گروه بینالملل: سیدرحمان موسوی کارشناس ارشد مسائل سیاست خارجی به نقل از جوزف جونیور استاد دانشگاه هاروارد و نویسنده کتاب آیا اخلاق مهم است؟ روسای جمهور و سیاست خارجی از FDR تا ترامپ (انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2020) نوشت: در دنیای کشورهای مستقل، تصمیمات سیاست خارجی به طور طبیعی باید منافع ملی و توازن گسترده تر قدرت را در نظر بگیرد چراکه بر خلاف دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که این دیدگاه واقعگرایانه، خریدار بیشتری پیدا کرد، سیاست بینالملل امروزی رویکرد بسیار ظریفتری نسبت به قدرت را میطلبد.
به گزارش بولتن نیوز،به گفته برخی تحلیلگران، میل لیبرال برای گسترش دموکراسی چیزی است که گسترش ناتو را تا مرزهای روسیه سوق داد و باعث شد که ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه به طور فزاینده ای احساس خطر کند. از این منظر، تعجب آور نیست که او با تقاضای حوزه نفوذی مشابه آنچه که ایالات متحده زمانی در آمریکای لاتین ادعا می کرد، پاسخ دهد.
اما مشکلی در این استدلال واقع گرایانه وجود دارد: تصمیم ناتو در سال 2008 (که به شدت توسط دولت جورج دبلیو بوش ترویج شد) برای دعوت از گرجستان و اوکراین برای پیوستن به ائتلاف.
در طرح چنین استدلالهایی، واقعگرایان به پیامدهای جنگ جهانی اول اشاره میکنند، زمانی که لیبرالیسم رئیسجمهور ایالات متحده وودرو ویلسون به یک سیاست خارجی قانونگرا و آرمانگرا کمک کرد که در نهایت نتوانست از جنگ جهانی دوم جلوگیری کند.
بر این اساس، در دهه 1940، محققانی مانند هانس مورگنتا و دیپلمات هایی مانند جورج کنان به آمریکایی ها هشدار دادند که از این پس باید سیاست خارجی خود را بر اساس واقع گرایی قرار دهند.
همانطور که مورگنتا در سال 1948 توضیح داد، «یک دولت حق ندارد اجازه دهد که نارضایتی اخلاقی خود در مورد نقض آزادی مانع از اقدام سیاسی موفق شود». یا به قول جان میرشایمر، دانشمند علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو: «دولتها در دنیای خودیاری عمل میکنند که در آن بهترین راه برای بقا داشتن تا حد امکان قدرتمند شدن است، حتی اگر این امر مستلزم پیگیری سیاستهای ظالمانه باشد. این داستان زیبایی نیست، اما اگر بقا هدف اصلی یک کشور باشد، جایگزین بهتری وجود ندارد.»
در یک نمونه تاریخی معروف از این رویکرد، وینستون چرچیل، در سال 1940، دستور حمله به کشتیهای نیروی دریایی فرانسه را صادر کرد و حدود 1300 نفر از متحدان بریتانیا را به جای اینکه ناوگان به دست هیتلر بیفتد، کشتند؛ چرچیل همچنین مجوز بمباران اهداف غیرنظامی آلمان را صادر کرد.
درحالی که بسیاری از ناظران، زمانی که بقای بریتانیا در خطر بود، این تصمیمات را توجیه کردند، بمباران در فوریه 1945 را محکوم کردند، زیرا پیروزی در اروپا قبلاً در آن مقطع تضمین شده بود. چرچیل میتوانست برای توجیه قواعد اخلاقی مهم در روزهای آغازین جنگ، ضرورت بقا را استناد کند، اما اشتباه کرد که بعداً، زمانی که بقا در آن تردیدی وجود نداشت، به این کار ادامه داد.
به طور کلی، چنین تنگناهای وحشتناکی نادر هستند، از این رو، وقتی از دونالد ترامپ خواسته شد که واکنش ملایم خود را به قتل جمال خاشقجی، روزنامه نگار سعودی توضیح دهد، او گفت: «اول آمریکا! دنیا جای بسیار خطرناکی است!»
وقتی واقع گرایان جهان را به گونه ای توصیف می کنند که گویی انتخاب های اخلاقی وجود ندارد، آنها صرفاً انتخاب خود را پنهان می کنند.
شاید بقا در اولویت باشد، اما به سختی تنها ارزشی است که ارزش حفظ کردن را داشته باشد. بیشتر سیاست بینالملل امروز اصلاً مربوط به بقا نیست. واقعگرای باهوش ممکن است از ناتو بخواهد که عضویت خود را به اوکراین گسترش دهد، اما از ترک کامل آن کشور نیز حمایت نخواهد کرد.
یک واقع گرای باهوش اقسام مختلف قدرت را می داند. هیچ رئیس جمهوری بدون قدرت نمی تواند در داخل یا خارج از کشور رهبری کند. اما قدرت چیزی بیشتر از بمب، گلوله یا منابع است. سه راه برای وادار کردن دیگران به انجام آنچه می خواهید وجود دارد: اجبار (چماق)، پرداخت (هویج) و جذب (قدرت نرم) و درک کامل قدرت هر سه جنبه را در بر می گیرد.
اگر دیگران در سراسر جهان کشوری را با مواضع اخلاقی خاصی مرتبط بدانند، این به رسمیت شناختن قدرت نرم کمک می کند. اما از آنجایی که قدرت نرم به خودی خود کند عمل می کند و به ندرت کافی است، رهبران همیشه وسوسه می شوند تا از قدرت سخت اجبار یا پرداخت استفاده کنند. آنها باید در نظر داشته باشند که وقتی قدرت سخت به تنهایی استفاده می شود، می تواند هزینه های بالاتری نسبت به زمانی که با قدرت نرم جذب ترکیب می شود، به همراه داشته باشد.
امپراتوری روم نه تنها بر لژیون های خود بلکه بر جذابیت فرهنگ روم نیز تکیه داشت.
در روزهای آغازین جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی از قدرت نرم خوبی در اروپا برخوردار بود، زیرا در مقابل هیتلر ایستادگی کرده بود. اما زمانی که از قدرت نظامی سخت برای سرکوب جنبش های آزادی در مجارستان در سال 1956 و در چکسلواکی در سال 1968 استفاده کرد، این حسن نیت را هدر داد. در مقابل، ایالات متحده حضور نظامی در اروپا پس از جنگ جهانی دوم را با کمک برای حمایت از بهبودی اروپا تحت طرح مارشال ترکیب کرد.
قدرت نرم یک کشور بر فرهنگ، ارزشها و سیاستهای آن تکیه دارد (زمانی که دیگران مشروع بدانند). در مورد آمریکا، قدرت نرم اغلب با روایت هایی که روسای جمهور ایالات متحده برای توضیح سیاست های خارجی خود استفاده می کنند، تقویت شده است. برای مثال، جان اف کندی، رونالد ریگان و باراک اوباما، سیاستهای خود را به گونهای تنظیم کردند که هم در داخل و هم در خارج از کشور مورد حمایت قرار میگرفت، در حالی که ریچارد نیکسون و ترامپ در برنده شدن بر افراد خارج از ایالات متحده کمتر موفق بودند.
در دنیای کشورهای دارای حاکمیت، واقع گرایی در تدوین سیاست خارجی اجتناب ناپذیر است اما واقع گرایی مبنایی ضروری ولی ناکافی برای سیاست خارجی است.
از آنجایی که هرگز امنیت کامل وجود ندارد، یک دولت قبل از اینکه ارزشهای دیگری مانند آزادی، هویت یا حقوق را در سیاست خارجی خود بگنجاند، باید تصمیم بگیرد که چقدر امنیت تضمین میشود. انتخابهای سیاست خارجی اغلب ارزشها را در برابر منافع عملی یا تجاری قرار میدهد، مانند زمانی که ایالات متحده تصمیم میگیرد به متحدان خودکامه، تسلیحات بفروشد یا چین را به دلیل سابقه حقوق بشر محکوم کند.
وقتی واقع گرایان چنین مبادلاتی را شبیه به تصمیم چرچیل برای حمله به ناوگان فرانسه می دانند، به سادگی از پرسش های اخلاقی سخت رد می شوند اما رئیس جمهور جو بایدن نمی تواند این موضوع را نادیده بگیرد.
چالش دیپلماتیک امروز او یافتن راهی برای اجتناب از جنگ بدون کنار گذاشتن اوکراین یا ارزشهایی است که قدرت نرم آمریکا و شبکه اتحادها را حفظ میکند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com