یا اینکه درنهایت میتوانید در شگفت باقی بمانید که واشنگتن چگونه به اینجا رسیده است. هفتهی گذشته، بعد از تمام این انتظارها، طوفانی کامل شکل گرفته بود و این طوفان از یکی دو سال پیش در مورد «هواپیماهای بدون سرنشین» شکل گرفته بود – از زمانی که «کاغذ سفید» کاخ سفید جایی عنوان شده بود – و اینکه حالا واشنگتن میتواند حتی دستور قتل شهروندان امریکایی را بدهد. در این میان،دو دستورالعمل «قانونی» وزارت دادگستری در همین موضوع در اختیار کمیتهی اطلاعات سنا قرار گرفت، کمیتهای که اجازه داشت این دستورالعملها را «ببیند» اما آنها نمیتوانستند از جان او بِِرنان در جلسهی عمومی سنا در مورد این دستورالعملهای کاملاً محرمانه، سوالی بپرسند. طوفان آنطوری که باید برای بِرنان، نامزد ریاست سیا پیش نرفت، او کسی است که «فهرست قتل» کاخ سفید را دیده است و در کنار رئیسجمهور دستور حملات از طریق رباتهای هواپیمایی را صادر میکند.
سهشنبهی گذشته، واشنگتن پست مقالهای به قلم کریگ میلر و کارن دییانگ منتشر ساخت و بحث اولین مرتبهای را آورد که موضوع هواپیماهای بدون سرنشین مطرح شده بود و اخبار مرتبط به آن را (از جمله اخبار نیویورک تایمز را) بررسی کرده بود، و برای اولین بار میگفت این کاغذ سفید به درخواست مستقیم دولت اوباما صادر شده است و سعی شده است تا خبر آن جایی منتشر نشود. یک سال بعد از اولین خبرها، تایمز درون یک مقالهی تحلیلی مفصل در مورد حملات هواپیماهای بدون سرنشین، اشارهای به کاغذ سفید کرده بود. هرچند تا زمان جلسهی سنا موضوع در معرض دید عموم جامعه رار نگرفته بود، یعنی تا زمانیکه مدیر وطنپرست از طرف کاخ سفید برای ریاست سیا انتخاب شده بود. هرچند ماجرا اینقدر مهم و جدی است که باید تمامی رسانهها آن را به خط اول خبرهای خود بالا بکشند و در سرمقالههای خود خواستار توضیحهای شفاف دولت بشوند.
در آن سوی دیگر، دولت اوباما و سازمان سیا نمیخواهد این بحث در رسانهها بالا بکشد چون هم واقعیتهایی در مورد وضعیت آنان را علنی خواهد کرد و هم اینکه دست بردن به مسائل امنیتی و اطلاعاتی یک دولت همیشه کاری بسیار خطرناک خواهد بود. واشنگتن میخواهد سریع موضوعی را پیش بکشد و سریع از ذهنها پاک بکند. هرچند ما امریکاییها باید از خودمان بپرسیم چرا میلیاردها دلار پول مالیات ما در اختیار سیا قرار میگیرد تا مدیرهای احمقی مانند دو مدیر قبلی سیا، لئونا پانِتا و دیوید پِترایوس، آنها را به شکلی مسخره، خرج کنند. (البته اگر کسی اصلاً به فکر این چیزها باشد).
«مسلمانهای آزرده» و «جنگِ 100 ساعته»
مقالهی واشنگتن پست، نوشتهای بازبینی شده است. در این مقاله اشاره به یک پایگاه پنهانی داخل خاک عربستان سعودی میشود. این موضوع قطعاً در آخرین لحظات نشط خبری شده است. «انتقادی» نسبت به وجود چنین پایگاهی هیچگاه وجود نداشته است چون هیچکسی از وجود آن خبر نداشته است.
واشنگتن پست میگوید حدوداً دو سال پیش از این سیا از دولت عربستان سعودی اجازهی ساخت یکی از پایگاههای امپراتوری هواپیماهای بدون سرنشین خود را در صحرایی دوردست داخل این پادشاهی گرفته است. هدف این پایگاه بمباران هوایی یمن و جنگ علیه القاعده در شبهجزیرهی عرب عنوان شده است.
اولین پرواز از این پایگاه ظاهراً در 30 سپتامبر 2011 انجام گرفته است و یک شهروند امریکایی هوادار القاعده را داخل خاک یمن به قتل رسانده است. البته از آن زمان پروازهای منجر به قتل بیشتری از داخل این پایگاه صورت گرفته است، البته این عملیاتها بیشتر منجر به این شده است تا یمنیهای عصبانی و مشتاق به جهاد بیشتری خلق بشوند.
این خبر مهم است چون بِرنان خودش در عربستان سعودی بر گسترش فعالیتهای این پایگاه کار کرده است. البته باید توجه داشت مدتهاست کسی مدیر سیا نشده است که دارای چنین ارتباطهای گستردهای در کشورهای مختلف باشد؛ یعنی درحقیقت از زمان ویلیام کیسی ، دولت ریگان هزینهها، لجستیک و تجهیزات بنیادگران را تامین کرد – کسانی که در دههِ 1980 در افغانستان با شوروی سوسیالیستی به جهاد برخواستند.
چارلز جانسون سیا را «ارتش خصوصی رئیس جمهور» میخواند و حالا نزدیکترین چهره به رئیس جمهور در این جایگاه قرار گرفته است تا این جمله دوباره معنا پیدا بکند.
بگذارید نگاهی تاریخی داشته باشیم و بهجای جنگ معاصر افغانستان که یازده سال است طول کشیده نگاهی به جنگ قدیمی و فراموش شده با شوروی سوسیالیستی بیاندازیم. جاییکه به خرج سیا «رزمندگان آزادی» در خاک افغانستان میجنگیدند و رئیس جمهور امریکا آنان را «برابرهای اخلاقگرای پدرانِ خالق امریکا» میخواند.
این برنامه اجرا شد تا دماغ شوروی را خونی بکند و جایگزینی برای شکست سخت و دردناک ما در ویتنام باشد. و چه دماغ خونینی هم شد! وزیر امور خارجهی شوروی میخائیل گورباچف گفت که این «زخمی خونین» برای شوروی شده است و دو سال بعد، شوروی سوسیالیستی دیگر وجود خارجی نداشت. من از جنگی صحبت میکنم که سالها بعد رئیس سیا جیمی کارتر، برژینیسکی آن را این چنین خلاصه کرد: «کدام برای تاریخ جهان مهمتر خواهد بود؟ طالبان یا سقوط شوروی سوسیالیستی؟ چند مسلمان عصبی یا آزادسازی در اروپای مرکزی و پایان جنگِ سرد؟»
این حرفها مربوط به گذشته است و حالا این «چند مسلمان عصبانی» چندین برابر شدهاند و همانطور که واشنگتن عاشقانه دوست دارد بگوید «جنگ» جهانی راه انداختهاند که در کشورهای دیگر، مرتب، تکثیر میشود. القاعده از درون جنگ افغانستان ما بیرون آمد و حالا تعداد بسیار از چهرههای تندروی این سازمان با خود ما در افغانستان به جنگ مشغول هستند.
چطور است یک دهه جلوتر بیاییم و به پیروزی خودمان در «جنگ 100 ساعته» اشاره بکنیم که در آن واشنگتن همراه پیشین خود (و هیتلر آینده را) شکست داد: صدام حسین. موضوع آن زمان فقط این بود که صدام حسین به کشور نفتخیز کویت یورش برده بود. 100 ساعت اول شادمانی بود اما 80 هزار 100 ساعت بعدی که آمد جذابیت کمتری داشت، با حفاظت از منطقهی پرواز ممنوع و دیکتاتور عراق که حاظر به ترکِ صحنه نبود.
خُب شاید واشنگتن بخشی از ماجرا را از چشمِ ما پوشانده است: اینکه در 100 ساعت نخست ماجرا، ارتش امریکا ابتدا وارد عربستان سعودی شد و دیگر هیچوقت از این کشور خارج نشد. درعوض حالا در این کشور صاحب پایگاههای خود شده است و مدتهاست در این سرزمین خوش میگذراند.
احتمالاً تا الان چیزی به ذهن خودتان هم رسیده است: چگونه در این 100 ساعت یک شاهزادهی جوان و ثروتمند سعودی و کهنهسرباز جنگ افغانستان به نام اسامه بن لادن از این یورش عصبانی شده بود و سازمان او با نام «القاعده» این همراهی عربستان سعودی با امریکا را در حدِ «کفر» میدید که کافرها سرزمینهای اسلامی و اماکن مقدس آن را تصاحب کردهاند. القاعده حملات خود را ابتدا از داخل افغانستان شروع کرد، مانند حمله به برج خوبار و کشته شدن 19 عضو نیروهای هوایی امریکا در سال 1996، انفجار در دو سفارتخانهی امریکا در افریقا در سال 1998 و انفجار کشتی یواساس کول در بندر یمن در سال 2000. عاقبت هم القاعده گام آخر خود را برداشت و با یک برنامهریزی مناسب در 11 سپتامبر 2001 به خاک امریکا حمله برد و منظرهای از آخرالزمان را در دلِ نیویورک خلق کرد.
در این هنگام امریکا اوج حماقت خود را نشان داد. لبریز از احساس انتقام و نشئه از کسبِ خاورمیانه (یا حتی کل جهان) ارتش رها شد تا به هر کشوری میخواهد حمله ببرد و دولت بوش «جنگ در سطح جهان» علیه تروریسم را اعلام کرد. تنها شش روز بعد از سقوط برجهای تجارت جهانی در نیویورک دولت بوش به سیا اجازه داد تا برنامهی جنگ در سطح کرهی زمین را طرح بریزد. عنوانی از یک فیلم علمیتخیلی بر این برنامه گذاشته شد: «برنامهی گستردهی حملهی ماتریکس». یک روزنامهنگار میگوید که «جزئیات حمله به 80 کشور در این برنامه آماده شده است.»
و دوباره جنون را شاهد بودیم: القاعده بعد از تمام اینها یک دولت یا حتی یک سازمان به معنای واقعی این کلمه نبود، در واقعیت، این سازمان در عمل وجود خارجی نداشت. خب «جنگ» در سطح جهان برای برخورد با چنین گروهی امری مسخره و فانتزیوار بیشتر نبود. امریکا پیش از هر جایی نیز حمله به یک کشور برد: افغانستان.
دوباره در زمانی بهنسبت کوتاه با استفاده از نیروهایی معدود افغانستان فتح شد اما مشکلات بعد از آن تازه شروع شدند و تا الان امتداد یافتند.
ماجراهایی که رخ میدهند
امریکا بین سالهای 2000 تا 2003 میخواست تا جا پای خود را محکم کند. چیزی که الان «پایگاهی جدید در عربستان سعودی» عنوان میشود درحقیقت در دلِ ماجرای حمله به عراق نهفته است، چون امریکا میخواست در قلب سرزمینهای نفتخیز «کمپهایی مستحکم» درست کند (مثل الان نمیگفتند «پایگاههای دائمی» بسازیم) تا در دهههای بعدی بتوانند بر این منطقه تسلط داشته باشند.
پس در اوایل آپریل 2003 ارتش امریکا وارد شهر نیمهویران بغداد شد (یا آنطور که دونالد رامسفلد وزیر دفاع امریکا میگفت: «ماجراهایی در این میان رخ دادند»)در 29 اپریل رامسفلد در یک برنامهی خبری عربستان سعودی اعلام کرد نیروهای خود از این کشور را خارج میکند و سپس قطر مرکز عملیات امریکا در خلیج فارس شد. البته دیگر اسمی از عراق برده نمیشد. تنها دو روز بعد جورج بوش وارد سن دیاگو شد و زیر پرچم «ماموریت تمام شد» اعلام کرد «عملیات گستردهی ما در خاک عراق» پایان یافته است. خُب، واقعاً چیزی تمام شده بود؟
شما بقیهی ماجرا را خوب میدانید اما مهم این است که رهبران امریکا مرتب دچار اشتباه میشوند. دوباره یورشهایی اشتباه انجام میدهند، سرزمینهایی را فتح میکنند، در امور کشورهای دیگر دخالت میکنند، هواپیماهای بدون سرنشین میفرستند. ماجراها تمامی ندارد. حالا درگیریها از خاورمیانه به شمال افریقا کشانده شده و اشتباهات امریکا همچنان ادامه مییابد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com