گروه اقتصادی -اسماعیل خادمی متولد 5 اسفند 1316 در تهران، استاد ریخته گری با سابقه 75 سال فعالیت در این حرفه، مدیر ذوب فلزات و سرپرست کارگاه های ریخته گری، علاوه بر سفارش مشتریان مختلف، کارهای سفارشی خاص مورد نیاز کشور در سال های سخت جنگ با عراق و بعد از آن برای میهن عزیزمان ایران انجام داده که منشا برکات و ارزش افزوده صنعتی قابل توجهی بوده وبا حذف خروج ارز از کشور، با هزینه ای به مراتب کمتر از خرید گران قیمت نمونه خارجی یا خرید از بازار سیاه، ساخته شده و قیمت تمام شده داخلی به خاطر کاهش ارزبری، به میزان یک پنجم خرید واردات نمونه خارجی بوده است. در آن سال ها که کشور به دلیل جنگ، تحریم، و عدم تامین ماشین آلات و قطعات، نیازمند مهندسی معکوس و تولید قطعات صنعتی در داخل کشور بوده، افرادی مانند استاد خادمی با مهندسی معکوس، و کارآفرینی، توانستند بسیاری از قطعات از جمله قطعات قایق های موتوری، پروانه ها، قطعات کارخانه های قند، لوله ها، چراغ های مختلف خیابان ها و... را با هزینه ای به مراتب کمتر از نمونه خارجی از طریق ریخته گری بسازند و کشور را به جای واردات و خرید قطعات به قیمت های گزاف، عملا خودکفا کرده و قطعات را در داخل کشور و با توان کارگران و هوش و استعداد و دانش متخصصان و کارآفرینان ایرانی تولید کنند.
به گزارش بولتن نیوز، استاد اسماعیل خادمی در کودکی در خیابان توس شیبانی و خیابان قزوین تهران ساکن بوده است. او از کودکی و در تابستان بعد از کلاس دوم ابتدایی، وارد کسب وکار ریخته گری شد و در مغازه برادر بزرگتر خود در خیابان قزوین مشغول به کار شد. این کودک 9 ساله به خاطر خاک بازی و استفاده از ماسه و شن در کار قالب های ریخته گری، علاقه مند به این کار شد و همان طور که متخصصان توسعه و آموزش و پرورش می گویند؛ کنجکاوی های فطری او از کودکی فعال شد و محیط بازی تبدیل به محیط یادگیری و تخصص و صنعت شد.
او ابتدا تصمیم گرفت که به جای مدرسه رفتن، در کارگاه برادر بزرگتر خود مشغول به کار شود اما مدتی بعد متوجه شد که بدون درس خواندن در این کار موفق نخواهد بود و برای آموزش و تخصص در کار، لازم است که درس بخواند و در نتیجه با شرکت در کلاس درس شبانه از سواد کافی برای کار کردن با ابزارهای مختلف از جمله کولیس، خط کش، متر، نقشه و طرح و محاسبات ریخته گری برخوردار شد و حتی بعدها با زبان آلمانی و انگلیسی نیز آشنا شد تا بهتر بتواند تخصص های لازم در مورد ریخته گری را از استادان و متخصصان آلمانی و دیگر کشورها بیاموزد.
او علاوه بر تجربه کارهای بومی در داخل کشور، دوره کارشناسی هشت ماهه در زیمنس آلمان را در سن 36 سالگی دیده و با 180 نوع آلیاژ آشنایی پیدا کرد و همین دوره آموزشی، دانش واستعداد او را برای ساخت بسیاری از قطعات پرورش داد. بعد از پایان دوره آموزشی در شرکت زیمنس آلمان در برلین، و مشاهده توانمندی های او، استادان آلمانی از او دعوت می کنند که در آلمان بماند و با حقوق بالا استخدام شود اما او زندگی در دروازه قزوین تهران و ماندن در وطن در کنار خانواده و برادران و خواهران و دوستان خود را به زندگی در برلین و کار در زیمنس ترجیح می دهد.
خادمی در توضیح دوره های فعالیت خود می گوید: چند سال بعد از کار کردن نزد برادرم، در یک شرکت تولید قطعات ریخته گری، که مالکان آن یونانی بودند و در جاده آرامگاه شهر ری قرار داشت استخدام شدم و سرپرست کارگاه ریخته گری بودم.
چند سالی در آنجا به کار مشغول شدم. آن موقع لوله های فاضلاب چدنی تولید می کردند که 150 سال مقاومت داشت و کار می کرد و مثل امروز نبود که لوله ها ازمواد پتروشیمی و پلیکا تولید شوند.
خادمی افزود: در آن زمان یعنی سال های 1333 تا 1335 من سرپرست کارگاه ریخته گری شدم و 300 تومان حقوق می گرفتم و دقیقا به اندازه یک سرهنگ حقوق می گرفتم. به من گفتند که در شیفت شب بر کارها نظارت کنید و یک حقوق هم بابت شیفت شب گرفتم و حقوق من 600 تومان شد. در آن سال های دهه 1330 حداکثر هزینه زندگی در نهایت 150 تومان بود و هرچه خرج می کردیم 150 تومان بیشتر نمی شد و بقیه را پس انداز می کردم.
در سال 1336 خاطرم هست که در دریای کارائیب، روسیه و آمریکا به عنوان دو قدرت اتمی مقابله هم قرار گرفتند و در معرض جنگ سوم جهانی بودیم اما خوشبختانه این اتفاق رخ نداد. اما اثرات آن روی اقتصاد جهان اثرگذار بود و نوعی نگرانی در بین شرکت ها و فعالان اقتصادی مطرح بود. از آن نقطه به بعد در سال 1337 کارخانه یونانی ها به دلایل مختلف زیان داد و عده ای که جهود بودند به یونانی ها پول قرض داده بودند و با سود بالا قرض را مطالبه کردند و به هر دلیل دیگری، کارخانه یونانی ها ورشکست شد و طلبکاران کارخانه را از دست یونانی ها خارج کردند. در نتیجه فعالیت این کارآفرین، توسط عده ای که پول نزول می دادند به تعطیلی کشیده شد و کارخانه را از دست دادند. این اولین تجربه ای بود که متوجه شدم کارآفرینی و صنعت با چه خطراتی در بازارهای مالی مواجه است و موفقیت در کار و درآمد داشتن برای ادامه حیات صنعتگر و کارآفرین کافی نیست بلکه باید دانش مالی، حقوقی و مشاور و وکیل داشته باشند تا به ورطه ورشکستگی نیافتند و به تنهایی نمی توان مشکلات محیط کلان اقتصاد و فضای کسب وکار را حل کرد و به کار و تولید ادامه داد. الان هم این دغدغه وجود دارد و کارآفرین و صنعتگر باید از مشاوره و هوش مالی و حقوقی دیگران استفاده کنند تا ورشکست نشوند و درست سرمایه گذاری کنند و همه دارایی وپول خود را نباید در یک کار وارد کنند.
طلبکاران کارخانه یونانی ها در روبروی سینمای رکس آن زمان، پارچه فروشی و کارخانه نجاری و... داشتند و من آنجا مراجعه کردم و اعتراض کردم. اما آنها اعلام کردند که مشکل قابل حل نیست و لذا حقوق و سنوات خود و برادرم را گرفتم و در آن زمان یک دست کت و شلوار و 10 هزار تومان خسارت گرفتم. آنها بابت طلب خود در واقع کارخانه ای با 150 هزار متر مساحت را در ایستگاه امامزاده ابوالحسن در جاده آرامگاه آن موقع صاحب شدند و یونانی ها ورشکست شدند.
یکسال پس از آن در جای دیگری نزد فامیل خود کار کردم. در سال 1339 ازدواج کردم و در سال 1340 به دنبال اطلاعیه شرکت زیمنس آلمان، در آن شرکت مشغول به کار شدم. در آن سال ها زیمنس، قطعات مختلف ریخته گری، تابلوهای برق، صنایع برق و .... را تولید می کرد. من در این شرکت تخصص و کار و تجربه فراوان داشتم و حدود 18 سال در این شرکت کار کردم. من چراغ های خیابانی، چراغ های زیر آب، نور افکن ها، و محصولات دیگر را از طریق ماسه ریزی، ریخته گری کردم و محصولات بسیاری تولید کردیم. آنها از این کار بسیار خوشحال شدند و تشویق کردند و سرپرست کارگاه ریخته گری شدم. در واقع با مهندسی معکوس انواع محصولات را در ایران تولید کردم و نیازی به واردات آن از آلمان نبود. این موضوع هم هزینه تولید را کاهش داد و هم ارزبری واردات قطعات را کاهش داد و از آن استقبال کردند.
این موضوع باعث شد که در جولای 1973 یعنی سال 1352 برای آشنایی با دوره متالوژی و آلیاژهای مختلف به آلمان بروم و آنها از حدود 2000 آلیاژ شناخته شده، حدود 180 آلیاژ را به من یاد دادند. حدود 8 ماه در آلمان بودم. ابتدا در موسسه گوته، در شهر برلین غربی به یادگیری زبان پرداختم و با زبان آلمانی آشنا شدم و بعد برای یاد گیری دوره تخصصی به دفتر زیمنس رفتم و با متخصصان آنجا به یادگیری آلیاژها و دوره متالوژی پرداختم.
یعنی در سال 1352 حدود 49 سال پیش، دوره متالوژی را دیدم و مدرک گرفتم ودر این سال ها همین دانش برای من بسیار کاربرد داشته است. به عبارت دیگر، برای کارآفرینان باید دوره آموزشی ایجاد کرد و باید به جوانان صنعتگر و کارآفرینان این کشور، نه تنها دانش و تخصص یاد داد بلکه باید مهارت های زندگی، مدیریت کارگاه، آشنایی با حداقل مسائل مالی، حقوقی، امضای چک و سفته و اوراق مالی، قرارداد و... را یاد داد تا کارآفرینان تا وقتی زنده است منشا تحول و ارزش افزوده صنعتی و کمک به اقتصاد کشور باشد و با مشکل وکلاهبرداری و فساد و چالش های محیط اقتصاد و بازار مواجه نشود.
بعد از دوره متالوژی، حدود 2 ماه با هزینه زیمنس به کشورهای مختلف اروپا سفر کردم. خاطرم هستم که در آن سال ها که اروپا به اروپای شرقی سوسیالیستی و اروپای غربی سرمایه داری تقسیم شده بود، وقتی برای بازدید دیوار برلین مراجعه کردم در ضلع غربی بسیار شلوغ بود و تا پشت دیوارآدم ها رفت و آمد می کردند. اما در طرف شرق دیوار برلین، تا دو سه کیلومتر تخلیه شده بود و اجازه نمی دادند که کسی از آلمان شرقی به آلمان غربی سفر کند. به ما اجازه دادند که در داخل آلمان شرقی سفر کنیم و جالب این بود که در کشورهای اروپای شرقی سوسیالیستی از آلمان شرقی تا چک که سفر می کردم قیمت غذا، پوشاک، سیگار و هر کالایی به اندازه یک چهارم تا یک هشتم کشورهای غربی سرمایه داری بود. آنها برای تبلیغ خود، قیمت ها را پایین نگه داشته بودند و هزینه ها بسیار پایین بود. اما خبری از رشد صنعتی و سرمایه گذاری های بخش غربی و رفاه و صنعتی شدن حاصل از آن نبود.
بعد از 8 ماه دوره متالوژی، در سال 1354 مغازه های دروازه قزوین را در چهار دهنه به وسعت 100 متر راه اندازی کردم و همه جور قطعات، از هواکش، تا لوله، سه راه، زانو، چراغ، و هرنوع قطعات ریخته گری را تولید می کردیم و حجم کار و سفارش بسیار زیاد بود. اسم ما در وزارت کار ثبت شده بود و اگر شرکت یا متقاضی و سفارش دهنده ای مراجعه می کرد و نام استادکاران ریخته گری را می خواست، آنها متناسب با نوع کار و سفارش مشتری، اسامی افراد مختلف را معرفی می کردند و همین موضوع افرادی مثل من که تخصص و تجربه و آموزش دیده بودیم، و کارآفرین شناخته شده بودیم، را به دیگران معرفی می کرد. یعنی بدون آنکه به دنبال پورسانت و سود خود باشند، اسامی افراد را براساس تخصص اعلام می کردند تا کار مشتریان و سفارش دهندگان درست انجام شود.
به همین دلیل کسب وکار با رونق و شلوغی داشتیم. دلیل عمده آن نیاز کشور به تامین قطعات صنعتی بود که یا وارد نمیشد و یا بسیار گران بود و باید با مهندسی معکوس قطعات دقیقا مانند مشابه خارجی تولید می شد.
از درآمد سال های قبل، چهار مغازه به متراژ تقریبا 100 متر خریداری کردم. همچنین یک مغازه 300 متری با برادرم در بازار آهن شریک شدیم و بعد از 10 سال آن را به قیمت 12 میلیون تومان فروختیم و در جاده ساوه یک کارگاه به صورت شراکت خریداری کردیم که سهم هر نفر 44 متر بود.
در سال های بعد نیز کارخانه ای به مساحت 1100 متر در جاده تهران قم در نظر گرفتیم که البته وفا نکرد و کلاهبرداری موجب شد که همه دارایی دود شود و همه را فروختم تا بدهی خود را بپردازم و پول مردم را پرداخت کنم.
علاوه بر18 سال کاردر شرکت زیمنس از سال 1340 و ساخت انواع سفارش ها، قطعات، لوله ها، چراغ ها و... در کارگاه خودم نیز محصولات بسیاری طبق سفارش مشتری تولید کردم.
با این 6 دهنه مغازه و 14کارگردر خیابان قزوین به تولید قطعات سفارشی مشتریان، کارآفرینی، زندگی و سفر و قراردادها مشغول شدم. همه کارها از مدیریت تا پروژه های مختلف با من بود. شرکتهای قند ملایر و خراسان و ارومیه و خوی و کرج مشتری های اصلی ما بودند. کارخانه قند کرج مربوط به دوره رضاخان بود و قطعات و ماشین آلات آن قدیمی بود و من متناسب با نیاز کارخانه، قطعات مورد نیاز آنها را می ساختم.
استاد خادمی در پاسخ به این پرسش که به پروژه های جالب توجه خوانندگان ما در سال های سخت اشاره کنید که تا چه حد کارآفرین و ارزشمند بوده است؟ گفت: از پروژه های اجرا شده قابل توجه توسط اینجانب می توانم به ساخت درب موتور قایق موتوری در طول دوره جنگ اشاره کنم که بسیار برای کشور واجب بود.
در دوره جنگ و حمله به فاو در دوره جنگ ایران و عراق، درب موتور قایق های موتوری ترکش خورده بود و تکه تکه شده بود و نمی توانست در دریا و رودخانه حرکت کند. در نتیجه حدود 120 قایق در پادگان حمزه سید الشهدا در جاده کرج روی هم جمع شده بود تا تعمیر شود یا برای آنها درب موتور خارجی بخرند. این قایق ها عمدتا آمریکایی بودند و در زمان جنگ با این کشورهای غربی ارتباط نداشتیم. در نتیجه به سراغ من آمدند برای ریخته گری درب قایق های موتوری، و من به پادگان حمزه سید الشهدا مراجعه کردم و صدها قایق موتوری را مشاهده کردم که در جنگ خسارت دیده بودند.
برای بیش از ۱۲۰ درب قایق موتوری مبلغ بسیار زیادی را برای واردات یا بازار سیاه طلب می کردند و قیمت ها نشان می دهد که برای هر درب موتور باید 15 هزار تومان هزینه شود. اما من را به عنوان ریخته گر معرفی کردند تا درب موتورهای قایق را بسازم. یک نمونه از درب قایق موتوری را دریافت و به چهار قسمت تقسیم کردم. در ریخته گری و ذوب برای قالب گیری هر ده سانت یک میلی متر باید افزایش یابد. در نتیجه به اندازه ای که قطعه موقع ریخته گری جمع میشود قالب را افزایش دادم و در نتیجه درب موتور تولید شده کاملاً روی موتور قرار گرفت. یک نمونه درب موتور را بستند و در حوضچه آب قرار دادند و امتحان کردند و قبول شد و دستور ساخت بقیه را دادند. برای هزینه ساخت، ابتدا فاکتور را 1500 تومان پول برای مواد اولیه معمولی نوشتم و بقیه را هدیه به رزمندگان نوشتم. اما در نهایت با ملاحظات و بهبود کیفیت مواد و کارهای دیگر، قیمت به 3500 تومان رسید و اعلام کردند که اگر میخواهی کمک به رزمندگان کنی باید به شماره حساب دیگری کمک کنی. برای تولید با کیفیت، در خواست 2 تن آلومینیوم کردم تا درب موتور قایق خوب تولید شود. در نتیجه در مجموع طی 40 روز قایق ها جهت عملیات در اروند رود و خلیج فارس با هزینه کم آماده شد تا در عملیات و جنگ استفاده شود
واردات این قطعات یا خرید از بازار سیاه، با دلار و مارک آلمان یا خرید از بازار آزاد 5 برابر ساخت داخل تمام می شد و من با این کار طراحی در ریخته گری، عملا هزینه ها را به شدت کاهش دادم.
به رئیس انبار پادگان زنگ زدم و گفتم که یک تن آلومینیوم باقی مانده و خرج نشده و باید به انبار برگردد. چون آن موقع حلال و حرام در بین کسبه و بازاریان و تولید کنندگان بسیار رعایت می شد و به خاطر جنگ و مشکلات مردم و... به این نکات توجه می کردند.
پس از انجام این کار، به خاطر رضایت مسوولان، گفتند روزجمعه بیا مسجد ارک، رفتم مسجد ارک به دیدار آقای مسوول، و در آن سال ها مسجد پر از جمعیت بود. او بابت ساخت درب های موتور قایق ها از من تشکر کرد و پیشنهاد کار دیگری را داد و گفت که نماینده ما پیش شما می آید و سفارش جدیدی می دهد. اما از آنجا که سفارش جدید با ریخته گری چدن بود، نپذیرفتم و تولید تعداد زیاد قطعات نیز مشکل بود. به نماینده ایشان پاسخ دادم که من ریخته گری آلومینیوم انجام می دهم و ریخته گری چدن انجام نمی دهم.
یکی دیگر از کارهای جالب، ساخت پروانه با شش متر طول بود که برای برق آلستوم ساختم که در دوره جنگ به خاطر بمباران ها خسارت دید و تامین برق مشکل شده بود. کارخانه ها خسارت دیده بودند و واردات این نوع قطعات بسیار سخت و گران قیمت بود. در نتیجه برای تولید ریخته گری به من مراجعه کردند و بعد از ساخت و نصب پروانه با حضور مهندسان آزمایش قطعه انجام شد و مورد موافقت قرار گرفت . قطعه را مهندسی معکوس کردم و مثل مدل آلمانی ساختم. مدیر شرکت گفت این کار بسیار ارزشمند است و اگر قرار بود وارد کنیم بسیار گران میشد و به ما نمیفروختند اما من هزینه کار و سود 20 درصد و جنس را 3750 تومان اعلام کردم و آنها 10 هزار تومان پرداخت کردند با یک تن ضایعات و با این کار خود من را تشویق کردند.
با این همه تلاش و کار و تخصص و دانش و رونق کسب وکار، عجیب است که تنها یک کلاهبردار که به عنوان کارفرما به مغازه مراجعه کرده توانست از استاد یک چک حامل دریافت کند و زندگی او را زیر و رو کند.
خادمی می گوید: عجیب است که با وجود این همه کار و خدمت و محبت به دیگران و کار خیر و درخدمت مردم و کشور بودن، امروز همه آن کارخانه و امکانات و ماشین آلات، خانه و خودرو را از دست داده ام. قبلاً تشکیلات و ماشینآلات داشتم و رونق بسیار و کارگر و تولید و سفارش های متعدد، اما امروز با اندک وسایل خود، کارهای سفارشی مشتریان را انجام می دهم.
با وجود این همه زحمات در زندگی، اما با یک بد شانسی مواجه شدم. به دلیل افزایش مشکلات و تورم و بیکاری و... به تدریج کلاهبرداری و فساد در بازار کار و تولید زیاد شد و عده ای از افراد و کسبه خوشنام و افراد زحمت کش به خاطر این مشکلات به زندان افتادند و بدهکار شدند و مجبور به نزول پول و قرض گرفتن و فروش زندگی و کسب وکار خود شدند و ورشکست شدند و من هم یکی از آنها بودم.
در یک دوره ای یک نفر به عنوان کارفرما مراجعه کرد و خود را نماینده وزارت نفت معرفی کرد و گفت که باید یک قرارداد برای قطعات ریخته گری اجرا کنید. کل قرارداد مثلا 30 میلیون تومان بود و مبلغ 5 میلیون تومان یعنی یک ششم آن را به عنوان پیش پرداخت به من داد و اعتماد من را جلب کرد. بعد از یک هفته مراجعه کرد که باید از هفته آینده کار شروع شود و من مواد اولیه و طرح را می آورم اما شما باید یک چک ضمانت در وجه "حامل" بابت حسن انجام کار به من بدهید. آن 5 میلیون تومان پرداخت قبلی موجب شد که گول خورده و سوال نکنم که چرا باید چک ضمانت حامل بدهم! تصورم این بود که مثل موارد دیگر است و دلیلی برای نگرانی وجود نداشت.
اما همین موضوع زندگی من را زیر و رو کرد. یک روز از بانک تماس گرفتند که حساب را پر کنید و چک حامل به بانک آمده است. من از ترس آبروی خود و بدون توجه به روند حقوقی و شکایت در دادگاه و حداقل برگشت خوردن چک و معطل کردن، و راه های قانونی و استفاده از مشاور مالی و وکیل و... پول قرض گرفتم و چک را پرداخت کردم. اما نباید این کار را انجام می دادم. زیرا باید روند دادگاه و پیگیری شکایت و حداقل پرداخت قسطی را دنبال می کردم. به وزارت نفت هم مراجعه کردم و آنها تعجب کردند که آن شخص سر من هم کلاه گذاشته است. زیرا همزمان از 30 کاسب دیگر کلاهبرداری کرده و به کانادا گریخته بود.
این قرض گرفتن موجب شد که من از دیگران پول و وام گرفته و به خاطر سود قرض خود، دائم بدهکار تر شوم زیرا قادر به پرداخت سود پول قرض گرفته نبودم و رقم ظرف چند سال به 400 میلیون تومان رسید. شاید چند برابر اصل پول را قسط داده بودم اما رقم اسمی قرض من دائم زیاد می شد و هرچه کار می کردم باید قسط و قرض می دادم و دائم رقم چک ها و سفته ها درشت تر می شد.
روزی خسته شدم و از این قرض کردن و پرداخت به آن قرض قبلی و بدهکار شدن بیشتر و سود بیشتر پرداختن به تنگ آمدم. حساب کردم که بدهی من به 400 میلیون تومان رسیده است. در نتیجه باز هم اشتباه قبلی خود را تکرار کردم و به خاطر آبروی خود، به فکر پرداخت یکباره بدهی افتادم. در حالی که در این شرایط، باید طلبکاران جمع شوند و اصل پول آنها پرداخت شود و یا اقساط دریافت کنند و از ادامه دریافت سود خودداری کنند و راه های یک ورشکسته را دنبال کنم.
اما متاسفانه1100 متر کارخانه، 4 دهنه مغازه به مساحت 100 متر، 260 متر خانه، 5 خودرو، همه را برای پرداخت قرض ها فروختم تا آن کلاهبرداری بزرگ و قرض های حاصل از آن را جبران کنم و از شر آن بدهی های سنگین خلاص شوم. همه طلبکاران را صدا کردم و پول همه را با سود آنها تا ریال آخر پرداخت کردم.
تعدادی از آنها اعتراض کردند که باید به ما می گفتی و ما گذشت می کردیم و لازم نبود همه چیز را بفروشی. ما به تو مهلت می دادیم و... اما بالاخره کابوس آن سال های سخت کار و پرداخت بدهی تمام شد.
دلیلش این بود که ما با تربیت و اخلاق خاصی بزرگ شده ایم و کار کردیم و حفظ آبرو و نخوردن پول مردم برای ما بسیار مهم بود و لذا حاضر بودیم دارایی های خود را از دست بدهیم اما پول مردم را بپردازیم. تا در مسجد و محل کار جمع نشوند و بگویند که فلانی پول ما را خورده اما ظاهرسازی می کند و در مسجد خرج هیات می کند و کار خیر می کند و...
شاید باورش سخت باشد اما امروز در این سن و سال 85 ساله مستاجر هستم و با وسایل اندکی در مغازه باقی مانده خود در خیابان قزوین کار می کنم.
آنها که به راحتی مال مردم را می برند باید توجه داشته باشند که همه مردم پول آماده در بانک و حساب و صندوق خود ندارند و فعالیت برخی افراد کلاهبردار مانند مورد ما که حالا در کانادا نشسته و شاید هم فوت کرده باعث نابودی زندگی مردم می شود و زندگی من و زندگی افراد دیگری که با اعتماد و آبرو و اخلاق کاری خاص در بازار کار کرده اند را نابود می کنند. ما هرگز تصور نمی کردیم که کسی با یک برگ چک، کل زندگی یک خانواده را به خطر بیاندازد و افراد خانواده از همسر و فرزندان را دچار مشکل کند.
به نظرم حتی دزدی و کلاهبرداری و نزول خواری و وام دادن و قرض دادن نیز رسم و مرام خود را دارد و نباید همه دارو ندار آدم ها را نابود کنند و زحمات یک عمر تلاش را به یغما ببرند. دولت، اتحادیه ها، حقوق دانان باید با کسب وکارهای مختلف ارتباط گرفته و به آنها مشاوره بدهند و اجازه نابودی کارآفرینان این سرزمین را ندهند. صنعتگر و کارآفرینان باید با مهارت های زندگی و کسب وکار آشنا شوند. هر متن حقوقی، قرارداد، چک و سفته را امضا نکنند و بدون مشاوره مالی و حقوقی و وکیل کار نکنند. برای هر قراردادی باید وکیل و مشاور داشت و در کنار فعالیت و تولید و سرمایه گذاری، به ریسک ها وخطرات و مشکلات محیطی توجه داشت. باید توجه داشته باشیم که در خاورمیانه و کشورهایی مانند ما و حتی در سایر کشورهای غربی و شرقی، محیط اقتصاد و کسب وکار، ملاحظات مالی و حقوقی، دائم تغییر می کند و کسی نمی تواند از همه تحولات و تغییرات آگاه شود. باید هر کاری به کاردان و متخصص آن سپرده شود.
لذا تاکید می کنم که جوانان متخصص باید نوعی مهارت زندگی و کسب وکار، نوعی هوشمندی ودانش را در کنار تخصص خود بیاموزند و یا حداقل با یک شخص معتمد و مشاور دلسوز و وکیل حرفه ای در امور کسب وکار و مالکیت و سهام و قرارداد مراجعه کنند و نمونه قراردادهای هر کاری را از کتاب ها وقراردادهای منتشر شده در اقتصاد و حقوق ایران استفاده کنند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com