گروه سیاسی: رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۱۳۷۰/۱۲/۰۵ سخنانی درباره صادق هدایت و برخی از روشنفکران سده اخیر بیان کرده اند که بخش هایی از آن در ذیل می آید:
به گزارش بولتن نیوز، «شما باید آدمهایی داشته باشید که بنشینند مثلاً کار جمالزاده، هدایت، چوبک و ... را واقعاً نقد کنند و نقاط قوّت و ضعفش را بگویند؛ این کار نباید همهی برنامهی شما را فرا بگیرد؛ باید بخشی از برنامه را بگیرد. شما خیال میکنید که شخصیت قاآنی از شخصیت جمالزاده خیلی بهتر بوده است؟ قاآنی، الدنگ زمان خودش بوده؛ اما جمالزاده بندهی خدا پیرمردی است که دارد نان خدا را میخورد و نفس میکشد!
نه، محدودیتهای شما اینها نیست؛ شما محدودیتهای دیگری دارید. شما اگر محدودیتهای طبیعی نداشته باشید، اینها مشکلی نیست.
یک روز در کشور چیزی مُد میشود و هرکس سعی میکند مطابق آن رفتار کند؛ مثلاً یک روز صادق هدایت در این کشور مُد بود - البته حالا اینطور نیست؛ این مربوط به حدود بیست سال پیش است - هرکس میخواست راجع به قصه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را میآورد! البته صادق هدایت نقاط قوّتی دارد؛ اما نقاط ضعفی هم دارد.
صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست. اگر شما صادق هدایت را با نویسندههای معروف دنیا مقایسه کنید - چه نویسندههای روسی، چه نویسندههای فرانسوی، چه نویسندههای انگلیسی؛ اینهایی که رمانهای معروف را خلق کردند و داستانهای بزرگ را نوشتند - در مقابل آنها بچهی کوچکی است! البته او در ایران جایگاهی دارد؛ اما در همان حد باید او را تفخیم کرد، و نه بیشتر؛ آدم نباید اسیر مُد باشد.»
نويسندگان از دو جنبه قابل بررسي هستند: يکي از نظر زمانهاي که در آن زندگي ميکردند و در قياس با همکاران خودشان؛ و يکي نسبت به ادبيات امروز و نويسندگان امروزي. هدايت در ارتباط با زمانه خودش که، اصلاً اين شأن و جايگاهي را که امروزه برايش تبليغ ميشود، ندارد. من باب مثال، سعي کردهاند در همه چيز براي او سابقه پيشکسوتي جعل کنند. مثلاً به عنوان پدر داستاننويسي جديد معاصر. خوب اگر به ادعاي خودتان جمالزاده پدر و آغازگر اين نوع داستان هست، پس هدايت چيست؟ يک جريان که چند تا پدر نميتواند داشته باشد! از قضا کار جمالزاده، بعضاً تلفيقي از قصهنويسي قديم ايراني با داستاننويسي امروز غربي است. در حالي که در مورد هدايت تقليدي کاملاً ناقص و دست و پا شکسته از داستان غربي ميشود. يعني همان يک مقداري هم که -به تعبير شما- اميد به اين بود که ما دوران گذاري را در ادبيات شروع کنيم و کمکم به يک ادبيات داستاني کاملاً بومي برسيم، براي هميشه از بين برد. براي اينکه هدايت با ادبيات داستاني گذشته ايران آشنايي نداشت. يعني نسبت به ادبيات داستاني کهن ايران، بيسواد بود. همانطور که در ارتباط با زبان فارسي، حتي به عنوان يک فارسيزبان عامي هم نميتواند درست بنويسد. يعني نوشتههاي او پراز غلط هاي آشکار است.
واقعاً هدايت فارسياش فوقالعاده ضعيف و غلط و ابتدايي است. يعني اگر اين متون او را يک دانشآموز دبيرستاني بدون ادعاي نويسندگي مينوشت، بهتر از هدايت مينوشت. (اتفاقاً در گذشته دانشآموزان مدارس ما در زبان و ادبيات فارسي قوي بودند با بوستان و گلستان و ديگر متون کهن ادبي شروع ميکردند. تا آنجا که يکي از تفاخرهايي که پدران ما نسبت به فرزندان خودشان ميکردند در همين زمينه بود.) مشکل هدايت کماستعدادي او در خيلي چيزها است. در رياضي و علوم تجربي که کاملاً ضعيف است. ضمن اينکه در علوم انساني هم ما استعداد خاصي از او نديدهايم. اين حکايت زبان فارسي هدايت است. در داستان هاي کوتاه، شما صادق هدايت را مثلاً با صادق چوبک مقايسه کنيد؛ که تقريباً برخي از کارهايشان همزمان منتشر شده است. در اين مقايسه چوبک قويتر از هدايت است با اينکه هر دو غربزده و لامذهب هستند. کمي بعد، با اندک فاصلهاي، آلاحمد را داريم. در کارهاي او داستانهاي کوتاه خيلي بهتري نسبت به داستانهاي کوتاه هدايت پيدا ميشود.
بنابراين اگر بنا باشد به صرف اينکه نويسندهاي مثل هدايت با فاصله زماني ده ساله از جمالزاده [اولين کار هدايت حدود ده سال بعد از اولين کار جمالزاده منتشر شد] به صرف اينکه داستان کوتاه و بلند ايراني متأثر از غرب را، که با جمالزاده شروع شد، قدري غربزدهتر کرده است، براي او هم فضل پيشکسوتي و شأن پدري در اين موضوع قائل شويم، طبيعتاً بايد براي صادق چوبک هم فضل پيشکسوتي و پدري ديگري قائل شويم. براي آل احمد فضل پيشکسوتي ديگري. همين جور با هر نويسنده قدري متفاوتي، بايد يک پدر براي ادبيات داستاني معاصر کشور جديد درست کنيم! درحاليکه نه عقلاً و نه در هيچ جاي دنياي متمدن، اين گونه نيست. لذا اينکه عدهاي هدايت را پدر داستاننويسي جديد ايران ميدانند، کاملاً نادرست و جعلي است.
يک وجه پيشکسوتي ديگر ميخواستند براي او در مورد آغازکننده اهتمام به گردآوري فرهنگ و ادبيات عاميانه قائل شوند. که آن هم کذب محض است. سالها قبل از هدايت ادبيات عاميانه ايران توسط غربيها شروع شد. و حاصلش منتشر هم شده بود. يعني کاري نبود که ايرانيها شروع کرده باشند. بعد از غربيها و همزمان با هدايت، کسي چون کوهي کرماني هست که در اين زمينه کار و آثاري منتشرکرده، که خيلي هم قابل توجه است. حالا اينکه بيايند بگويند صادق هدايت چون مثلاً در اين کار از حروف فنوتيک استفاده کرده و آن ديگري نکرده بود پس فضل پيشکسوتي در اين امر هم متعلق به او است که نميشود! لذا اين مورد هم کذب است. از همين موارد است که هر فضلي براي هدايت قائل شدهاند دروغ است. اما اگر ترجمه آثار به زبانهاي ديگر ملاک باشد، سال 1316 «پيامبر» زينالعابدين رهنما منتشر شده است. همان زمان، اين اثر به زبانهاي فرانسه، عربي، انگليسي در همان زمان ترجمه و چاپ شد. اتفاقاً چاپ اول اين کتاب به زبان عربي در دمشق است. و اين کتاب تا پيروزي انقلاب دهها بار چاپ شد. در حالي که اولين اثر هدايت، بعد از مرگ او در سال 1332 (شانزده سال بعد)، آن هم تحت تأثير عوامل کاملاً غير ادبي، به زبان فرانسه چاپ شد. شما به لحاظ زبان، به لحاظ توصيف، به لحاظ ساختار و به لحاظ حجم اين رمان را با «بوف کور» هدايت مقايسه کنيد که مثلا يک داستان بلند 140 صفحهاي است. اصلاً توانايي اين دو نويسنده در داستاننويسي، غيرقابلمقايسه است. در واقع ميتوان گفت به اين لحاظ، زين العابدين رهنما در مقام استادي هدايت است. لذا اين ادعا که او نسبت به نويسندگان همزمان خود، يک سروگردن يا بيشتر بلندتر است هم، درست نيست؛ و ادعايي بيش نيست! در واقع هدايت نويسندهاي است که شايد بتوان براي او تعبير «نويسنده گلخانهاي» را به کار برد يعني عناصر غيرادبي مختلفي جمع شدند تا هدايت را هدايت کنند. که اولين آنها همان راديو بي بي سي و دوستان او مينوي و فرزاد در اين راديوي استعماري بودند. اين غربزدگي روشنفکران و اهالي ادبيات ما هم باعث شد، که چون بي بي سي ازهدايت و آثار او تعريف کرده بود، يکدفعه به اين فکر افتادند اين کيست که ما تا حالا نشناختيمش؟! در خاطرات کسي مثل فرزانه هم هست؛ که ميگويد: صبح روز بعد از انتشار موضوع از بي بي سي، ما راه افتاديم که ببينيم اين صادق هدايت چه کسي است که تا آن روز متوجه او نشده بوديم!
اینکه صادق هدایت فن داستان سرایی را خوب میداند آیا این کافیست که نوشته های او را عین حقیقت بدانیم؟ آیا اینکه او همه مردم را رجاله و فرومایه میداند عین حقیقت است؟ آیا اینکه او راز ونیازهای مردم با خدای خود را در حد اخ و تف میداند عین حقیقت است؟ یا در جایی در داستان بن بست میگوید : چیزی که در زندگی باعث عقب افتادن او شده بود عرق و تریاک نبود بلکه خوش طینتی و دلرحیمی او بود
آیا اینکه اعتیاد باعث عقب ماندگی انسان نمیشود ولی خوش طینتی باعث عقب ماندگی میشود حقیقت محض است ؟ گذشته از مسائل اعتقادی ، اخلاق زشت دیگری سرتاسر وجود او را فراگرفته بود و آن بدبینی محض به همه کس و همه چیز بود. او به همه چیز با بدبینی نگاه میکند و حتی چین و چروکهای صورت خواهرش را به پنجه ی کلاغ تشبیه میکند : خواهر کوچکش ... حالا شوهر کرده بود . چین و چروک برداشته بود . . . و شیارهائی مثل جای پنجه کلاغ گوشه چشمش دیده میشد.
او حتی به باران هم نگاه نفرت آلودی دارد : باران دور او تار تنیده بود. او میان تارهای نازک شده خیس بود و دانه های باران مثل جانورهای لزجی بود که این تارها را میگرفتند و پایین می آمدند.
به نظر می آید نویسنده از حوادث نامعلومی ضربات روحی شدیدی متحمل شده که آثارش هرگز از روان او پاک نشده است و او چنان با خود لج کرده است که عمدا نمیخواهد با هیچ چیزی پاک شود و احساس پاکی نماید. حتی باران که همه چیز را میشوید و پاک میکند و در نظر همه ، نمادی برای تطهیر است برای او مثل جانوران چندش آور جلوه مینماید. حال که او در اثر بیماری روانی با خود لج کرده و از دنیا و همه ی انسانهای خوب و بد بیزار شده است ، ماهم احساس او را عین حقیقت بدانیم و از زندگی بیزار شویم؟ و دنیا را از وجود انسانهای خوب کاملا خالی بدانیم؟ اتفاقات مبهمی که در زندگی او افتاده و او را بیمار کرده است شاید پریشان شدن را برای او موجه کرده باشد اما این موارد در زندگی ما نیافتاده است و انتشار داستانهای روان پریش و افکار ویرانگر او برای ما موجه نیست. ما موظف به نشر امید هستیم نه نومیدی !
ما اگر در دنیا گاهی بدی هارا نقل کنیم در نحوه ی گویشمان غیر منظره بودن آن را هم میرسانیم و علاوه بر آن ، بازگویی زشتیها به منظور عبرت گرفتن و کاستن از بدیها باید باشد نه برای اینکه بگوییم دنیا همین است و همینطور باید باشد و تنها راه فرار از آن خودکشی است.
در داستان بن بست میگوید : یک جور نفرین یک جور بغض گنگ نسبت به بیدادی دنیا و هم مردمان حس کرد . یک نوع کینه مبهم نسبت به پدر و مادرش حس کرد که او را باین ریخت و هیکل پس انداخته بودند
همه ی مردم پدر و مادر خویش را دوست دارند. احترام به پدر و مادر یک غریزه فطری و سپس یک شعور انسانی است. هیچ کس به والدین خویش بی مهری نمیکند اما هدایت کوچکترین ارزشی به پدر و مادر خود قائل نیست. و نسبت به آنها بخاطر به دنیا آوردن او کینه میورزد. در واقع هیچ چیزی در این دنیا نیست که هدایت را برای ساختن یک جمله ی بانشاط و امیدوار کننده برانگیزد. او با تمام نفرت منتظر مرگ است و سرانجام هم تحملش بپایان میرسد و منتظر مرگ نمیماند بلکه به استقبالش و با خود کشی به زندگی خود خاتمه میدهد.
برخی دوستان علاقه مند به ادبیات ، تجربیات بینهایت تلخ و روان پریشی های ناشی از بیماری نویسنده را بعنوان حقیقت محض تلقی کرده و خود را تسلیم تفکرات مخرب و اراده ی ضعیف نویسنده میکنند. بهانه ی این تسلیم هم قوی بودن متن هست. واقعا هم قلم نویسنده قدرتمند است و در همان لحظات اول ، آدم را در حس و حال خود غرق میکند. اما آیا این عاقلانه است؟
در یک کلام اینطور میشود اظهار نظر کرد که: در نهایت باید بگویم به نظر من کسی که در حمایت از صادق هدایت صادقانه و عالمانه حرف بزند وجود خارجی ندارد مگر اینکه به محض اتمام سخنش در حمایت از صادق هدایت فورا خود را بکشد.زیرا تنها توصیه ی هدایت به خوانندگانش بیزاری از دنیا و خود کشی است. کسانیکه از صادق هدایت حمایت میکنند ولی هنوز زنده هستند متاسفانه در ادعای خود صادق نیستند. حتی اگر خودشان این را ندانند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com