گروه دین و اندیشه - حجه الاسلام والمسلمين عليرضا توحيدلو در یادداشتی نوشت:گويند؛ چهارکس نزد سلیمان آمدند که هر یک حاجتی داشتند.
به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت به شرح زیر می باشد :
۱- یکی خورشید بود و گفت: ای پیغمبر درحق من دعا کن که خداوند مسکنی دهد،مانند سایر مخلوقات، که پیوسته در شرق و غرب نباشم، سلیمان قبول کرد.
۲- دومی مار بود، عرض کرد یا سلیمان در حق من از خداوند مسئلت نما که دست و پا به من کرامت کند مانند سایر حیوانات،که طاقت رفتن روی شکم ندارم، پس قبول کرد.
۳- سوم باد بود،گفت:یا نبی الله خدا مرا به هر طرف می گرداند،و مرا بی آرام کرده، دعاکن، تابه برکت دعای تو خداوند، مرا مهلت دهد، سلیمان گفت: روا باشد.
۴- چهارم آب بود، عرض کرد ای پیغمبر خدا مرا سر گردان به اطراف جهان گردانیده و بههر سو می دواند و مقامی ندارم، در حق من از خدا مسئلت کن که مرا در ولایتیساکن گرداند تا هر کس به من احتیاج دارد به نزد من آید، سلیمان قبول کرد.سلیمان امر به احضار تمام مرغان نمود، ضعیف ترین مرغان که او را خفاش گویند ،حاضر شد و سلیمان چهار مطلب را با او مشورت کرد. و قصد آن حضرت این بود کهمعرفت ومعنویت خفاش را بر مرغان معلوم نمایدخفاش گفت: یا نبی الله اگر آفتاب یکجا قرار گیرد، شب را نتوان از روز امتیاز داد و فعلخداوند به مصلحت است و از جمله ی مصالح آن این است که به همه جابرود و هر رایحه بدی را پاک کند.
اما آب، زندگانی هرچیز به او بستگی دارد، اگر در یک جا قرارگیرد، تمام خلایق در مساقات بعیده هلاک خواهند گردید.و اما مار، دشمن بنی آدم است اکنون که دست و پا ندارد،همه خلایق از او در بیم و هراسند،و اگر دست و پا یابد، تمام مخلوقات رابر طرف کند.اما باد، اگرنوزد خزان و بهاری معلوم نمی شود وحاصلها نمی رسد باید به امر خدا به هر نبات و گیاهی بوزد.
سلیمان اقوال را قبول نموده و به آنها گفت. آنگاه آن چهار کس دشمن خفاش گردیدند.
آفتاب گفت: هر جا او را بیابم پر و بال او را می سوزانم.
باد گفت: از هم پاره پاره اش می کنم.
آب گفت: غرقش می کنم.
مار گفت: به زهر کارش سازم.
چون این چهار دشمن قوی از برای خفاش برخواستند، به درگاه احدیت بنالید، که من
خلق ضعیفم و این تعصب از برای تو کشیدم در اصلاح امور بندگان تو، اکنون به این
خصم عظیم چه کنم که تاب مقاومت آنها ندارم.
خطاب از مصدر جلال الهی رسید که
هر که به ما توکل کند او را نگاه داریم و هر که امور خود را تفویض نماید .پشت و پناه او باشیم.
تو از برای مائی چگونه ازبرای تو نباشیم خطاب رسید به خفاش که چنان تقدیر کردیم که:
۱- پرواز کردن تو در شب باشد تا از آفتاب به تو ضرری نرسد.
۲- باد را مرکب تو قرار دادیم و تو را بر او مسلط کردیم، تا باد از دهانت بیرون نرود،پرواز
نتوانی کرد.
۳- فضله تو را زهر مار ساختیم، که اگر تا یک فرسخی بوی آن بشنود هلاک شود.
۴- و در حق آب چنان تقدیر کردیم که تو را به آن حاجتی نباشد ، دو پستان در میان سینه تو آفریدیم تا همه سال پر از شیر شود، پس هر وقت تشنه شوی سر بر سینه خود گذار و آنچه خواهی بخور.
قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْء قَدیرٌ
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِساب
بگو: «بارالها! مالک حکومتها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت میبخشی؛ و از هر کس بخواهی، حکومت را میگیری؛ هر کس را بخواهی، عزت میدهی؛ و هر که را بخواهی خوار میکنی. تمام خوبیها به دست توست؛ تو بر هر چیزی قادری.
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
الهی نام تو ما را جواز،
مهر تو ما را جهاز،
شناخت تو ما را امان،
لطف تو ما را عیان
الهی ضعیفان را پناهی،
قاصدان را بر سر راهی،
مومنان را گواهی،
چه عزیز است آنکس که تو خواهی
الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد،
ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت
ای ظاهر بی صورت وای باطن بی سیرت،
ای حی بی ذلت ای مُعطی بی فطرت و ای بخشندهٔ بی منت، ای دانندهٔ راز ها،
ای شنونده آواز ها، ای بینندهٔ نماز ها،
ای شناسندهٔ نامها، ای رسانندهٔ گامها،
ای مُبّرا از عوایق، ای مطلع برحقایق،
ای مهربان بر خلایق عذر های ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ماحقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت
منبع؛ انوار المجالس محمدحسین ارجستانی، مجلس ۱ باب۱۰ ص ۲۶۰
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
تا به حال راجب داستان خفاش این طوری نشنیده بودم برام خیلی خیلی جذاب بود
واقعا در پس هر کاری حکمتی است
گرنگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
بسیار عالی
ممنونم
واقعا در مورد خفاش اینقدر اطلاعات نداشتم
موضوع خوبی در مورد خداشناسی انتخاب کردین
و این نشان از عظمت خداست
علتش چه بود
منم بی نیاز کن
این داستان ها و حکایات را از کجا پیدا میکنید
آفرین که آدم باسوادی هستین
من به شما افتخار می کنم و خیلی دوست دارم
از نزدیک ببینم شما رو
اگر منبع و منابع رو نمیرگذاشتین
شک می کردم
خدای خدا قوت
خیلی عالی
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!!
قضاوت کار ما نیست قاضی خداست
فوق العاده عالی
از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
۱- ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
۲- سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
۳- زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
۴- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
۵- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند. امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
۶- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
۷- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
السلام علیڪ یا اباعبدالله
حالا هرکی آرامششو تو یه چیز می دونه
از خدا میخوام به هممون آرامش بده، آمین
ممنون از سایت بولتن
داستان خوبی بود
عجب داستان قشنگی بود
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد
این شرح بینهایت کز زلف یار گفتند حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد
متن تون مطالعه شد
بسيار عالي فرمودين
واقعا هر كسي كه دل به غير خدا بس
خدا دست شو گرفت
يقين بدونيد ياعلي
و پي به عظمت و قدرت خداوند متعال مي بريم
ممنون و درود
سپاس
به نظر من هر كس به هر جاي رسيد از داشتن خداست
با خدا باش پادشاهي كن
با خودت باش هر چه خواهي كن...