به گزارش بولتن نیوز، کتاب «هزار و یک جشن» را میتوان یک تجربه خوب در دنیای داستاننویسی ایران به حساب آورد. البته تجربه منحصر به فردی نیست و چند بار دیگر امتحان شده، هنوز کامل نیست تا بتواند به عنوان یک سبک یا یک شیوه خودش را معرفی کند.
نوشتن از «هنجار»ها و «ارزش»ها، حرکتی روی لبه تیغ است. به این معنی که افراط در استفاده از ساختارهای مشترک، به راحتی به ایجاد «کلیشه»ها منجر میشود. یکی از روشهای شکستن کلیشهها ـ که استفاده از آن باعث شد این کتاب را تجربه بدانم ـ تمرکز بر «ضد قهرمان» است.
رفتن به دنیای ضد قهرمانها، از چند جهت کمک میکنند ساختاری غیرکلیشه در داستان ایجاد شوند. این ابعاد را میتوان به وضوح در داستان «هزار و یک جشن» مشاهده کرد:
با این دیدگاه داستان را از زوایای مختلف ببینیم:
راوی
نکته برجسته اثر، راوی داستان است که شخصیت محوری آن نیز محسوب میشود. این راوی دارای ثبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. به همین دلیل، داستان در ایجاد ناپایداری نمیتواند به شخصیت راوی تکیه کند. از آن جهت که در خلق «ماجرا» شخصیت محری اهمیت زیادی دارد، داستان از این جنبه ضربه میخورد. راوی تنها یک ضعف اساسی در شخصیتش دارد و آن باور عامیانه ـ و حتی افراطیتر از عوام ـ به شاهنشاه و نظام فردمحور است که حادثه اصلی داستان نیز در همین ضعف ایجاد میشود. در واقع تکامل شخصیت اصلی داستان در جنبههای دیگر، قدرت ایجاد ماجرا را از داستان میگیرد.
نثر
نکته برجسته دیگری که در داستان به چشم میخورد، نثر روان و یکدست آن است. نثری که مخاطب را در «فهم» به دردسر نمیاندازد. این نثر که از واژگان و اصطلاحات محلی به خوبی کمک میگیرد، کاملاً در خدمت داستان بوده و از نظر نگارنده نثری کاملاً داستانی محسوب میشود. نثر این داستان، با جریان داستاننویسی که آن را با اصطلاح «روشنفکری» میشناسیم، در تقابل است.
روش سادهنویسی در این داستان متفاوت است و مدام در مرز محاوره مردمی و نوشتاری ادبی حرکت میکند. منظور از محاوره مردمی، گویش معیاری است که نه در کلام خواص جامعه، بلکه در زبان عموم مردم جاری است. این مسئله باعث شده در نگاه اول، نثر داستانی، خارج از کلیشههای مرسوم و دارای سادگی افراطی به نظر برسد. اما این کلیشهها در واقع همان سبک نوشتاری مربوط به جریان داستاننویسی روشنفکرانه هستند که در این داستان از آن اجتناب شده است.
روایت:
این ساختار را میتوان در بخشهای زیر مورد بررسی قرار داد:
لایه محتوایی
در پایان به این نکته اشاره میشود که تفکر مسلط بر این داستان، گذری است از کنار زندگی مردمی که به جای شناخت منشأ دردهای خود به خرافهها پناه میبرند. عامل تمام بدبختیهای آنها، برگزاری یک جشن شاد برای خوشیِ اوقات یک فرد ظالم است، اما آنها مدام دنبال انداختن تقصیرها به گردن رودخانه و بخت و ... هستند. همین مردم برای این جشن، کلی زحمت میکشند و هزینه میدهند و با وجود سختیهای و بدبختیهای زندگی خودشان، در راه شاد کردن «اعلیحضرت» از هیچگونه جانفشانی دریغ نمیکنند.
در این داستان ما به عنوان یک مخاطب از کنار این مردم میگذریم و رنجها و بدبختیها و سادهفکری آنها را فقط در یکی از این هزار و یک جشن مشاهده میکنیم. این مشت نمونه خروار، احوال جامعه آن روزگار را به خوبی به تصویر میکشد. جامعهای که قبل از ساختار اجتماعی، «تفکر مردمش» با «کوچکی و بزرگی» و «خان و رعیتی» شکل گرفته بود و شده بود احوالی که در هزار و یک جشن روایت میشود. صفحه 85 جملهای از قول راوی هست که عصاره این درونمایه را نمایش میدهد: «شاید از نظر او قبرستان هم خان و کدخدا میخواست و آنجا هم باید ملت بزرگ و کوچک سرشان میشد.» پایان داستان هم پایان داستان آن روزها: مرگ و فاجعه و عزا و ... شاهی که میرود تا به جشن دیگری برسد!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com