برای نیمقرن گذشته، فیلمساز بریتانیایی کنث چارلز لوچ Kenneth Charles Loach، فیلمهایی ساخته است که به تجربیات سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر میپردازد.
گروه فرهنگ و هنر: برای نیمقرن گذشته، فیلمساز بریتانیایی کنث چارلز لوچ Kenneth Charles Loach، فیلمهایی ساخته است که به تجربیات سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر میپردازد. لوچ از همان اولین نمایشهای تلویزیونی شبکه بیبیسی تا فیلمهای که جوایز نخل جشنواره کن را دریافت کردهاند، همیشه برای به چالش کشیدن وضعیت سیاسی سماجت و پافشاری فراوانی به خرج داده که به مباحثات و مشاجرات زیادی دامن زده است. در حالی که رسانههای راستگرا به او لقب “فیلمساز دیوانهی غضبناک “ دادهاند و کارهایش را “خطابههای مارکسیستی “ میخوانند، او بهواقع فیلمسازی باوجدان و حقیقتطلب است. مناظرات سیاسی آتشین همیشه جزوی از کارنامه فیلمسازی ۵۰ سالهی او بوده است. درست است که برخی از آثار او موفق به غلبه بر آموزههای ذاتی نیستند یا به دلیل کمبود پیچیدگیهای سیاسی دچار محدودیت هستند؛ اما زمانی که پای به تصویر کشیدن صادقانهی مردم طبقه کارگر میشود او یک قهرمان بلامنازع است. فقرا در فیلمهای کن لوچ قربانیانی بیچاره نیستند. آنها به محترمی و باوقاری افرادی هستند که به اصطلاح سطوح بالای جامعه را تشکیل میدهند و در عین حال به مقاومت علیه محصول فرعی همین جامعه طبقاتی میپردازند: فقر.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از بلاگ نماوا، متد کاری محبوب کن لوچ در فیلمسازی به اینگونه است که ترجیح میدهد فیلم را به ترتیب زمانی وقایع، فیلمبرداری کند و بخشهای فیلمنامه مربوط به هر صحنه را در زمان فیلمبرداری همان صحنه به بازیگران بدهد. او زمان کوتاهی به هر بازیگر میدهد تا برای آن صحنه آماده شود تا جای که ممکن است همهچیز طبیعی و کاملاً تازه از آب درآید. کن لوچ از دهه ۱۹۹۰ برخی از جذابترین فیلمهای تاریخ سینما را به مخاطبانش ارائه کرده. بخشی از این موفقیت مدیون همکاری او با فیلمنامهنویس، پل لورتی Paul Leverty است؛ کسی که در ۱۲ اثر از ۲۵ فیلم بلند کن لوچ مشارکت داشته است.
در ادامه این مطلب به معرفی ۱۰ فیلم محبوب از میان آثار این فیلمساز اجتماعی ـ واقعگرای افسانهای در دو بخش میپردازیم:
۵ ـ سنگباران ۱۹۹۳ RAINING STONES
“وقتی یه کارگر باشی، برات از آسمون سنگ میباره، هر هفت روز هفته “ این جملهی یکی از کاراکترها در این فیلم دلسوزانه درباره طبقه کارگر بریتانیا است. «سنگباران» دومین فیلمی است که کن لوچ در آن با جیم آلن Jim Allen، نمایشنامهنویس سوسیالیست همکاری کرده است. کن لوچ این فیلم را با یکی از بهترین صحنههای طنزآمیز در میان آثارش شروع میکند: دو مرد میانسال کمدرآمد تلاش میکنند تا گوسفندی را بدزدند و آن را به یک قصابی بفروشند. روایت داستان بر باب ویلیامز متمرکز است؛ یک متخصص لولهکش ماهر که برای گذران زندگی و کسب درآمد کارهای غیرمعمول انجام میدهد. او برای تأمین غذای خانوادهاش (همسر و دختر ۷ سالهاش کولین) متکی به کوپنهای کمکی است. کولین به زودی باید در اولین جشن تکلیف مسیحیت خود حضور یابد و باب که حتی توانایی پرداخت قبوض خانه خود را ندارد، باید لباسی گران برای دخترش بخرد. «سنگباران» مثل اکثر کارهای انسانگرایانهی کن لوچ از دوگماتیزم (جزماندیشی) دوری میجوید. با اینکه دیدگاه کارگردان درباره نظام سرمایهداری و مذهب کاملاً روشن است اما او کاراکترهایش را به کاریکاتورهایی تبدیل نمیکند که ایدئولوژیهای سفت و سخت خود را فریاد میزنند. در آنچه میتوان علامت مشخصه مخصوص به کن لوچ خواند، اظهارات آشکار سیاسی کارگردان از طریق یک کاراکتر فرعی و جزئی منتقل میشود که در اینجا این نقش بر عهدهی پدرزن باب است که مایک فالن Mike Fallon نقش او را بازی میکند.
۴ ـ شانزدهسالگی شیرین ۲۰۰۲ SWEET SIXTEEN
کن لوچ بعد از اولین فیلم آمریکاییاش، «نان و گلهای رز» (Bread and Roses (۲۰۰۰، دوباره به سبک فیلمسازی غیرمعمول خود بازمیگردد و این کار را با استفاده از یک گروه نا بازیگر عالی شروع میکند. پل لیورتی Paul Laverty با فیلمنامهای فوقالعاده میآید که باعث برنده شدنش در جشنواره کن میشود. داستان حول محور یک نوجوان خشن گلاسکویی به نام لیام (با بازی مارتین کامپستون Martin Compston) میچرخد. مادر لیام به زودی از زندان آزاد میشود و لیام میخواهد که مادرش در محیطی آرام به دور از دوستپسر معتادش و پدربزرگ زمختش باشد. او با دوستانش نقشهای میریزد تا بتواند پولی سریع و آسان به دست آورند که همین به درگیریها و کشمکشهای بیشتری ختم میشود. دلیل درست از آب درآمدن این داستان نئورئالیسم عمدتاً به امتناع لوچ و لیورتی از سانتیمانتالایز کردن نمایش فقر برمیگردد و به همچنین اجرای فوقالعاده کامپستون در نقش لیام. این قطعاً یکی از مضطرب کننده ترین فیلمهای کن لوچ است. با این حال لبریز از احساسات قدرتمند و باورپذیر است.
۳ ـ من، دنیل بلیک ۲۰۱۸ I, DANIEL BLAKE
این فیلم برنده جایزه نخل طلای کن، مملو از خشم عادلانهای است که یادآور یکی از درامهای تلویزیونی پر از استرس کن لوچ به نام «کتی به خانه میآید» (۱۹۹۶) Cathy Come Home است. در این آخرین همکاری کن لوچ با فیلمنامهنویس، پل لیورتی، این دو بار دیگر ثابت و راستین قدم به نمایش طبیعت فقیر اما مغرور و محترم طبقه کارگر پرداختهاند. فیلم در شهر نیوکاسل و حول محور دنیل بلیک، یک نجار ماهر و پا به سن گذاشته میگردد که حقوق از کار افتادگیاش به دلایلی مضحک قطع میشود. ناتورالیسمی خفیف، طنز واقعگرایانه و فردیتی اصیل (مواد اصلی تشکیل دهنده آثار کن لوچ ـ لیورتی) به شکلی بینقص و کامل در این درام نیشدار و تند و تیز باهم مخلوط شده است. بزرگترین پیروزی و دست آورد «من، دنیل بلیک» راه ملیحانه و ظریفش است که همدلی مخاطب را برای کسانی که با فقر و سیستم رفاهی دغلکار دست و پنجه نرم میکند، برمیانگیزاند. فیلمهای لوچ همیشه تنها درباره مبارزه یک طرفهی یک فرد علیه نهادهای بیاحساس دولتی نیست. این فیلمها هستهای صادقانه و انسانی دارند. در اینجا این هسته، دوستی زیبایی بین دنیل و کیت، مادر جوان و مجرد است. هنگامی که پای بیان خشم و غضب کاراکترها در میان است، این دو هنرمند مرکزی (دیو جونز Dave Johns و هیلی اسکوایرز Hayley Squires) به شکل شگفتآوری گیرا و برجسته عمل میکنند.
۲ ـ سرزمین و آزادی ۱۹۹۵ LAND AND FREEDOM
این درام سیاسی پیچیده و پرجاذبه در طول جنگ داخلی اسپانیا در سالهای ۱۹۳۶ و ۳۷ رخ میدهد. شخصیت اصلی داستان، دیوید (یان هارت Ian Hart)، یک کمونیست مشتاق اهل لیورپول است که تصمیم میگیرد به رفقای خود در مبارزه با رژیم فاشیستی فرانکو بپیوندد. دیوید به گروهی از مبارزان میپیوندد که از آمریکا، ایرلند و دیگر بخشهای اروپا با سلاحهای منسوخ شده و قدیمی بدون هیچ آموزشی دورهم جمع شدهاند. «سرزمین و آزادی» فقط بازسازی و به تصویر کشیدن یک مناقشه قدیمی نیست؛ این به همچنین هشداری علیه ایدئولوژیهای راست افراطی است که همچنان افراد ناراضی و خشن را به عنوان رهبر مردم و نفرت را به عنوان مانیفست سیاسی خود ترویج میدهند. این فیلم تنها یک پرترهی ساده از آرمانهای کمونیستی در برابر فاشیسم نیست. این فیلم وقتی که به ثبت مبارزات تلخ داخلی (میان استالین و حزب کارگر POUM) و موانع لجستیکی میپردازد، پیچیدهتر میشود. رهایی از رویا زدگی و بیداری دیوید هنگامی که عاشق دختری به نام بیانکا میشود که در خدمت نیروی شبهنظامی اسپانیا است، به درخشانی و زیبایی تمام به تصویر کشیده میشود. کن لوچ و نویسنده فیلم جیم آلن، تکنیکهای ساختاری خوبی را برای توضیح یک وضعیت سیاسی کمتر شناخته شده برای کسانی که با این موضوع آشنایی ندارند انتخاب کردهاند.
۱ ـ قوش ۱۹۶۹ KES
رئالیسم مشهور کن لوچ در دومین فیلم بلندش «قوش» به کاملترین فرم خود رسید. این فیلم بر اساس رمانی اثر بری هاینز Barry Hines به نام “یک قوش برای یک نابکار “‘A Kestrel for a Knave ساخته شده و به روایت داستان بیلی کاسپر میپردازد؛ یک نوجوان فکور و نحیف که اهل شهر معدنیای به نام بارنسلی است. کاراکتری که نام فیلم از آن میآید یک شاهین دلیجه است که بیلی او را در یک مزرعه نزدیک محل سکونتش میابد. او این پرنده را تربیت میکند و به نوعی متخصص شکار با شاهین میشود. بیلی که به شاهین به خاطر آنچه هست احترام میگذارد، میگوید: ” شاهینها را نمیتوان رام کرد. این چیزی است که آنها را فوقالعاده میکند “. متأسفانه این بچه هوشمند در جامعهای زندگی میکند که در آن زمینه خانوادگی و کوچکترین فعالیتهایش تحت موشکافی و بررسی قرار میگیرد و به خاطر همین زیر برچسبهایی چون “بزهکار ” قرار میگیرد. «قوش» برخلاف فیلمهای معمول ژانر “British Kitchen-Sink “، سرشار از طنز است (British Kitchen-Sink یک جنبش فرهنگی بریتانیایی رئالیستی است که در اواخر دهه ۵۰ در تئاتر، هنر، ادبیات و سینما شکل گرفت و در آن شخصیت اصلی معمولاً “مرد جوان خشمگینی ” است که با جامعه مدرن در تقابل است). اجرای خارقالعاده دیوید بردلی David Bradley در نقش بیلی و برند رئالیسم اجتماعی کامل کن لوچ، «قوش» را به سطح یک فیلم کلاسیک ارتقاء داده. “معلمها، آقا. آنها اهمیتی به ما نمیدهند. آنها همیشه در حال نگاه کردن به ساعتشان هستند تا ببینند چقدر دیگر به پایان کلاس مانده است.” این سخنیست که بیلی در این درام تلخ و متأثرکننده بیان میکند و اکنون پس از گذشت پنج دهه همچنان دنیا به همینگونه است.
منبع: بلاگ نماوا