بحث ما در اطراف قوم فرعون و نگرشي بود که اين قوم نسبت به «دين» داشتند. گفتيم که واقعيتهايي همچون «فرهنگ موروثي»، جغرافيا، و تاريخ، با وجود اهميتي که در زندگي ما دارند، هرگز نميتوانند مبناي نگاه ما به «فلسفه زندگي» قرار گيرند. درست به همين دليل، هرگز نميتوان جايگاه فرهنگ و جغرافيا و تاريخ را در زندگي انسان، با جايگاه و اهميت دين و دعوت الهي، حتي مقايسه کرد.
اما و صد اما که در نگاه عدهاي، دين هم چيزيست از جنس فرهنگ، زبان، آدابورسوم تاريخي و سنتهاي آباءواجدادي. قرآن، نگاه قوم فرعون را به دين و دعوت الهي، چنين نگاهي ارزيابي ميکند. کساني که چنين نگرشي به دين دارند، لزوما آن را انکار نميکنند. دستکم در وهله اول، درصدد تکذيب دين نيستند. حتي ممکن است براي دين هم چون ديگر مقدسات تاريخي، ارزش و احترام هم قائل شوند و يا اينکه آن را امري مفيد و مهم تلقي کنند، اما به هر حال، دين را يک «دعوت زنده و پويا» و مبنايي براي تعيين «فلسفه زندگي» نميدانند. درست به همين دليل، «منطق زندگي» و «مباني تصميمگيريهايشان در زندگي» بر پايه دين استوار نيست.
شکي وجود ندارد که از نگاه قرآن چنين نگرشي به دين مردود است. بله؛ ممکن است نخستين رويارويي ما با دين از طريق فرهنگ آباءواجدادي ما صورت پذيرفته باشد. اين به خوديخود ايرادي ندارد. يعني اساسا چندان مهم نيست که نخستين آشنايي ما با آموزههاي ديني چگونه و از کجا آغاز شده است. ممکن است اين آشنايي از طريق فرهنگ موروثي خانواده يا از طريق تربيت اجتماعي يا از هر طريق ديگري صورت گرفته باشد. مسأله اين نيست. مسأله اين است که اگر دينداري ما در همين مرحله باقي بماند؛ يعني اگر جايگاه دين در زندگي ما در حد جايگاه ديگر پديدههاي فرهنگي و تاريخي باشد، آنگاه بدون هيچ ترديدي بايد گفت که دينداري ما دستکم دينداري عميقي نيست. هرچند اينگونه دينداريهاي سطحي ـ يعني دينداري فرهنگي و تاريخي ـ به شهادت خود قرآن در طول تاريخ وجود داشته و دارد اما بدون ترديد چنين نگاهي به دين و چنين شيوهاي از دينداري، هرگز نميتواند دينداري مطلوبي که قرآن براي ما در نظر گرفته است باشد. نگاه قوم فرعون به دين ـ همانطور که گفتيم ـ نمونهاي از همين نوع نگاه است.
واقعيت اين است که دين، حاوي يک فلسفه تمام عيار زندگي است. فلسفهاي که وجودشناسي، جهانبيني و انسانشناسي خاص خودش را دارد. بر پايه همين فلسفه است که دين درباره آرمانها، انگيزهها و اهداف زندگي با ما سخن ميگويد. دست آخر نيز الگوهاي خاصي براي زندگي ما پيشنهاد کرده و ما را به در پيش گرفتن «سبک» خاصي از زندگي «دعوت» ميکند. مسأله اصلي اينجاست که «پذيرفتن» يا «نپذيرفتن» دعوت ديني بر «تمامي ابعاد زندگي ما» اثر خواهد گذاشت. چرا که دين درباره «خوشبختي» و «بدبختي» ما در «دنيا» و «آخرت» حرف ميزند؛ و از آن مهمتر اينکه، دين درباره موضوعي با ما سخن ميگويد که اگر بخواهيم «بر پايه عقل و منطق زندگي کنيم» ناچاريم قبل از هر موضوع ديگري، تکليف خود را با آن روشن نماييم.
به بياني ديگر دين صورت مسألهاي را در برابر ما قرار ميدهد که اگر جوابي برايش پيدا کنيم، اين جواب هرچه باشد، تمامي ابعاد و اجزاي زندگي ـ تکرار ميکنم: تمامي ابعاد و اجزاي زندگي ما ـ تحت تأثير آن قرار خواهد گرفت؛ و اگر بهدنبال حل اين مسأله نرويم، ميتوان نشان داد که «منطقا» هيچ شيوهاي از زندگي بر شيوه ديگري از آن، مزيت و ترجيحي نخواهد داشت. يعني اگر اين مسأله لاينحل بماند، هيچ کس نميتواند از طريق «عقل» و «منطق» و «استدلال» کاري را در زندگي، «بهتر» و «درستتر» از کاري ديگر بداند. اما آن مسأله چيست؟ مسأله «رابطه ما با خالق و رب ما».
آيا ما انسانها خالقي داريم يا نه؟ و اگر داريم رابطه و ارتباط ما با او و تأثير او در زندگي ما، چگونه تأثيريست؟ اين صورت مسألهايست که اگر بخواهيم در زندگي خود منطق و «عقلانيتي» داشته باشيم، بدون هيچ ترديدي ناگزير از حل آن خواهيم بود.
ميتوان ادعا کرد که از ميان تمامي ارتباطات و روابطي که در زندگي ما وجود دارد، «رابطه ما با خالق ما» و «چگونگي تأثير رب ما در زندگي ما» ـ اگر فرض کنيم که ما «خالقي» و «ربي» داريم ـ تنها رابطهاي است که هيچ گريزي از آن نيست و نميتواند باشد. شما از هر رابطهاي اگر بتوانيد فرار کنيد، براي فرار از اين، هيچ راهي وجود ندارد. شما ممکن است از تمامي انسانها دوري گزينيد، ممکن است به «ليان شامپو» يا به قلعه الموت برويد، ممکن است بهجابلقا يا جابلسا و يا حتي به پشت کوه قاف برويد، ممکن است بهجايي برويد که نه کسي را ببينيد و نه دست احدي به شما برسد. اما در هر کجا که باشيد، اگر ربي و خالقي داشته باشيد، رابطه شما با او همچنان برقرار است. چراکه اين ارتباط با «وجود» و «هستي» شما گره خورده است. پس هر جا شما وجود داشته باشيد و در هر حالتي که وجود داشته باشيد ـ زنده يا مرده، پير يا جوان، خوشبخت يا بدبخت ـ باز هم اين رابطه نقش تعيينکننده خود را در زندگي شما خواهد داشت. دين دقيقا ناظر به همين رابطه و تعيينکننده همين ارتباط است. به همين دليل است که دين «سعادت» و «شقاوت» انسان را براي او تعريف نموده، طريق نيل به آن را بيان داشته و بالأخره ما را بهسوي سعادت و خوشبختي «دعوت» ميکند. اگر قبول کرديم که «کسي ما را آفريده»، چگونه ميتوان بدون درنظر گرفتن تعاليم او درباره خوشبختي و بدبختي سخن گفت؟ اگر ما «ربي» داشته باشيم، چگونه ميتوان «دعوتهاي او» را ناديده گرفت و درباره راه رسيدن به خوشبختي حرف زد؟
اين است که گفتيم: دين يک «دعوت» است. البته دين ميتواند از ماهيت اصلي خود منحرف شود. ميتواند در نگاه عدهاي تبديل به نوعي آدابورسوم تاريخي و تبديل به چيزي از نوع فرهنگ آباءواجدادي شود. اما چنين ديني، ديگر يک دين اصيل توحيدي نيست. چنين ديني دين فرعونيان است. نکته اساسي اينجاست که رهيافت فرعونيان به دين ـ يعني همان دينداري موروثي و فرهنگي ـ لزوما به معني نفي وجود خدا و پيغمبر نيست. در اين رهيافت حتي ممکن است دين امر مقدسي تلقي شود، اما به هر حال «مبناي تصميمات اساسي زندگي» قرار نميگيرد. درست مثل قوم فرعون که به رغم علاقه و احترامي که نسبت به يوسف و باقي انبياء ابراز ميداشتند، آنها را از صحنه زندگي خود کنار نهاده بودند.
اگر قوم فرعون توانسته بود دين را از مقام «فلسفه» و «منطق زندگي» بهجايگاه «فرهنگ موروثي» تنزل دهد، ما هم ميتوانيم چنين کاري را انجام دهيم؛ و اگر آنها توانسته بودند يوسف و ديگر انبياء را از مقام يک دعوتگر الهي تا جايگاه يک موجود مقدس تاريخي پايين بياورند، ما هم ميتوانيم با پيامبر و اولياء دينمان چنين کنيم. عجيب نيست اگر کسي ادعا کند که بعضي از ما مدتهاست به چنين راهي رفتهايم و دين براي بعضي از ما بهجاي اينکه يک دعوت زنده باشد به نوعي فرهنگ موروثي و آدابورسوم تاريخي تبديل شده است. عجيب آنست که اخيرا عدهاي به اسم «روشنفکري ديني» داشتن چنين موضعي نسبت به دين را نه تنها نشانه انحراف دين از ماهيت اصلي خود تلقي نميکنند بلکه چنين جايگاهي را براي دين، تبليغ و ترويج هم ميکنند.
ما در مقالات آينده شايد درباره اين انحراف آشکاري که اينروزها تحت عناوين گوناگوني چون «روشنفکري ديني»، «دينداري مدرن» و حتي «اصلاحطلبي ديني» عرضه ميشود، بيشتر سخن بگوييم ولي فعلا اجازه ميخواهم صميمانه سؤالي را مطرح کنم. آيا جز اين است که دينداري برخي از ما، به «دينداري فکري» و «اعتقادي» که صرفا يک «دينداري شناسنامهاي» و «فرهنگي» است؟ من نميخواهم با طرح اين پرسش خدايناکرده به کسي توهيني کنم. کمااينکه نميخواهم بگويم شرط رسيدن به دينداري فکري و اعتقادي اين است که ابتدا به «پيشينه تاريخي» و «فرهنگ موروثي» خود پشت کنيم. قبلا هم اشاره کردم که اين دو نحوه دينداري ـ «دينداري شناسنامهاي و فرهنگي» و «دينداري فکري و اعتقادي» ـ لزوما هم غير قابل جمع نيستند. بسياري از اوقات ممکن است «دينداري شناسنامهاي و فرهنگي» زمينه و بستر رسيدن ما به «دينداري فکري و اعتقادي» باشد. اما حقيقتي که نبايد برآن چشم پوشيد اين است که «دينداري اصيل و حقيقي» و تعريفي که دين از ماهيت خودش ارائه ميدهد بر «دينداري فکري و اعتقادي» منطبق است نه بر «دينداري شناسنامهاي و فرهنگي» چگونه ما دينداري ميکنيم؟
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com