امير ابيلي- گروه فرهنگي رجانيوز: پيش
از اين، در خلال برگزاري جشنواره فجر گذشته، در گزارشهاي روزانه و
درنقدهاي كوتاهي كه در رابطه با «دربند» پرويز شهبازي منتشر كرديم، نوشتيم
كه آخرين ساختهي شهبازي يكي از بهترين آثار سال گذشتهي سينماي ايران و
حتي يكي از بهترين فيلمهاي اجتماعي چند سال اخير است. همين نقدهاي مثبت و
بعد از آن انتخاب «دربند» به عنوان يكي از سه فيلم برتر جشنواره فجر گذشته
در نظرسنجي «جبهه رسانهاي سينماي انقلاب» باعث شد خيليها انتقاد كنند كه
چرا بايد فيلمي با مشخصات «دربند» به عنوان يكي از فيلمهاي برتر جبهه
انقلاب انتخاب شود.
حالا،
بعد از گذشت چند ماه از جشنواره فجر و همچنين بعد از گذشت چندهفته از
اكران «دربند»، وقت مناسبيست كه دور از هياهوي روزهاي جشنواره و بعد از
گفتن نقد و نظرهاي گروههاي مختلف در اين يكي دو هفته، توضيح دهيم كه «چرا
ميگوئيم دربند فيلم خوبيست؟» و ميتواند يكي از اثار مطلوب جبهه انقلاب
هم باشد.
يك: اولين و مهمترين
مسئله در مواجهه با فيلمي مانند «دربند» اين است كه آخرين ساختهي پرويز
شهبازي يك فيلم اجتماعي منصف است و بيغرض. شهبازي نقد اجتماعياش را
دستاويز و بهانهاي براي زدن يك حرف سياسي يا زير سوال بردن كل يك مملكت
قرار نداده است. او با اينكه داستاني تلخ از اوضاع اين روزهاي مردم پايتخت
روايت ميكند اما اين نگاه تلخ را نه به جبر اجتماعي كشور ربط ميدهد، نه
به اساس فرهنگ ايرانيان. يعني نه قصد نقزدن و مخالفخوانيهاي بيهوده و
شبهروشنفكرانه دارد و نه قصد سياهنمايي براي بردن دل جشنوارههاي خارجي.
همانطور كه خودش هم ميگويد كه «مسئله جشنوارهها و حتی اسکار مربوط به
تهیهکننده است و من هیچ وقت علاقهای به پیگیری این مسائل ندارم و اصلا
برایم مهم نیست به همین دلیل درباره حضور فیلمهایم در جشنوارههای داخلی و
خارجی هیچگونه اظهارنظر و اطلاعرسانی نمیکنم...من به هیچ وجه دغدغه
جشنوارهای ندارم. همچنین در حال حاضر به جشنوارههای شیکاگو و پوسان هم
نخواهم رفت و برای تماشای فیلمم در کنار مخاطبان در سینماهای ایران
میمانم.»
جز اين، بيغرض بودن شهبازي را از اينجا
دريابيد كه تمام شخصيتهايي را كه حالا ديگر جزو كليشههاي ثابت جريان
شبهروشنفكر بهحساب ميآيند و به تيپهاي ثابتي براي زدن طيف مذهبي تبديل
شدهاند، بدون دچار شدن به اين كليشهها به تصوير كشيده است. به ياد
بياوريد «زارعي»(امير سماواتي) طلبكار «سحر»(پگاه آهنگراني) را كه به عنوان
بدمن قصه برخلاف كليشهي قديمي شبهروشنفكران يك «بازاري» معموليست نه يك
«حاجيبازاري مذهبي». چيزي كه همين الان در «هيس دخترها فرياد نميزنند»
نمونه گلدرشتش را شاهديم. يا دقت كنيد به تصويري كه شهبازي ارائه ميدهد
از نيروهاي پليس يا كارمندان دانشگاه و هر شخصيتي كه با منتسب كردنش به
«سيستم» ميتوان طعنهاي نثار حكومت كرد، طعنهاي كه روشنفكران سالهاست در
همين صحنهها نثار ميكنند و شهبازي نيز براي بردن دل روشنفكران و
سوتوكف شنيدن در سالنهاي جشنواره ميتوانست خيلي راحت انجام دهد.
همچنين به اين نكتهي مهم هم دقت كنيد
كه برخلاف عرف سینمای شبهروشنفکران وطني، شهبازي محل آرامش قهرمان فیلم- و
ما به عنوان مخاطب- را در نه در خانهای مجردي با آزادیهاي مطلوب
غربزدهگان، که در خوابگاهی دارای قواعد و چارچوبهاي مشخص و نسبتاً
سختگیرانه قرار میدهد. به ياد بياوريد ديالوگي را كه بين «نازنين» و يكي
از دانشجويان-هنگامي كه «نازنين»(نازنين بياتي) وسايلش را به خوابگاه
ميبرد- رد و بدل ميشود را. قهرمان فیلم در پاسخ به یک دانشجوی خوابگاهی
که بعد از فهمیدن اینکه او در خانهای خارج از خوابگاه زندگی می کند، به او
می گوید که کاش من هم خانهای بیرون از خوابگاه داشتم، پاسخ ميدهد که
خانه (نماد آزادیهاي ولنگار) هم مشکلات خاص خودش را دارد و او نيز بعد از
گذراندن مشكلاتي به همین خوابگاه نسبتاً سخت گیر پناه میبرد و مخاطب نيز
از اينكه «نازنين» از آن خانه به خوابگاه آمده نفس راحتي ميكشد و خيالش
راحت ميشود.
اين نكات و خيلي موارد مشابه اين، يعني
برخلاف اكثريت فيلمسازان داخلي براي شهبازي ساختن يك فيلم اجتماعي
تاثيرگذار و گفتن نقد اجتماعيش مهم بوده، نه سوء استفاده از معضلات
اجتماعي براي گفتن حرفهاي ديگر و سياهنماييهاي اغراقآميز و زدن
طعنههاي سياسي و اين طبعا چيز كمي نيست در سينمايي كه اجتماعيسازهايش يا
دعوت به رفتن ميكنند، يا به بهانه گفتن مشكلات كودكان بيانيههاي فمنيستي
سر ميدهند، يا خانوادهها را دعوت به خيانت ميكنند، يا با پز ساخت فيلم
اجتماعي مذهبي و انقلابي فيلمفارسي تحويل ميدهند.
دو: به همهي اينها
اضافه كنيد اين را كه شهبازي حتي وقتي شهري با مناسبات جاريِ تهران را
انقدر سياه ميبيند هم در انتها راه را براي خارج شدن «نازنين» از اين
سياهي و تباهي نميبندد و باز فيلمش را با پاياني خوش به پايان ميبرد. او
سعي نميكند حتي با انتقادات تندي هم كه به اوضاع پايتخت دارد باز ياسآور
باشد و نهيليست. درست برخلاف شبهروشنفكراني كه به بهانه «نقد اجتماعي»
همه چيز را تمام شده ميدانند و شخصيتها را در مسيري قرار ميدهند كه
انگار هيچ راهگريزي از اين سياهبختي نيست و آنها يا «مجبور» به
تباهياند، يا بايد از كشور فرار كنند.
سه: نكتهي ديگر اين
است كه «دربند» جز نقد مناسبات جاري در تهران نقد سبك زندگي بيهدف و
ولنگار امثال «سحر» نيز هست. جوانان بيپشتوانهاي كه انگار خانواده ندارند
و بيهدف و يله و بيهيچ اعتقاد و آرماني الكي خوشاند. در «دربند»،
«نازنين» با تمام اعتقادات و تقيدات مذهبي و سنتياش طرف خوب ماجراست و
«سحر» و «بهرنگ» و رفقاي لاقيد و ولنگارشان بدمنهاي فيلم و اين يكي از
بزرگترين نكات مثبت آخرين فيلم شهبازيست. ما-مخاطب- در تمام طول فيلم؛ هم
در ابتداي وارد شدن «نازنين» به خانه «سحر» و آن شبنشينيهاي مداوم، و هم
در انتها كه اوج «نامردي» و «منفعتطلبي» سحر و رفقايش عيان ميشود طرف
«نازنين» هستيم و اين نكتهي مثبت بزرگيست در نقد طيفي كه سبك زندگي و
عقايدشان نزديك به شخصيت «سحر» و «بهرنگ»(بهرنگ علوي) و رفقايشان است و
متاسفانه در جامعه هم كم نيستند. اين را مثلا مقايسه كنيد با «قاعده تصادف»
بهنام بهزادي كه با تقديرهاي اغراقآميز و بيوجه داوران جشنواره و
منتقدان هم مواجه شد. در آنجا هم نقطهي تمركز فيلم همين طيفاند اما در
آنجا خود كارگردان- و لاجرم مخاطب- طرف همين گروه لاقيدند و خانواده سنتي
را تحقير ميكنند و در اينجا برعكس.
و در اين بين موضوع مهم هم اينكه شهبازي
با آنكه «سحر» و رفقايش را در نقطهي منفي ماجرا قرار داده اما به همينها
هم نگاهي تكبعدي و صفر وصدي نداشته است. آنها در عين اينكه ميتوانند
مورد نقد واقع شوند اما به همان ميزان قابل ترحماند و دلسوزي. «سحر» و
آدمهاي هم مسلك او كسانياند كه شايد مرامشان «نامردي» باشد و «نارو» زدن
و «منفعتطلبي»، اما خودشان هم قرباني همين مناسباتاند و بيحمايت و
بيپشتوانه. در «دربند» در عين اينكه از «سحر» به دليل ظلمي كه در حق
«نازنين» ميكند بدمان ميآيد اما همراه و مشابه «نازنين» دلمان هم برايش
ميسوزد. همينطور براي «فريد»(فريد سماواتي) كه شايد جزو آن چند جوان
الكيخوش و الوات باشد اما خودش قرباني بيتوجهي پدر است و «كاسبمآبي»
جامعه.
چهار: جز اين بحثها
هم البته يكي از دلايل برتري و تمايز «دربند» با بسياري از فيلمهاي
جشنواره گذشته و سالهاي اخير قوتهاي فرمي و تكنيكيش است. در مواجهه با
هر اثر سينمايي قاعدتا نه فرمگرايي و «فرماليزم» افراطي جايز است كه تنها
وجه برتري يك فيلم را ساخت قوي آن بدانيم. نه محتواگرايي افراطي كه بدون
هيچ نگاهي به «ساخت» اثر محتواي آن را ستايش كنيم. «محتواگرايي» و
«فرمگرايي» صرف به يك اندازه خطرناكاند و قابل نقد.
«دربند» دقيقا از همين منظر فيلميست
قابل بحث. اينكه فيلمي در عين اينكه داراي نگاه و حرف خاصي درمرود يك معضل
اجتماعيست اما همان فيلم بايد داراي حداقل جذابيت براي مخاطب عام هم باشد و
اصول اساسي روايت سينمايي را رعايت كرده باشد. داستان داشته باشد و شخصيت
بسازد و تاثير بگذارد.
«دربند» برخلاف بسياري از فيلمهاي چند
سال اخير سينماي ايران نميخواهد با روايتي ضدقصه و بدون قهرمان به دل
شبهروشنفكران خوش بيايد. شهبازي با روايتي جذاب و نفسگير- هرچند با چند
حفره در فيلمنامه- قصه بلوغ دختري را برايمان به تصوير ميكشد كه در عين
گزندگي و تلخي، جذاب است و ديدني تاثيرگذار. داستان دختري ساده و صاف و
صادق كه حالا تكوتنها- كه اين بيخانواده بودن يكي از مشكلات فيلمنامه هم
هست- در ميان محيطي رها شده است كه ميان آدمهايش «قواعد بازار» جريان
دارد و هركس به فكر منافع خويش است. محيطي كه تو اگر بخواهي به كسي كمك كني
و پاي رفيقت بايستي احتمالا به قيمت گرفتار شدن خودت تمام خواهد شد و از
بين رفتن زندگيات، چون همان رفيق هم تو زرد از آب درخواهد آمد و از پشت به
تو خنجر خواهد زد. در چنين محيطي هم هست كه «نازنين» از دختري كه حتي
نميتواند- يا ميترسد- پاي رسيد پستچي را «امضا» كند تبديل ميشود به دختري
كه مجبور ميشود پاي سفته و پاي تعهدنامه دادگاه و ... را «امضا» كند اما
ديگر آن دختر بيتجربه ابتداي فيلم نيست و به مرز پختگي رسيده است.
به اينها اضافه كنيد جزئياتي در
كارگرداني و شخصيتپردازي را كه در سالهاي اخير كمتر در سينماي ايران سراغ
داريم از آينه و قرآن درآوردن «نازنين» در بدو آوردن اساس به منزل جديد
بگيريد كه جزو سنتهاي رايج قاطبهي خانوادههاي ايرانيست و يك كد
شخصيتپردازي خوب براي نشان دادن فرهنگ خانوادگي شخصيت اصلي، تا چادر
سركردن «نازنين» هنگامي كه ميداند با مردي قرار دارد كه قبلا با سحر رابطه
داشته و آدم سالمي نيست، تا تاكيد بر اينكه به پسرها درس نميدهد، تا
كاربرد مناسب موتيف «امضا» و سير منطقي برخورد «نازنين» از ترس ابتداي فيلم
از دادن هرگونه امضايي تا «مطمئن و با حساب و كتاب» امضا دادن هنگام تسويه
حساب خانه و ......
پنج: درنهايت نكتهي
اساسي اين است كه همهي اين موارد- كه گفتن نكات بسيار بيشتر باقيمانده در
اين مطلب كوتاه نميگنجد- نشان ميدهد كه «دربند» چه در فرم و چه در محتوا
مسيري خلاف جريان فيلمهاي اجتماعي سالهاي اخير را ميپيمايد. فيلمهايي
كه عموما الگويشان سينماي فرهاديست و به بهانه نقد اجتماعي، عصبيت و
تلخانديشي را پمپاژ ميكنند و در نهايت هم ميبينيد كه در واقع نه نقدي
انجام شده و نه راهكاري پيشنهاد شده. شهبازي اما دايره انتقادش را به تمام
افراد جامعه تعميم نميدهد و منصفانه به ماجرا نگاه ميكند و همين را هم با
فرم و روايتي تاثيرگذار به تصوير ميكشد، بيهيچ اغراق بيش از حدي در آوار
مصيبت بر شخصيت- و مخاطب- و بينگاه به جشنوارههاي خارجي.