وطن امروز:
حسين قدياني
هر کس با خاطرهای محرم را شروع میکند. فکر کنم ۶ سالم بود که با خواهر بزرگترم رفته بودم برای عصرانه، بربری بخرم، یکی دو کوچه آن طرفتر. دمدمای محرم بود. محرم افتاده بود تابستان. آبجی پارچهها و پرچمها و کتیبهها را نشانم داد و پرسید: محرم از کی شروع میشه؟ جواب دادم: از پسفردا. گفت: آخجون محرم! گفتم: محرم که آخجون نداره! گفت: چرا نداره؟! پس من واسه چی خوشحالم که محرم داره میاد؟! گفتم و گفت حتی توی صف بربری که مثل همیشه صف خانمها خلوتتر بود، دعوای ما ادامه داشت. اما حالا که فکر میکنم، میبینم حق با همشیره است. همیشه در آستانه محرم، کافی است به ندای دلت خوب گوش دهی که داد میزند؛ «آخجون محرم!» نمیزند؟! شاد نیست؟! سرور ندارد؟! روزهایی هست که تقویم باید خبر آمدنش را بدهد، حتی شب قدر اما هنوز محرم نیامده، دلت غوغاست. انگار به دلت افتاده باشد که محرم نزدیک است. اصلا هم الان دست راستت را بگذار روی قلبت! و بشنو صدای حسین حسین را. اصلا هم الان سینه بزن! گفت: «این صدای تپش قلبم نیست/ در نهانخانه دل سینه زنی است». آرام سینه بزن و به این فکر کن که این چه عزای بیمانندی است؟! بعضیها میگویند؛ بعد از هیات و گریه برای امام حسین(ع) دلمان شاد میشود. واقعا شاد میشود. من اما میپرسم؛ قبل از کدام محرم، دلت شاد نشده و نگفته؛ آخجون محرم؟! ارباب ما آنقدر آقاست که هنوز ماهش نیامده، در دل آدمی سرور میاندازد. یعنی قبل از گریه، مزدش را به ما میدهد! مگر نه این است مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرق باید داد؟! ما همه کارگر امام حسین(ع) هستیم. به مهربانی ارباب ما، اربابی در عالم نیست. نیست! نیست! نیست! به خدا یک وقتهایی آنقدر بعد از گریه برای ارباب دو عالم، شاد و مسرور میشوم که میمانم؛ این عزاست یا جشن؟! به راستی، این سوگواری است یا شادمانی؟! لحظهای فکر کن چیست راز عاشورا؟! کیست امام حسین(ع)؟! و چگونه این همه زنده مانده محرم؟! واقعا کربلا کجاست؟! چه کار دارد با دل ما ارباب؟! چه کار کرده با دل ما حسین(ع)؟! گمانم بعد از قرآن، مهمترین، بزرگترین و عجیبترین معجزه اسلام، همین محرم باشد. اما یعنی چه «محرم»؟! خدایا! با چند قطره خون ثارالله، خون خودت، چه غوغایی به پا کردهای؟! فیالحال یزید و شمشیرش کجاست که حکومت این خون را ببیند؟!
امشب با کولهباری سوال، رفته بودم مسجد دانشگاه صنعتی شریف. حاج آقا صدیقی مثل همیشه امام زمانی سخن گفت… و از بزرگانی سخن گفت که امام زمان (عج) حتی به خانهشان هم رفتهاند. کاش خوبان روزگار، آن دم که آقا را میبینند، از حضرت صاحبالامر بپرسند: «این «حسین(ع)» کیست که عالم همه دیوانه اوست؟!» باور کنید در راز این اعجاز ماندهام. عزیزی کمکم کند و بگوید: «این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست؟! و چگونه است سبک زندگی قشنگ عاشورایی که هر شب به نامی است؟! شب اول، همه «مسلم» میخوانند. چه زیبا و رویایی که سفر به محرم، با سلام بر جناب «سفیر» آغاز میشود. همه اعتقادم به «ولایت فقیه» را بخواهم در یک جمله خلاصه کنم، میگویم: «در عاشورای غیبت، امام خامنهای سفیر سیدالشهداست». دیروز مسلم بود و کوفه بود و نامهها… اما امروز سیدعلی است و کربلا و وصیتنامهها. آری! امروز ما با «سفیر»، به محرم سفر میکنیم. بیت رهبری برای ما خیمه حسین(ع) است. عاشق سینه زدن روی گلیم بیتم. وقتی کوچه باز میکنیم و «آقا» میشنوه صدای سینه زدنهامونو، دوست دارم بدونم؛ «این حسینکیست که عالم همه دیوانه اوست»؟!
شب دوم/ ورودیه کاروان
شب دوم محرم، ورودیه امام به کربلا را میخوانند؛ «حسین جان! به کربلا خوش آمدی». در ورودیهها، خیلی دلم هوای «حمید» و «دوکوهه» میکند. بچه رزمندههایی که عاشورا نبودند اما به ورودیه رسیدند و هنگام شهادت، ارباب را دیدند. بعضیها درباره جنگ، رمان مینویسند؛ بدون اینکه یک بار نام سیدالشهدا را در قصهشان آورده باشند! بعضیها با سوژه مادران شهدا، فیلم میسازند؛ دریغ از یک امام حسین(ع) در جایی از سینمایشان! امان از ورودیههای کج! ناوارد! اصلا سربند سرخ «یا حسین» را از جنگ بگیری، جبهه چه تقدس دیگری دارد؟! اگر ما تمام زندگیمان مال حسین است، شهدا تمام جنگشان برای حسین بود. بیاییم هنگام سخن گفتن از ورودیهها راستش را بگوییم. امام حسین(ع) اگر عاشق خاک و ملیت بود، باید در همان مکه و مدینه میجنگید! این همه ایرانی نکنیم دفاع مقدس را که خاک هر قومی برای آن قوم، عزیز است. گفت: «حسین جان! به وعدهگاه عشق ما خوش آمدی». کربلای جبههها «وعدهگاه عشق» بود. برخی به طعنه، لیکن ما با افتخار اعتراف میکنیم «هر که دارد هوس کربوبلا بسمالله» شیدا کرد شهدای ما را. ما را نیز همین هوس، دیوانه کرده است. کاش روزی با خونمان ورودیه بخوانیم.
شب سوم/ ۳ ساله دختر که کتک نداره…
هیچکسی روضه رقیه را به قشنگی حاج منصور نمیخواند. خودش معتقد است شب سوم محرم، شب قدرش است… «بس که بر نیزه دیدم روی تو را بابا، میزنم شانه امشب موی تو را بابا…». در میان همه شبهای محرم، شب سوم، برای آنان که فرزند شهیدند، شب دیگری است. لیکن خاطرههای ما کجا و خاطره خرابه کجا؟ ما تابوت دیدیم و رقیه نیزه دید! برای سر بریده، نیزه، تابوت نمیشود! شبهای سوم محرم، در این همه سال، برای من تداعیگر روضه خرابه بوده و سروده بچههای آباده… «خونم مگه رنگینتر از خون حسینه، جونم مگه شیرینتره از جون حسینه». پدر را در خواب ببینی، به از آنکه سر جدا در خرابه ببینی. از یاد نبریم هزینه آبادی ما را رقیه خانم با سیلی در کنج خرابه داد. بی رقیه، محرم، محرم را کم دارد. از میان همه بابالحوائجهای کربلا، ناز و نیاز با دخت ۳ ساله اباعبدالله لطف دیگری دارد. برای دختری که وقت شیرین زبانیهایش بود، چقدر تلخ و تیره بود شام.