اگر به تاریخ بین الملل در این چند ساله اخیر نگاهی بیندازیم با اتفاقات جالبی در حوزه انتخابات ریاست جمهوری کشورها آشنا میشویم.
نیاز به کنکاش زیادی نیست. به دو انتخابات اخیر روسیه که نگاه کنیم به نتیجه جالبی میرسیم. پوتین برای اینکه به سیاستهای خود ادامه دهد و برنامههای مدّنظرش را حتی در دورانی که قانوناً نمیتوانست در انتخابات کاندید شود، به پیش ببرد، کاندیدایی از معتمدین خودش را معرفی کرد تا 4 سال را به عنوان معاون او به سمت پیشبرد برنامهها گام بردارد. پس مِدوِدِف اصولا «نقش رئیس جمهور» را بازی میکرد تا بعد از 4 سال دولت را به پوتین تقدیم کند.
این روزها به رسانهها که توجه میکنیم و آمار داوطلبین کاندیداتوری ریاست جمهوری را میشنویم، اگر کمی بیشتر دقت کنیم میبینیم که در پس این تعدّد شخصیتهای «احساس تکلیفکرده» که نهضتشان هم کماکان ادامه دارد میتوان یک تکلیف و برنامه ثابت را تشخیص داد و آن هم شکستن آرای کاندیدای احمدی نژاد است.
این روزها برخی سیاسیون بر این باورند که کاندیدای احتمالی احمدینژاد، مشایی نخواهد بود. اصل حرفشان این است: «احمدی نژاد کافیست با کاندیدایی که شورای نگهبان تأیید صلاحیتش میکند وارد انتخابات شود، از پروپاگاندایش استفاده میکند تا نامزد مطلوبش رأی بیاورد».
پس همه گروهها باید کاندیدایی که میتواند مقبولیتی بین مردم کسب کند، را وارد انتخابات کنند که هم بتواند برنامهای برای جلوگیری از ادامه مشکلات دولت فعلی ارائه دهد و هم بتواند با تکیه بر میزان رأی احتمالی برنامهی «پوتینگونه» احمدینژاد را بههم بریزد.
ولی در این میانه نکتهای که حائز اهمیت است همین تعدد کاندیداهاست - چه در گروههای منتسب به اصولگرایان و چه در اشخاص منتسب به اصلاحطلبان - که در عوض آنکه از انتخاب کاندیدای احمدینژاد جلوگیری کنند با شکستن بیش از حدّ آرا، انتخابات را به مرحله دوم خواهند کشاند.
در صورت رفتن به مرحله دوم، آن قول معروف جلوهگر خواهد شد که: «آمد به سرم همانچه میترسیدم».