يك بچه دوستداشتني با قيافهاي دلنشين ميكروفن خبرنگار را به دست گرفته و شعري آذري را پشت سر هم و تند تند ميخواند.
سايت خبری جوان آنلاين نوشت:آنقدر
بامزه است كه همانجا چند نفري كه دور او و خبرنگار جمع شدهاند،
قربانصدقهاش ميروند و بعد خبرنگار ميپرسد: خب! ترجمه اين چي ميشه؟ و
جواني جلوي دوربين سينه سپر ميكند كه اون ميگه! زبان من آذريه! به اين
زبان پدر و مادرم حرف زدن، منم حرف ميزنم و تا زنده هستم به اين زبان صحبت
ميكنم و... باري ديگر اين تصاوير از يك شبكه پانتركيسم از «آذربايجان» و
«باكو» پخش ميشد، جاي عجب نبود، چراكه اين روزها همسايه شمالي ما سخت در
تدارك چنين آتشي است و از هر فوت و فني بهره ميبرد تا به لطايفالحيل چنين
وانمود كند آذريها، نخست آذرياند و بعد هر چيز ديگر از جمله ايراني!
بدبختانه گروهي از جوانان اين آب و خاك نيز فارغ از تزويري كه در اين سياست
خفته، گاه و بيگاه به اين دسيسهها مدد ميرسانند و در قوالب روشنفكري به
آن دامن ميزنند، اما برگرديم به برنامه خودمان و كودك شيرين زباني كه
ذكرش رفت.
اين تصوير در برنامه پربيننده ۹۰ و در لابهلاي گزارشي مربوط
به تيم تراكتورسازي و در پربينندهترين ساعات اين برنامه روي آنتن رفت. من
سر درنميآورم، آيا مديران صدا و سيما ميفهمند دارند چه بلايي بر سر
مخاطب خود ميآورند و چه آبي به آسياب دشمن ميريزند؟ پخش چنين چيزي چه
ربطي به فوتبال دارد و نمايش آن در برنامه ۹۰ چه لزوم و معنايي دارد؟ باري
اين نخستينبار نيست كه «عادل فردوسيپور» دانسته و ندانسته در برنامهاي
كه بناست به فوتبال اين مملكت بپردازد، سراغ موضوعاتي ميرود كه هيچ ربطي
به اين مقوله ندارد و معلوم نيست چه هدفي از طرح آنها دارد، البته ميتوان
اين موارد را به حساب خامي و ندانمكاري و بدسليقگي جمعي مسئولان اين
برنامه و آن شبكه گذاشت اما تكرار آنها، هر بيننده دلسوزي را ميترساند.
چنين
رويهاي در برنامه پربيننده هفت نيز از آغاز دنبال شده و دوستان در آنجا
نيز هر از گاهي گريزي به صحراي كربلا ميزنند. از نگاه نگارنده، فرصت دادن
به نظرات مخالف حتي مانعي ندارد، چه رسد به اين دوستان كه شايد فقط كمي
نگاهشان به برخي مقولهها متفاوت باشد، اما درد اينجاست كه چرا فرصت مشابه
به صداهاي همسو نيز داده نميشود؟ چرا بايد «نادر طالبزاده» با هزار اما و
اگر برنامه «راز» را در بدترين ساعت و بدترين شبكه روي آنتن ببرد؟ در
شبكهاي كه تنها در مناطق محدودي از كشور دريافت ميشود، حال آنكه او صداي
انبوهي از دلسوختگان اين آب و خاك است، اما اين دوستان با اين رفتارها... و
چرا مثل برنامه «راز» نداريم؟ چرا به توليد برنامههاي مشابه حتي در
موضوعاتي نظير شعارهاي سال همت نميكنيم؟ چرا سيما براي اين دست از بچهها
دستنيافتني است؟! اما...
محمدحسين جعفريان
http://85ohm.ir/thread3037.html
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای « حسنالقضا » را دیدهاند
عدهای را بنزها بلعیدهاند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجیتر شدند
آی، بیجانها ! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
تو چه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناصه چیست
تو چه میدانی سقوط « پاوه » را
« باکری » را « باقری » را « کاوه » را
هیچ میدانی « مریوان » چیست؟ هان !
هیچ میدانی که « چمران » کیست؟ هان !
هیچ میدانی بسیجی سر جداست
هیچ میدانی « دوعیجی » در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بیسر است
تو چه میدانی که جای ما کجاست
تو چه میدانی خدای ما کجاست
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
با همانها کز هوس آویختند
زهر در جام خمینی ریختند
پای خندقها احد را ساختند
خونفروشی کرده خود را ساختند
باش تا یادی از آن دیرین کنیم
تلخ آن ابریق را شیرین کنیم
با خمینی جلوه ما دیگر است
او هزاران روح در یک پیکر است
ما زشور عاشقی آکندهایم
ما به گرمای خمینی زندهایم
گرچه در رنجیم، در بندیم ما
زیر پای او دماوندیم ما
ما از این بحریم، پاروها کجاست؟
این نشان ! پس نوش داروها کجاست؟
ای بسیجیها زمان را باد برد
تیشهها را آخرین فرهاد برد
من غرور آخرین پروانهام
با تمام دردها هم خانهام
ای عبور لحظهها دیگر شوید!
ای تمام نخلها بیسر شوید!
ای غروب خاک را آموخته!
چفیهها ! ای چفیههای سوخته!
این زمین! ای رملها، ای ماسهها
ای تگرگ تقتق قناصهها
جمعی از ما بارها سر دادهایم
عده ای از ما برادر دادهایم
ما از آتشپارهها پر ساختیم
در دهان مرگ سنگر ساختیم
زندههای کمتر از مردارها!
با شما هستم، غنیمتخوارها!
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
بار دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولیالامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را در هم نورد
از نسیم شادی یاران بگو!
از « شکست حصر آبادان » بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در «فتحالمبین»
از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو
ای شکوه رفته ! از « مهران » بگو!
از همانهایی کهسر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
ای جماعت! جنگ یک آیینه است
هفته تاریخ را آدینه است
لحظه ای از این همیشه بگذرید
اندر این آیینه خود را بنگرید.
شاعر: محمد حسين جعفريان
من در ایران، به زبان فارسی حرف میزنم و به آن شعر میگویم و کتاب می نویسم. به فردوسی ، سعدی ، نظامی ، حافظ، شمس و شهریارو صد ها و هزاران ادیب و سخنور که شمارشان از حد شمارش بیرون است افتخار میکنم.
من از فرهنگ و ادبیات غنی فارسی لذت می برم و در غنی آن از سهمی در خور برخوردار بوده ام؛
من دوست دارم که سایر زبان ها و گویش ها و لحجه های مردم کشورم را هم یاد بگیرم و با آنها به زبان آنها صحبت کنم و از فرهنگ بی بدیل آنها لذت ببرم و تا آن ها را بهتر و بیشتر بشناسم و درک کنم. اگر باور نمی کنی در اقصی نقاط این سرزمین مهمان منزل من باش ؛ من با مردم کشورم زندگی مشترک دیرینه دارم و هیچ خط فاصلی ما را از هم جدا نمی کند و این اشتراکات تا کرانه های دور در آنطرف خلیج همیشه فارس ریشه در این سرزمین دارند.
اگر خاطرت باشد در کناره های اروند رود، در جزایر مجنون، در ارتفاعات میمک ، تنگه تاریک، تنگه بینا، در دشت ذهاب و سومار ... من از این سرزمین و از مرزهای شرف و عزت کشورم دفاع کرده ام همدوش دلاور مرد های لر، کرد، گیلک، بلوچ ... و عرب و فارس . این رسم دیرینه ما بوده است زندگی در سرزمینی مشترک و با پیوند های مشترک و با افقی روش.