گروه اجتماعی: یک روز اردوگاه شلوغ و درهم ریخته بود در آسایشگاه را باز نمی کردند و می گفتند یک گروه عقیدتی از بغداد برای ارشاد و موعظه شما می آید صبحانه و هوا خوری آب حمام و غذا منوط به خوب گوش دادن به موعظه ها بود.
به گزارش بولتن نیوز، یک ساعت بعد در همه آسایشگاهها را باز کردند و همه را بیرون به صف نشاندند و به ما هم گفتند از پشت پنجره گوش بدهید. مثل بچه مدرسهای ها همه دستها به سینه، نگاهها به جلو بدون پلک زدن نشستند.
عقیدتی وارد اردوگاه شد. مرتب گوشزد میکردند پنبهها را از گوشهایتان در آورید و خوب گوش کنید تا هدایت شوید هرکس به نصیحتها گوش ندهد فلک میشود!
بالاخره شیخ وارد جمع بچهها شد؛ چشمهایم را مالیدم! باور نمیکردم! مات و مبهوت مانده بودم. با خودم میگفتم: یعنی درست میبینم؟! عجب! شیخ علی تهرانی !!!
حرفهای شیخ، هم شنیدنی بود و هم دیدنی اما نفهمیدنی! میگفت: قطعا خدا شما را دوست داشته که به ضیافت قائدالرئیس دعوتتان کرده است تا شما اینها را که مسلمان هستن دشمن ندانید. اینها نماز میخوانند، روزه میگیرند، اینها برادران شما و میزبان شما هستند شما به یک کشور اسلامی آمدهاید. کربلا و کلید بهشت اینجاست.
میگفت شما فریب کسانی را خوردهاید که اسلام و دین را نمیشناسند! مسعود رجوی آغوش خود را برای شما گشوده است. کار نظام جمهوری اسلامی ایران تمام است و به نفس نفس افتاده! شما به فکر خودتان و خانوادههایتان باشید و به ریسمان خدا که در دست مجاهدین فی سبیل الله است چنگ بیاندازید!
با خودم گفتم عجب شیخ دیوانهای! عجب بازار مکارهای به راه افتاده است؛ بازاری که شیخ و غیر شیخ نمیشناسد. همه آدم فروش شدهاند! یعنی شیخ هم با این همه زهد و تقوا و اخلاق به دام دنیا گرفتار شده است؟ پس گرفتاری و فریب نفس و شیطان تا آخرین لحظه با همه هست و از هیچ کس ناامید نیست. یاد حرف پدرم افتادم که می گفت ” بهترین دعا عاقبت به خیری است.”
مگر او نمیداند اینجا بچهها را به درخت میبندند و بر پاهای آنها گازوئیل میریزند و میسوزانند؟ مگر نمیدانند هر اسیری برای گرفتن جیره غذایی که تکه نانی است به اسم شام چقدر تحقیر می شود؟ مگر نمیداند در این ضیافتی که سهم هر کس هفتاد سانتیمتر مربع بیشتر نیست با این قوت لا یموت، کابل و لگد دسر غذاست؟ مگر نمیداند چهارصد نفر در عرض یک ساعت فقط شش دستشویی دارند و در این میان سهم هر اسیر چقدر میشود و اجابت مزاج چقدر شانس میخواهد؟ مگر نمیداند عدهای در همین قفصالاسرا در قفسی تنگتر و سیاهتر گرفتارند و بعضی از اسرا برای آنها در سیفون و آفتابه، نان جا سازی میکنند تا فقط زنده بمانند؟ مگر نمیداند زنگ تفریح این برادران مسلمان عراقی، شکستن دست و سر اسراست؟ مگر نمیداند مرگ، بیماری همه گیر اردوگاه اسیران است؟ مگر نمیداند نسخه پزشکان، شلاق روزانه به همراه زندان انفرادی است؟ مگر نمیداند نماز چه جرم سنگینی دارد؟ مگر نمی داند مردن در این آسایشگاهها دلیل نمی خواهد؟ اگر بداند و نمیرد از بی خدایی اوست.
آیا او سید بزرگوار ابوترابی و شیوخ زاهد و با تقوایی مثل مروتی را نمی بیند یا خدا او را کر و کور کرده است؟ برادرها که گوششان از این دست چرندیات پر بود به شیخ مجال موعظه نمی دادند و یکسره مثل کسانی که مورچه با تنشان رفته باشد به خود می پیچیدند و پا به پا کرده و سرفه می کردند و هربار که اسم مبارک امام خمینی از دهانش بیرون می آمد صلوات می فرستادند.
کاسه صبرشان لبریز شده بود و اگر تیرشان میزدی خونشان در نمی آمد. دیگر از این همه ارشاد و نصیحت خسته شده بودند. یک دفعه یکی از بچه ها دل را به دریا زد و از بین برادرها بلند شد و شیخ را از منبر ذلت به زمین گرم نشاند و گفت:
" شیخ یک نگاه به دور و برت بینداز، به سمت چپت، به پشت پنجره نگاه کن، ناموست رو به اسارت گرفتند، به سن و سالت نگاه کن، بی دین شدی، بی وطن شدی، خوبیت نداره از کشورت این طوری حرف بزنی، تو اگر آدم خوبی بودی تو کشور خودت می موندی و به مردم و مملکت خدمت می کردی، شیخ! تو رو دارن بازی میدن ما اصلا تو رو قبول نداریم. "
مثل اینکه این حرفها جرقهای شد برای یک انفجار بزرگ. همه یکصدا فریاد زدند: مرگ بر شیخ علی تهرانی، مرگ بر شیخ علی تهرانی. منبر تعطیل و شیخ و مرشد متواری شد. هیچ کس هدایت نشد و کاسه و کوزه در هم شکسته و دوباره بساط میهمان نوازی خصمانه غیر مسلمانان بعثی پهن شد. کابل ها را چرب کردند...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com