چرا گریه کنیم
محمدعلی بهمنی
زندهتر از تو کسی نیست چرا گریه کنیم؟
مرگمان باد و مباد آن که تو را گریه کنیم
هفت پشتِ عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در سوگِ شما گریه کنیم
رفتنت آینه آمدنت بود، ببخش
شب میلادِ تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسمِ شهدا گریه نکردیم مگر
میتوانیم بهجانِ شهدا گریه کنیم؟
گوشِ جان باز به فتوای تو داریم بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟
ای تو با لهجه خورشید سراینده ما
ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟
آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقدهگشا گریه کنیم؟
فتنه بیدار شد
علی معلم دامغانی
مفت حیرتسبقان، سیلی الفت کاری است
رخ مأنوسترین آینهها زنگاری است
حسن خون میمزد و عشق نمک میریزد
شش جهت زخم بر این هفت فلک میریزد
خستگان ـ پاس حیا ـ دعوی راحت دارند
خندهها ـگر برسی ـ بوی جراحت دارند
محض زخم است شکرخند گل، اما تازه است
بوسه ـ تا غنچه دهانی بدرد ـ خمیازه است
گرچه ناسورترین لاله ایاغی دارد
نشنیدیم کسی را که دماغی دارد
جوش داغ است چمن، رخت شقایق نیلی است
لاله سرخ است، نه از باده، که سرخ از سیلی است
گر شمیم است، در این بادیه شومش یابی
ور نسیم است، به یک عشوه سمومش یابی
دوش ناموس غمش گفت نوا بنمایید
لاف و دعوی بگذارید و گوا بنمایید
عشق داوی است که بر نرد قلندر بازند
دنیی و عقبی و پیوند و سر و زر بازند
گریه باجی است که از نقد کرامت گیرند
دیت از قاتل و از کشته غرامت گیرند
جوش جور است، یلی هفتخطی میجوییم
لایق لجه تقدیر بطی میجوییم
غیرت بتشکنش گفت که آتش بنمای
تا خط جور حریفم، می بیغش بنمای
هله با ماه در این پرده رسیلی خواهم
همچو دف آینه را رنجه سیلی خواهم
مفت حیرتسبقان، سیلی الفت کاری است
رخ مأنوسترین آینهها زنگاری است
حسن خون میمزد و عشق نمک میریزد
ششجهت زخم بر این هفتفلک میریزد
زین سبق وحشت سیماب ظریفان را بس
عبرت آیینه مهتاب حریفان را بس
ای نسیم سحر! از بادیه مجنون برخیز
ای شمیم جگر! از چاه نفس خون برخیز
ای نشاط گل شبگیر! نیازی گل کن
ای شب گریه مستانه! گذاری گل کن
ای شرار دل افروخته! در بسمل گیر
ای گداز نفس سوخته! در محمل گیر
ای سحر! ـ شادی شب ـ روزِ وداع است امروز
بی تو بازارِ جهان هیچمتاع است امروز
بار میبندی و داغ از سفر اینک ماییم
بی تو از بار فروبستهتر اینک ماییم
ای رفیقان سفر! این ره پر خون چون است؟
غم یک لیلی و صد طایفه مجنون چون است؟
هله، حنظل شکنای چشم غبارآلوده!
یا تو بیدار شو، ای بخت خمارآلوده!
ای کبود شب وادی یله در خون بیتو!
خفته در آغل گرگان گله در خون بیتو!
ای دلت جوشن ایمان یلان در ناورد!
وای دعایت سپر زندهدلان در ناورد!
بیتو صعب است که سودای نخستین گیرند
پی آزادی لبنان و فلسطین گیرند
بیتو صعب است که سیمرغ بپرد تا قاف
بیتو صعب است که هموار شود استضعاف
فتنه بیدار شد، ای طالع خوابآلوده!
شرق شیطان زده و غرب شرابآلوده
موج کشتیشکن، ای نوح موید! دریاب
دشمنان طعنهزن، ای روح مجرد! دریاب
آفتابا! شب محنت مَه این صحرا باش
هلهگر ماه نهای، در شب ما شعرا باش
زورق و دریا
بهمن صالحی
تابوت خالی او
بر روی دستها بود
چون زورقی بر امواج
- بیناخدا -
رها بود
خورشید، گریه میکرد
نورش، نوازش آب
بر روی سوگواران
گوئی که باز میریخت
بر جام هرم آتش
سیل نجیب باران
چشمم به جست وجویش
تا انتهای دریا، تا مرز ناکجا بود
پروانه غریبی در باغ لحظهها بود
طوفان گریه،
سنگین
بر صخرههای دنیا،
میخورد و باز میگشت
قلبم پرندهای سرخ
در بهت وسعت آب
پژواک ضربههایش
تا عمق جنگل سوگ
عزا، عزا، عزا بود...
زورق رها به دریا
- بیناخدا و خسته
چون قلب من شکسته –
مانند پاره ابری، آرام و بیصدا بود.
بر دستهای یاران
تابوت خالی او،
گویی که قطره اشکی
از چشم روزگاران
گوئی که شعر تلخی،
در سوگ قلب ما بود...
زورق به کام دریا
دریا ولی غریقی
در روح ناخدا بود
پتک سنگین در آیینه
محمدرضا عبدالملکیان
دلی داشتم، شانه بر شانه رفت
دریغا که خورشید این خانه رفت
دریغا از آن شور شیرین، دریغ
از اینجا، از این داغ سنگین، دریغ
از اینجا که غم روی غم میرود
و اندوه و دریا به هم میرسد
از اینجا که کوه است و پژواک غم
و جنگل که سر برده در لاک غم
از اینجا که از سینه خون میرود
و ماتم ستون در ستون میرود
از اینجا که قامت، دو تا کردهام
خبر را لباس عزا کردهام
خبر، فرصت تیغ با سینه بود
خبر، پتک سنگین در آیینه بود
خبر آمد و هرچه بر پا شکست
خبر آمد و پشت دریا شکست
خبر، تیشه بر ریشه جان گرفت
خبر، از دلم بود و باران گرفت
خبر آمد و چشم این خانه رفت
دلی داشتم شانه بر شانه رفت
دلم رفت و شیون تماشایی است
و دیگر غم اینجا، غم اینجایی است
غم و غربت و من به هم آمدند
شب و شهر و شیون به هم آمدند
در این شهر و شیون کسی گم شده است
و در سینه من کسی گم شده است
دریغا ستونهای این سینه سوخت
و یک شهر در سوگ آیینه سوخت
بیا سوز ماتم که میخواهمت
خرابم کن ای غم که میخواهمت
خرابم کن ای غم، که بارانیام
سزاوار آوار و ویرانیام
خرابم کن امشب شکستن سزاست
غریبانه با غم نشستن سزاست
سزاوار دردم صدایم کنید
به درد آشنا، آشنایم کنید
به آنان که شیپور شیون زدند
خبر را چون آتش به خرمن زدند
به آنان که کاری گران کردهاند
و بر شانه تشییع جان کردهاند
به آنان که در خود خجل ماندهاند
به آنان که در سوگ دل ماندهاند
به آنان که آیینه گم کردهاند
و خورشید در سینه گم کردهاند
به آنان که بیگاه پژمردهاند
و بر شانه چشم مرا بردهاند
نمی بینم او را، خدایا کجاست؟
و آن چشم محراب و معنا کجاست؟
خبر آمد و چشم این خانه رفت
دلی داشتم شانه بر شانه رفت
در سوگ آینه
محمدکاظم کاظمی
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
ای کاش میگرفت بهجای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را
برگردای بهار شکفتن! که سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو، بعد رفتن تو ـ گرچه نابهجاست ـ
باور نمیکنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله را
زخمایم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینه زنی را بیاورید
دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند
با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند
بادی وزید و قافلهای در غبار ماند
رنگی شکست و آینهای سوگوار ماند
دیشب طلایه دار اجل باز فتنه کرد
ننگی دگر به دامن این کهنه کار ماند
گرد رهی به دامن پرچین ما نشست
ما را از آن سوار، همین یادگار ماند
ما وارثان آینههای شکسته ایم
واماندگان قافلهای باربسته ایم
رفتی و از بهار چمن ریخت رنگها
رفتی و باز بر سر گل خورد سنگها
آتش رکاب ناز گذشتی و فخرها
حسرت نصیب حادثه ماندیم و ننگها
توفان سفر شتاب زدی باره را و باز
ما ماندهایم دلدله سنج درنگها
خوش میروی رهاتر از اندیشه نسیم
خوش میروی، بگیر دمی دست لنگها
رفتی سبک عنان و ندیدی که بعد تو
دیشب چه قصه داشت سر ما و سنگها
رفتی و بیمدار اجلها نشستهایم
در انتظار مزد عملها نشستهایم
ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعله برانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ
خون میخورد به حسرت بال و پر آینه
درد افتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که دادهاند به آهنگر آینه
در سنگ خیز حادثه تنها نشاندیاش
ای سرنوشت رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست
ای مرگ اگر ز شرم بمیری هر آینه
ای سنگدل دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخمها زدهای، بیشتر مزن
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com