کد خبر: ۸۲۷۲۶۴
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار:

لحظه به لحظه با آن چه که بر آن ۷۲ تَنِ عزیز گذشت

این مطلب شرح واقعه عاشوراست، تکان دهنده و الهام‌بخش، همراهمان باشید.
لحظه به لحظه با آن چه که بر آن ۷۲ تَنِ عزیز گذشت

به گزارش بولتن نیوز به نقل از برترین ها، علی اصغر شکرالهی: این مطلب شرح واقعه عاشوراست، تکان دهنده و الهام‌بخش، همراهمان باشید.

 

چهارم محرم

در این روز عبیدالله ‌بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت: ای مردم! شما آل ابی ‌سفیان را آزمودید و آن‌ها را چنان‌که می‌خواستید یافتید، یزید را می‌شناسید که دارای سیره ‌و طریقه‌ای نیکو است و به زیردستان احسان می‌کند و عطایای او بجاست. پدرش نیز ‌چنین بود و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولی نزد ‌من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین ‌بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.‌

سپس از منبر به زیر آمد و برای مردم شام نیز عطایایی مقرر کرد و دستور داد تا در تمام ‌شهر ندا کنند که مردم برای حرکت آماده باشند و خود با همراهانش به‌سوی نخیله ‌حرکت کرد و افرادی را که یا از بیم جان خود و خانواده یا به طمع سکه های زر آماده ی رفتن به کربلا می شدند را به مرور و تحت فرماندهیِ حصین بن نمیر، حجار بن ابجر، شبث بن ربعی(هر یک با حدود ۱۰۰۰ نفر) و در روز نهم محرم شمر بن ذی‌الجوشن(با حدود ۶۰۰ نفر) به کربلا ‌گسیل کرد که عمر بن سعد را در جنگ با حسین کمک کنند.

 

پس از اعزام عمر بن سعد به ‌کربلا، شمر بن ذی‌الجوشن اولین فردی بود برای جنگ ‌با امام حسین (ع) اعلام آمادگی کرد و بعد یزید بن رکاب کلبی چندین نفر، حصین بن ‌نصیر با نفراتش، همچنین مضایربن وهینه و نصر بن حرثه ‌که به‌سوی کربلا رفتند.

از آنسوی میدان خبر رسید که صبح امروز "کنانه بن ‌عتیق" به کاروان امام حسین (ع) ملحق شد.

خود را به آن حضرت رساند.

کنانه یکی از اصحاب امام علی (ع) بود که در رکاب آن ‌حضرت یک پای خود را ازدست‌داده بود.‌

 

ششم محرم

امروز پیک ویژه نامه ای از عبیدا.... برای عمر سعد آورد مضمون نامه اینچنین بود: ای عمر ! من از لشکر سواره و پیاده چیزی را از تو فروگذار نکردم، و توجه داشته باش که مأمورانی سپرده ام تا هر روز وضعیت را به من گزارش کنند.

عمر که از ابتدا قصد وارد شدن در جنگ را نداشت از خواندن این نامه به شدت ترسید و متوجه شد که عبیدا... جاسوسانی اطرافش قرار داده و آنها خبر تالل او را برایش برده اند.

 

در آنسوی میدان امروز در میان افراد شور و هیجانی به پا شد که دلیل آن ملحق شدن حبیب ابن مظاهر به امام و یارانش است حبیب که اصحاب پیامبر بوده و در قضوات بسیاری در کنار ایشان و در بسیاری از جنگها در کنار علی ابن ابی طالب ع بوده علی رغم اینکه عبیدا... در تمام راهها و کوره راهها مامور گمارده بود تا از رسیدن افراد و یاران به امام جلوگیری کند او خودش را به کربلا رسانده بود که با آمدنش روحیه افراد را بالا برد و امام از دیدنش خوشنود شد و از وی به گرمی استقبال کرد حبیب بن مظاهر ساعاتی پس از رسیدن به کربلا از حضرت اجازه می گیرد تا نزد طایفه ای از بنی سعد که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند رفته و آنان را به یاری فرا خواند، حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت: « امروز از من فرمان برید و به یاری حسین(ع) بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد». تعداد ۹۰ نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود. حسین ع گفت: « لا حول و لا قوه الا بالله».

همچنین امروز امام حسین ع نامه ای به برادرش محمد بن حنفیه و بنی هاشم با این مضمون نوشت : « مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته(اینگونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست.

 

شب هفتم محرم

هلال ابن نافع از کربلا خبر می دهد پس از اینکه ساعاتی پیش امام «عمر ابن قرظله انصاری » را برای دعوت از عمر سعد برای یک گفتگو نزد او فرستاده بود خیمه ای در میان دو سپاه برای ملاقات بر افراشته شد و آن حضرت به همراه چند تن از یاران به آن محل رفتند که عمر سعد نیز با تنی چند از لشکریانش در آنجا حاضر بودند ، پس از رسیدن به آن مکان حضرت یاران را از خود دور کردند و به همراه برادرش عباس و فرزندش علی وارد خیمه شدند و عمر سعد هم با فرزندش حفص و یکی از غلامانش وارد شد پس از گفتگو و نصیحتهای امام به عمر آن حضرت برای اتمام حجت مجددا از عمر خواست تا عبیدا... را رها کند و به او ملحق شود و به او فرمود: « وای بر تو ای پسر سعد ، آیا از خدا نمی ترسی و شرم نداری؟

 

آیا با اینکه میدانی من کیستم با من میجنگی ؟ بیا این گروه را رها کن و با من باش و البته این عمل تو نزد خدا پسندیده خواهد بود.

عمر سعد در جواب گفت: میترسم خانه ام را خراب کنند.

حضرت حسین ع فرمود: من آنرا بهتر از آنچه هست برایت می سازم.

مجددا عمر گفت: بیم دارم که املاک مرا ضبط کنند.

امام فرمود: از املاکی که در حجاز دارم بهتر از آن را به تو می دهم.

باز عمر سعد گفت: من خانواده دارم و میترسم به آنها ظلم و ستم و آزار برسانند.

امام در اینجا بار دیگر درس جوانمردی به تاریخ می دهد و تا سخن از احتمال آزار زن و بچه های بی گناه دشمنش به میان می آید راضی به این امر نمی شود و ادامه نمی دهند .

حضرت امام وقتی دید سخنهایش در او اثر نمی کند برخاست و به عمر گفت: تو را چه می شود ، امیدوارم خداوند تو را در بستری که آرمیده ای بکشد و در روز رستاخیز از تو نگذرد و امیدوارم از گندم ری (عراق) جز کمی نخوری.

عمر وقیحانه پاسخ داد : ما به جوی آن قناعت خواهیم کرد.

و این ملاقات بدون نتیجه پایان یافت اما در روایات آمده ملاقاتهای دیگری انجام شد.

 

روز هفتم

روز هفتم ماه محرم ۶۱ هجری مصادف با هجدهم مهر ماه ۵۹ ش امروز روز هفتم ماه محرم سال ۶۱ هجری برابر است با هجدهم مهر ماه سال ۵۹ شمسی است.

پس از ملاقاتها و گفتگوهایی که عمر سعد با حضرت امام حسین ع داشت و نه پند هها و نصیحتهای امام در او اثر کرد و نه عمر موفق شد امام را راضی به مسامحه با یزید کند و نهایتا امام ع ۳ شرط جهت ختم قائله(اتمام حجت) برای عبیدا... مطرح فرمود عمرسعد این مطلب را بوسیله ی نامه به عبیدا... گزارش کرد و گفت این بهترین راه برای خاتمه ی این قائله بدون جنگ و خونریزی است (ابتدا ابن زیاد خوشنود شد اما با شیطنت شمر نظرش تغییر کرد)

امروز پیکی از سوی کوفه به نزد عمر سعد آمد و نامه ی عبیدا... را به دست عمر داد. عمر در حالیکه در خیمه ی خود در میان فرماندهان سپاه نشسته بود به گمان اینکه عبیدا.... با پیشنهاد بازگشت امام موافقت کرده و او بدون اینکه مجبور به این جنگ باشد به حکومت ری می رسد با اشتیاق نامه را گشود و خواند نامه ی عمر به این مضمون بود : «ای عمر به حسین پیشنهاد کن که خود و هر کس با اوست با یزید بیعت کنند و هرگاه قبول کرد درباره اش تصمیم خواهیم گرفت».

خبر مهم دیگر اینکه:

ظهر امروز پیکی از سوی کوفه به نزد عمر سعد آمد و نامه ی عبیدا... را به دست عمر داد.

عمر در حالیکه در خیمه ی خود در میان فرماندهان نشسته بود نامه را گشود و خواند نامه ی عمر به این مضمون بود: «ای عمر به حسین پیشنهاد کن که خود و هر کس با اوست با یزید بیعت کنند و هرگاه قبول کرد درباره اش تصمیم خواهیم گرفت »

عمرسعد با خواندن نامه ی متکبرانه ی عبیدا.. نا امید شد زیرا می دانست آن حضرت که در پاسخ به نامه ی کوفیان فرموده بود: (نقل به مضمون) « نه به خدا قسم من دست خواری بطرف شما دراز نخواهم کرد و چون بندگان بی اراده به نفع شما اقرار نخواهم کرد ، خداوند چنین کاری را برای ما و رسولش و خاندان طیب و طاهر او رضا نداده است ، ما به اطاعت مردمان پست گردن ننهیم و رفتن بسوی قتلگاه با شرافت را به فرمانبرداری از مردمان بی شرافت ترجیح می دهیم».

و در پایان فرموده بودند: «مردم کوفه شما نمی دانید که بنی امیه چه فسادها روی زمین راه انداخته و چقدر احکام خدا را تعطیل کرده و حلال را حرام و حرام را حلال نموده اند».

عمرسعد در این افکار بود و از سر واماندگی درون خیمه به دور خود می چرخید که پیک دیگری با نامه ای دیگر از سوی عبیدا... به خیمه اش وارد شد.

حوالیه عصر امروز نامه ی دوم عبیدا... به عمرسعد رسید. نامه ای کوتاه سبوعانه و سرشار از شقاوت و حاکی از کینه ی آل بنی امیه نسبت به بنی هاشم بنا بر بهانه ای که از اساس نادرست بود یعنی بستن آب بر روی عثمان و خانواده اش توسط بنی هاشم که یک دروغ بزرگ تاریخی بود زیرا نه تنها علی ابن ابی طالب ع و پسرانش چنین اقدامی نکرده بودند بلکه طبق آنچه در کتب تاریخی آمده آن حضرت به همراه فرزندانش بصورت مخفیانه و پس از درگیر شدن با چند نفر از محاصره کنندگان خانه ی عثمان چند مشک آب به آنها رساندند.

در کتب تاریخی نامه به شرح ذیل: «ای پسر سعد به محض رسیدن این نامه به دستت بی درنگ با لشکریانت حائل شو میان حسین و اصحاب او و آب فرات و کار را بر ایشان تنگ کن و مگذار که یک قطره آب بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان ابن عفان و آب در روزی که او را محصور کردند».

دقایقی بعد عمرسعد یکی از فرمانهان خود به نام « عمرابن حجاج» را به نزد خود خواند و به او دستور داد تا به همراه ۵۰۰ نفر از افراد خود در کنار رود فرات مابین رود و خیمه های امام مستقر شده و از نزدیک شدن یاران و همراهان امام به آب جلوگیری کند و پس از آن آرایش سپاه خود را تغییر داد به نحوی که لشکریانش میان رود فرات و محل استقرار خیمه های امام و یارانش قرار گرفتند و از این ساعات سوزنامه ی العطش برای یاران امام ، زنان و کودکان آغاز شد.

کربلا آبستن حادثه ای هولناک است که عوامل شکل گیری آن ساعت به ساعت نمایان می شود تا «روز واقعه».

روز هشتم

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند.

 

ملاقات امام(ع) با عمرسعد:

حضرت فرمود: «ای پسر سعد! ایا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت: «اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» حضرت فرمود: «تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید.» عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید: «اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد.».

سخن امام حسین(ع) با یارانش « ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.

لحظه به لحظه با آن چه که بر آن ۷۲ تَنِ عزیز گذشت

روز نهم

پس از ملاقاتها و گفتگوههایی که عمر سعد با حضرت امام حسین ع داشت و نه پند هها و نصیحتهای امام در او اثر کرد و نه عمر موفق شد امام را راضی به مسامحه با یزید کند در ملاقات نهایی که نیمه شب گذشته درون خیمه ی بر پا شده میان دو جناح داشتند نهایتا امام فرموده بودند: اگر مردم کوفه از دعوت خود پشیمان گشته و آخرت خود را به دینارهای عبیدا... فروخته اند مرا با آنان کاری نیست و سه شرط را مطرح فرمودند:

۱-بگذارید از مسیری که آمده ام بازگردم و مانند دیگر مسلمین باشم

۲- از سرحدات حکومت خارج شوم

۳- خود با اختیار(و اقتدار) نزد یزید بروم و با او گفتگو کنم

در پایان عمرسعد با احساس رضایت از این دیدار به خیمه ی خود بازگشت بی درنگ نامه ای به شرح ذیل برای عبید ا... نوشت: ای امیر خداوند آتش برافروخته ی نزاع ما را با حسین خاموش کرد و امر امت را اصلاح فرمود ، اینک حسین با من عهد کرده که برگردد به سوی مکانی که آمده یا برود به یکی از سرحدات منزل کند و حکم او مانند سایر مسلمانان باشد در خیر و شر و یا آنکه برود به نزد پسر عمویم یزید و دست در دست گذارم تا هرچه او خواهد بکند!!! و البته در این مطلب رضایت تو و صلاح امت است. والسلام.

فقیر در مورد پیشنهاد سوم امام ع می گوید: به نظر می رسد از آنجاییکه از ابتدا عمرسعد مایل به جنگ با حسین ع نبود و همواره در پی راه حلی بود که هم بدون خونریزی این قائله را ختم کند و هم به ملک ری برسد خود این پیشنهاد را بدین صورت به پیشنهادات امام افزوده تا به مقصود خود برسد .

 

صبح روز نهم

پیک ویژه نامه را گرفت و به سرعت به سوی کوفه تاخت ، پاسخ این نامه ی مهم و تاثیر « شمر بن ذالجوشن» (که لعنت خدا بر او باد) از مهم ترین عوامل حادث شدن وقایع روز عاشورا با آن حوادث بود.

قدمی دیگر به روز واقعه نزدیک می شویم به یک پیوند تاریخی میان زمان و مکان، و رسیدن عاشورا به کربلا حوالی ظهر امروز «عبیدا... بن زیاد» ملعون در دارالحکومه ی کوفه در میان برخی از بزرگان قبایل و مشاورین با غرور و تکبر خاص خودش تکیه داده که پیکی وارد می شود و نامه ی عمرسعد را به او می دهد.

عبیدا... با خواندن نامه و اطلاع از پیشنهادات امام لبخند رضایتی می زند و پس از اندکی تامل به اطرافیان گفت: «این نامه ی نصیحت آمیز و مشفقی است که فرستنده ی آن شخصی است که نسبت به امیر خود وفادار می باشد و اکنون من این شرط را قبول می کنم».

در اینجا بود که قدوم منحوس «شمر بن ذالجوشن» که در آنجا حاضر بود به این وارد می شود به نحوی که حتی اگر این ملعون قاتل امام هم نبود همین مداخله و تاثیرش بر تغییر رای عبیدا... کافی بود تا او را منفور ترین شخص در این واقعه بدانیم، او که سالها در رکاب حضرت علی جنگیده بود و در صفین هم در کنار او شمشیر می زد و مجروح گشته بود پس از آن امام ، به دستگاه اموی راه یافته و به مال و دارایی زیادی رسیده بود همین امر وابستگی او را به دنیا و جذابیتهایش زیاد کرده بود و مهمتر اینکه خوردن آن نانهای حرام دستگاه معاویه چشمان او را کور و گوشهایش را در مقابل حقیقت کر و دلش را سنگ کرده بود و کینه ای نسبت به امام حسین ع در دل داشت.

شمر خطاب به عبیدا... گفت: یا امیر آیا این مطلب را از حسین قبول می کنی ؟ به خدا سوگند که اگر او خود را به دست تو ندهد و در پی کار خود رود ، امر او قوت خواهد گرفت و تو را ضعف فرا خواهد گرفت به نحوی که دیگر نتوانی او را دفع کنی ، الحال که به چنگ تو گرفتار است امر کن که از در اطاعت از تو براید سپس هر آنچه خواهی از عقوبت یا عفو در حق او بعمل آور که او با این پیشنهاد قصد تضعیف ، تحقیر نادیده گرفتن تو را دارد».

عبیدا... که مردی مغرور و جاه طلب بود با شنیدن سخنان شمر متغییر گشت و رای او را پسندید و فورا نامه ای در پاسخ عمر سعد نوشت و به دست خود «شمر بن ذالجوشن » دادو دستور داد اگر عمر سعد از اجرای فرامین این نامه سر پیچی کرد گردن او را بزن و سر او را نزد من بفرست و خود فرماندهی سپاه را به عهده بگیر.

شمر پس از دریافت نامه و حکم عبیدا... و همچنین امان نامه برای فرزندان ام البنین ، بلافاصله به همراه ۶۰۰ نفر به سمت کربلا حرکت کرد.

شاید اگر این ملعون وارد این ماجرا نمی شد این رویارویی به شکل دیگری پیش می رفت.

 

عصر روز نهم

شمر با در دست داشتن نامه ی عبیدا... در راس یک گروه ۶۰۰ نفری وارد کربلا شد.

امروز پنج شنبه نهم محرم سال ۶۱ هجری برابر با بیستم مهرماه سال ۵۹ شمسی است.

عبید ا... که با خواندن نامه ی عمرسعد و آگاهی از پیشنهاداتی که او از قول امام نقل کرده بود ابتدا خوشنود بود با سخنان شمر (لعین) متغییر گشت (چه بسا اگر شمر در آنجا نبود و دخالت نمی کرد واقعه ی عاشورا بدین شکل رقم نمی خورد).

عبیدا... که حالا با شنیدن تعبیر پیشنهادات امام از قول شمر مبنی بر اینکه حسین قصد تحقیر تو را دارد و می گوید من تو را در حد و اندازه ای نمی بینم که نه تسلیم تو شوم نه با تو گفتگو کنم برآشفته شده بود نامه ای خطاب به عمرسعد نوشت و آن را به دست شمر داد و به او دستور داد شخصا به همراه ۶۰۰ از افراد کوفه که با تهدید های عبیدا... مهیای پیوستن به لشکر او شده بودند به کربلا رود و دستور داد اگر عمر سعد از اجرای فرامین این نامه سر پیچی کرد گردن او را بزن و سر او را نزد من بفرست و خود فرماندهی سپاه را به عهده بگیر.

آخرین نامه ی عبید ا... به عمر سعد:

«ای پسر سعد ! من تو را نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنی و در جنگ با او مسامحه و مماطله نمایی و نگفتم سلامت و بقای او را متمنی و مترجی باشی و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی و از برای او به نزد من شفاعت کنی ، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حکم من می باشند پس ایشان را به سلامت به نزد من روانه کن و اگر ابا و امتناع نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا کشته شوند و آنها را مثله کن همانا ایشان مستحق این امر می باشند و چون حسین را کشتی سینه و پشت او را پایمال ستوران کن که او سرکش و ستمکار است و من دانسته ام که سم ستوران مردگان را زیان نکند اما چون بر زبان رفته است که چون او را بکشم اسب بر کشته ی او برانم حکم باید انفاذ شود ، پس اگر به تمام آنچه امرت کنم اقدام نمودی جزای شنونده و پذیرنده به تو دهم و اگر نه از عطا محرومی و از امارت لشکر معزول و شمر بر آنها امیر است و منصوب » والسلام.

شمر (که لعنت خدا بر او باد) که حالا با تحریک حس غرور و جاه طلبی عبیدا... توانسته بود نظر او را نسبت به نامه ی عمرسعد تغییر دهد حالا فرصت خوبی برای خوش خدمتی و فرونشاندن آتش کینه ای نسبت به حسین ع داشت یافته بود از این رو آن نامه و همچنین امان نامه ای برای پسران ام البنین که از قبیله ی او بود از عبیدا... گرفته و با ۶۰۰ نفر عازم کربلا شد.

شمر وقتی دید عمرسعد قصد آغاز جنگ را دارد به یاد خواهر زادگان (۱)خود ( عباس ، عبدا... ، جعفر و عثمان) افتاد از این رو سوار بر اسب شد و به همراه چند نفر از افراد خود به سوی اردوگاه امام و یارانش رفت.

وقتی شمر به نزدیکی خیمه ها رسید با چندین بار با صدای بلند آن چهار برادر را به سوی خویش خواند اما پاسخی نشنید تا اینکه حضرت امام ع صدای او را شنید و برادران خود را امر فرمود که پاسخ او را بدهند اگرچه فاسق است اما با شما قرابت و خویشی دارد سپس آن جوانمردان به او نزدیک شدند و پاسخ او را دادند که کارت چیست ؟ شمر گفت : ای فرزندان خواهر من ، به زودی جنگ آغاز شده و حسین و هر کسی که همراه و یاور او باشد کشته خواهند شد اما نیازی نیست که شما کشته شوید شما چهار برادر در امانید ، از حسین کناره گیرید و در اطاعت یزید درآئید.

جناب عباس با شنیدن این کلمات خشمگین شده و درحالیکه چنان شیر غران به او نزدیک می شد بانگ بر او زد که : بریده باد دستهای تو و لعنت باد بر امان نامه ای که تو برای ما آورده ای ، ای دشمن خدا به ما امر می کنی که دست از یاری برادر و مولای خود حسین بن فاطمه ع برداریم و سر در اطاعت ملعونان و فرزندان لعنت شدگان درآوریم؟ آیا ما را امان می دهی و از برای پسر رسول خدا امانی نیست؟

شمر از این پاسخ دلیرانه ی ابوالفضل نا امیدانه به اردوگاه خود بازگشت.

(۱) مادر این چهار پسر شیره زنی بود به نام ام البنین که از قبیله ی بنی کلاب بود و چون شمر نیز از آن قبیله بود طبق رسومات این بانوی بزرگوار خواهر شمر به حساب می آمد.

پس از رسیدن نامه ی عبیدا... به دست عمرسعد توسط شمر مبنی بر اینکه حسین ع باید خودش را به من تسلیم کند تا خودم درباره اش تصمیم بگیرم وگرنه با لشکر و افراد بسیاری که برایت فرستادم او و هر کسی که قصد یاری اورا داشت به قتل برسان و سرهایشان را برایم بفرست ، عمرسعد که با حضور شمر ملعون در کنارش آرزو های خود و از جمله حکومت ری را در خطر می دید و از طرفی یقین داشت که حسین تن به ذلت تسلیم شدن به شخص زبونی همچون عبیدا... نخواهد داد و قدمی از ارزشهای دین جدش عقب نخواهد نشست و در این راه از کشته شدن نمی هراسد ، بالاخره تصمیم نهاییه خود را در انتخاب بین دنیا و آخرت ، سعادت و شقاوت و پیروی از دین محمد ص و سلطنت غیر دینی یزید گرفت و در این میان جنگ با حسین ع و لعنت دو دنیا را برای خود برگزید و سوار بر اسب شد و به لشکریان خود بانگ زد:« ای لشکر خدا سوار شوید و بشارت دهنده ی بهشت باشید»

پس آن خیل عظیم با این فرمان به جوش و خروش درآمد و صدای طبلها ، شیپورها ، شیهه ی اسبها و هیاهوی وحشیانه ی آنان صحرا را پر کرد و به سرعت در مقابل خیام امام و یارانش قرار گرفتند .

در آن سوی میدان حضرت زینب با شنیدن آن صداها شور و دلهره ای در دلش افتاد و سراسیمه خود را به خیمه ی برادر رساند و دید ایشان در مقابل خیمه با آرامش کامل دستها را روی زانو و سر را بر روی دستان گذارده اند حضرت زینت عرض کردند : برادر مگر صدای جوش و خروش لشکر را نمی شنوید که نزدیک شده اند ؟ پس حضرت سر از زانو برداشت و به خواهر فرمود که ای خواهر اکنون رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود :«تو به سوی ما خواهی آمد »

چون خواهر این سخن را شنید طپانچه بر صورت زد و صدا را به واویلا بلند کرد حضرت فرمودند : « ویل و عذاب برای تو نیست آرام باش خدا تو را رحمت کند »

از این ساعات است که در دل زینب آشوب می شود و لحظه به لحظه به آن افزوده می شود.

« امان از دل زینب چه خون شد دل زینب ».

لحظه به لحظه با آن چه که بر آن ۷۲ تَنِ عزیز گذشت

غروب روز نهم

وقتی حضرت امام تحرکات لشکر عمرسعد را دیدند خطاب به حضرت ابوالفضل فرمودند : برادرم عباس جانم فدای تو ، سوار شو و برو ایشان را ملاقات کن و بپرس چه شده که ایشان رو به ما آورده اند؟

جناب عباس به همراه بیست سوار از جمله زهیر و حبیب بسوی ایشان شتافتند و از آنها سبب این حرکت و غوغا را پرسید ؟ گفتند : از امیر عبیدا... حکم آمده که در تحت فرمان و اطاعت او درآئید و اگر نه با شما قتال کنیم .

حضرت عباس این خبر را خدمت امام عرض کردند ، ایشان فرمودند برادرم بازگرد و از آنها بخواه که امشب را مهلت دهند و کارزار را به فردا اندازند تا امشب را به نماز و دعا و راز و نیاز و استغفار بپردازیم، حضرت ابوالفضل به سوی لشکر عمرسعد بازگشت و پیغام امام را به ایشان فرمودند و از ایشان مهلت خواستند، عمرسعد ابتدا نپذیرفت ، عمرو بن حجاج خطاب به عمر گفت : «به خدا قسم اگر ایشان از اهل ترک و دیلم بودند و از ما مهلت می خواستند اجابت می کردیم تا چه رسد به اهلبیت پیغمبر»(واقعا بر سر آن مردمان لعین چه آمده بود که با وجود اینکه طبق این گفته علم و یقین به جنگ با اهلبیت رسول خدا داشتند باز هم بیم از جان و طمع مال آنان را وادار به این جنایت کرد.

عمرسعد گفت :به خدا قسم اگر بدانم ایشان فردا نیز بر تصمیم خود هستند و به جنگ خواهند پرداخت مهلت نخواهم داد ، نهایتا مهلت داده شد و هر دو گروه به اردوگاه خود بازگشتند.

در این شب پس از آنکه همگان وقوع جنگ و کشته شدن را حتمی دانستند حضرت امام تمام یاران و همراهان را در خیمه ی بزرگی دور هم جمع کرده و پس از حمد و ثنا گفتن یزدان خطاب به آنان اینگونه فرمودند : « ... و اما بعد ، همانا من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمیدانم و اهلبیتی از اهلبیت خود نیکوتر ندانم ، خداوند شما را جزای خیر دهد و الحال آگاه باشید که من گمان دیگری در حق این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و مطابعت خود می پنداشتم اکنون آن خیال دیگرگونه صورت بست ، لاجرم بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر جانب که خواهید کوچ کنید و اکنون پرده ی شب را مطیه رهوار خود قرار دهید و به هر سو که خواهید بروید چرا که این جماعت مرا می جویند و چون به من دست یابند به غیر من نپردازند ».

شب عاشورا شب عجیبی است ، شب نماز ، شب دعا و راز و نیاز ، شب نجوا و صوت قرآن اما این شب جدای ای معنویات یک ویژگیه خاص دیگر نیز دارد ، بنده برای گزارش امشب مطالب بسیاری را بررسی و مرور کردم اتفاقات بسیاری در این شب حادث شده لیکن با توجه به شناختی که از مخاطبین اهل معرفت خود دارم می دانم کم و بیش به تمام این وقایع واقفید بنابراین می خواهم از منظر دیگری به امشب بنگریم و رشته ی اتصال و به ریشه ی تمام این وقایع اشاره ای کنیم.

همانطور که می دانید و از روایات وقایع امشب برمی آید از امشب نقش و حضور حضرت زینب س در وقایع پر رنگ تر می گردد شبی است که ایشان چندین بار با برادر گفتگو می کند ، شبی است که ایشان برای اطمینان از وفاداری یاران امام در میان خیمه ها می گردد و به رفتار آنان می نگردد و هر آنچه که امشب در کربلا می بیند را در جمله ای کوتاه به زیبایی بیان می کند و می فرمایند : ما رایت الا جمیلا » بله تنها مطلبی که می توان از وقایع و گفتگوهای امشب برداشت کرد همین است که امشب شب دیدن صحنه های زیباست به هر سو که می نگری و از کنار هر خیمه که عبور می کنی سخن سخن عشق است در گفتگوی امام با یاران خود ، در پاسخهای عاشقانه ی یاران به آن حضرت ، در صحبتهای حبیب خطاب همراهان ، در صحبتهای جوانان و مردان بنی هاشم و در گفتگوی خود ایشان با برادر همه سخن از ایثار و فداکاری و عشق است درباره ی امشب سخن بسیار است اما تمام آنها خلاصه شده در جمله ی حضرت زینب س و اگر آن جمله را بفشاری از آن عشق می چکد ، پس تنها می توان گفت که امشب شب عشق است و عشق بازی.

 

وقایع روز عاشورا، جمعه مقارن با اذان صبح

در این ساعت امام حسین ع به همراه یاران آخرین «نماز صبح» خود را بصورت جماعت برگزار کردند و پس از نماز آن حضرت برای اصحابش سخنرانی کرد و آنها را به صبر و جهاد دعوت نمود.

و بعد از آن دعا فرمودند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب... خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»

آن طرف نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.

مقارن طلوع آفتاب

کمی بعد از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (ع) نامه نوشته اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجّار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده اند؟ آنها انکار کردند.

امام نامه هایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) پرسید چرا حکم ابن زیاد را نمی پذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی رهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «أَلَا وَإنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: بَیْنَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه ... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام (ع) حدوداً نیم ساعت طول کشده است.

ساعت حدود ۸ صبح

بعد از سخنرانی امام (ع) چند نفر از اصحاب آن حضرت به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوانهای) کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.

بعد از سخنان زهیر و بریر امام ندای «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد.

چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر. فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.

حدود ساعت ۹

روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می کند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام (ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره ای جز پذیرش آن نیست. آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیر باران کشته شدند. (تعداد دقیق را نمی دانیم . تعداد کشتگان تیر اندازی. با تعداد کشتگان حمله اول ۵۰ نفر ذکر شده.)

حدود ساعت ۱۰

بعد از تیراندازی ،«یسار»، غلام«زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین(ع) نگاهی به او کرد و فرمود:

«به گمانم حریف کشنده ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد.

بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین (ع) حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه‌ها حمله را دفع کردند.

همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام‌(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیر انداز فرستاد که دوباره سپاه امام(ع) را تیر باران و آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام(ع) تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را ۵۰ نفر و این شهر آشوب ۳۸ نفر ذکر کرده

اولین شهید، ابوالشعثا بود و ۸ تیر انداخت که ۵ نفر از دشمن را کشت. امام(ع) او را دعا کرد.

گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام(ع)حمله کنند زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند.

حدود ساعت ۱۱

بعد از این حملات ، امام (ع) دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده‌اند نگذارند کسی از بنی‌هاشم به میدان برود. ‌بعضی «در مقابل نگاه امام‌(ع)» شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش می‌توانستم وصیت‌های تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین(ع) را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است». یک بار هفت نفر از اصحاب امام‌(ع) در محاصره واقع شدند، حضرت عباس(ع) محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.

نزدیک ظهر است در جنگ تن به تن یاران امام شجاعانه می جنگیدند و هر که به میدان می آمد مردانه به هلاکت می رسانند و گاه افراد دیگری را که ناجوانمردانه و گروهی حمله می کردند را از پای در می آوردند تا اینکه افراد دشمن می دیدند یارای مبارزه ی تن به تن با آن دلیر مردان را ندارند یا از دور اقدام به سنگ باران و تیر باران آنها می کردند و یا بصورت گروهی هجوم می آوردند و پس از کشته ی بسیار آن فداییان امام را به شهادت می رسانند دلیرانی همچون عبدا... بن عمیر که با همسرش (ام وهب) در میدان بود ، عمرو بن خالد صیداوی با غلام خود ، عابس ابن ابی شبیب ، بریر خضیر همدانی آن فقیه و حافظ قرآن که به سیدالقرا شهرت داشت و با هماورد خود یزید ابن معقل بر سر حقانیت خود ابتدا مباهله کرد و سپس او را در دم به جهنم فرستاد.

جون غلام ابوذر ، مسلم ابن عوسجه و بسیاری از یاران آن حضرت بدین نحو پس از به هلاکت رساندن عده ی کثیری از سپاه دشمن یا بصورت گروهی یا با حمله ی ناجوانمردانه از پشت سر و یا با بارش سنگ و تیر به شهادت رسیدند تا اینکه عمر سعد با دیدن رشادتهای یاران امام که در جنگ تن به تن افراد جنگاور او را یکی پس از دیگری به خاک می افکنند دستور داد هیچ یک از افراد حق مبارزه ی تن به تن را ندارند و باید گروهی حمله کنند تا قبل از وقت نماز ظهر که عمرو بن حجاج فرمانده ی جناح راست لشکر اشقیا که دلاوریهای آنان را دید به دستور عمر با تمام افراد خود از آن سمت حمله ای را آغاز کرد و سواران بی شمارش به یک باره بسور مرکزخیمه ها تاختند ، یاران پیاده ی اندک امام که با نیزه های خود به آرامش آنجا ایستاده بودند

 

ساعت ۱۲:۵۰ مقارن با اذان ظهر

حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر پس از بروز رشادتهای بسیار و در حال محافظت از جان امام ع هنگام اقامه ی نماز ظهر شهید شد. چون که نوشته‌اند پس از یاد آوری ابوثمامه صیداوی مبنی بر رسیدن زمان نماز ظهر امام(ع) ایشان را دعا کرده و فرمودند « خداوند تو را از نماز گزاران قرار دهد » و خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی‌شود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر می‌کنی نماز شما قبول می‌شود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمی‌شود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد.

امام(ع) از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می‌گذارم.» امام‌(ع) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام‌(ع) اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»

حدود ساعت ۱۳

۳۰ نفر از اصحاب امام(ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند.

از جمله ی آنان بودند زهیر بن قین فرمانده ی جناح میمنه ی سپاه که پس از آنکه به روایت محمد بن ابیطالب یکصدو بیست تن از آن منافقان را به درک رسانید در پایان که همانند دیگر یاران امام از فرط تشنگی نیرویش تحلیل رفت و ضعف بر او غالب شد توسط «کثیر بن عبدا... شعبی» و «مهاجر بن اوس تمیمی» به شهادت رسید و امام که بر بالین او حاضر شده بود فرمود: خداوند تو را از حضرت خویش دور نگرداند و کشندگان تو را لعنت کند و همچنین «حر بن یزید ریاحی» که از دلیر مردان و نام آوران آن دوران بود که در میدان چون شیری غران با شمشیری بران به هر طرف که می رفت افراد دشمن چون برگ خزان بر زمین می افتادند و یا فرار می کردند تا اینکه یکی از جنگاوران نامی لشکر عمر به نام یزید بن سفان که از گذشته کینه ای از او در دل داشت به تهییج حصین بن تمیم به رویارویی او آمد و خود حصین نقل می کند: به خدا قسم مثل اینکه جان یزید در دست حر بود به او فرصت نداد و در دم یزید بن سفان را به قتل رساند.

سپس افراد حصین او را تیر باران کردند و اسب او کشته شد و حر تشنه و زخمی بر زمین آمد ، آورده اند که حر و زهیر با هم قرار گذاشته بودند که با هم بجنگند و مقاتله ی جانانه ای نمایند و هر گاه هر کدام گرفتار شدند دیگری حمله کرده و او را خلاص کند آن دو که هر کدام یک لشکر بودند ساعتی بدین گونه جنگیدند رجز خواندند تا شهید شدند بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر، حضرت علی اکبر پسر امام حسین(ع) بود. البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانه‌ای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد. دسته جمعی سوار شدند و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»

 

حدود ساعت ۱۴

عاقبت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) تنها ماندند. عباس(ع) اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمه ها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت.

عباس(ع) دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. اباعبدلله سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام(ع) برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود : «اکنون دیگر پشتم شکست.».

در حدود ساعت ۱۵

امام(ع) به طرف خیمه‌ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه‌اش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره اش علی اصغر را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله کشته شد.

 

امام(ع) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می‌شد. بعضی تیر می‌انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می‌کردند. شمر و ده نفر به مقابله امام(ع) آمدند. بعد از شهادت امام(ع)، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد.

در مقاتل نوشته اند زمانی که امام(ع) در آستانه شهادت بود اما کسی جرات نمی‌کرد به سمت ایشان برود اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن (ع) دوید و به طرف مقتل امام آمد. او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!».

مقارن با اذان عصر

وقت شهادت امام(ع) را وقت نماز عصر گفته‌اند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع‌نگار لشکر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: پیش از آن که حسین کشته شود شنیدم که می‌گفت «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.» گوید: آن‌گاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امام(ع) فرو برد ...» (حدود ساعت ۱۷) بعد از شهادت امام(ع)، عده‌ای لباس‌های آن حضرت را غارت کردند که نوشته اند تمام این افراد بعدها به مرض‌های لاعلاج دچار شدند.

غارت عمومی اموال امام حسین(ع) و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه‌ها گذاشت.

یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن‌مطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم جنگید تا شهید شد.

نزدیک غروب آفتاب است. سر امام را جدا می‌کنند و به خولی می‌دهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد .

بعد به دستور عمرسعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب می دوانند تا استخوان هایشان هم خرد شود.

حدودساعت۱۸:۴۹ مقارن با اذان مغرب

داستان روز غم حماسه ی زیبای عاشورا این‌طور تمام می‌شود که درحالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را می‌داده، سنان بن انس بین مردم می‌تاخته و رجز می‌خوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!».

 

هدف از تدوین و گرداوری رویداد محرم ۶۱ که به شهادت امام حسین (ع) و یاران اش این بود که بگوییم این واقعه ی تاریخی است نه یک افسانه همچنین موضوع نه ماورائی است و نه همه آن خرافاتی که باقی مانده و روایت شده در نسخه های متفاوت و بسیار.

این رویداد باید بعنوان یک واقعه ی تاریخی باید از دروغ ها پیرایش شود تا درست تحلیل شود.

چون تا وقتی این واقعه یک ماجرای ماورایی و متصل به غیب و تقدیس شده بماند، ابزار حاکمان زورمدار برای اتصال به منبع الهی باقی خواهد ماند.

منابع:

«مقتل‌ مقرّم‌» ، از «تاریخ‌ طبری‌» «لهوف‌» «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ج‌ 2، «مقتل‌ خوارزمی‌» ج‌ 2 ، «مقتل‌ العوالم‌» ، «نفس‌ المهموم‌» «کامل‌» ابن‌ أثیر، ج‌ 4، «الإتحاف‌ بحبّ الاشراف‌» «المجالس‌ السّنیّه‌» «أسرار الشّهاده‌» «بحار» ج‌ 10، «إرشاد» شیخ مفید «مقتل‌ العوالم‌» «آتشکده‌» نیّر، «دمع‌ السّجوم‌» پاورقی‌ ص‌ 196

1«منتهی الآمال» شیخ عباس قمی ، فصل دوم ص ۶۲۹

و برخی از سایت‌ها و فضاهای مجازی

راویان و گزارشگران

هلال بن نافع بن هلال

حمید ابن مسلم

حسن مثنی

عقبه بن سمعان

ضحاک ابن عبدا... مشرقی

مرقع ابن سمامه اسدی

ابو مخنف

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
عماد
|
Russian Federation
|
۰۲:۳۷ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۷
0
0
عالی وتاثیر گذار بود
با خواندنش خود را حاضر وناظر در آنجا می‌دیدم
ممنون از شما
روزنامه نگار
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۴۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۷
0
0
با تشکر از تهیه و انتشار این متن که بدون شک برای تهیه اش زحمت زیادی کشیده شده است و با توجه به منابع استفاده شده، صبر و حوصله و دقت نظر به کار برده اند
پاداداش تان به حضرت حق
شکرالهی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۳۰ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۷
0
0
در توصیف لحظات واپسین زندگی امام و نحوی شهادت ایشان مطابق با مقاتلِ معتبر
----------------------------------------------
چونکه بی یاور شد و تنها عزیز فاطمه
بر دل دشمن زد و جنگی چو حیدر کرد وی بی واهمه

آنچنان خون ریخت از آن وارثان جنگ بدر
تا همه با هم هجومیدند و پس افتاد وی از زین و صدر

بر زمین دیدند تا او را سگان ، هاری شدند
هر یکیشان صاحبِ یک ضربه ی کاری شدند

آنچنان کور از جهالت گشته بودند و پلید
که ندیدند ضربه ها جانِ پیمبر
می درید

تا به روی زانو دیدند شیر را کفتار ها
آنچنان کردند که عاجز شد ز وصفِ آن همه گفتارها

هر یکی بهرِ تبرک ضربه ای می زد به پور مرتضی
تا بگیرد جای در روز قیامت در جوار مصطفی

چونکه دیدند تن به تن نتوان نمودن کارزار
حلقه کردند شیرِ دشتِ نینوا را
گرگ وار

هر کجا شمشیر و سنگ و نیزه بالا رفته بود
جای ضربت یا فرودش در میان حلقه بود

زان میان سنگی نشست بر فرق و زان دل ریش شد
پس خضاب از سیلِ خونش ابروان تا ریش شد

تا به بالا پیرهن زد خون زُداید از دو چشم
حرمله بر آن مبارک سینه گاهش دوخت چشم

چون رها شد آن سه شعبه تیر از بندِ کمان حرمله
بوسه زد بر بوسه گاهِ مصطفی و مرتضی و فاطمه

جای هر بوسه یکی زخمی نشست جز حنجرش
حنجری تنها بماند و خنجر و یک بوسه گاه خواهرش
محمد
|
Sweden
|
۱۶:۲۷ - ۱۴۰۲/۰۸/۱۲
0
0
بسیار عالی و مستند با نگارشی روان که سعی دارد خواننده را به دور از تحریفات و خرافات با واقعه ای تاریخی آشنا کند تا مردم بدانند این یک افسانه نیست و شخصیت‌ها انسانهای عادی بودند که با معرفت به این درجه رسیدند ، پس ما هم می توانیم در زمان خود همانند آنها باشیم زیرا یکی از راه‌های گریز و توجیحِ ریاکاران و مدعیان در پاسخ به اینکه چرا مانند آنان زندگی نمی کنی این است که : ای بابا ، ما کجا و آنها کجا ! آنها انسانهای خاص و برگزیده ای بودند و بدین طریق از عمل به شعارهایشان می گریزند .
محمد
|
Sweden
|
۱۶:۲۹ - ۱۴۰۲/۰۸/۱۲
0
0
بسیار عالی و مستند با نگارشی روان که سعی دارد خواننده را به دور از تحریفات و خرافات با واقعه ای تاریخی آشنا کند تا مردم بدانند این یک افسانه نیست و شخصیت‌ها انسانهای عادی بودند که با معرفت به این درجه رسیدند ، پس ما هم می توانیم در زمان خود همانند آنها باشیم زیرا یکی از راه‌های گریز و توجیحِ ریاکاران و مدعیان در پاسخ به اینکه چرا مانند آنان زندگی نمی کنی این است که : ای بابا ، ما کجا و آنها کجا ! آنها انسانهای خاص و برگزیده ای بودند و بدین طریق از عمل به شعارهایشان می گریزند .
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین