در یک فیلم خوب شخصیت بد یا شرور داستان نیز به همان اندازه قهرمان باید دوست داشتنی و خوب باشد.
گروه فرهنگ و هنر: در یک فیلم خوب شخصیت بد یا شرور داستان نیز به همان اندازه قهرمان باید دوست داشتنی و خوب باشد. بدون دشمنان جذاب و دوست داشتنی ، حتی بهترین ویژگی های قهرمانی نیز خسته کننده و کلیشه ای به نظر می رسند. احتمالاً به همین دلیل است که قهرمانان را با توجه به چیزهایی که برایشان باارزش است قضاوت می کنند. با نشان دادن نقطه عکس ارزش های قهرمان، شخصیت های شرور به هایلایت کردن این ارزش ها کمک بسیاری می کنند. اغلب اوقات، شخصیت های منفی حتی با توجه و دقت بیشتری نسبت به شخصیت قهرمان نوشته و ساخته و پرداخته می شوند زیرا نه تنها باید «بد» باشند بلکه این بد بودن باید برای مخاطب جذاب نیز باشد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزیاتو، آدم بدهای سرراست بدون پیچیدگی و ظرافت در اعمال شرورانه شان خیلی سریع فراموش می شوند و چیزی جز یک مانع بر سر راه شخصیت قهرمان فیلم به حساب نمی آیند. وقتی که شخصیت منفی داستان کاریزماتیک باشد یا حتی بتوان با برخی از اعمالش همزاد پنداری کرد، با یک شخصیت منفی اما جذاب و دوست داشتنی مواجه خواهید شد. در این مطلب قصد داریم نگاهی بیندازیم به فیلم هایی دیدنی که در آن ها شخصیت های منفی ویژگی های شیطانی دارند اما با مخاطب ارتباط برقرار کرده و باعث می شوند که با آن ها همزاد پنداری کرده و حتی برایشان دل بسوزانیم.
۵- روانی
شخصیت شرور و منفی فیلم «روانی» (Psycho) ساخته آلفرد هیچکاک کیست؟ آیا از نظر شما شخصیت منفی داستان همان کسی است که در مهمانخانه بیتس مردم را به قتل می رساند؟ خب پس باید در مورد شخصی که می خواهیم در موردش صحبت کنیم شفاف سازی نماییم. وقتی که اولین بار با شخصیت نورمن بیتس آشنا می شویم، او شخصیتی بسیار خجالتی با رفتارهایی که به شکل غیرعمدی ترسناک هستند به نظر می رسد. با این وجود، نورمن مرد جوانی رنج کشیده اما بی آزار به سبک خاص خود به نظر می رسد. کسی که تمام قتل های را انجام می دهد در واقع طرف دیگر شخصیت اوست یا به عبارت بهتر یک شخصیت کاملاً متفاوت، مادرش.
به عنوان مخاطبان فیلم، برای تصمیم گیری در مورد میزان جدایی و انفصال این دو شخصیت (نورمن و مادرش) از هم به حال خود رها می شویم و این ماییم که باید در مورد این موضوع تصمیم بگیریم که چه مقدار شخصیت
آنتونی پرکینز به خاطر اعمالی که انجام می دهد مقصر و قابل سرزنش است. با این وجود، وقتی که همه چیز را در نظر می گیریم، نورمن بیتس هنوز هم یک روح ظریف و مهربان حتی در ترسناک ترین لحظات خود است و ناخواسته برایش احساس تاسف می کنیم و دل می سوزانیم به خصوص وقتی که مشخص می شود او تروماهای روانشناختی بسیار عمیقی در شخصیت خود دارد.
۴- پلنگ سیاهفیلم
«پلنگ سیاه» (Black Panther) یکی از تحسین برانگیزترین فیلم های دنیای سینمایی
مارول است. ارتباط و اشارات متعدد فیلم به مشکلات و مسائل عمده اجتماعی و این واقعیت که اولین فیلم در چنین مقیاسی بود که اکثر قریب به اتفاق بازیگران آن ریشه آفریقایی داشتند بر جذابیت و قابل درک بودن این فیلم می افزاید علاوه بر این، «پلنگ سیاه» به خاطر محیط آفریقایی آینده نگرانه، سکانس های جالب اکشن و نوآوری اش در نشان دادن عجایب واکاندا مورد توجه قرار گرفت. داستان فیلم در مسیر خود گاهی تمرکزش را از دست می دهد اما به طور عمده بر روی کشمکش قدرت بین
تی چالا به عنوان پادشاه جدید قلمرو و پسرعمویش،
کیلمانگر، تمرکز دارد.
شخصیت کیلمانگر با بازی
مایکل بی جوردن، ثابت می کند که در جستجوی پیروزی بسیار سازش ناپذیر و خشونت طلب است. او یک شخصیت بالغ و منطقی است که در برخی از درگیری ها طرف محق ماجراست: او نه تنها مخالف مخفی کردن قلمرو واکاندا از دیگر نقاط جهان است بلکه وارث قانونی تاج و تخت نیز هست و وقتی که تی چالا را شکست می دهد این حق را دارد که حکومت بر کشورش را بدست آورد. او گذشته ای تراژیک دارد، نتیجه کشته شدن پدرش به دست پادشاه وقت است و هر کاری که وی پس از تولد انجام داده اگر چه بسیار هولناک بوده اما نتیجه مستقیم اشتباهاتی است که نسل قبل از او انجام داده است.
۳- حرامزاده های بی شرفهانس لاندا یکی از بهترین شخصیت های ساخته شده توسط
کوئنتین تارانتینو است. در واقع تارانتینو داستان فیلم خود را بر اساس این شخصیت شکل می دهد اگر چه قهرمانان داستان شخصیت های
آلدو رین و گروه
«حرامزادگان» هستند. و مدرک ما برای تایید اهمیت شخصیت هانس لاندا در فیلم «حرامزاده های بی شرف» (Inglourious Basterds) این گفته تارانتینو است که می گوید اگر بازیگر مناسب برای این شخصیت را پیدا نمی کرد هیچگاه این فیلم را نمی ساخت. خوشبختانه او
کریستف والتز را برای این نقش یافت که برای بازی در فیلم های تارانتینو برنده نه یک بلکه دو جایزه اسکار شد (حرامزاده های بی شرف و جانگوی آزاد شده). هانس لاندا یک شخصیت نفرت انگیز و حال بهم زن است، یک افسر نازی که بیشتر به یک اجیر شده حرفه ای شبیه است تا طرفدار واقعی هیتلر.
او به محض این که فرصتی برای دستاوردهای شخصی می بیند به طرف دیگر داستان پیوسته و به دسته قبلی خود خیانت می کند. روش ها و کارهای او بسیار هولناک هستند اما همزمان چیزی در مورد شخصیت او وجود دارد که لاندا را برایمان دوست داشتنی کرده و برایش دلسوزی می کنیم. شاید این دلیل سبک رفتاری مودبانه او باشد، فرهنگش یا خوش صحبتی اش. به سکانس اول فیلم نگاه کنید یا ملاقات ناهار با شوشانا و خیلی زود متوجه دو شخصیتی او خواهید شد. او یک هیولای دوست داشتنی است که کاریزمایش رفته رفته او را به ما نزدیک می سازد. البته نمی خواهیم بگوییم که او سزاوار تنبیه پایانی اش نبود.
۲- امفیلم
«ام» (M) ساخته
فریتز لانگ فیلمی در مورد واکنش جامعه نسبت به هیولاهایی است که آن را گرفتار خود کرده اند. انواع مختلفی از هیولاها در دنیا وجود دارند اما هیولایی که در فیلم «ام» به نمایش در می آید یک هیولای بسیار شرور است: او دختران خردسال را طعمه خود قرار داده و پس از ربودن، آن ها را به قتل می رساند. تمام شهر دوسلدورف علیه او به پا می خیزند و در نهایت او را شکار می کنند. روی کاغذ، یک قاتل کودک کش هیچ جایی در فهرست آدم بدهای دوست داشتنی ندارد اما فوت کوزه گری و نقطه قوت واقعی فیلم همین دیدگاه متفاوت است: لانگ بدترین جنایتکار قابل تصور را گرفته، او را در مقابل دادگاه ها و قضاوت های غیرمعمول و گاه ظالمانه قرار می دهد و در ادامه به او اجازه می دهد که درماندگی خود در مورد کارهایی که انجام داده را فاش نماید.
در آخرین صحبت هایش، شخصیت
پیتر لور سعی می کند توضیح دهد که نمی تواند به هیچ شکلی خود را کنترل نماید و اینکه چه مقدار از این موضوع متاسف است. چیزی که در مقابل خود داریم مردی است که دوست دارد هر کسی باشد بغیر از آن کسی که هست و آن شخصی که با یک تاریکی و شیطان صفتی غیرقابل کنترل در درون او خانه کرده و برخلاف خواستش او را وادار به انجام کارهای هولناک می کند. بازی استادانه لور کاری را انجام می دهد که در ابتدای فیلم برایمان غیرممکن جلوه می کرد: اینکه برای این قاتل احساس دلسوزی و تاسف نموده و مشقت بار بودن زندگی او را درک کنیم.
۱- بلید رانرفیلم
«بلید رانر» (Blade Runner) شاهکار علمی-تخیلی
ریدلی اسکات برای مدت زمان طولانی یک اثر هنری درک نشده بود. امروزه اما این فیلم را آنطور که شایسته است یک فیلم مسحور کننده و جاه طلبانه می دانیم. تدوین ها و نسخه های متفاوت و متعدد فیلم در ابتدا کمکی به موفقیت آن نکرد زیرا مخاطبان با فیلم هایی متفاوت و تدوین های بسیار عجیب روبرو شدند که به فیلم هایی بسیار بی ربط به یکدیگر شبیه بودند. با این وجود، چندین گزاره در کل این نسخه ها ثابت و بدون تغییر مانده اند که مهم ترین آن ها این سوال بوده که چیزی بیشتر از همه باعث می شود ما انسان باشیم.
ریک دکارد، شخصیت اصلی و قهرمان داستان، جایی بین انسان و یک آدم مصنوعی قرار می گیرد و ماهیت واقعی او مبهم گذاشته می شود.
خطری که او باید با آن روبرو شود خطر
روی باتی است که یک شخصیت فراری خائن با توانایی های فراوان است. روی باتی را در کنار دیگر آدم مصنوعی ها می بینیم که به گفته خودش «کارهای سوال برانگیز»ی انجام می دهد از جمله کشتن سازنده اش و همزمان نمی توانیم غریب بودن حالت وجودی و درماندگی که ممکن است داشته باشد را نادیده بگیریم. در پایان وقتی که دکارد و باتی رو در روی هم قرار می گیرند، به این نتیجه می رسیم که روی باتی حقیقتاً یک شخصیت شرور نیست بلکه او قربانی یک سیستم از کنترل خارج شده است که پشت قضیه خلق آن ها قرار دارد.
منبع: روزیاتو