گروه سياسي ـ كم كم به پايان عمر دولت دهم نزديك ميشويم و چند ماهي بيشتر از عمر آن باقي نمانده است. دولتي كه مانند همهي دولتهاي ديگر داراي محاسن و معايبي بود و شايد چنين روزهايي، زمان بازخواني كارنامهي عملكردي آن باشد.
به گزارش بولتن نیوز، دولت احمدينژاد اما در آخرين سال عمر خود همراه با عملكردهاي عجيب و غريبي بود و همينها موجب شد تا در نزد افكار عمومي محبوبيت خود را كاهش دهد. بنابراين اين سؤال مهم است كه بپرسيم چرا دولت احمدينژاد (نهم و دهم) به چنين وضعي دچار شد؟ چه موانع و مشكلات و آسيبهايي وجود داشت كه موجب پديد آمدن چنين وضعيتي شد؟
براي پاسخ به اين سؤال، به سراغ سخنان رهبر انقلاب، آن ناخداي هميشه بيدار انقلاب رفتيم. رهبر انقلاب در تاريخ 17/7/1384 يعني زماني كه دولت نهم تازه كار خود را شروع كرده بود، در جمع هيأت دولت سخنان مهم و عجيبي را بيان كردند كه شايد بازخواني مجدد آن در اين ايام خالي از لطف نباشد. انگار كه اين سخنان مال همين روزها و حال و هوا است.
رهبر انقلاب در اين ديدار كه در ماه رمضان صورت گرفت از كلام اميرالمونين(ع) بهره گرفت و از زمينهها و عواملي كه ميتواند موجب انحراف و لغزش افراد شود سخن گفت. شايد اگر توصيههاي آن روز رهبر انقلاب توسط دولتمردان جدي گرفته ميشد، امروز دولت وقت دچار چنين وضعي نبود.
بر همين اساس، بولتن نيوز متن كامل اين بيانات را در ادامه منتشر ميكند. گفتني است اگرچه روي مستقيم سخن رهبر انقلاب در اين ديدار، اعضاي هيأت دولت است اما مي تواند براي همه مسئولين نظام در هر قوهاي كه هستند مفيد باشد. اين سخنان حتي براي افرادي كه قرار است خود را كانديداي انتخابات رياستجمهوري آتي كنند نيز مفيد است. حتيتر براي تك تك ما و شما خوانندگان محترم:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
مرسوم ما در ماه رمضان كه عادتاً در جمع مسؤولان دولت ساعتى را مثل امروز هستيم،اين است كه از نصايح و مواعظ نهجالبلاغه استفاده كنيم؛ چون همهى ما به اين نصايح احتياج داريم؛ بخصوص امثال ما و شما بيشتر از ديگران به نصيحت احتياج داريم؛ چون هم در باب مسائل شخصىِ خودمان محتاج نصيحت هستيم - دل خودمان، رابطهى قلبى خودمان با خدا، حفظ خشوع و تواضعى كه لازمهى سلوك صحيح در راه انجام وظيفه است - هم از اين جهت كه وظايف مهمى در ادارهى كشور بر عهدهى هر يك از جمع ما كه اينجا هستيم، گذاشته شده؛ كه فهم منطق علوى در باب مسائل كلان ادارهى كشور از خلال اين مواعظ بهدست مىآيد. درست است كه خيلى از اينها مسائل منطقى، تحليلى و استدلالى است و جاهايى هم در اطرافش بحث شده، اما آنچه را كه انسان از لابهلاى مواعظ و توصيههاى اميرالمؤمنين مىفهمد، گاهى در روح، خيلى عميقتر و اثرگذارتر است از آنچه به صورت استدلالى و تحليلى بيان مىكنند. لذا دربارهى مسائلى كه مبتلابه ماست، سالهايى كه در جمع مسؤولان دولت بوديم، از مواعظ نهجالبلاغه نكاتى را مطرح كرديم و گفتيم؛ امروز هم همينطور است.
من قبل از اينكه اين جملات را بخوانم - كه همهى اين جملات را هم از فرمان اميرالمؤمنين به مالكاشتر انتخاب كردهام - دو سه نكتهى كوتاه را باز تذكراً عرض مىكنم: نكتهى اول اينكه گمان مصونيت از انحراف را مطلقاً در خودمان نبايد راه بدهيم؛ يعنى هيچكس نبايد بگويد وضع ما كه روشن است و مثلاً در خط صحيح و در خط دين و خدا داريم حركت مىكنيم و منحرف نمىشويم؛ نه، چنين چيزى نيست. امكان لغزش و انحراف از خط مستقيم براى همه هست و همه هم وسيلهى اجتناب از اين انحراف را دارند؛ يعنى اينطور نيست كه يك سرنوشت قطعى و حتمى وجود داشته باشد تا ما بگوييم هر كس در اين راه حركت مىكند، ناگزير بايد لغزش پيدا كند؛ نه، انسان مىتواند بدون لغزش و انحراف راه را ادامه دهد. اما مصونيت از انحراف هم تضمينى نيست كه انسان بگويد ما كه ديگر منحرف نمىشويم؛ بنابراين خاطر جمع سر را روى بالش نرمى بگذارد و از حال خودش غافل شود. هيچكدام از اين دو طرف قضيه نبايد مورد بىتوجهى قرار بگيرد.
وسيلهى پرهيز از انحراف چيست؟
وسيلهى عدم انحراف و پرهيز از انحراف چيست؟ مراقبت از خود. بايد مراقب بود. اگر از خود مراقبت كنيم، منحرف نمىشويم. اگر از خود مراقبت نكنيم، يا از ناحيهى سستى و ضعف در پايهها و مبانى عقيدتى انحراف به انسان روى مىآورد، يا از ناحيهى شهوات به انسان روى مىآورد. حتّى كسانى كه پايهها و مبانى اعتقادى آنها محكم است، شهوات نفسانى بر نگاه و بينش عقلىِ درست و عميق نسبت به خط و راه و هدف غلبه مىيابد و انسان را منحرف مىكند؛ كه ما مواردش را ديديم. در اين خصوص چند آيه در قرآن هست، اما اين آيه كه در مورد قضيهى اُحد است، خيلى انسان را تكان مىدهد. مىفرمايد: «انّ الذين تولّوا منكم يوم التقى الجمعان انّما استزلّهم الشيطان ببعض ما كسبوا»؛ يعنى كسانىكه در ماجراى اُحد دچار آن لغزش خسارتبار شدند و از ميدان جنگ رو برگرداندند و اين همه خسارت بر نيروى نورستهى اسلام و حكومت اسلامى وارد شد، علتش «ببعض ما كسبوا» بود؛ كارهايى بود كه قبلاً سرِ خود آورده بودند. دل دادن به شهوات و هواهاى نفسانى اثرش را اينطور جاها ظاهر مىكند. آيهى شريفهى ديگر مىفرمايد: به اينها گفته شد انفاق كنيد، ولى به تعهد خود عمل نكردند؛ لذا نفاق بر قلب آنها مسلط شد؛ «فا عقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه»؛ يعنى وقتى انسان نسبت به تعهدى كه با خداى خود دارد، بىتوجهى نشان داد و خلف وعده كرد، نفاق بر قلب او مسلط مىشود. بنابراين اگر ما بىتوجهى كنيم و تن به شهوات و هوىها بسپاريم، ايمان مغلوب و عقل مغلوب مىشود و هوى و هوس غالب؛ باز هم همان انحرافى كه از آن مىترسيديم، ممكن است پيش بيايد. بنابراين در همهى حالات انسان بايد اين گمان را داشته باشد كه ممكن است لغزش پيدا كند. هيچكس خودش را از اين خطر دور نداند. يك نمونهى اين قضيه «بَلعم باعورا» است؛ «و اتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا» تا آخر.
از سخن درشت خيرخواهان نرنجيد
نكتهى دوم اينكه ماها اگر بخواهيم در اين جايگاهى كه هستيم، از احتمال خطاى خودمان كم كنيم، بايد از سخن درشت خيرخواهان نرنجيم؛ يكى از راههاى سلامت اين است. البته بدخواهانى هم هستند كه سخن درشت و نرم و همه نوع سخنى دارند و از شايعهپراكنى و جنگ روانى و دروغ بستن به اين و آن واهمهيى ندارند و انسان ممكن است در دلش از آنها برنجد؛ اما كسى كه مىدانيد قصد عناد و دشمنى ندارد، ولو با لحن درشتى هم حرف مىزند، از او نبايد واقعاً برنجيد. به سخن نرم و دلنشين چاپلوسان هم دل نسپريد. اگر ما اين را رعايت كنيم، به نظر من خيلى به سود ماست.
از شتابزدگي پرهيز كنيد
نكتهى سوم اينكه اين حرفها خطاب به مالكاشترِ بزرگوار است و مىبينيد كه حرفهاى درشت و تلخى هم در آن وجود دارد. حضرت نصيحتهاى خيلى تلخى مىكنند كه اگر كسى اينطور ما را نصيحت كند، يكذره به ما برمىخورد. مالكاشتر كسى است كه حضرت در فرمان ديگرى او را اينطور معرفى مىكنند: «فانه ممن لا يخاف وهنه»؛ كسى است كه گمان سستىِ او نمىرود. «و لا سقطته»؛ كوتاهى در كارها به او گمان برده نمىشود. «ولا بطؤه عما الاسراع اليه احزم»؛ كندىِ او در كارهايى كه شتاب مطلوب است، مطلقاً گمان كسى را برنمىانگيزد. «و لا اسراعه الى ما البطء عنه امثل»؛ عجله و شتابزدگى او هم نسبت به كارهايى كه آرامش و تأنّى در آن مطلوب است، گمان كسى را برنمىانگيزد. يعنى انسانى است كه هم مراقب خود است و هم حكيم و داناست؛ يعنى نه در جايى كه بايد شتابزدگى نكند، شتابزدگى مىكند؛ نه آن جاهايى كه بايد با سرعت حركت كند، كوتاهى مىكند. حضرت در فرمان خود به دو امير از امراى جيش در صفين، مالكاشتر را اينگونه معرفى مىكنند.
در مقابل مردم خود را بدهكار بدانيد
و اما آنچه ما از كلمات حضرت در اين نامه انتخاب كرديم، چند جمله است: يك جمله اين است كه حضرت مىفرمايند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اينطور نباشد كه تو بگويى چون در اين كار به من مسؤوليت سپرده شد، من بايد دستور بدهم و ديگران از من اطاعت كنند. «لا تقولن» يعنى با تأكيد و مبالغه مىگويد مبادا چنين فكرى بكنى و چنين حرفى بزنى. اين روحيه كه من اينجا چون مسؤوليتى دارم، بايد بگويم و ديگران بىچون و چرا حرف من را گوش كنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مىكند. «و منهكة للدين». منهكه، يعنى ضعيفكنندهى روح دين، ديندارى و ايمان انسان. «و تقرب من الغير» اين حالت، تغييرات ناخواسته را نزديك مىكند. اعجاب به نفس و غرور و اينكه در مسؤوليتى كه من هستم، كسى نبايد روى حرف من حرف بزند، از آن چيزهايى است كه تغيير را نزديك مىكند؛ تغييراتى كه براى انسان نامطلوب است؛ تغييرات زمانه كه آدم نمىخواهد پيش بيايد؛ يعنى مُلك و دولت و اقتدار و توانايى و فرصتهاى خدمت را از انسان مىگيرد.
يك جملهى ديگر اين است كه مىفرمايد: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك». معناى «انصف الناس من نفسك» در عربى اين است كه داد مردم را از خودت بگير. «انصف من نفسك» يعنى داد كسى را از خودت بگير؛ خودت را در مقابل او محكوم كن؛ از خود به نفع ديگران بازخواست كن. حضرت در اينجا مىگويد: «انصف اللَّه من نفسك»؛ داد خدا را از خود بگير. معناى اين جمله اين است كه در مقابل خدا كاملاً احساس مسؤوليت بكن و خودت را در قبال تكليف الهى محكوم كن. اينطور نباشد كه خيال كنى آنچه را كه بر عهدهات بوده، به تمام و كمال انجام دادهاى؛ نه، هميشه خودت را بدهكار و مديون بدان. اين در مورد خدا. آنوقت «انصف الناس من نفسك»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ يعنى هميشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاكم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهكار. البته اين معنايش اين نيست كه در موردى هم كه ظلم بخصوصى به تو دارد مىشود، باز بگويى حق با من نيست؛ نه، اين نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مىزنند، صدايشان بلند مىشود، گاهى سر آدم داد مىكشند؛ فرض بفرماييد در ادارهيى جمعى مراجعه مىكنند و حرفى مىزنند؛ اولين فكرى كه به ذهنت مىرسد، اين نباشد كه اينها را تحريك كردهاند تا بيايند عليه من - كه هيچ تقصيرى ندارم - جنجال كنند؛ نه، اولين فكر اين باشد كه اينها مطالبهى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببينم اينها چه مىگويند.
بنابراين هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلك»؛ از كسان نزديك خودت؛ فرزند، برادر و قوم و خويش. «و من لك فيه هوى من رعيتك»؛ اگر در بين مردم قشر و جماعتى هستند كه مورد حمايت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگير. شما به عنوان يك حاكم، يك رئيس يا يك وزير، وقتى طرفدار قشرى هستيد، قهراً به آن قشر امكاناتى تعلق مىگيرد و آن قشر تمكنى پيدا مىكند كه همين امكانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را بهوجود مىآورد؛ پس حواستان باشد.
صراط حق، نه افراط است نه تفريط
يك جملهى ديگر در اين فرمانِ بسيار مهم اين است كه «و ليكن احب الامور اليك اوسطها فىالحق و اعمها فىالعدل و اجمعها لرضى الرعية». فهرست كارهايى كه انسان بايد انجام دهد، يك چيز طولانى است و به همهى اينها هم نمىرسد. حضرت مىفرمايد: محبوبترين كارى كه مىخواهى انتخاب كنى، اولاً «اوسطها فىالحق» يعنى وسطتر باشد. وسط، يعنى ميانهى افراط و تفريط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفريط. حق هم درست همين است؛ هيچگاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفريط. «اوسطها فىالحق» يعنى بهطور كامل در آن رعايتِ حق بشود؛ يعنى دقيقاً در حد وسط بين افراط و تفريط باشد. ثانياً «و اعمها فىالعدل» باشد؛ عدالتى كه از آن ناشى مىشود، سطح وسيعترى از مردم را فرا بگيرد. گاهى ممكن است كارى عادلانه باشد؛ اما كسانىكه از اين عدل سود مىبرند، جماعت محدودى باشند. ممكن است كارى ظلم هم نباشد، كار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دايرهى اين كار، محدود باشد. يك وقت نه، انسان دايرهى وسيعى از كار را مورد اهتمام خودش قرار مىدهد و جماعت كثيرى از آن استفاده مىكنند. حضرت مىفرمايد اين كار پيش تو محبوبتر باشد. محبوبتر بودن هم طبعاً معنايش اين است كه اگر امر داير شد بين اين كار و يك كار ديگر، اين را انتخاب كنى؛ يعنى همان اولويتها و تقدمهايى كه ما هميشه مىگوييم رعايت كنيد. اين، يكى از ملاكهاى اولويتهاست.
ثانياً «و اجمعها لرضى الرعية»؛ ديگر اينكه كارى كه انتخاب مىكنى، رضايت مردم را با خودش داشته باشد. «رعيت» به مردم اطلاق مىشود؛ يعنى كسى كه مراعات او لازم است. رعيت چيز بدى نيست. بعضىها خيال مىكنند رعيت فحش است! رعيت يعنى كسى كه مراعاتش لازم است؛ يعنى تودهى مردم و عامهى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعيت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مىشود، نه گروههاى خاص. تكيهى اميرالمؤمنين و پيغمبر و قرآن هم روى همين مجموعههاى عمومى مردم است؛ همينىكه ما عوام مردم مىگوييم؛ يعنى رعيت و تودهى مردم و سواد مردم؛ همين چيزى كه خواص خاصِ خرج كنِ امروز با طرح آن در مسائل سياسى و اجتماعى مخالفند و اسمش تودهگرايى و پوپوليسم است. اينكه جماعت و حزب و گروه و دستهى خاصى را انتخاب كنيد و اينها بشوند محور تصميمگيرى و محور كار و طبعاً محور خيرات، خيلى خوشخيالى است؛ اينكه آدم خيال كند جماعت خاصى محور تصميمگيرىاند، كارها را آنها مىكنند، انتصابها را آنها مىكنند؛ اما وقتى نوبت تقسيم غنايم مىشود، خودشان را زاهدانه كنار مىكشند و مىگويند نخير، برويد بدهيد به مردم، ديديم و تجربه كرديم كه اينطورى نيست؛ منطقاً هم اينگونه نيست. لذاست كه در منطق علوى، نگاه و توجه به عامهى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهايى كه اسم خاص و عنوان خاصى پيدا مىكنند و براى خودشان تشخص خاصى بهدست مىآورند، مورد اعتبار نيستند؛ نه اينكه بايد به اينها ظلم شود؛ نه، اينها هم مثل بقيهى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعينى ندارند؛ لذا مىگويد: «و اجمعها لرضى الرعية»؛ بايد رضايت عامهى مردم جلب شود.
معيار و ميزان كار، رضايت و عدم رضايت عامهى مردم است
بعد حضرت استدلالى دارد كه خيلى عجيب و جالب است. مىفرمايد: «فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معيار و ميزان كار، رضايت و عدم رضايت عامهى مردم است. چرا؟ چون اگر عامهى مردم نارضايى داشته باشند، رضايت و خشنودى گروههاى خاص از تو بكلى پامال مىشود و از بين مىرود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفكر و نخبگان سياسى، طرفدار حكومت و حاكمى هستند، اما عامهى مردم ناراضىاند؛ اين نارضايىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضايت آن جماعت ويژه را لگدمال مىكند و از بين مىبرد؛ كمااينكه ديديم همين كار را كردند. عكس اين هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى كردى و رضايت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ يعنى خيلى اهميتى ندارد و خيلى تأثيرى نمىگذارد؛ بنابراين برويد سراغ راضى كردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حكيمانهيى دارد. ما هم در همين مدتهايى كه دستمان توى كار بوده، اين را واقعاً ديديم، لمس كرديم. «و ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اكره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شكوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همهجا مايهى اذيتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسايش و فراوانى، مؤونهشان بر والى از همه بيشتر است؛ توقعاتشان زياد است؛ فلان چيز را به ما بدهيد، فلان امكان را به ما بدهيد. هنگام آسايش و راحتى كشور و دولت، كه امنيت است و جنگى نيست و مشكلى نيست، بيشترين هزينه را بر حكومت غالباً همين گروههاى خاص دارند. ما روى ضعف خودمان مىگوييم غالباً، اما حضرت نه، بهطور مطلق حكم كلى صادر مىكنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختىها كمترين مقدارِ كمك را اينها مىكنند. مثلاً اگر جنگى پيش مىآيد، ناامنىيى پيش مىآيد، دشمنى حمله مىكند، از اين گروههاى خاص هيچ خبرى نيست؛ كمتر در ميدان هستند. «و اكره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و كارهترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بيشتر از همه، اينها بدشان مىآيد. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اينهايند. البته مردم معمولى هم نامه مىنويسند و چيزى را درخواست مىكنند؛ يكوقت انسان امكان دارد، اجابت مىكند؛ يك وقت هم اجابت نمىكند؛ ديگر دفعهى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اينهايى كه جزو ويژهخواران سياسى و اقتصادىاند - اگر چيزى مىخواهند، مثل كنه مىچسبند. الحاف، يعنى الحاح و اصرار. ول نمىكنند تا بالاخره يك چيزى بكنند و ببرند.
«و اقل شكرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چيزى مىدهى، كمترين سپاس را مىگزارند؛ كأنه حقى بوده و بايد به آنها مىرسيده؛ هيچ شكرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشهى محروم مملكت، شما مدرسهى كوچكى مىسازيد، دعا مىكنند، محبت مىكنند، شكرگزارى مىكنند. در مقابل، اگر بهترين امكانات را هم به آن افراد بدهيد، كمسپاسترين هستند.
«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چيزى به آنها نمىدهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اينها عذر را قبول نمىكنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشكلات زمانه پيش مىآيد، اينها از همه كم صبرترند. اگر بلاى طبيعى يا بلاياى اجتماعى پيش بيايد، از همه كم صبرتر و نقزنتر اينهايند؛ بىصبرى نشان مىدهند و هى پا به زمين مىكوبند. «و انّما عماد الدّين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پايهى دين، تودهى مردمند. اين جمله را اميرالمؤمنين دارد مىگويد. اين اگر پوپوليسم هم هست، پوپوليسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقديس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امكان و استعداد عبارتند از همين عامه. «فليكن صغوك لهم و ميلك معهم»؛ ميل و گرايش عمومىات به طرف عامه باشد.
البته اينكه گفتيم «اوسطها فىالحق»، من اين نكته را هم تذكر بدهم. پيدا كردن حد وسط با توجه به پيچيدگىهاى مسائل اقتصادى و اجتماعى امروز كار ظريفى است. هنر شما به عنوان وزير و مدير اين است كه بتوانيد با ظرافت اين كار را انجام دهيد، كه هم آنچه را كه «اعم للعدل» و «اشمل للرضا العامة» و «اوسط الى الحق» است، تأمين شود؛ هم با محاسبات صحيحى كه امروز با توجه به پيچيدگى مناسبات اجتماعى و اقتصادى بر انسان تحميل مىشود، منافاتى پيدا نكند. اين ظرافت را حتماً رعايت كنيد.مسئولين را از روي رفاقت و دوستي انتخاب نكنيد
البته نامهى حضرت خيلى مفصل است؛ لابد آن را ديدهايد؛ سالهاست كه مرتب به زبان ماها و شماها تكرار مىشود.
يك جملهى ديگر از اين نامهى مبارك اين است: «ثم انظر فى امور عمّالك»؛ كارها و امور كارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب كارگزاران است؛ «فاستعملهم اختباراً»؛ با آزمايش آنها را انتخاب كن؛ يعنى نگاه كن ببين چه كسى شايستهتر است. همين شايستهسالارىيى كه امروز بر زبان ماها تكرار مىشود، به معناى واقعى كلمه بايد مورد توجه باشد. اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) هم در اينجا به آن سفارش مىكنند. «و لا تولهم محاباة و اثرة»؛ نه از روى دوستى و رفاقت كسى را انتخاب كن، كه ملاكها را در او رعايت نكنى - فقط چون رفيق ماست، انتخابش مىكنيم - نه از روى استبداد و خودكامگى؛ انسان بگويد مىخواهم اين فرد باشد؛ بدون اينكه ملاك و معيارى را رعايت كند يا با اهل فكر و نظر مشورت كند.
بعد خصوصيات اين افراد را ذكر مىكند: اهل تجربه باشند، اهل حيا باشند و ...؛ بعد مىرسد به اينجا كه «ثم اسبغ عليهم الارزاق»؛ وقتى كارگزار خوبى را انتخاب كردى، زندگىاش را تأمين كن. من هميشه به مديران مىگويم، در گذشته هم گفتهام، الان هم به آقاى دكتر احمدىنژاد و به شماها مىگويم؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زير نظر داشته باشيد؛ دائم نگاه كنيد و از اينها غافل نشويد. ديدهايد كه نگهبانها در شب نورافكنهايى را دائم مىچرخانند و گوشهها را نگاه مىكنند؛ شما هم همينطور بايد بهطور دائم امور را زير نظر داشته باشيد و نگاه كنيد؛ بنابراين از كار كارگزارانتان غفلت نكنيد. «ثم تفقد اعمالهم»؛ يعنى از كارهاى اينها جستجو كن، ببين كار انجام مىدهند يا نه؛ درست انجام مىدهند يا نه؛ آيا تخلفى در كارهايشان وجود دارد يا خير. «و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم»؛ كسانى را كه چشم و گوش تو هستند، بگمار تا كارهاى اينها را نگاه كنند. «فأن تعاهدك فىالسّر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعية»؛ اين موجب مىشود كه اينها بتوانند امانت را بيشتر حفظ كنند.
بعد مىفرمايند: «فانّ احد منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك»؛ اگر ثابت شد كه كسى خيانت كرده - نه اينكه تا گزارشى رسيد، فوراً به آن ترتيب اثر بدهيد؛ نه، همه متفق باشند؛ يعنى معلوم باشد و گزارشهاى متواتر و مسلّمى برسد كه اين شخص خيانت كرده - آنوقت «اكتفيت بذلك شاهداً فبسطت عليه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله»؛ ديگر بايد مجازات شود. البته مجازات انواع و اقسامى دارد، شكلهاى گوناگونى دارد، اقتضائات گوناگونى دارد؛ هر طور كه اقتضاى مجازات است، عمل شود.
برحذر
باش از اينكه خودشگفتى به سراغ تو بيايد
چون نامه مفصل است، مجبوريم انتخاب كنيم. آن جاهايى كه به نظرم براى ما لازمتر است، آنها را انتخاب كردهام. مىفرمايد «و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها»؛ برحذر باش از اينكه خودشگفتى به سراغ تو بيايد. اعجاب به نفس، يعنى خودشگفتى؛ اينكه انسان از خودش خوشش بيايد. حضرت مىگويند مواظب باش در اين دام نيفتى. انسان گاهى در خودش امتيازاتى مشاهده مىكند - فهم خوبى دارد، قدرت بدنى خوبى دارد، قدرت ذهنى خوبى دارد، اطلاعات وسيعى دارد، بيان ويژهيى دارد، صداى خوشى دارد، جمالى دارد - به مجرد اينكه ديديد نسبت به خودتان حالت خودشيفتگى وجود دارد - كه معنايش اين است كه با ديدن اين امتيازات، عيوب را در كنارش نمىبينيد - بدانيد كه اين خطر است؛ اين همان چيزى است كه مىفرمايند برحذر باش. ممكن است شما بگوييد من اين امتياز را در خودم مىبينم، حالا چه كار كنم؟ بالاخره من مثلاً در ميان اين همه جمعيت شاگرد اول فلان دورهى تحصيلى شدهام يا در فلان كار اساسى امتياز برجستهيى به دست آوردهام؛ چه كار كنم؟ اين امتياز را نبينم؟ نه، اين امتياز را ببينيد؛ اما آن نقضها و عيبها و كمبودها و نقاط بسيار منفىيى هم كه در خودتان هست، در كنارش ببينيد. آنچه انسان را شيفتهى خودش مىكند، جمعبندى انسان است. ما نقاط خوب خود را مىبينيم، اما نقاط نفرتانگيز و بد و زشت را مشاهده نمىكنيم؛ لذا جمعبندى ما مىشود جمعبندىِ انسانى كه شيفتهى خودش هست؛ اين اشكال دارد. بنابراين ما بايد ضعفها را هم در كنار نقاط قوت ببينيم. «و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها»؛ به آن چيزى كه در وجود تو هست و تو را شيفتهى خودت مىكند، اعتماد نكن؛ يعنى حتماً باور نكن كه اين نقطهى امتياز در تو وجود دارد. گاهى انسان خيال مىكند نقطهى برجستهيى در او وجود دارد؛ در صورتى كه تصور و توهم است؛ چون خودش را با آدم سطح پايينى مقايسه كرده، و به خودش نمره داده؛ در حالى كه اگر با افراد ديگرى مقايسه مىشد، اصلاً نمرهى خوبى نمىگرفت. بنابراين خيلى هم اطمينان نكن به آنچه در خود مىبينى.
از علاقهى به ستايش شدن از طرف ديگران بر حذر باش
«وحب الاطراء»؛ از علاقهى به ستايش شدن از طرف ديگران بر حذر باش. «فأن ذلك من اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين»؛ اين كه انسان دوست داشته باشد او را ستايش كنند، از بهترين فرصتهاى شيطان است كه از آن بهره مىبرد؛ مىآيد احسان محسنين را از بين مىبرد؛ يعنى آن نيكوكارىها و زيبايىها و آرايشهاى معنوى و روحى را از شما سلب مىكند.
دنبال اين، باز فقرهى مهم ديگرى است كه مىفرمايند: «ايّاك و المنّ على رعيتك باحسانك»؛ سر مردم منت نگذاريد و بگوييد ما اين كارها را براى شماها كردهايم. وظيفه بوده، انجام دادهايد. اگر انجام داده باشيد، وظيفهتان را انجام دادهايد؛ منتى سر مردم نگذاريد. «او التزيّد فيما كان من فعلك»؛ كارهايى را كه انجام دادهايد، بزرگنمايى نكنيد. گاهى انسان كارى را انجام مىدهد، بعد در ستايش آن كار خيلى مبالغه مىكند؛ چندين برابرِ آنچه حقيقت كار است. «او ان تعدّهم فتتبع موعدك بخلفك»؛ خلف وعده هم با مردم نكنيد. آنچه به مردم وعده مىدهيد، اصرار داشته باشيد كه آن را انجام دهيد؛ يعنى خودتان را گردنگير آن وعده بدانيد. اينطور نباشد كه بگوييم نشد كه نشد؛ چه كار كنيم؛ نه، اصرار كنيد. البته يك وقت انسان به اضطرار برخورد مىكند، آن بحث ديگرى است؛ اما تا آنجايى كه توان و قدرت در شما هست، تلاش كنيد وعدهيى را كه به مردم داديد، عمل كنيد و منت هم نگذاريد. «فانّ المنّ يبطل الاحسان و التّزيّد يذهب بنور الحق»؛ منت، احسان را باطل مىكند و بزرگنمايى نور حق را از بين مىبرد. «و الخلف يوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مىشود انسان، هم از چشم مردم بيفتد و هم از نظر خداى متعال. «و ايّاك و العجلة بالامور قبل اوانها»؛ در كارها پيش از موعد عجله نكنيد و شتابزدگى به خرج ندهيد. اميرالمؤمنين در خطبهى ديگرى، عجله كردن و پيش از موعد كار را انجام دادن، تشبيه مىكنند به چيدن ميوه قبل از رسيدن خودش. مىفرمايند كسى كه ميوه را قبل از اوان چيدنش مىچيند، مثل كسى است كه براى ديگران زراعت كرده؛ يعنى خودش هيچ سودى نمىبرد. شما اگر در زمينى كه مال ديگرى است، تخمى بپاشيد، سودش را او مىبرد؛ شما هيچ سودى نمىبريد. بذرى كه داخل ملك خودتان مىكاريد و نهالى كه آنجا مىنشانيد و زحمتش را مىكشيد، اگر ميوه هم داد، ليكن ميوه را قبل از آنكه برسد و قابل استفاده بشود، چيديد؛ در واقع همهى زحمات خودتان را به هدر دادهايد. عجله و قبل از اوان به كارى دست زدن را حضرت در آن بيان مطرح مىكنند. اينجا هم كه مىفرمايند عجله نكن، «او التّسقط فيها عند امكانها»؛ تسقط هم نكن. تسقط، يعنى اهمال و كوتاهى كردن و كار را به تعويق انداختن. پس عجله و اهمال كارى هم ممنوع. «او اللجاجة فيها اذا تنكّرت»؛ وقتى معلوم شد كار غلط است، روى آن پافشارى و لجاجت نكن؛ مثلاً ما ايدهيى را مطرح كرديم و استدلال كرديم و دنبالش هم رفتيم و زحمت هم كشيديم، اما كسانى مخالفت كردند و ما هم گفتيم نه و پيش رفتيم؛ حالا رسيديم به جايى كه ديگر واضح شد غلط است؛ اينجا حرفتان را پس بگيريد؛ هيچ اشكالى ندارد. پس لجاجت به خرج ندهيد؛ اگر «اذا تنكّرت»؛ وقتى منكر بودن آن واضح شد. «او الوهن عنها اذا استوضحت»؛ آنجايى كه معلوم شد لازم است اين كار انجام بگيرد، انسان نبايد كوتاهى كند.
انس با قرآن و نماز داشته باشيد
يك جمله هم راجع به اين شبها و روزها عرض كنيم. من مىخواهم به شما برادران و خواهران عرض كنم، اينكه مىگويند ماه رمضان، ماه ضيافت الهى است و سفرهى ضيافت الهى پهن است، محتويات اين سفره چه چيزهايى است؟ محتويات اين سفره كه من و شما بايد از آن استفاده كنيم، يكىاش روزه است؛ يكىاش فضيلت قرآن است - قرآن را گذاشتند در اين سفرهى با فضيلتِ زياد، بيش از ايام ديگر؛ و به ما گفتند كه تلاوت قرآن كنيد - يكىاش همين دعاهايى است كه مىخوانيم؛ «يا على و يا عظيم»، دعاى افتتاح، دعاى ابوحمزه؛ اينها همان مائدههايى است كه سر اين سفره گذاشته شده. بعضى هستند كه وقتى از كنار سفره رد مىشوند، اينقدر حواسشان پرت است و متوجهى جاهاى ديگرند كه اصلاً سفره را نمىبينند. داريم كسانى را كه اصلاً سفرهى ماه رمضان را نمىبينند؛ يادشان نيست كه ماه رمضانى آمد و رفت. بعضى هستند كه سفره را مىبينند، اما به خاطر همان سرگرمىها و اشتغال، وقت ندارند سر اين سفره بنشينند؛ مىخواهند سراغ يك سرگرمى بروند؛ كار ديگرى دارند - دنبال دكان، دنبال كار، دنبال دنيا، دنبال شهوات - مجال اينكه سر اين سفره بنشينند و از آن بهره ببرند، ندارند. بعضى ديگر هم هستند كه نه، سر سفره مىنشينند، سفره را مىبينند، قدرش را هم مىدانند؛ ليكن آدمهاى خيلى قانعىاند؛ به كم قناعت مىكنند؛ لقمهيى برمىدارند و مىروند؛ نمىنشينند پاى سفره، خودشان را بهرهمند و سيراب كنند و از آنچه در سفره هست، خود را محظوظ كنند؛ لقمهى مختصرى برمىدارند و مىروند. بعضى هستند كه احساس بىميلى مىكنند؛ يعنى اشتهايشان تحريك نمىشود؛ به خاطر اينكه غذاى پوچِ بيهودهيى را خوردهاند و پاى سفرهى ضيافتى كه رنگين و جذاب و مقوى است، اصلاً اشتها ندارند. بعضى هم هستند كه نه، در حد اشتها - كه اشتهاشان هم زياد است - از اين سفره استفاده مىكنند و واقعاً سير نمىشوند؛ چون مائده، مائدهى معنوى است. تمتع به اين مائده، فضيلت است؛ چون فتوح و انفتاح و تعالى روح انسانى است، هر چه انسان از اين مائده بيشتر استفاده كند، روح انسان تعالى بيشترى پيدا مىكند و به هدف خلقت نزديكتر مىشود. اين، غير از موائد جسمانى است. مائدهى جسمانى براى رفع نيازى است كه بشود انسان بدن را راه ببرد. زيادهروى در آن، يك اشتباه و خطاست؛ يك غلط است. در مائدهى روحى و معنوى اينطور نيست؛ چون اصلاً خلقت ما براى تعالى معنوى و تعالى روحى است. مائدهى روحى چيزى است كه اين تعالى را براى ما امكانپذير، تسهيل و محقق مىكند. بنابراين هر چه بيشتر بتوانيم استفاده كنيم، بايد بكنيم. بندگان مؤمن و مخلصى كه ما اسمهاى اينها را شنيدهايم، حتى وقتى كارهاى اينها را براى ما نقل مىكنند، براى ما درست مفهوم نيست؛ اما واقعاً شگفتآور است. دو سه ساعت به اذان صبح بيدار شوند و شبهاى ماه رمضان اشك بريزند. نقل مىكنند مرحوم آميرزا جواد آقاى ملكى وقتى بيدار مىشد، سر حوض آب مىنشست تا وضو بگيرد، به آب نگاه مىكرد، دعا مىخواند و گريه مىكرد و تضرع مىكرد؛ آب برمىداشت روى صورتش مىريخت، گريه و تضرع مىكرد؛ به آسمان نگاه مىكرد، دعا مىخواند، گريه و تضرع مىكرد؛ تا وقتى كه بيايد سر سجاده بايستد و آن نماز شب و آن تهجد پُرفيض و پُرحال و پُرطراوت را با عشق و شور انجام بدهد. مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى هم همينطور بود. از ماه رمضانش، روزهاش، توجهش، تذكرش، نمازش، حكايتهايى نقل مىكنند. اين چيزها براى ما واقعاً درست مفهوم نيست؛ منتها خط روشنى را به ما نشان مىدهد و ما بايد حداكثر استفاده را بكنيم.
دوستان سعى كنند در همهى اوقات - بخصوص در ماه رمضان - تلاوت قرآن را از ياد نبرند. قرآن نبايد از زندگىتان حذف شود. تلاوت قرآن را حتماً داشته باشيد؛ هر چه ممكن است. تلاوت قرآن هم با تأمل و تدبر اثر مىبخشد. تلاوت عجلهيى كه همينطور انسان بخواند و برود و معانى را هم نفهمد يا درست نفهمد، مطلوب از تلاوت قرآن نيست؛ نه اينكه بىفايده باشد - بالاخره انسان همينكه توجه دارد اين كلام خداست، نفس اين يك تعلق و يك رشتهى ارتباطى است و خود همين هم مغتنم است و نبايد كسى را از اينطور قرآن خواندن منع كرد ليكن تلاوت قرآنى كه مطلوب و مرغوب و مأمورٌبه است، نيست. تلاوت قرآنى مطلوب است كه انسان با تدبر بخواند و كلمات الهى را بفهمد، كه به نظر ما مىشود فهميد. اگر انسان لغت عربى را بلد باشد و آنچه را هم كه بلد نيست، به ترجمه مراجعه كند و در همان تدبر كند؛ دو بار، سه بار، پنج بار كه بخواند، انسان فهم و انشراح ذهنى نسبت به مضمون آيه پيدا مىكند كه با بيان ديگرى حاصل نمىشود؛ بيشتر با تدبر حاصل مىشود؛ اين را تجربه كنيد. لذا انسان بار اول وقتى مثلاً ده آيهى مرتبط به هم را مىخواند، يك احساس و يك انتباه دارد؛ بار دوم، پنجم، دهم كه همين را با توجه مىخواند، انتباه ديگرى دارد؛ يعنى انسان انشراح ذهن پيدا مىكند. هرچه انسان بيشتر انس و غور پيدا كند، بيشتر مىفهمد؛ و ما به اين احتياج داريم.
كسانى كه پايشان لغزيد، ناشى از عدم تعمق در
معارف اسلامى بود
عزيزان من! كسانى كه پايشان لغزيد، خيلى از مواردش را كه ما ديديم، ناشى بود از عدم تعمق در امر دين و معارف اسلامى؛ شعائرى بود، شعارهايى بود، احساساتى بود، بر زبانشان بود، اما در دلشان عمق نداشت. لذا در گذشته ما كسانى را ديديم كه آدمهاى خيلى تند و داغ و پُرشورى هم بودند، بعد صدوهشتاد درجه وضع اينها عوض شد. سالهاى اول انقلاب كسانى بودند - من با خصوصيات، آدمهايش را مىشناسم؛ يعنى كليات نيست - كه افرادى مثل شهيد بهشتى را راحت و صريح از نظر انقلابى بودن و فهم درستش از انقلاب و از راه امام، نفى مىكردند. بعد از گذشت مدتى، مشى اينها آنچنان شد كه مبانى انقلاب و نظام را انكار كردند! بعضى از آنها كه آدمهاى با انصافترى بودند، صريحاً، و بعضىشان ملتوياً و مزوراً انكار كردند. آدمهاى بىانصافترشان اينها هستند، كه به يك معانىيى هم تظاهر مىكنند؛ اما باطنشان اينطور نيست. اين به خاطر اين بود كه اينها عمق نداشتند. البته اين يكى از عوامل است؛ يك عامل هم شهوات و دنياطلبى و امثال اينهاست كه كسانى را هم كه عمق دارند، منحرف مىكند. بسيار كسانى بودند كه عمق نداشتند. يكى از راههايى كه اين عمق را در اعتقادات انسان، در مبانى فكرى انسان، در روح انسان، در ايمان انسان ايجاد مىكند، انس با قرآن است. بنابراين در زندگى حتماً قرآنِ با تدبر را در نظر داشته باشيد و نگذاريد حذف شود.
يكى هم اين دعاهاست. در دعاهاى معتبر خيلى معارف وجود دارد كه انسان اينها را در هيچ جا پيدا نمىكند؛ جز در خود همين دعاها. از جملهى اين دعاها، دعاهاى صحيفهى سجاديه است. در منابع معرفتى ما چيزهايى وجود دارد كه جز در صحيفهى سجاديه يا در دعاهاى مأثور از ائمه (عليهمالسّلام) انسان اصلاً نمىتواند اينها را پيدا كند. اين معارف با زبان دعا بيان شده. نه اينكه خواستند كتمان كنند؛ طبيعت آن معرفت، طبيعتى است كه با اين زبان مىتواند بيان شود؛ با زبان ديگرى نمىتواند بيان شود؛ بعضى از مفاهيم جز با زبان دعا و تضرع و گفتگو و نجواى با پروردگار عالم اصلاً قابل بيان نيست. لذا ما در روايات و حتّى در نهجالبلاغه از اين گونه معارف كمتر مىبينيم؛ اما در صحيفهى سجاديه و در دعاى كميل و در مناجات شعبانيه و در دعاى عرفهى امام حسين و در دعاى عرفهى حضرت سجاد و در دعاى ابوحمزهى ثمالى از اينگونه معارف، فراوان مىبينيم. از دعاها غفلت نكنيد؛ به دعاها بپردازيد. دعا هم بكنيد. شما بارهاى سنگينى بر دوش داريد؛ دشمنهاى زيادى هم داريد؛ مخالفان زيادى هم داريد؛ دولت اسلامى هميشه همينطور بوده. از اول انقلاب دولتهاى ما، بخصوص وقتى كه تازهنفساند - اين دولت شعارهاى صريحِ روشنى هم در دلبستگى به مبانى انقلاب دارد، ديگر بيشتر - مخالفانى دارند؛ هم مخالفان بيرونى، هم مخالفان داخلى. جوّسازى مىكنند، شايعهپراكنى مىكنند، منفىبافى مىكنند، دروغ پخش مىكنند، احياناً در صحنهى عمل و در كارهاى ميدانى كارشكنى مىكنند. مقابلهى با اين مخالفتها يك مقدار عزم و تصميم قاطع و جدّ در عمل و خسته نشدن و دنبال كار را گرفتن مىخواهد؛ يك مقدار هم توسل و توجه و تضرع و از خدا كمك خواستن لازم دارد. اگر از خداى متعال استمداد و استعانت كنيم، روح خستگىناپذيرى را در ما بهوجود خواهد آورد. يكى از نعمتهاى بزرگ خدا اين است كه آدم خسته نشود و حوصلهاش سر نرود. در راههاى طولانى گاهى انسان قوّه هم دارد؛ زانو و پاها اصلاً خسته نشده؛ اما آدم از حركت، خستهى روحى مىشود. اين خستگى روحى، انسان را از رسيدن به اهداف باز مىدارد. براى اينكه اين خستگى روحى پيش نيايد - كه از خستگى جسمى گاهى خطرش هم بيشتر است - استمداد از پروردگار، توكل به خدا و اميدوارى به كمك الهى لازم است؛ اين را از دست ندهيد و اين را داشته باشيد. من و شما پيش خداى متعال عزيزتر نيستيم از كسانى كه قبل از ما بودند و از كسانى كه بعد از ما خواهند آمد؛ مگر اينكه عملمان خوب باشد و تقوايمان بيشتر از آنها باشد؛ اين را توجه داشته باشيد. اگر تقواى بيشترى به خرج داديم، از خودمان بيشتر مراقبت كرديم، بهتر كار كرديم، بهتر به وظايفمان عمل كرديم، به قانون بيشتر احترام گذاشتيم و در جهت اين اهداف، بيشتر پيش رفتيم، پيش خداى متعال عزيزتر خواهيم بود؛ اما بدون آن، نخير. بايد تلاشمان را در اين جهت متمركز كنيم. مواظب باشيم در دامهايى كه ديگران افتادند، ما نيفتيم. هر كس در آن دامها بيفتد، همان بلاها و همان عواقب برايش متصور است؛ لذا فرقى بين ما و آنها نيست.
پروردگارا! آنچه را گفتيم و شنيديم، براى خودت و در راه خودت و مقبول و مرضى خودت قرار بده؛ آنها را در دل ما - در درجهى اول، دل خود من كه گويندهى اين حرفها بودم، بعد هم در دل دوستان عزيزى كه حضور دارند - مؤثر و كارگر بفرما؛ انشاءاللَّه اين روزها و اين ساعات را مايهى خير و نفع ما در قيامت قرار بده و مايهى حسرت ما در قيامت قرار مده. پروردگارا! قلب مقدس ولىعصر (ارواحنافداه) را از ما راضى و خشنود كن؛ روح مطهر امام بزرگوار را از ما راضى و خشنود كن؛ ارواح مطهر شهداى عزيز و گرانقدر انقلاب اسلامى را از ما و رفتار ما و عمل ما راضى و خشنود بفرما.والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
آقا جونم چشم دشمنات به کف پات
الّلهمّ احفظ قائدناالخامنه ای
الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
خدا هدایتش کند
تاریخ چه قضاوتی خواهد کرد؟؟؟
1) به هر دولت فقط 4 سال مهلت بده نه 8 سال
2) حد اکثر هر 2 سال یکبار عقاید و افکار سیاسیون به مردم ارائه بشه تا مردم ببینند هنوز پا بر جا هستند یا وا دادند (نه یک بار برای یک عمر)
3) آقا زاده ها هم همه مورد دارند مگر خلافش ثابت شود (گیرم پدر او بود فاضل از فضل پدر او را چه حاصل)
اگه بر اساس افتخارات قبلی خودش یا پدرش ساده حولی کنیم ؛ سازندگان میشن خانه خراب کن - اصلاحات میشه افسادات - عدالت هم ظلمات
عقبای خودت را به جویی می بازی
گفتا به تو مولا "زمشایی بگذر"
اما تو به کوروش و مشا می نازی
ورد تو شده "بهار و انسان و مشا"
محمود،چرا به قهقرا می تازی ؟
جایگاه امام در کجاست ؟