد و ثمود و فراعنه، اشرافیت و نژادپرستی یونان و روم باستان، بربریت مغولها و... همهوهمه در این دوران جمع آمدهاند، اما با نقابهای موجهِ آدابدانی و تکنولوژی و رفاه و حقوق بشر... و الفاظی تهی از معنا، از همین نوع. و در این دارالمجانین بزرگ، صاحبان عقل و دل، دیوانه مینمایند و باید هم که اینچنین باشد. در جایی که همه روح خویش را به شیطان فروختهاند، بسیار عجیب است اگر کسی سخن از خدا و پیامبران و راه حق بگوید؛ با او همان خواهند کرد که نمرودیان با ابراهیم علیهالسلام کردند، و مگر با ما اینچنین نکردند؟ و مگر با مسلمانان سراسر جهان اینچنین نمیکنند؟ مگر انقلابیون فلسطینی را در آتش نمیسوزانند؟ مگر مسلمانان هند را مثله نمیکنند؟ مگر هیتلری دیگر را به جان ما نینداختند؟ مگر سعی نکردند که با زور اسلحه مدرن و تکنولوژی نظامی بر ما غلبه کنند و تنها فریاد حقی را که روی این کرهی خاک بلند شده در گلو خفه کنند؟... مگر اسرای بسیجی ما را در خرمشهر، جلوی قدمهای سرلشکرهای خویش قربانی نکردند؟ مگر زنان و دختران مسلمان امت ما را در هویزه و سوسنگرد... زندهبهگور نکردند؟ مگر از شهدای ما نیز گذشتند؟ مگر با حجاج ما آن نکردند که حجاج بن یوسف ثقفی نیز با اهل مدینه نکرد؟... و راستش اگر خدا با ما، و روح خدا در میان ما نبود، اکنون از انقلاب اسلامی هیچچیز، حتی یاد و نام و خاطرهای نیز باقی نمانده بود. اما آن آتش بر ما گلستان شد... و از این بیش باز هم خواهند دید و خواهیم دید که چگونه سخن ما که آوای اصیل فطرت الهی انسان است، قلبها را و فردای جهان را تسخیر خواهد کرد و عَلم عدالت را بر فراز این ظلمآباد برخواهد افراشت.
شاکلهی سینمای امروز در جهت ایجاد تفنن و در خدمت تبلیغات شیطانی غرب شکل گرفته و قالبهای معمول سینما، قالبهای شناختهشدهای هستند که «بیان حق» برایشان تکلیفی مالایطاق است؛ چونان ناقهی مجنون که دلنگران کرهی خویش بود و هر بار مهار از کفِ مجنون باز میکشید و سر از جانب لیلی بر میتافت و واپس میرفت:
همچو مجنون در تنازع با شتر
گَه شتر چربید، گه مجنون حر
میل مجنون سوی آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ار مجنون زخود غافل بدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
مولانا(ره) در این تمثیل مجنون را مثل از «جان» گرفته است و ناقه را مثل از «تن» و لیلی را مثل از «آن معشوقی که مهر او با فطرت انسان عجین است»:
این دو همره همدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو ناید زتن
جان ز هجر عرش اندر فاقهای
تن ز عشق خاربن چون ناقهای
جان گشاید سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها(مثنوی معنوی، دفتر چهارم)
... و در نهایت، مجنون از ناقه فرود میآید و پیاده، رو به سوی مقصد و مقصود میگذارد. اما در اینجا اگرچه سینما نیز چون ناقهی مجنون دلمشغولیهایی خاص خویش دارد دنیای و سخیف، ولی فرزندان انقلاب باید که آن را با راه خویش که راه عشق است، همراه و همگام کنند و این ناقه را به جانب کوی لیلی بکشانند.
ذائقهی تماشاگران سینما را نیز در طول این صد سال به مزههایی پرفریب عادت دادهاند و تماشاگر از همان آغاز به قصد تفنن و با نیت استغراق در لذتهای کودکانه و «سانتیمانتال»(عاطفی، احساساتی) به سینما میآید، با عینکی که هالیوود بر چشم او نهاده است. و اگر با پاکتی تخمه ژاپونی نیاید، حتما میآید تا برای ساعاتی چند خود را و مشکلات واقعی خود را در یک «خواب و خیال تجسمیافته» فراموش کند. مخاطب امروزی سینما عادت کرده است تا از طریق نشانههایی شناختهشده، خود را تسلیم لذایذ سطحی و زودگذری کند که سینما در اختیار او میگذارد و اگر خدایناکرده آن نشانههای متعارف را در فیلمی پیدا نکند، قهر خواهد کرد و به فیلم دیگری خواهد رفت که در آن، دامی لذتبخش و مسحورکننده برای غفلت او پهن شده...
سخن بسیار است و درد و داغ نیز بسیار؛ اما کو سنگ صبوری تا دل بدهد؟ باقی آنچه را که میتوان گفت در حاشیهی فیلمها خواهم گفت، اما ناگفتنیها را... این زمان بگذار تا وقت دگر!
ادامه دارد...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com