گروه فرهنگ و هنر: قبل از هر چیز بگوییم در تاریخ سینما آنقدر کارگردان بزرگ و کاربلد وجود داشته که انتخاب ۱۰ نفر از برترین آنها کاری بسیار دشوار است. به همین اندازه خندهدار است که موفقیت یک فیلم را تنها به کارگردان آن نسبت دهیم، زیرا هر فیلم با مشارکت صدها نفر ساخته شده که محصول نهایی نتیجه تلاش همه آنهاست.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از برترین ها، اما یک کارگردان خوب همه چیز را در کنترل دارد و کسی است که خوب میداند با چه کسی و چگونه کار کند و فوت کوزهگری خاص خود را در فیلمش میدمد به نحوی که همه آن را فیلم او بدانند. اگر بخواهیم اساتید فیلمسازی برتر تاریخ سینما را نام ببریم به اسامی متعددی خواهیم رسید به نحوی که هر دورهای از سینما دارای فیلمسازان متعددی بوده و هر کسی با خود نوآوری و تازگی خاصی به این رسانه دوست داشتنی آورده است. با این وجود قصد داریم ۱۰ کارگردانی که میتوان آنها را اساتید بیچون و چرای فیلمسازی دانست به شما معرفی کنیم.
۶. آکیرا کوروساوا
بدون شک هیچ کارگردان دیگری به اندازه آکیرا کوروساوا بر سینمای مدرن تاثیرگذار نبوده است. از شیوه گرفتن سکانسهای اکشن تا داستانهایی در مورد گروهی از افراد که به هم میپیوندند تا به عقب راندن یک دشمن شیطانی، کوروساوا زبان را برای همه تغییر داد به نحوی که دیگران از آن پیروی کنند. اما بیشتر از آن، کوروساوا در کشور خودش نیز استاد فیلمسازی بود. او فیلمسازی را در اوایل دهه ۴۰ آغاز کرد، اما تا پس از پایان جنگ جهانی دوم نتوانست قدرت فیلمسازیاش را به رخ بکشد. فیلمهای او در این دوره نه تنها از لحاظ تکنیکی بهتر شدند بلکه هر کدام الگوی مشابهی را دنبال میکرد.
بسیاری از فیلمهای او در فرهنگ ژاپنی رخ میدهند و فرهنگ سامورایی به طور ویژه به نماد کاری او تبدیل شد. با این وجود هر یک از فیلمهای کوروساوا را میتوان پلی بین ژاپن باستان و ژاپن مدرن دانست. پس از پایان جنگ و تسلط آمریکاییها بر ژاپن، آنها تغییرات نظامی، سیاسی و اقتصادی گستردهای را در ژاپن آغاز کردند. بهترین فیلمهای کوروساوا در همین دوره زمانی ساخته شده و تمهای مداوم شورش علیه جامعه سنتی ژاپن در فیلمهای او نتیجه تغییرات مداوم موجود در کشورش بود. بدون شک او بزرگترین استراتژیست بصری در تاریخ سینماست که سبک فیلمسازیاش به ابزاری ریشهای در صنعت ساخت فیلم و داستانپردازی تبدیل شد. کوروساوا به خوبی میدانست که چه چیز را باید در برابر دوربینش قرار داده و چگونه از آن برای بزرگتر کردن داستانش استفاده کند.
۷. یاسوجیرو اوزو
راجر ایبرت فقید روزگاری گفته بود: «اوزو نه تنها یک کارگردان بزرگ بلکه یک معلم بزرگ نیز هست و بعد از این که فیلمهایش را شناختید به یک دوست تبدیل خواهد شد. در هر برداشت با هیچ کارگردانی به اندازه او احساس نزدیکی ندارم»؛ و او درست میگفت، اوزو یک استاد فیلمسازی بود. او نه تنها فیلم میساخت بلکه تجربیات آموزشی خود را در قالب فیلم ارائه میداد تا به ما راه زندگی بیاموزد. شاید بتوان گفت که هیچ کارگردان دیگری نتوانسته به شیوایی اوزو تصویر تجربیات انسانی را ارائه دهد. فیلمهای او ذاتاً ساده بودند، اغلب در روابط خانوادگی و تجربیات روابط بین شخصی رخ میدادند.
اگر ضربالمثل «با افزایش سن خرد میآید» را قبول داشته باشید پس میتوان اوزو را معادل فیلمسازی این ضربالمثل دانست. به همین دلیل فیلمهای اوزو با بالاتر رفتن سن خود او پختهتر و هوشمندانهتر میشدند. برای مثال داستان فیلمهای «اواخر بهار» (Late Spring)، «داستان توکیو» (Tokyo Story) و «علفهای شناور» (Floating Weeds) که شاهکارهای او هستند همگی در یک زندگی معمولی رخ میدهند که ممکن است برای هر کسی رخ دهد.
دختری تنها به جای جستجوی عشق از پدر بیمارش مراقبت میکند، خانوادهای که وقتی برای دیدار با والدین پیر خود ندارند، پدری پس از سالها دور بودن از پسرش میخواهد با او ارتباط برقرار کند. این اتفاقات جهان شمول هستند و بدون توجه به این که چه کسی هستید و از کجا آمدهاید برایتان آشنا و قابل درک خواهند بود. سبک فیلمسازی او بسیار ساده بود و به قایق، قطار و کوچههای خالی علاقه داشت.
۸. مارتین اسکورسیزی
اسکورسیزی یکی از فیلمسازانی بود که از نسل مدرسهای فیلمسازی بیرون آمد و بهترین آنها نیز بود. اگر چه انتخاب بهترین از میان او، کوپولا و اسپیلبرگ دشوار است، اما از لحاظ تعداد اثر در طول دورهای طولانی هیچ کارگردانی در دوران مدرن نتوانسته به پای اسکورسیزی برسد. او پسری کوچک مبتلا به آسم در نیویورک بود که نمیتوانست ورزش کند یا هرگونه فعالیت فیزیکی انجام دهد از این رو تا جایی که میتوانست همراه والدینش به سینما میرفت. عشق اسکورسیزی به سینما را میتوان در تمام فیلمهایش دید، اما بیش از همه در دیدگاههای مصمم و تغییرناپذیر دینیاش.
دیدگاههای کاتولیکی به بخش جداناپذیری از برند محتوایی او تبدیل شده و در همه فیلمهای او میتوان رگههای باورهای اخلاقی و ایدئولوژی کاتولیکی را یافت. تراویس بیکل را در فیلم «راننده تاکسی» (Taxi Driver) به یاد بیاورید که خیابانهای نیویورک را به خاطر گناهانشان تنبیه میکرد، خشونت انفجاری جیک لاموتا نسبت به همسرش به خاطر باورهای دینی در «گاو خشمگین» (Raging Bull)، بازگویی داستان حضرت عیسی در «آخرین وسوسه مسیح» (The Last Temptation of Christ) و حرص و طمعی که فرهنگ آمریکایی را بلعیده در «گرگ وال استریت» (The Wolf of Wallstree). اما بیشتر از همه اسکورسیزی یک کارگردان بسیار جذاب است و وقتی فیلمهای او را تماشا میکنید متوجه خواهید شد که فیلمهای دیگران چقدر خسته کننده و سطحی هستند. زیرا وقتی آثار اسکورسیزی را تماشا میکنید صفحه سینما زنده بوده و شما را برای تجربه داستان فیلم به درون خود میکشد.
۹. آندری تارکوفسکی
آندری تارکوفسکی کارگردانی بود که شباهتی به کارگردانهای دیگر نداشت. تماشای فیلمهای او بیشتر شبیه یک مدیتیشن بود تا چیزی دیگر و جذابترین وجهه ساختاری فیلمهای او این بود که در آنها همه چیز بازگو میشد. با این وجود هیچ داستان واقعی برای روایت و افشا وجود نداشت بلکه همه چیز تجربهای از مشاهده وقایع به شکل مستقیم و بیواسطه بود. ممکن است برخی فیلمهای او را کسل کننده بدانند، اما وقتی که یک فیلم را تماشا میکنیم دو انتخاب داریم: میتوانیم از چیزی که میبینیم حوصلهمان سر برود یا اینکه در مورد آن به فکر برویم و پایان تجربه خود را حدس بزنیم.
فیلمهای تارکوفسکی مانند نمودهای زندگی بشری عمل میکنند. فلسفه و عرفان با سبک فیلمسازی استادانه او ترکیب میشد چنانکه وقتی مقامات اتحاد جماهیر شوروی ناخشنودیشان را از فیلمهای او ابراز کردند، تارکوفسکی مجبور شد وطنش را ترک کند. اما هر چقدر که آنها فیلمهای تارکوفسکی را سانسور و کوتاه میکردند باز هم فیلم او قدرت خود را حفظ میکرد، فیلمهایی جاهطلبانه و عمیق. با تماشای فیلمهای «آندری روبلوف» (Andrei Rublev)، «سولاریس» (Solaris)، «آینه» (The Mirror) و «فداکاری» (The Sacrifice) شاید از این همه دیالوگ و برداشتهای آرام و بلند خسته شوید، اما تارکوفسکی همواره از این ویژگیها برای نشان دادن زمان استفاده میکرد.
۱۰. فرانسوا تروفو
فرض کنید درحال تماشای فیلمی بد هستید و با خود میگویید که من میتوانم فیلمی بهتر از این بسازم. اگر بخواهیم خلاصه بگوییم این موضوع ساده همان چیزی بود که در مورد موج نو سینمای فرانسه رخ داد و منتقدانی که از فیلمهایی که میدیدند خسته شده بودند تصمیم گرفتند خودشان سکان فیلمسازی را بدست بگیرند. فیلمهای فرانسه پس از جنگ جهانی دوم، به باور این منتقدان، دارای هویت ملی خاص فرانسه نبودند و اکثر آنها احساساتی که در کشور رخ میداد را به تصویر نمیکشیدند.
البته حتی در آن زمان نیز فیلمهای خوبی ساخته میشد، اما افرادی نظیر فرانسوا تروفو فیلمهایی مرتبطتر و آشناتر برای فرانسه و فرانسویان و سبک آزمایشی بیشتر نسبت به گذشته میساختند. تدوین متفاوت بود و فیلمها بیشتر شبیه مستند فیلمبرداری میشدند و روایتها کاملاً متفاوت صورت میگرفت تا شرایط احساسی موجود در فرانسه دهه ۵۰ و ۶۰ را منعکس نماید. تروفو در تمام طول فعالیتش در مجله سینمایی «Cahiers Du Cinema» یاد گرفت که چگونه فیلم مستقل بسازد.
شاهکار بزرگ او با نام «چهارصد ضربه» (The ۴۰۰ Blows) فیلمی است که مفهوم بلوغ را مورد بررسی قرار داده و نشان میدهد که بلوغ تا چه اندازه میتواند با تنهایی و افسردگی همراه باشد. در فیلم «به پیانیست شلیک کن» (Shoot the Piano Player) او چهرهای کاریکاتوری از گانگسترها نشان میدهد تنها به این دلیل که از آنها خوشش نمیآید. با این وجود تاثیر او بر دنیای فیلمسازی بر هیچ کس پوشیده نیست.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com