حالا که کمی آبها از آسیاب افتاده و دیگر فیلترماندن یا نماندن فیسبوک، در مرکز توجهات قرار ندارد و تا اعلام سیاستهای تازه درباره این شبکه اجتماعی مجازی، مباحث در شکلی آرامتر و غیرهیجانزدهتر تعقیب میشود، فرصت مناسبی است که اندرباب فیسبوک، بیشتر تامل کرد و مساله فیلترشدگی آنرا از زوایایی دیگر هم به بررسی نشست.
خبرگزاری ایسنا: حالا که کمی آبها از آسیاب افتاده و دیگر فیلترماندن یا نماندن فیسبوک، در مرکز توجهات قرار ندارد و تا اعلام سیاستهای تازه درباره این شبکه اجتماعی مجازی، مباحث در شکلی آرامتر و غیرهیجانزدهتر تعقیب میشود، فرصت مناسبی است که اندرباب فیسبوک، بیشتر تامل کرد و مساله فیلترشدگی آنرا از زوایایی دیگر هم به بررسی نشست.
الف در ادامه نوشت: شاهبیت این توصیف، آن بخش تعجببرانگیز (و البته نادیدهترینِ قسمت) ماجراست که این شبکه «اجتماعیِ» مدعی تولید حوزه عمومی «مجازی»، هنگامی در ایران مورد توجه قرار میگیرد که حضور و ورود مسوولان دولتی در آن پُر سر و صدا میشود، شبکه اجتماعی با حاکمیتیترین بخش ساختار سیاسی کشور (یعنی دولت) پیوند میخورد و از همینجا، مبدل به اصلیترین مساله غیرِ سیاسی مورد توجه دولتمردان میگردد و در این نقطه اصلیترین گلوگاه این صحنهآرایی حیرتبرانگیز، خود را نشان میدهد و این سوال که دقیقا اینهمه بحث بر سرِ چیست: آیا خودِ فیسبوک مساله است یا از حیث مسالهسازیاش، نیازمند راهحلیابی و سیاستگذاری است.
اول. از بخش عمدهای از حواشیِ حاکمیتی (و بهویژه در دوره اخیر، دولتیِ) مرتبط با مقوله فیسبوک، میتوان به این برداشت رسید که فیسبوک از آن جهت مسالهشده که قابلیتهای مسالهسازی دارد و مثلا میتواند به خرابکاری و براندازی و اغتشاش دامنزده یا بیانجامد؛ به بیان دیگر در زبان هیچکدام از مدافعان فیسبوکگشاییِ مجدد، نه تنها خبری از تایید جنبههای منفی و کژکاربردهای چنین رسانه-شبکهای نیست و بلکه فراتر از آن، عزم و تاکید بر مهار و نظارت بر این جنبههاست.
اصلیترین پیشفرض چنین طرز تلقیای، ابزارپنداری فضای مجازی و دیگر فرآوردهای تجدد است؛ از زاویهدیدی که چنین باوری دارد، میشود و میتوان میان جنبههای خوب و بد رسانه تفکیک قائل شد و آنها را از یکدیگر جدا کرد. شائبه و شایعهای که دیگر امروزه رنگ باخته و بر همگان روشن شده که رسانه، ابزار نیست؛ که اگر ابزار بود، از ما جا و فضا نمیخواست و حق حیاتمان را محدود نمیکرد. رسانه، چون میخواهد «باشد»، میبایست که نظامهای فرهنگی و روانی حاکم بر فرد و جامعه را دگرگون کند و کوچکترین نمونه از این الزاماتِ آن، وابستگیای است که خانه و خانواده به نقشآفرینی محوری رسانه، پیدا کرده و میکند.
رسانهْ جبار نیست، اما حاوی ذاتی اقتدارطلب است که جابرانه خود را تحمیل میکند و به نیازها و امیال، سمت و سو میدهد و از این حیث، فیسبوک یا هر رسانه دیگری، صرفا یک ابزار برای جلب مشارکت اجتماعی فهمیده نمیشود. به دیگر سخن، آنها (همه مجازیها و غیرمجازیها) ادامه و تداوم تجددند و برای بسط همه یکسانیها، یکدستیها و استانداردهای تمدنِ مدرن، ساخته شده و فعالیت میکنند؛ البته الزاما در اینجا برنامهریزی خاصی برای تحدی حدود انسانی صورت نگرفته و سیرورت چنین شبکههای مجازیای، اقتضا میکند که آنها نقاب از چهره زندگیها برکشند و چنین کنند.
دوم. در اینکه فیسبوک مسالهساز است، تردید و اختلافی نیست، اما اکنون چه به لحاظ نظری و چه عملی، امکان جداسازی مرزهای خیر و شر در آن نیست، چرا که متولیان و سردمداران و سرمایهدارانِ آن، اجازه چنین حیطهبندیهای را برخلاف متر و معیارهای خودشان به دیگران نمیدهند؛ چون آنها هستند که تشخیص میدهند که درست و نادرست کدام است و اگر در همین روزها محدودیت انتشار فیلمهای خشن را، روی این شبکه برداشتهاند (به هر دلیل و علتی)، حاضر نیستند محدودهای را خارج از قواعد خود بپذیرند.
ممکن است این خودبنیادی و استقلالطلبی، در ظاهر پسندیده و مجاز و مطلوب باشد، اما هنگامیکه به سابقه و عقبه هدایتگرِ شبکه نظر میشود، میتوان در همه جهات آن تردید کرد. این تردید صرفا ناشی از گزارشهای مختلف و متعدد رسانهها درباره وابستگی و همکاری گسترده فیسبوک با سازمانهای امنیتی ایالاتمتحده نیست و یا حتی حضور مدیرِ جوان آن، در جمع سران جی-۸ ، بلکه درک و شناسایی لایهای از قدرت است که فیسبوک را به راه میاندازد و حمایت میکند.
اگر بتوان قدرت به دو بُعد تخصصی (راهبردی) و عملیاتی (اجرایی) تقسیم کرد، فیسبوک تجلی قدرت تخصصی است که در سطح راهبردها و سیاستها و برنامههای مالی، پُرحجمکردن سرمایه سرمایهگذاراناش را تعقیب میکند (و مخاطب را بهمانند مصرفکنندهای میپندارد که بیشتر میخواند و میبیند و میخرد و او را بهعنوان آلتدست و منبعخبری به کار گیرد) و اینهم فقط به جنبه مادی قضیه و حسابهای بانکی و ساختمانهای متعدد و... محدود نمیشود، بلکه جنبه معنوی آن با اهمیتتر است که با اعمال قدرت تخصصی، قدرت عملیاتی را به کار میگیرد تا همگان در همهجا، تحقق و تامین و تضمین «سرمایه» را عینیت منفعت خود بدانند و برای تداوم آن تلاش کنند.
سوم. دقیقا از همین بُعدِ بحث، میتوان به بخش اول موضوع رسید که مساله امروز ما، فیلتربودن و نبودن فیسبوک نیست؛ مساله تفکری است که فیسبوک را در ذات و کُنهاش مساله نمیداند و چون نگرانیهایی در باب پایگاه رای و مقبولیت اجتماعی دارد، بهدنبال بهرهبردن از منافع آنی چنین گشودگیهایی است. مشکل، دلدادگی در برابر ایدههای راهبردیای است که در پسِ این شبکهها قرار دارد و با تکنیکخواندن آنها، نمیشود از دامنه نفوذ مخربشان کاست و بدین بهانه، با ایشان کاری نداشت و حضورشان را پذیرفت. فیسبوک کنارِ گوش ما هست و همانقدر که این رسانه مبارک است، ماهوارهها و موبایلها و ... هم مبارکاند؛ روشن است که در تمامی این موارد، فقط جنبه فنآورانه آنها، ممدوح بوده و نه بیش از آن.
کارکردهای ناصواب را تاحدی میشود تشخیص داد و با وجود اختلافات بر سر مصادیق، آنها را مرور کرد، اما اینکه خودِ این پدیده چه انگارههایی را در جنبههای معرفتشناختی و هستیشناسانه مخاطبانش، دستخوش دگرگونی و دگردیسی میسازد، فهم عمق فاجعه را با دشواری مواجه میسازد؛ مثلا امروزه پارهای از وقت سیاستگذارانِ ارشد ایرانی به فیسبوک اختصاص یافته و در چنین وضعی طبیعی است که بخش مهم و موثری از ذهن آنها، به این پدیده و پیامهای رد و بدلشده در آن معطوف شود.
در نتیجه با فرض درنظر نگرفتن اقدامات توطئهآمیز، میشود این فرآیند معنابخشی به مسائل عمومی (که کاملادرونی و غیرآشکار روی میدهد) را یک رویه پرمخاطره و معیوب ارزیابی کرد و در برابر آن، جانب احتیاط را گرفت. موضوعی که در فیسبوک ساخته و پرداخته میشود و بعد به سطح مواجهه و بازخورد متنی (مجازی) کاربران حکومتیاش میرسد، در لایههای بعدی، مابهازاهای عملی و اجرایی نیز پیدا خواهد کرد و از آنجا که تعداد زیادی از این موضوعات و خواستهها، بخشی و قابل مناقشهاند، پاسخگیری احتمالی آنها، کل نظام سیاستگذاری را در معرض آسیب قرار میدهد. این نقطهای است که فیسبوک، چهره مسالهساز خود را کنار میزند و دقیقا در ساحت یک مسالهْ نمود مییابد.
فیسبوک دیر یا زود، رفع فیلتر خواهد شد و پس از آن هم چیزهای دیگر؛ جا انداختن مرز «فن»نپنداری اینگونه فنآوریها معمولا نتایج عملی در پی ندارد، چون چاره و گزینه بدیلی در میان نیست و مشخصا در این عرصه، مدلهایِ وطنی، دستِ کمی از نمونههای مسالهدار فرنگی ندارند. اما مرزبندی و موضعگیری، حداقل کارویژهای است که باید از متولیان نظم و آرامش و آسایشِ عمومی انتظار داشت و این توقع را پی گرفت که سادهبینی و سادهسازی مسائلی چنین بغرنج را نباید بدینگونه رواج داد.