کسانی که نمی توانند بین اعتقادات و تعلقات خود تعادل برقرار سازند چگونه می توانند دیگران را ببینند وقتی از خود آکنده اند؟ آکنده بودن از خود یعنی آکنده بودن از خیال، توهمات، تعلقات، نیازها و اضطراب های خود. کسی که در ترس، اندوه، امید، عشق، بستگی ها و وابستگی های خود زندگی می کند عشق، امید، ترس، نیازها و خواسته های دیگران را درک نمی کند. گشوده بودن برای خدمت به دیگران وقتی امکان پذیر است که انسان فروبستۀ تعلقات خود باشد.
انسانی که پیوسته حوزۀ قدرت و ثروت و فرصت را از دریچۀ تنگ بستگی ها و وابستگی های خود می بیند تهی از تیز بینی است و تلاش او چیزی جز یک تلاش بی ثمر نیست. اگر چه زور می زند تا با استناد به مجموعه ای از سوابق، داده ها و روش ها، رویارویی اعتقادات و تعلقات خود را پنهان کند اما چون این تلاش ها رنگ و بوی تعلقات را دارد صاحب دستاوردهای دوران ساز نمی شود. این دقیقا همان کمین گاهی است که مولای متقیان آن را میدان آزمون دولتمردان می بیند.
اکثر دولت مردان با شعار حفظ ارزش ها، آرمانها و خدمت به مردم و نظام و رعایت حقوق مردم و آزادی آنها و پایبندی به قانون و حاکمیت قانون به میدان کسب قدرت می آیند اما بررسی ها نشان می دهد که این اعتقادات و ادعاها چندان سنخیتی با تعلقات و وابستگی ها و بستگی های آنها ندارد بنابراین تاثیری بر فعالیت ها، اقدامات و جریان کلی زندگی سیاسی آنها ندارد.
بی شک آنچه گفته ام تجربه ای است که اگر چه در پشت کلمات پنهان شده اند اما اهداف آنها آشکار است. اقتضای تمایز میان این دو قلمرو یعنی قلمرو اعتقادات و تعلقات در دولت مردان ما چیست؟
آیا به این اعتبار است که به محض کسب قدرت، مرام مسیحی پیدا می کنند و قلمرو قیصر را با قلمرو خدا، جدای از هم می بینند؟
آیا به این اعتبار است که همه بردۀ قدرت هستند و اگر سلاحی داشته باشند دست به هلاکت دیگران می زنند؟
آیا به این اعتبار است که قدرت از اساس فساد آور و گمراه کننده است ؟
آیا به این اعتبار است که از اساس نیز حیطه قدرت و حیطه مذهب از هم جدا بود و این تنها خمینی کبیر بود که طرحی در انداخت و این اساس را برهم زد؟
از دوران باستان غربی ها که قدرت را شکوهمند می دانستند و سیاست را چیزی جز ارادۀ معطوف به کسب قدرت، حفظ قدرت و بسط قدرت تعریف نمی کردند؛ ارزش ها واصالت های قیصر را پذیرفته و خدا را از حوزۀ اقتدار خارج کردند. بنابراین قدرت بر جسم و روح آنها حاکم شد و اندیشه فلج گردید. آیا دولت مردان ما نیز وقتی وارد حیطۀ قدرت می شوند گرفتار چنین عقیده ای می گردند و معتقدند که پس از کسب قدرت باید قدرت ستایش شود و تقدس یابد؟
اصحاب قدرت در طول تاریخ گرچه همه را در اسارت دارند ولی خود را مظهر رافت و مردم سالاری و حقوق بشر و نیکی و دانایی معرفی می کنند. کسانی که در ایران به این باور در حوزۀ سیاست رسیده اند و معتقدند که تلاش امام برای مهار قدرت توسط دین، اخلاق و فلسفه تلاش بیهوده ای بود به یقین ارزش های قیصر را پذیرفته اند و معتقدند که اگر خدا را به اقتدار قیصر پیوند بزنیم دین را دچار دگردیسی کرده ایم که بزرگترین بی حرمتی به مقدسات است.
این باور فرضیه ای بود که مقدس مآبان دست در دست سکولارها و پادشاهان مستبد و نظام سلطۀ بین الملل در قرون اخیر تلاش می کردند آن را به اثبات برسانند و در قبال آن سیطره نامشروع و نامبارک خود را بر مردم توجیه علمی و عقلی کنند. بعبارت دیگر در طول تاریخ معاصر همیشه اعتقادات مردم به پای تعلقات دولت مردان قربانی شد.
اکنون به راحتی می توان ادعا کرد که چون فهم دیوانساری دولتی ایران از سیاست، فهم غربی است نه فهم اسلامی و نه فهمی که امام خمینی از سیاست و حکومت داشت به محض این که دولت مردان ما به اریکۀ قدرت تکیه می زنند ارزش قیصر را پذیرفته و خدا را از حوزۀ قدرت خارج می کنند. در چنین شرایطی طبیعی است که کارگزاران حکومتی حامل نیکی و دانایی شوند و تنها خود را پرچمدار حق و حقوق مردم و آزادی و عدالت معرفی نمایند. خطر بت سازی رجال از واژه های محدود، با همین توهم به قلمرو سیاست کشیده می شود و از همه بدتر عرصه دین را هم در بر می گیرد. آنگاه معیار تشخیص حقمداری و دین داری و دین مداری بجای فقیه، حکیم، فیلسوف؛ فلان سیاستمدار و بهمان نخبه سیاسی می گردد. کسانی که حتی صلاحیت و صداقت آنها در مجموعۀ پندار، گفتار و کردار آنها محل تردید است.
مگر غیر از این است که اگر میان این سه جلوه از فرد وحدت نباشد واژه ها، شعارها، آرمان ها و روش ها در خدمت فریب و ریا خواهد بود؟ آن هم فریبی که نه تنها افشاگر نیست بلکه پنهانکار است. امروز شواهد بسیاری در تایید این مدعا در ایران داریم. اغلب دولتمردانی که در شعارهای انتخاباتی خود از آرمان های مردم، قانون گرایی، آرمان های انقلاب اسلامی، ولایت فقیه، استبدادگریزی و استعمار ستیزی سخن گفتند و با این شعارها اعتماد ملت ایران را به خود جلب کردند، پس از سیطره بر قدرت در جنون حفظ و بسط قدرت شریک شدند و به تفسیرها و تاویل های عجیب و غریب از اسلام، سیاست، قانون اساسی، حقوق مردم، روحانیت و... دست یازیدند. تمام این دست درازی ها و دست ناپاکی ها چیزی جز بت سازی و افسون زدگی واژه ها در برابرشناخت حقایق و واقعیت ها نیست.
جستجوی حقیقت و برملا کردن بت سازی ها و توهمات چنین دولت مردانی نه تنها باعث بصیرت و معرفت می شود بلکه چشم ها را باز می کند تا پیرامون خود را آنگونه که هست ببینیم نه آنگونه که دیگران دوست دارند دیده شود. تصادفی نیست که رهبران فرهیخته، فرهمند و بزرگ ما در طول تاریخ از میرزای شیرازی تا امام خمینی و تا رهبر معظم انقلاب در پهنۀ دانش و معرفت و سیاست سمت و سوی واحدی را دنبال می کنند و همگی معتقد به فهم حقیقت و واقعیت سیاست هستند نه شعارها و ادعاهایی که سیاست مداران مطرح می کنند.
اکنون به راحتی می توان فهمید که چرا مقدس مآبان متحجر و غربگرایان سکولار و ضد دین و اصحاب استبداد و استعمار همصدا با بنگاه های خبر پراکنی نظام سلطه می گفتند: دخالت اضطراری میرزای شیرازی در امر سیاست گر چه برای حفظ استقلال مملکت و نگهداری از تجاوزات بیگانگان بسی سودمند بود و لیکن بذری در مزرعه روحانیت پاشیده شد که معلوم نیست چه حاصلی برویاند و چه نتیجه در آینده برای سیاست و روحانیت این مملکت داشته باشد و کدام دست قوی بتواند این خلط و مزج را بر هم زده و هر یک از سیاسیون و روحانیون را به ادای وظیفۀ خود وا دارد...امتزاج سیاست و روحانیت نه تنها دامان روحانیت را لکه دار بلکه اساس سیاست را هم متزلزل می سازد...[1]
تمامی این سنگر بندی ها برای آن است که بعد از قیام تحریم تنباکو به رهبری میرزای شیرازی، در ایران اسطوره توانایی و دانایی قیصر شکسته شد و دخالت مذهب در سیاست دیگر معنای بی حرمتی به مقدسات نداشت. امام این آرزوی دیرینه میرزای شیرازی را که میگفت تصدی حکومت باید بدست فقیه باشد تا خللی در ارکان سیاست و امورعامه مردم ایجاد نشود را با تاسیس نظام جمهوری اسلامی تحقق بخشید و برای همیشه اسطورۀ توانایی و دانایی قیصر را ابطال کرد. اما مگر به صرف شکسته شدن اسطورۀ دانایی و توانایی سلطان کار به کام مردم و دانایان شد؟
خمینی کبیر به ما آموخت که اگر چه ما از شر رضاخان و محمد رضا خلاص شدیم لکن از شر تربیت یافتگان شرق و غرب به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. اینان بر پا دارندگان سلطه ابر قدرت ها هستند وسر سپردگانی می باشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند و هم اکنون با تمام ورشکستگی ها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی بر نمی دارند.[2]
اکنون به راحتی می توان فهمید که چرا امام سفارش می کرد که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. زیرا در دویست سال اخیر به تناوب اثبات شده است که اصحاب سیاست به محض کسب قدرت گرفتار وسوسه تداوم و بقای مادام العمر در قدرت و سیطره بر مردم می شوند و این بزرگترین آفت الگوی مردم سالاری اسلامی است. هم قبل از انقلاب در دولت هایی که شعار ملی می دادند و هم بعد از انقلاب اسلامی علیرغم همه مکانیزم هایی که برای تعیین صلاحیت رییس جمهور و نمایندگان مجلس وجود دارد در اغلب ادوار ریاست جمهوری، گرفتار این توهم شدیم و اگر نبود ساختار نظام ولایت فقیه بی تردید اکنون کشور بازیچه دست کسانی بود که برای تامین مطامع خود به قانون اساسی دست درازی می کردند.
آنها علیرغم تمامی شواهد تاریخی ادعا می کنند که برای اعادۀ حقوق مردم، پاسداشت آزادی، مقابله با استبداد و دفاع از دموکراسی نیاز شدید به کسب اختیارات ویژه و فرا قانونی دارند. قبل از انقلاب کبیر اسلامی دولت مصدق که شاید از معدود دولت هایی بود که ابتدا مورد حمایت ملت مسلمان ایران و نهاد های مذهبی و مایه امید و آرزوی مردم بود گرفتار این توهم شد که بدون قبضه مطلق قدرت امکان خدمت ندارد. او با وجودی که میدانست دولت خود را مدیون تلاش های آیت الله کاشانی و نیروهای مذهبی است که در 30 تیر با بسیج مردم به خیابان ها دولت ساقط شده وی را به قدرت برگرداندند اما به محض قبضه قدرت گرفتار این توهم شد که مستظهر به پشتیبانی ملت است و نیازی به اسلام و روحانیت ندارد.
بعد از انقلاب اسلامی دولت بنی صدر، موسوی، هاشمی، خاتمی و اخیرا دولت احمدی نژاد نیز گرفتار توهم حضور مستمر در قدرت شدند و تنها خود را متولیان پاسداشت حقوق ملت تصور کردند. از بام تا شام از برنامه های حفاظت و حمایت از مردم سخن می گویند و چنان در این کار افراط می ورزند که سرانجام گرفتار سفسطه شده و شاخه هایی را میبرند که بر روی آن نشسته اند.
آیا باید این واقعیت را کتمان کنیم که در سه دهه گذشته بیش از هر ضد انقلابی در داخل و خارج انقلابیون سر سخت و دو آتشه آب به آسیاب دشمنان انقلاب و نظام مظلوم جمهوری اسلامی ریختند؟! تقارن پاره ای از اتفاقات عجیب در دو دهه اخیر اگر چه در تاریخ ملت ایران مخصوصا در دوران معاصر غیره منتظره نبوده و نیست اما درک علل و پیامدهای این اتفاقات را باید یک ضرورت تاریخی برای استقلال، آزادی و نظام جمهوری اسلامی دانست.
خیلی ها تلاش می کنند با مظلوم نمایی جلوی کالبد شکافی این رخدادها را بگیرند. خیلی ها هم با پنهان شدن پشت سوابق به ظاهر انقلابی و مصادرۀ مفاهیم جذاب انقلابی، خود را از دایره نقد و بررسی ها برکنار دیده و انگشت اتهام را متوجۀ رقیب می سازند. اما تقارن دو اتفاق اخیر، تامل عمیق و دقیق پیرامون آنچه که علی الخصوص بعد از فتنۀ 88 حول ارکان اصلی نظام جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه که تبلور تمام آرمان ها و اندیشه ها و تلاش های امام راحل در حوزۀ سیاست بود را ضروری می سازد.
اظهارات اخیر جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد رییس جمهور در همایش قوۀ مجریه در حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران از یک طرف و اظهارات مهدی هاشمی فرزند آقای هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام در گفتگوی تلفنی با یکی از ضد انقلاب های فراری از طرف دیگر،[3] بیان گر تجمیع کلیه تلاش های تئوریک مخالفان انقلاب در دو مدل از چالش های پیش رو در مقابل اصل نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است.
در اینجا باز هم یادآوری می کنیم که صحت و سقم اصل گفتگو چندان محل مجادله نیست اما آنچه در این گفتگو پیرامون اصل نظام و ولایت فقیه گفته می شود بی تردید ریشه در افکار و نظریه های جناب هاشمی دارد که قبل از فتنه 88 در لفافه و در دو سال اخیر بی پرده گفته شده است و ریشه های این باورها را در خاطرات ایشان که تاکنون منتشر شده است می توان جستجو کرد. چالش های مطرح شده در متن این دو رخداد را نه از منظر اشخاص حقیقی بلکه از منظر دو نهاد حقوقی یعنی ریاست جمهوری و مجمع تشخیص مصلحت نظام باید جدی بگیریم و پیرامون آن بیاندیشیم.
اگر چه مبادی اولیۀ این دو رخداد به دو تن از چهره های سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران بر می گردد اما این نوشته بیش از آن که خطابش این دو شخصیت باشد خطابش تمامی کسانی است که هنوز گرفتار این توهم هستند که با ایجاد روزنۀ رخنه در درون نظام از طریق کارگزاران می توانند اصل نظام را مخدوش سازند. تجدید نظر طلبی و ارتداد اگر چه حربه های خطرناکی برای به زانو درآوردن انقلاب های بزرگ بود اما انقلاب اسلامی قبل از این، هم در رابطۀ با رییس جمهور و هم در رابطه با قائم مقام رهبری ظرفیت مصونیت پذیری و استقامت خود را نشان داده است.
به نظر می رسد مخالفان نظام هم اظهارات اخیر رییس جمهور که ناظر به ارکان حقوقی نظام جمهوری اسلامی و هم اظهارات قبلی و اخیر رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و وابستگان ایشان را که ناظر به ارکان فقهی نظام جمهوری اسلامی است را کمین گاه مناسبی برای تهاجم به ارکان انقلاب اسلامی و اندیشه های امام خمینی یافته اند. اکنون باید ببینیم چرا این دو رخداد بیانگر تجمیع تمامی تلاش های تئوریک ضد انقلاب در سه دهه گذشته بر علیه نهادهای حقوقی و فقهی کشور است.
هاشمی رفسنجانی و امکانسنجیهای نظریه استصلاح و شورای فقهی بجای ولایت فقیه[4]
اولین بار ابتدا آقای هاشمی رفسنجانی در تاریخ دوشنبه 2 دی ماه 87 در همایش اجتهاد در دوره معاصر که از سوی دانشگاه مذاهب اسلامی در تالار علامه امینی دانشگاه تهران برگزار شد به نکات بسیار مهمی پیرامون فقه مقارن، تجزی در مرجعیت و اجتهاد و تشکیل شورای فقهی، استصلاح و کافی نبودن مدیریت یک نفر در دوران اخیر برای اداره کشور... اشاره کردند که این مباحث شدیدا محل توجه ضد انقلاب قرار گرفت اما در داخل چندان به پایه های بنیادین و ساختارشکنانه این بحث توجه نشد. متعاقب آن آقای هاشمی مجددا در تیر ماه سال 91 در گفتگو با پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه به این مسایل اشاره کرد. اصرار پیوسته ایشان به بیان این مسئله علیرغم عدم استقبال حوزه های علمیه این مسئله را القا می کند که هاشمی پروژه مشخصی را برای کنترل اختیارات قانونی ولی فقیه در تئوری نظام جمهوری اسلامی از طریق قاعده شورای فقهی، فقه مقارن و قاعده استصلاح دنبال می کند. بنابراین اظهارات نزدیکان ایشان صرفنظر از صحت و سقم؛ نافی این مسئله که ایشان دل خوشی از ولایت فقیه ندارد و مانند گذشته شدیدا به دنبال شورای فقهی بجای ولی فقیه است و تلاش می کند برای این شورا ادلۀ فقهی و عقلی و قانونی درست کند چندان دور از واقعیت نیست. اجازه بدهید کمی این تئوری به ظاهر حق نمای آقای هاشمی ولی در باطن بنیان کن نظام جمهوری اسلامی ایران! باز تر شود. اهم نظرات ایشان را می توان به شرح زیر خلاصه کرد:
1- یک مجتهد به تنهایی در همة ابواب مورد نیاز فقهی مردم نمیتواند متخصص باشد. چطور فردی میتواند در عمر 40 – 30 ساله تحصیل خود، همه این حقوق را که هر کدام تخصص بزرگی است، بداند؟ لذا ما باید به سمت فقه تخصصی در یک حکومت اسلامی برویم، زیرا دخالت در امور مردم با فقه تخصصی امکانپذیر است...
2- اگر فقه تخصصی را بپذیریم باید تقلید تخصصی را هم بپذیریم و اینگونه لازم نیست کسی در همة امور از یک نفر تقلید کند...
3- اگر این دو را پذیرفتیم باید شورای فقهی را هم بپذیریم، وقتی با سیاست میخواهیم همه جامعه را اداره کنیم، شورای نگهبان ناظر مجلس باید همه تخصصها را در خود داشته باشد و نظر تخصصی بدهد...
4- اگر توجه به عقل و خواست قرآن در اجتهاد جدی گرفته شود، به تخصص در رشتههای فقهی بها دهیم...
5- بحثهای فقه مقارن را جدی بگیریم. تقلید را تخصصی کنیم، شورای فقهی را تخصصی کنیم، شورای فقهی حداقل برای مسایل عمده مدیریت کشور تشکیل شود ...
6- نمیتوان جامعهای را که تحت عنوان اسلام اداره میشود با برخی روایات مدیریت کرد که هزار و چند سال پیش در آن شرایط بدون اجتهاد، بدون توجه به عقل و بیتوجه به مصالح و مفاسد، نقل شده است...
7- مسایل مستحدثه مسایلی هستند که هر لحظه اتفاق میافتند و در دوران کنونی، باید با عقل و منابعی که در اختیار داریم آنها را حل کنیم...
8- فقه امروز علما و حوزههای ما با دورانهای قبل قابل مقایسه نیست. درست است که فقه سیاسی در اعماق فقه ما وجود دارد ولی باید قدری تغییر کند و بزرگتر شود...[5]
اینها اهم مسائلی بود که در نسبت با ارکان نظام جمهوری اسلامی که در راس آن ولی فقیه قرار دارد در اظهارات آقای هاشمی وجود داشت. راست است که گفته اند از این اظهارات نتایج زیر را می توان استخراج کرد:
الف - صحبتهای آقای هاشمی شباهتی با متون فقهی حوزههای ما ندارد و در واقع نشانگر چالشی با کل متون فقهی در فقه سنتی است.
ب - آقای هاشمی جایگاه خاصی برای فقه و فقیه بعنوان مجری بلامنازغ خرد فقهی قایل نیست و در عصر کنونی امکان جمع شدن این خرد فقهی را در یک فقیه یا مرجع نمیپذیرد. بنابراین ولایت چنین فقیهی دلیل عقلی ندارد.
به عبارت دیگر باید از آقای هاشمی پرسید دیگر چه نیازی به ولی فقیه داریم و ولی فقیه چه نقشی جز نقش تشریفاتی می تواند در نظام پیشنهادی ایشان داشته باشد؟ البته به نظر می رسد که آقای هاشمی چون جسارت این را نداشت که مستقیما غیر علمی و غیر عقلی بودن ولی فقیه را به زعم خود بیان کند در پس فقه تخصصی این مسئله را عنوان کرد ولی فرقی در نتایج ندارد.
پ – محور اصلی بحث آقای هاشمی این است که فقها با نادیده گرفتن وسعت مسایل زمان و ضرورت تخصصی برخورد کردن با این مسایل برای اداره کشور و یا با پرهیز از شورای فقهی، نپذیرفتن تخصصی شدن اجتهاد و فقه مقارن، تحمیل نظامهای فقهی گذشته را که دیگر در دوران جدید کار آمد نیست، ادامه می دهند.
ت – آقای هاشمی با قرائت انتقادی از فقه شیعه و دیگر تمهیدات فقه سنتی در مقتضیات زمان، مستقیما تمایل خود را به فروپاشی فقه سنتی اعلام می کند. این شالوده شکنی در حوزۀ فقه سنتی که امام بزرگوار شدیدا به پایبندی بدان سفارش می کرد و عدول از آن را آغاز انحراف در حوزه ها می دانست؛ یادآور شیوههایی است که در ابتدای انقلاب پارهای از جریانات سکولار علی الخصوص نهضت آزادی با طرح فقه پویا و فقه سنتی اتخاذ کرده و با طرح نزاع بین فقه سنتی و فقه پویا تلاش میکردند از این طریق طرحهای فقهی را به انحراف کشانده یا دچار معضل کنند.
گذشته از اینها، شالوده شکنی در فقه سنتی به منظور بیاثر نشان دادن چنین فقهی به زعم آقای هاشمی، این توهم را دامن میزند که خرد فقهی حوزههای ما در قالب فقه سنتی، فقیه سنتی و حوزههای سنتی دیگر نمیتواند خود اصالت خویش را تصدیق کند و برای تصدیق اصالت آن باید به منابع و مراجع بیرونی رجوع کرد و این آغاز مصیبت است. مصیبتی که در رنسانس دامن مسیحیت را آلوده کرد و مصیبتی که از زمان محمد عبده به بعد فقه اهل سنت را از مبانی شرعی تهی ساخت و با نظریۀ استصلاح قواعد حقوقی مدرن بجای قواعد فقهی نشست.
با عنایت به مطالب مذکورو ادله های بسیاری که بعضی از منتقدین دیگر آورده اند و عصارۀ آنها در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته است، به نظر میرسد که اشکالات آقای هاشمی به فقه سنتی و اداره کشور توسط ولی فقیه و همچنین کسانی که قبلاً نزاع فقه سنتی و فقه پویا را برانگیخته بودند به نقادی سیاسی بیشتر نزدیکتراست تا به نقادیهای فقهی و علمی.
هاشمی رفسنجانی و نشاندن پنداشته های فقهی بجای دانش فقه!
در خوشبینانه ترین تصورات باید گفت که اظهارات آقای هاشمی و نزدیکان ایشان در بحرانی نشان دادن اوضاع کشور در سایه مدیریت ولی فقیه و غیر عقلی جلوه دادن این مدیریت در عصر جدید اگرچه متکی بر این پنداشته است که شیوههای بازتولید فقه سنتی که تاکنون در حوزهها رواج داشته است و منجر به انقلاب کبیر اسلامی شد قابلیت بیچون و چرای خود را برای قرائت هرگونه مکتب فقهی از جمله مکتب فقهی دوران معاصر از دست داده است ولی بیش از همه رویارویی با کارآمدی نظریۀ ولایت فقیه در مدیریت نظام های سیاسی در دوران معاصر است. بنابراین اگر کسانی بر مبنای این توهمات تصور می کنند می توانند بنیادهای فقهی و کارآمدی نظام جمهوری اسلامی ایران را مورد تردید قرار داده و فضا را برای بازگشت اندیشه های غیر اسلامی و یا شبه اسلامی فراهم سازند سخت در اشتباه هستند. زیرا امام و اندیشه های امام و راه امام نمایندة بنیادیترین و انعطاف ناپذیرترین شکل مقاومت در برابر تهاجمات مدرن و ملاحظهکاریهای سیاسی و غیره نسبت به فقه سنتی، نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است.
ناقدان مدرن فقه سنتی با دستاویز قرار دادن فقه پویا، با اشتیاق وافرو با توسل به پاره ای از قواعد فقهیه که همیشه در حوزه های ما مورد توجه بود؛ به نظام و روش فقهی حوزههای ما میتازند و به طرح دیدگاههایی کمابیش بلند پروازانه و ساختارشکنانه تمایل نشان میدهند. امام بزرگوارما از پیش دیدگاه مدعیان فقه پویا در مقابل فقه سنتی را که تلاش می کردند با دوپاره کردن فقه میان خرد فقهی و تمثیل های شبه فقهی دانش فقهی را فدای پنداشتههای شبه فقهی کنند، ابطال کرد.
مخالفان فقه سنتی عموماً تلاش می کنند تا کشاکش میان فقه سنتی و فقه پویا را با استفاده از اصطلاحاتی چون مقتضیات زمان، فقه تخصصی، شورای فقهی، تجزی در اجتهاد، تجزی در تقلید، فقه مقارن، مدیریت علمی وعقلی و امثال این مفاهیم نظام فقهی جمهوری اسلامی را به نفع مدرنیته و مدرنیسم مهار کنند. و فقه را در چارچوب محدودههای شکلی و روش شناختی مدرنیته که عموما مبتنی بر ذهنیات است تا واقعیات فضای زندگی مسلمانان، مقید سازند.
بنابراین باید دقت کرد که قرائت حضرت آقای هاشمی از فقه مقارن، شورای فقهی، تخصصی شدن اجتهاد، تقلید تخصصی، قاعده استصلاح ( که دمار از روزگار فقه اهل سنت در آورد و دربست آن را در اختیار ذهنیات سکولار هایی مثل علی عبدالرازق مصری قرار داد) و امثال اینها چه چیزی از دقت متون فقهی و دانش فقهی حوزههای ما را به چالش میکشد.
به نظر می رسد امام برخلاف ناقدان فقه سنتی تمایلی به تفکیک قلمروهای اجتهادی نداشت. بلکه برعکس میخواست نشان دهد که در همه زمان ها و مقتضیات دوران علیرقم اینکه ممکن است انواع خاصی از ناسازگاریها در نسبت با فقه و مدیریت فقهی بروز کند اما فقه سنتی شیعه و شیوههای اجتهادی فقهای سلف توانایی پاسخگویی به آنها را دارد. این مهمترین نکتهای است که در مورد شالوده شکنیهای فقه سنتی شیعه باید دریافت.
عبارت فقه تخصصی و تجزی در اجتهاد و فقه مقارن و امثال اینها اگرچه حرف جدیدی نیست اما همیشه به شیوههایی مطرح شده است که برخی از مخالفان نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه موذیانه و سرخوشانه به آن پرداختهاند، تا از این طریق نه این که مشکلی از نظام جمهوری اسلامی را حل نمایند بلکه شبهه ای بر شبهات گذشته بیافزایند. در حالیکه امام تلاش خود را صرف اندیشه کردن در ناسازگاری هایی می کرد که ممکن بود فقه سنتی را در برخورد با مقتضیات زمان دچار چالشهای جدید نماید. بنابر این باید دقت کرد که دیدگاهی که آقای هاشمی و همفکران و هم مشربان او مطرح می کنند یا استعارات اساسی ای که از آن بهره می گیرند در تاریخ تحولات دوران معاصر در جنبشهای اسلامی به نتایج اساسی نرسید و بیش از آن که مددی به فقه و فقیه رساند ارکان شریعت را در این جنبش ها متزلزل کرد. نمونه بارز آن جنبش اصلاح طلبی سید جمال اسد آبادی است که وقتی به محمد عبده رسید شعار فقه مقارن و نظریه استصلاح و اصل تلفیق ایشان چیزی برای اهل سنت باقی نگذاشت و بلا واسطه علی عبدالرازق مصری با کتاب اسلام و اصول حکومت فاتحه بخشی عظیمی از تاریخ اسلام در مدینه و سنت و سیره پیامبر(ص) و خلفای بعدی را خواند و از اساس آن سنت و سیره را بی ارتباط با شئون پیامبری دانست.
راست گفته اند که شالوده شکنیهای فقهی در پناه فقه تخصصی، اصل تلفیق و نظریۀ استصلاح و تشکیل شورای فقهی هیچ خط فاصلی میان آن نوع قرائت از فقه که دیگر جایی در متن زندگی مردم ندارد با قرائت دقیق و مناسب از فقهی که تئوری واقعی زندگی در دنیای امروز است، از زبان نقادان فقه سنتی ترسیم نمیکند.
این شالوده شکنی ها تاکنون نشان داده است که در نهایت به پذیرش کامل نظام اولویتهای مقتضیات زمان بر فقه و احکام فقهی منجر میشود. چنین دیدگاهی حاکی از چرخشهای بنیادی در رویههای قرائت امام از فقه است. این امر بدان معنی است که باید متون فقهی را به شیوة اساساً متفاوتی غیر از شیوه فقه سنتی و فقه جواهری خواند و استنباط نمود. این همان اخطاری بود که امام پیوسته بدان ملتفت بود.
بنابراین باید توجه داشت که دیدگاه های آقای هاشمی در مورد ناکارآمدی فقه سنتی و شیوه اجتهاد سنتی به طور طبیعی ما را به باورهایی می رساند که بگوییم فقه سنتی و فقه جواهری در زبانشناسی آقای هاشمی به صورت نظاممند مورد تحقیر قرار گرفته است.
شایدآقای هاشمی به صورت ناخواسته در پس اولویتی که به تخصصی شدن مسایل میدهد، مسایلی را مطرح می کند که فقه سنتی را از حیض انتفاع ساقط می سازد. در حالیکه امام در آثار خود نشان میدهد که این پنداشتهها، هرچند جذاب، فریبنده و به ظاهر تقویت کننده فقه هستند اما به محض آنکه جایگزین نظم حاکم بر حوزههای سنتی فقه شوند، فقه، فقیه و فقاهت را در معرض تخریب قرار میدهند. حاصل این جایگزینی نه تنها متزلزل شدن شیوههای اجتهادی بلکه متزلزل شدن حوزة پژوهشی در فقه و فقاهتی است که مبتنی بر ایدة فقه سنتی و حصول بیواسطة فتاوای فقهی از فقیه میباشد.
رمز پیوند فقیه با مردم در تفکر شیعه همین رابطه بیواسطه ، مستمر و هدایت نشده است. بنابراین شالوده شکنی فقه سنتی، قرائتی است که همبستگی خود را با متون مورد پژوهش فقها در گذشته و شیوههای اجتهادی از دست داده و دیگر نمیتواند به صورت مستقل و خودجوش به عنوان نظامی کارآمد و بازتولید کننده در فضاهای جدید زندگی مسلمانان مطرح شود.
آنچه گفته شد به معنای مقاومت در برابر هرگونه نوآوری در دستگاه فقهی نیست بلکه هشداری است که به ما نشان دهد اگر قرار است چنین فضای جدیدی برای فقه شیعه فراهم شود در بستر کدام نظام فقهی باشد. بنابر این اگر با بدبینی نگوییم که تردید آقای هاشمی در معنا آفرینی فقه سنتی و روش اداره نظام ها بر اساس ولایت فقیه بیش از آن که تردید فقهی باشد یک تردید سیاسی است و از دورانی آغاز شد که ایشان و جریان های وابسته و پیوسته به ایشان احساس کردند مصادره انقلاب با مدیریت ولی فقیه به نفع جریان خاص ممکن نیست. می توان با خوشبینی به این نتیجه رسید که: در نظر گرفتن شالوده شکنی های فقهی حتی به عنوان یک ایده، به معنی افتادن به دام نظام سلسله مراتبی است که در آنها هرچیزی تفکیک شده و در جایگاه ممتاز خود قرار میگیرد. این یعنی غلبه نوعی ساختارگرایی مدرن در فهم فقهی علمای شیعه و حوزه های علمیه و جایگزین کردن پنداشته های فقهی بر دانش فقه.
جریان انحرافی و توهم رنگ و رو رفتۀ تقابل جمهوریت با اسلامیت نظام
می گویند آغاز هر چیز همانا نفی آن چیزی است که با آن آغاز می شود. بعنوان مثال میرزا علی محمد باب که پدرخواندۀ تمامی جریان های انحرافی در ایران است ابتدا با تمسّک به مذهب شیعه و مهدویت، زایش افکار انحرافی و استعماری خود را آغاز می کند ولی برای این که نشان دهد دیگر اندیشه های او تابع اسلام نیست و بدعت جدیدی در حوزۀ نبوت می باشد همان چیزی را نفی می کند که با آن زایش افکار خود را آغاز کرده بود. ما در اصطلاح عامیانه می گوییم همان شاخه ای را می برد که بر روی آن نشسته است.
به نظر می رسد سرنوشت سیاسی بسیاری از دولت مردان ایران که با شعار دفاع از مردم، ارزش های مذهبی مردم، حقوق مردم و قانون پذیری و اصلاحات آغاز کردند در پایان با نفی آن آغازها به انتها رساندند!! ما نمونه های جالبی را حداقل در صد سال اخیر می توانیم مثال بزنیم. دکتر مصدق بعنوان مردمی ترین دولت دوران پهلوی نمونه خوبی است. مصدق با شعار ملی کردن صنعت نفت، دفاع از حقوق ملت ایران، حمایت از قانون و پرهیز از خودکامگی به قدرت رسید اما وقتی بر اریکه قدرت سوار شد تمام آن شاخه هایی را که بر آن نشسته بود یکی پس از دیگری برید و سقوط کرد. آنهم چه سقوطی که حتی یک نفر از کسانی که در واقعه 30 تیر سال 1331 ( پس از قهر غیر منطقی دکتر مصدق از شاه و تقدیم استعفا و دادن ملت بدست گرگ های هار بدون حتی کوچکترین مشورت با کسانی که او را در به قدرت رسیدن یاری کرده بودند به محل استراحت خود احمد آباد رفت. ) به رهبری آیت الله کاشانی به خیابان ها ریخته و مجددا او را به قدرت برگرداندند، به یاری او نیامدند!! چرا؟ مگر او گرفتار این توهم نبود که مستظهر به پشتیبانی ملت است و دیگر نیازی به حمایت روحانیت و نهادهای دینی که او را به قدرت رسانده بودند ندارد؟ پس چرا نتوانست آن ملتی را که مستظهر به پشتیبانی آنها بود به صحنه آورد و با کودتا مقابله نماید؟!
بگذارید از نمونه های دوران بعد از انقلاب که به حافظه تاریخی ملت ایران نزدیک تر است مثال بیاوریم. ابوالحسن بنی صدر اولین رییس جمهور ایران که توانسته بود با رای قاطع 11 میلیون، رییس جمهور اولین نظام جمهوری اسلامی در جهان شود به محض این که به قدرت رسید گرفتار این توهم شد که مستظهر به پشتیبانی ملت است و نیازی به ولایت فقیه، روحانیت و نهادهای مذهبی که اصلا انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی به برکت رهبری ها و روشنگری های آنها به پیروزی رسیده بود تا کسی مثل بنی صدر که نه نامی و نه نشانی در تاریخ معاصر ملت ایران داشت رییس جمهور شود. بنی صدر جاهلانه همان شاخه هایی را برید که بر آن سوار بود و لاجرم سقوط کرد آنهم چه سقوطی که شایع است، مجبور شد از ترس همان ملتی که او مدعی بود مستظهر به آرا آنهاست با بزک و آرایش و لباس زنانه و با شقی ترین منافقی که دستش به خون هزاران نفر از ملت مسلمان ایران آلوده است یعنی با مسعود رجوی از ایران فرار کند و به دامن اربابان خود برگردند.
بگذارید از روحانیت مثال بزنیم که بعضی ها متوجه شوند نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه تابع تمایلات صنفی و حزبی و خانوادگی و قومی و قبیله ای نبوده و نیست که چشم خود را در مقابل خیانت حتی عالی ترین و نزدیک ترین مقام به جمهوری اسلامی ببندد. شیخ حسن لاهوتی و شیخ حسینعلی منتظری، هر دو پاره تن امام و رنج کشیدۀ سالها زندان و مبارزه و تبعید. محبوبیت آنها در نظام جمهوری اسلامی و نزد ملت مسلمان ایران تا اندازه ای بود که خیابان ها و مکان های زیادی را خودجوش بنام اینها کردند تا یاد و خاطره جان فشانی های آنها برای همیشه در حافظه تاریخی ملت ایران باقی بماند. اما هر دو وقتی گرفتار القائات منافقین شدند و مردم و نظام جمهوری اسلامی را برای خود و خانواده خود و حزب و باند خود خواستند به مرض خیانت به آرمان های انقلاب اسلامی و ملت ایران گرفتار شدند و همان شاخه هایی را بریدند که بر آن نشسته بودند و لاجرم سقوط کردند. آنهم چه سقوطی! که یکی یحتمل خودکشی کرد و دیگری را حتی نزدیک ترین یارانش به هیچ گرفتند.
در دوران دولت موسوی، هاشمی و خاتمی نیز گرفتار چنین توهماتی از ناحیۀ دولت مردان بودیم که فعلا بازکردن آن در صلاحیت این نوشتار نیست تا تاریخ بدرستی نوشته شود. هم موسوی ، هم هاشمی و هم خاتمی و اکنون به وضوع باید گفته شود هم جناب آقای احمدی نژاد ابتدا با چیزی آغاز کردند که بدون آن آغازی برایشان وجود نداشت. بعبارت دیگر ملت بزرگ ایران اینها را به اعتبار پیوستگی شان به امام و نظام و ولی فقیه مورد عنایت قرار دادند و اگر نبود این مسایل در شعارهای انتخاباتی آنها جز عده محدودی کسی سراغی از اینها نمی گرفت. اما آیا می خواهند با تغییر مواضع متمایز خود همان شاخه هایی را ببرند که بر آن نشسته اند؟
روی سخن ما فعلا با آقای خاتمی و موسوی نیست چون در فتنه 88 اغلب شاخه هایی را که آنها در نظام جمهوری اسلامی ایران بر آن نشسته بودند و مردم به همین اعتبار برای آنها محلی از اعراب قائل بودند، بریدند و فعلا در میان توهمات و ذهنیات شبه دموکراتیک و شبه اسلامی یا به تعبیر زیبای امام؛ اسلام آمریکایی خود دست و پا زده و در خلاء معلق می باشند. اما روی سخن ما با جناب آقای هاشمی و آقای احمدی نژاد هست. چون هنوز فرصت برای بازگشت به نقطه آغاز را از دست ندادند.
ملت ایران نمی خواهد این خاطرۀ تلخ را به حافظه تاریخی خود بسپارد که همه دلبستگان به قدرت سرانجام برای دوام و استمرار غیر قانونی خود در قدرت راهی جز نفی ارکان و پایه های جمهوری اسلامی و در راس آن ولایت فقیه ندارند. چرا بعضی ها فراموش کرده اند که همه ماجرای صعود امثال مصدق، بنی صدر، موسوی، منتظری، هاشمی، خاتمی و احمدی نژادها به قدرت از برکت مردم پذیری روحانیت و نظام متصل و مورد تایید روحانیت است؟ تمام این صعود و سقوط ها با وعدۀ بهبود موقعیت تضعیف شدۀ مردم مسلمان ایران و اعتلای فرهنگ اسلامی و دفاع از حقوق و آرمان های مردم مشروعیت و مقبولیت یافت. مگر مبارزه با استعمار و استبداد و حفظ شعائر اسلامی در سایه حکومت ولی فقیه و حفظ ارکان نظام جمهوری اسلامی شعارهای تبلیغاتی و انتخاباتی داوطلبان انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی نبود؟ مگر شورای محترم نگهبان بر اساس قانون، صلاحیت این افراد را بر این قواعد مشخص نکرد؟ پس چرا در پایان راه همان شاخه هایی را می برند که صلاحیت و مشروعیت و دوام و بقای آنها به همان شاخه هاست؟ مگر آرمان امام عزیز و عظیمم الشان ما که دولت مردان در هر رده ای پیوسته از آن دم می زنند این نبود که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد پس چرا تمام خشم خود را متوجۀ این آرمانها کرده اند؟ آیا این بدان معنا نیست که همان شاخه هایی بریده می شود که بر آن سوار ند و این لاجرم سقوط سهمگینی را به ارمغان خواهد آورد.
حکایت دولت مردان ما حکایت آن وطن پرست آمریکای لاتین است که در اعتراض به دخالت های آمریکا در سیاست های منطقه ای بمبی نامه ای را به یکی از کنسولگری های ایالات متحده فرستاد تا با انفجار این بمب جهان را متوجه سیاست های استعماری نظام سلطه نماید. او مثل یک شهروند خوب و وظیفه شناس و تابع قاعده و قانون حتی آدرس فرستنده را بر روی پاکت نوشت!! اما تمبر کافی روی پاکت نچسباند و به همین دلیل پست نامه او را به خودش برگرداند. قهرمان پوشالی، ساده لوح و کند ذهن ما که فراموش کرده بود چه چیزی را در نامه گذاشته است آن نامه را باز کرد و خود را به کشتن داد.
باور بفرمایید آنچه جریان های معارض و انحرافی در قالب های متفاوت با ارکان نظام جمهوری اسلامی می کنند شبیه به همین اقدامات دون کیشوت های پوشالی است که عاقبت خود را به هلاکت می رسانند. تجدید نظرطلبان فکر می کنند با ساختن این گونه تله های انفجاری در مقابل نظریه ولایت فقیه امام خمینی این نظریه را از هم می پاشند آنها همان شاخه هایی را می برند که بر آن سوار هستند.
صحبت های اخیر رییس جمهور در همایش قوه مجریه و حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران بیش از آن که مبتنی بر قواعد حقوقی و شرعی باشد نوعی موضع گیری سیاسی در مقابل ارکان نظام تلقی می شود شبیه همان نظریه ای که آقای هاشمی در قالب شورای فقهی و نظریه استصلاح مطرح کرد. این که احتمال دهیم این دو رخداد انحرافی که یکی ناظر به چالش با ارکان فقهی نظام و دیگری ناظر به چالش با ارکان حقوقی نظام است و یا به تعبیر بعضی ها یکی ناظر به اسلامیت و دیگری ناظر به جمهوریت نظام است با هماهنگی هم در این شرایط حساس مطرح می شوند اگر چه جای مناقشه دارد ولی حداقل نمی توان این احتمال را نادیده گرفت که طراحان هر دو رخداد یعنی آنهایی که این گونه تهاجمات را سازماندهی می کنند، از یک آبشخور هدایت می شوند. برای این احتمال می توان دلایلی ارائه داد:
1- چرا نوار گفتگوی مهدی هاشمی که ناظر به مطالب سخیفی در مورد رکن ولایت فقیه نظام جمهوری اسلامی است درست در زمانی منتشر می شود که از ناحیه جریان انحرافی آن اظهارات منتشر می شود؟
2- کسانی که این نوار را منتشر کردند (که یقینا درخارج از کشور هستند ) چه سودی از مقابله هاشمی و خانواده هاشمی با نظام می برند؟
3- پخش این نوار برای چه کسانی سود دارد؟
4- چرا به ناگهان در پایان دولت دهم همایشی تحت عنوان قوه مجریه و حقوق اساسی سازمان دهی می شود؟
5- این همایش چه سودی برای یک دولتی که در پایان راه است دارد؟
6- چرا رییس قوه مجریه ادعاهای دموکراتیک و سکولاریزه شدۀ خود را در پایان کار دولت خود می گوید و در آغاز چنین ادعایی نداشت؟
7- چه کسانی از تقابل قوه مجریه و رییس آن در آستانه انتخابات با دیگر قوا و با ارکان نظام سود می برند؟
در کنار این سوال ها دهها سوال دیگر وجود دارد که نشان می دهد جریان های انحرافی بیهوده در شرایط انتخابات آینده در رویارویی با ارکان نظام و در راس آن ولایت فقیه به هم نرسیده اند. اظهارات آقای احمدی نژاد در همایش مذکور بیش از آن که مردم را خوشحال کند ضد انقلاب های مارک دار را خوشحال کرده است.
حسین باقرزاده منافق سابقه دار می گوید: سخنان اخیر احمدینژاد که در دو مراسم، یکی سمینار «قوهی مجریه در قانون اساسی» و دیگری مراسم بزرگداشت میرزا کوچکخان جنگلی ابراز شده حاوی نکاتی است که اولا اظهار آنها را از یک سیاستمدار آزادیخواه و دموکرات ( بخوانید سکولار و لامذهب) میتوان انتظار داشت، و ثانیا بسیاری از تابوها و خط قرمزهای نظام حاکم را در هم میشکند... و از لزوم تغییر قانون اساسی «چون مناسبات در حال تغییر است» سخن میگوید. اولی از دید غالب بر حکومت و نظریهپردازان آن کفر محض است، و دومی حتا به تعبیر بسیاری از اصلاحطلبان (از جمله، محمد خاتمیِ که یکبار در زمان ریاستش آن را اظهار کرده است) خیانت بشمار میرود.[6]
فردی مثل صادق زیبا کلام که مواضع فکری و سیاسی و ماموریت های وی برای ملت ایران شناخته شده است ذوق زده شده و می نویسد: هر قدر که صحت نظر احمدینژاد را میتوان به آسانی نشان داد، اینکه انگیزه یا انگیزههای ایشان برای این مسائل چه میباشد، دشوار و پیچیده است. آیا واقعا آقای احمدینژاد دچار یک تحول روحی و معرفتی شده؟ آیا این همان احمدینژاد است که ۱۳ میلیون اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه را مشتی خس و خاشاک خواند؟ یا اینکه ایشان در همان ۲۲ خرداد ۸۸ هم به همین ارزشها و اعتقادات پایبند بود؟ من قبلا هم این بحث را مطرح کردهام که به راستی با مواضع دموکراسیخواهی، مردمگرایانه و اصرار بر به رسمیت شناختن حقوق شهروندی انسانها را چگونه باید تبیین و تفسیر کنیم؟ اینها را از ایشان قبول کنیم و نپرسیم که پس شما ۲۲ خرداد ۸۸ کجا بودید؟اینها را از ایشان نپذیریم و بگوییم که از دید ما شما همان احمدینژاد قبل از اردیبهشت ۹۰ هستید که حالا به دلیل تضاد منافعتان با شرکای اصولگرایانتان در قدرت، دموکراسیخواه شدهاید؟ پاسخ من همان است که در جریان تقاضای رفتن ایشان به زندان اوین نوشتم. ما باید احمدینژاد جدید را بپذیریم یا درستتر گفته باشیم، اینقدر کدر، بدبینانه، سیاه و منفی به انسانها نگاه نکنیم. یک احتمال ضعیف و خیلی ضعیف بدهیم که واقعا ممکن است احمدینژاد به روایت ناصرالملک معتقد بود، در عصر مشروطه «اصالتا و نه سیاستا» طرفدار مردم است، اصالتا به فکر دفاع از حقوق ملت افتاده باشد. اینکه گذشته را هی علم کنیم و بر سر وی بکوبیم یک واکنش در قبال احمدینژاد جدید است. یک واکنش دیگر آن است که به وی خوشامد بگوییم و به وی یادآوری کنیم که یک گام برداشته و حالا منتظریم که گامهای بلندتری در جهت تحقق دموکراسی در کشور بردارد. به هر حال اگر او «سیاستا» طرفدار حقوق مردم شده باشد، خیلی طول نخواهد کشید که بر جامعه این امر مکشوف خواهد شد به تعبیر قدیمیها: ماه همیشه زیر ابر پنهان نمیماند.[7]
آیا باید باور کنیم رییس دولتی که شعار بازگشت به آرمان های امام خمینی و انقلاب اسلامی را می داد و به همین اعتبار توانست از ملت ایران رای بگیرد و دشمنان انقلاب اسلامی از او کینه بدل گرفتند و او را مورد تمسخر قرار دادند اکنون با اظهارات عجیبش در اطراف خود «سکولارترین» گرایش درون نظام جمهوری اسلامی را نمایندگی میکند و در هفتهها و ماههای آخر دولتش با صراحت بیشتری این گرایش را به نمایش می گزارد؟
بعضی ها چون درک عمیق و دقیقی از مبانی دینی ندارند معتقدند این گرایش سکولار چگونه با اعتقادات امام زمانی و فرضیه ظهور صغرای جریان انحرافی قابل جمع است! البته اگر می دانستند که همه جریان های انحرافی در پایان به انکار آغاز خود می رسند چنین ادعایی نمی کردند. آیا رییس قوه مجریه به این سبب در پایان دورۀ ریاست جمهوری خود به دفاع از اندیشه های سکولار و ژست های دموکراتیک روی آورده است که فکر می کند در درخت تنومند و پر ثمر جمهوری اسلامی دیگر شاخه ای را برای نشستن خود باقی نگذاشته است؟
ما نمی دانیم آیا رییس دولت دهم به چنین باوری رسیده است یا خیر و اگر به چنین باوری رسیده زمینه های فکری و سیاسی آن را باید در کجا پیدا کرد؟ آیا پاره ای از فصول قانون اساسی چنین توهمی را در رییس جمهور ایجاد می کند یا این توهمات ناشی از خصلت ذاتی قدرت و سیاست است؟ شاید باید در مقاله دیگری سرچشمه های چنین توهمی را که اغلب دولت مردان در مقام ریاست جمهوری گرفتار آن شده اند را مورد بررسی قرار داد. اظهارات رییس قوۀ مجریه در همایش کذایی، انسان را بیاد نسابۀ بکری می اندازد. آورده اند که ابوعبدالله زبیربن بکر بن ابی بکر بکار، معروف به نسابه بکری (متوفی به سال 255 یا 256) که از اعیان علمای عامه و در فقه و حدیث و شعر و ادب و اخبار و انساب سرآمد بود و انساب عرب را مستحضر بود، دعوی میکرد که نسب هر که پرسند بگوید. روزی در مجمعی که خاص و عام حاضر بودند کسی بر سبیل ظرافت از او پرسید: تو دعوی آن میکنی که نسب همه کس را میدانم، اگر راست میگویی بگو که پدر و مادر آدم که بودند؟ گفت: آدم پسر مضار بن جملج بود و مادر او صاعده بنت قزرام. خواص بخندیدند و عوام متحیر شدند. بعد از آن یاران از او پرسیدند که: این چه نسب بود که ازبرای آدم ابوالبشربیان کردی؟گفت:ترسیدم که عوام مرابه جهل نسبت کنند. اظهارات بعضی از دولت مردان در دعوی دفاع حقوق مردم، فهم دین، حقیقت، عدالت، معرفت، آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، و.... شبیه به دعوی نسابه بکری است. شاید در این دعوی عوام متحیر شوند؛ لیکن خواص خواهند خندید. اما خوب است یاران از آنها پرسند این چه نسبتهایی است که به دین، نبوت، امامت، ولایت، مهدویت، فقه، فقیه، حکومت اسلامی، مردم ایران، آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و انقلاب اسلامی میدهید؟ نمیدانیم پاسخ اینها چیست اما میدانیم که عمیقتر از پاسخ نسابه بکری نیست.
بنابراین بدیهی است که براحتی فراموش کنند که در نظام جمهوری اسلامی اصولا سلسله مراتبی بنام سلسله مراتب قدرت وجود ندارد. نظام جمهوری اسلامی که امام راحل پایه ریزی کردند نظام سلسله مراتب دیوانسالارانه ندارد که در آن شخص اول و دوم و سوم و غیره باشد. تاریخ سه دهه گذشته نشان داده است که ملت ایران حتی به عالیترین مقام اجرایی و سیاسی مثل رییس جمهور و نخست وزیر وحتی مثل قائم مقام رهبری تا وقتی اعتنا می کنند که به آرمان ها و ارکان نظام پایبند باشند و از آن عدول نکنند. آنهایی که هنوز توهم کسب اکثریت آرا را دارند و بدان می بالند و به این اعتبار حق بیشتری برای خود در قانون قائلند بهتر است یک بار دیگر سرگذشت مصدق، بنی صدر و منتظری را در تاریخ معاصرمرور کنند.
اگر هم در توهم شبیه سازی رابطه مصدق و کاشانی هستید و میخواهند با وارد کردن فشار چیزی شبیه لایحه اختیارات قانون گذاری در دوره مصدق (که بر اساس آن مجلس را منحل و شرایط را برای کودتا فراهم کردند ) بگیرید و یا مانند اصلاح طلبان قلابی با پیشنهاد تغییر در قانون اساسی و برداشتن محدودیت های دو دوره انتخاب مستمر رییس جمهور در دورۀ آقای هاشمی دنبال تداوم قدرت هستند و یا دنبال چیزی شبیه لوایح دوقلوی آقای خاتمی می باشند که بر اساس آن همان بلایی را که مصدق بر سر مجلس و ملت ایران آورد بر سر مملکت بیاورند باید بدانند که ملت ایران بیدار تر از هر دوره ای در پس روشنگری های ولی فقیه نقشه های آنها را نقش بر آب خواهند کرد.
زیرا نه آنها استعداد بازیگری های حرفه ای مصدق را دارند، نه ملت ایران مردم آن دوران هست و نه ولی فقیه آیت الله کاشانی است و نه روحانیت و حوزه های علمیه ما روحانیت و حوزه های علمیه دوران گذشته است. حکایت شما مانند آن گربه مشهور در کارتون ها که بر روی پرتگاه قدم می زند و در هوا شناور است اما تنها زمانی سقوط می کند که می فهمد زیر پایش خالی است.
برای این که بعضی از جریان های انحرافی که امروز پشت سر رییس جمهور و رییس مجمع تشخیص نظام سنگر بندی کرده و فتنه آفرینی می کنند و گرفتار این توهم هستند که با گذاشتن آرمان ها، باورها، گرایش ها و بینش های انحرافی خود در دهان مسئولان نظام می توانند خللی به ارکان نظام مستحکم جمهوری اسلامی وارد سازند، درس عبرت بگیرند به این جریان ها و کسانی خواسته و ناخواسته و دانسته و نادانسته حرفهای آنها را تکرار می کنند یادآوری می کنیم که ملت بزرگ ایران اگر رییس جمهوری مثل آقای احمدی نژاد را با آن آرای با شکوه انتخاب کردند و ما هم یکی از آن انتخاب کنندگان بودیم به اعتبار باورهای زیر بود که در 22 بهمن 1385 از زبان رییس جمهور بیان شد:
دستاوردهای انقلاب ما در طول 28 سال پر فراز و نشیب بر کسی پوشیده نیست. در راس این دستاوردهای ملت عزیز ایران برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی با پرچمداری و هدایت ولایت عظیم الشان فقیه عادل است. ولایت فقیه در راستای امامت، ضامن استقلال، یکپارچگی و حرکت صحیح و رو به رشد ملت و کشور ماست. ولایت فقیه رمز استواری و ماندگاری ملت عزیز ایران است. ولایت فقیه فریاد خداپرستی و عدالت طلبی ملت ما و همه ملت های عالم است. ولایت فقیه ضامن سربلندی، عظمت، همدلی و پیروزی های ملت ایران است. در طول 28 سال بسیاری از توطئه ها، فتنه ها تهاجم های دشمن از فشارهای سیاسی، طراحی های تبلیغاتی، تلاش برای ایجاد تفرقه، درگیری های گوناگون توسط گروه ها و دستجات متفاوت...تا ایجاد برخی نا امنی ها و جنگ های روانی و همه و همه به لطف عزت، ایستادگی و درایت رهبری عزیز در طول انقلاب خنثی شد...امروز پرجم عزت و صلابت ما در دست رهبری معظم انقلاب است. ناکامی دشمنان زشت خو در هجوم مستمر به این رکن انقلاب موجب شده است که اخیرا زبونانه و ذلیلانه به دروغ و شایعه پناه ببرند...[8]
ما با قاطعیت اعلام می کنیم رییس جمهوری که سخنانی شبیه سخنان همایش قوه مجریه و حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران گفت و یا رییس جمهوری که عنایت به جریان انحرافی دارد ونصیحت ولی فقیه که نصیحت ملت ایران است را گوش نمی کند و یا رییس جمهوری که میل به استمرار قدرت با توسل به هر جریان انحرافی را دارد و یا رییس جمهوری که از سخنان او دشمنان انقلاب اسلامی و دشمنان ملت ایران شاد می شوند و یا رییس جمهوری که به ارکان نظام بی اعتنا است و یا رییس جمهوری که بدنبال جنگ زرگری است و یا رییس جمهوری که به عدالت و مبارزه با فساد بی اعتنا است و فقط شعار می دهد و یا رییس جمهوری که ناتوانی و نا کارآمدی خود را به گردن دیگران می اندازد و یا رییس جمهوری که عزت و کرامت مردم سالاری اسلامی را به دموکراسی مورد تایید نظام سلطه غربی می فروشد و یا رییس جمهوری که حلقه های پیچیده و مشکوک سکولار در اطرافش لانه می کنند ویا رییس جمهوری که به انشقاق درون نظام کمک می کند و یا رییس جمهوری که خود را فصل الخطاب آرمان های ایدئولوژیک نظام می بیند در حالی که بر طبق قانون اساسی چنین جایگاهی ندارد ویا...برای ما شناخته شده نیست و ملت ایران بی تردید به چنین رییس جمهوری رای نداده و نخواهد داد.
منبع: فصلنامه 15 خرداد
[1] . یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران، ابن سینا، بی تا، ص 137
[2] . صحیفه امام، جلد 15، ص 447
[3] . صرفنظر از صحت و سقم این مکالمه و تایید و تکذیب هایی که چندان محل مجادلۀ این مقاله نیست.
[4] . احتمالا مباحث این قسمت که بخشی از آن در حدود پنج سال پیش نوشته شد با الهام و برداشت و جمع بندی منابع متعددی حاصل آمد که در یادداشت های اینجانب ارجاعات این منابع ثبت و ضبط نگردیده است. از آنجایی که مشخص نیست کدام بخش از نوشته مربوط به اینجانب است پیشا پیش ازخوانندگان و کسانی که احتمالا آثاری از نوشته های آنها در این نوشته وجود دارد عذرخواهی می کنم.
[5] . روزنامه کارگر – سهشنبه 3 دی ماه 87
[6]. www iran-emrooz.net.index.php/politik/more/42434/12/6/2012
[7]http://www.kaleme.com/1391/09/13/klm-122723/
[8] . دولت اقدام، تاملاتی گذرا در گزارش عملکرد دولت نهم، جلد اول، مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، تهران، 1387، صص 53،54
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com