راز ساخت یک فیلم موفق، به خصوص وقتی که شامل روایت یک داستان باشد، در این است که از موعظه و پیام دهی مستقیم خودداری کرد.
گروه فرهنگ و هنر: با یا بدون درک شکل هنری فیلمسازی، کارگردانان و نویسندگان اغلب از رسانههای تصویری ترجیحی خود برای بازگویی یک داستان استفاده میکنند. ایدئولوژی ها، تئوریها و هر فرمی از پیام همواره در این محمل تصویری کدگذاری میشود به این امید که مخاطب پیام آن را درک و دریافت نماید.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از برترین ها، راز ساخت یک فیلم موفق، به خصوص وقتی که شامل روایت یک داستان باشد، در این است که از موعظه و پیام دهی مستقیم خودداری کرد. از مل گیبسون تا سث مک فارلن، از فدریکو فلینی تا ریدلی اسکات و البته آلفرد هیچکاک بزرگ، همه فیلمهای آنان دارای پیام یا پیامهایی است؛ از سبک داستان پردازی سمبلیک تا دیالوگهای هوشمندانه پنهان.
۱- طناب (۱۹۴۸) - آلفرد هیچکاک
آلفرد هیچکاک، استاد سینمای تعلیقی، با مخاطب خود بازی میکند، آنها را فراری داده و در نهایت آنها در شوک به دام میاندازد. فیلم «طناب» (Rope) یکی از بی پرواترین ساختههای اوست که عمداً به عنوان یک فیلم تک برداشتی ساخته شده است، آزمایشی در دنیا و زمان واقعی. جیمز استوارت، فارلی گرانگر و جان دال از بازیگران این کلاسیک نادیده گرفته شده هستند که منحصربفردترین تکنیکهای فیلمسازی آن دوران را در خود دارد و دیدگاه افراد نسبت به یکدیگر را در طی یک آزمایش عملی به مخاطب نشان میدهد.
این فیلم بر اساس داستان واقعی
لئوپولد و
لوب در سال ۱۹۲۴ ساخته شده است، دو دانشجوی همجنسگرای حقوق در شیکاگو که تنها برای هیجان و اثبات اینکه آنقدر باهوش هستند که بتوانند قسر در بروند یک پسربچه ۱۴ ساله را به قتل میرسانند. «طناب» یک فیلم ضد هستی گرایی است و استیوارت در اوج وحشت متوجه میشود که دو تن از شاگردانش با دنبال کردن اصول
اگزیستانسیالیسم، یکی از همکلاسیهای خود را به قتل رسانده اند. وی در نهایت در مییابد که پیروی از این مرام فلسفی تنها رنج برای دنباله رو و افراد اطراف او را در پی دارد. برخی از عقاید فلسفی
نیچه و
فروید را میتوان به شکلی مشهود در این فیلم مشاهده کرد.
۲- مهر هفتم (۱۹۵۷) - اینگمار برگماناینگمار برگمان، فیلم
«مهر هفتم» (The Seventh Seal) را مثل یک مدل سینمایی اگزیستانسیالیستی و در مورد جستجوی
پساآخرالزمانی یک مرد برای معنای زندگی ساخته است. این داستان خارق العاده در مورد شوالیهای است که مرگ را به یک بازی بد سرانجام
شطرنج دعوت میکند. اگر چه این فیلم در مورد درک از خود بر اساس سوالات متافیزیکی و فلسفی است، کارگردان بزرگ سوئدی میخواهد که مخاطب این فیلم را همراه با مسائلی درون داستان آن مانند
شر،
فلسفه دین و
اگزیستانسیالیسم تجربه نماید.
او دردسر شخصیت
بلاخ با باورهایش را به زیبایی به تصویر میکشد و در نهایت قضاوت را بر عهده خود مخاطب میگذارد. این فیلم سوالات بسیاری را در ذهن مخاطب بر میانگیزد و نه موعظه میکند و نه بخشی از جامعه را تحقیر میسازد. به جای آن او تنها عقاید و باورهای مختلف را بازگو کرده و
قضاوت را به عهده مخاطب میگذارد.
۳- زندگی شیرین (۱۹۶۰) - فدریکو فلینیفیلم
«زندگی شیرین» (La Dolce Vita) به کارگردانی
فدریکو فلینی حسی تاریک و اغلب همراه با شوخی را در مورد سبک زندگی تجمل گرایانه مردم در شهر
رم در پیش میگیرد.
مارسلو ماسترویانی در این فیلم نقش یک روزنامه نگار مجلههای زرد را بازی میکند که نمیتواند در مورد برنامههای آینده اش تصمیم گرفته و حس میکند درون یک جعبه به دام افتاده است. انگار کارگردان میخواهد در این فیلم با مخاطب خود در مورد
هفت گناه اصلی سخن بگوید که در طی هفت شب و هفت سپیده دم رخ میدهند.
تمام داستان فیلم در منطقه
سون هیلز رم، در کافههای شبانه و در پیاده روها رخ میدهد. کمتر فیلمی اینچنین توانسته در دورههای مختلفی دیدگاههایی یکسانی نسبت به فلسفه، زندگی و مرگ را در مخاطب برانگیزد. شاید چیزی به اسم زندگی خوب وجود نداشته باشد، اما انتخابهایی که شما در زندگی تان میکنید نتیجه زندگی تان را مشخص میسازد.
۴- عشق و مرگ (۱۹۷۵) - وودی آلندر فیلم
«عشق و مرگ» (Love and Death) به عنوان هجویهای در مورد
روس ها، از
فیودور داستایوفسکی گرفته تا فیلمهای
سرگئی آیزنشتاین،
وودی آلن اضطراب
کافکایی خود و ترس
کیرکگارد را در یک کمدی بی وقفه در مورد
جنگ و صلح،
جنایات و مکافات و
پدران و پسران ترکیب میسازد. آلن در این فیلم نقش
بوریس را بازی میکند که تا سن ۳۰ سالگی نمیتواند بدون روشن بودن لامپها بخوابد.
در این سن او به دلیل جنایتی که مرتکب نشده انتظار مرگ را میکشد. او در نهایت تجربه خود از زندگی را به مخاطب نشان میدهد که همان
عشق و
مرگ است. او به ما یادآور میشود که اگر چه ذهن و عقل فوق العاده است، اما این جسم است که تمام لذت زندگی را میبرد و در نهایت مرگ را به مثابه یک مُسکن آرام بخش به تصویر میکشد.
۵- بلید رانر (۱۹۸۲) - ریدلی اسکات«بلید رانر» (Blade Runner) فیلمی بر اساس یک رمان علمی تخیلی نوشته
فیلیپی کی دیک است که در آن
هریسون فورد نقش انسانیهای به نام
بلید رانر را ایفا میکند که وظیفه پیدا کردن و کشتن (بازنشسته کردن)
شبه انسانها را دارد. این شبه انسانها برای خدمت کردن به انسانها به عنوان بردههای کارگر به منظور جستجو و مسکونی کردن دیگر سیارگان مورد استفاده قرار گرفته اند.
فیلم، معنای انسانیت در عصر
سایبرنتیک را به تصویر میکشد و سوالهایی اینچنینی در ذهن مخاطب ایجاد مینماید: اگر هوش مصنوعی در کالبدی شبیه و با رفتار انسانی قرار داده میشد، آیا میشد آن را انسان دانست؟ آیا شبه انسانها یا همان اندرویدها تفاوت مهمی با انسانهایی که آنها را خلق کرده اند خواهند داشت؟
اگزیستانسیالیسم!