زجر ، محنت ، مصیبت ،… به راستی کدام واژه مصداق رنج های بی شمار کودکییست که از لحظه تولد با زخم خو گرفته است . آتش خونابه مگر خاموشی می شناسد؟گویا جهانش را با تاول آذین بسته اند ، سخن از کودکیست که امسال هفتمین بهار که نه ، هفتمین خزان عمر خویش را تجربه می کند. اما در این اندک سالها به اندازه چند صد قرن زجر جانکاه و وصف ناپذیر را بر جان و تن احساس کرده است . زخمها می تازند و می تازند دریغ از ثانیه ای آسایش و آرامش .
زینب افضل پور دانش آموز پایه اول دبستان شهید دستوری رودبار جنوب، هفت سال است که با زخمهایش می جنگد و هنوز طبیبی راهی به مداوا پیش پایش ننهاده ست. بی شک قلم از شرح آنچه در هر ثانیه بر این پیکر نحیف و کوچک می رود قاصر است . چهره مظلوم و معصومش را که می نگری پریشانی عجیبی در جانت لانه می کند ، اعصابت به هم می ریزد ، کلافه می شوی و حرصت می گیرد از ناتوانی و بی خبری خویش .
صبح شنبه با تماس یکی از ائمه محترم جمعه ، به اتفاق معاونین پرورشی و آموزش ابتدایی و مدیر مسئول رودبار ما برای دیدن این کودک رنج کشیده راهی روستای حیدرآباد رودبارمی شویم . چند دقیقه ای از حضورمان نگذشته که خانم اعظم پور آموزگار پایه اول در حالی که دستهای رنجور زینب را در دست دارد از کلاس بیرون می آید. نگاهش که می کنی سراپا معصومیت است و مظلومیت ، دستهای نحیفش پوشیده از زخمهایی است که از دیر باز با او عجین بوده اند ، ناخنهایش در هجوم این تاولها هیچ گاه فرصت رویش نیافته و انگشتهای به هم چسبیده اش وضعیتی رقت بار را بوجود آورده است. حتی چند جای صورتش هم از هجوم این زخمها در امان نمانده.
خانم اعظم پور می گوید : من آموزگار و البته از آشنایان نزدیک زینب هستم . از روز تولد هم همراهش بوده ام . در بیمارستان رویش اولین زخم را در صورتش مشاهده کرده و از پزشک دلیل آن را پرسیدم که گفتند احتمالا نشان یا دانه ایست. از همان روز بعد تولد هم کم کم زخمها بر تنش عیان شد و مدتی نگذشت که تمام تن این طفل از زخم و تاول پوشیده شد. او را برای مداوا به بیمارستانهای کهنوج و جیرفت بردیم . ابتدا تشخیص سرخک وبعد ابله مرغان دادند اما وقتی شیوه های درمانی به نتیجه ای نرسید آن را یک بیماری مادر زادی عنوان کردند. مادرش که خود با درد یتیمی بزرگ شده بود از این اتفاق به شدت دچار آسیب روحی گردید . به طوری که با دیدن کودکش دچار تشنج می شد . به همین خاطر پدر و مادرش که از لحاظ روحی و مادی توانایی نگهداری این طفل بی گناه را در خود نمی دیدند او را به مادربزرگش سپردند . به بیان دیگر مادر بزرگ زینب از زمانی که او ۱۵ روزه بوده سرپرستیش را به عهده گرفته و خدا می داند با چه درد و رنجی او را بزرگ کرده است
وی در مورد وضعیت درسی زینب می گوید: از همه دانش آموزان کلاس باهوش تر است. با اینکه به سختی می تواند مداد را در دست بگیرد اما دفتر مشقش همیشه خوش خط و پاکیزه است . هوش ریاضی فوق العاده و قدرت یادگیری خیلی خوبی دارد. اما متاسفانه به دلیل همین درد و رنج منزوی و گوشه گیر است . در رفت و آمد به راهروها و کلاس تلاش می کند با کودکان دیگر برخوردی نداشته باشد ، چون کوچکترین برخورد باعث شکافته شدن زخمها و درد زیاد می شود.
به اتفاق فاطمه ، معاون پرورشی آموزشگاه و خانم اعظم پور به سراغ مادر بزرگ زینب می رویم. : زنی حدودا ۴۰ ساله با چهره ای شکسته که حکایت از درد و رنج روزگار دارد، اما بسیار مهربان و صبور ، اسمش را پرسیده و با شرمساری از وضعیت زینب سوال می کنیم : معصومه دستوری هستم و سرپرستی زینب را از هفته دوم تولدش تا کنون بر عهده داشته ام . به غیر از این بچه سرپرستی دو دختر یتیم خودم را هم بر عهده دارم . این بچه از همان بدو تولد زخمهایی بر همه نقاط بدنش ایجاد گردیده که شبیه تاول بوده وبعد چرکین و خون آلود می شوند و تا کنون مداوایی برایش یافت نشده است . تمام بدنش نقطه به نقطه زخم شده و بین انگشتان دست و پایش هم گوشت آورده و انگشتها به هم می چسبند که بسیار دردناک بوده و این طفل را بی تاب می کند . شبها از درد گریه می کند، با شربت خواب آور او را می خوابانم، اما نمی تواند چند ساعت به راحتی بخوابد، صبح هم که از خواب بیدار می شود لباس بر بدنش چسبیده و این چسبیدن لباس به بدن یکی از بزرگترین مصیبت های این بچه است. و صهم در اثر همین زخمها در حد توان برای مداوایش تلاش کرده اما به نتیجه ای نرسیده ایم . یک بار هم او را تا کرمان و یزد بردیم . اما جوابی نگرفتیم. البته از لحاظ مادی هم توانایی پرداخت هزینه های درمانی او را ندارم . به هر حال من یک زن بیوه هستم و درآمدی هم ندارم . متاسفانه بهزیستی هم ازپذیرش او سرباز زده و از پوشش های حمایتی دریغ می کند . به اصرار خانم اعظم پور او را در مدرسه ثبت نام کردیم ، اما آنجا هم مشکلات زیادی دارد ، اگر چه بسیار باهوش و با استعداد است ، اما نمی تواند مثل هم سن و سالانش جنب و جوش داشته باشد.
بعد هم قسمت هایی از بدن زینب را به ما نشان می دهد ، روی پشتش تاولها در هم پیچ خورده اند ، یکی از زخمها در امتداد پشت به شدت بر آمده و متورم شده است . جوراب را که از پای زینب در می آورد گریه زوزناکش شدت می گیرد کنار قوزک پای راست تاولی عمیق خونابه گرفته ، آه از نهاد همه بلند می شود و مدیر مسئول رودبار ما به حضرت رقیه (س) دردانه امام حسین (ع) متوسل می شود آموزگار رقیق القلب اشک می ریزد و پیردادی معاون پرورشی مجتمع هم با بغضی گران در گلو سعی می کند مانع از فرو ریختن اشکهایش شود. شرمسار تر از قبل برای خانم دستوری آرزوی صبر کرده و او را به خدا می سپاریم . زینب را به مدرسه بر می گردانیم، زینب با گامهای کوچک دردها و زخمهایش را به کلاس درس می برد ، حالا کمی با ما خو گرفته ، مهدی از او می خواهد که برایمان شعر بخواند و او با صدایی آرام و کودکانه می خواند: با این دو دست کوچکم/ دس می برم پیش خدا / با قلب پاک و روشنم / دعا کنم دعا دعا………..
دیگر تحمل ماندن در آن محیط و دیدن این همه درد و رنج در جان این طفل معصوم را نداریم… بیرون می آییم و اولین سوالی که ذهنمان را درگیر کرده این است که واقعا مسئولیت بهزیستی چیست؟ کدام قانون غیرانسانی توانسته مانع از پذیرش زینب شود ؟ این نهاد که زینب کوچک و دردمند را مشمول حمایت های خود نشمرده چتر حمایتش را بر سر چه کسانی می گسترد؟ آیا از او نیازمند تر و دردمند تری هست؟
پایگاه خبری رودبار ما در همین جا از همه مردم عزیزو نوع دوست و خیرین خداجوی و سخاوتمند می خواهد که به یاری این کودک رنجور و دردمند شتافته و به شیوه و منش مولای متقیان یاریگر خانواده زجر کشیده و جهادگری باشند که تا کنون این کودک را در با همه تنگناها و مشکلات معیشتی تیمارداری نموده است. باشد که زخمی از تن این طفل مداوا ، اشکی از چشمش زدوده و لبخندی بر لبانش نقش بندد . خوانندگان محترم در صورت تمایل جهت هر گونه حمایت می توانند با شماره ۰۹۱۳۲۴۸۷۵۲۳ تماس حاصل نمایند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
ای کاش هرکسی سهمی کوچک در کمک به این فرزند ایران ایفا کند
هوالشافی هوالطبیب
آمین
اشک هایم بی اجازه مرا خیس کرد
خدا شفا بده قلبم درد گرفت