به گزارش بولتن نیوز، قدرت الله انتظامی متولد اول فروردین ۱۳۰۸ در سنگلج تهران؛ نوازنده ویلون، موسیقیدان و عضو خانه موسیقی ایران است. وی پنج سال از مرحوم عزت الله انتظامی کوچکتر است و عضو جمع چهارده فرزندی است که از یک پدر و مادر متولد شده اند. او در سن چهارده سالگی هنگامی که موفق به دریافت مدرک ششم ابتدایی شد، یک سنتور تهیه می کند و برای اینکه خانواده از وجود سنتور با خبر نشوند، آن را لای رختخواب پیچیده و در مواقع تنهایی با آن تمرین می کرد. خانواده بشدت مذهبی موسیقی و اصولا کار هنری را نوعی مطربی می دانسته اند،تا جایی که وقتی پدر از وجود سنتور با خبر می شود، قیامتی در منزل بر پا می کند!
دوران سخت و مشقت باری که به واسطه فقر، نابسامانی کشور و پدر و مادری که با یک بینش متعصب، بیش از پیش روی کار و زندگی فرزندان خود سخت می گرفته اند، جزو خاطراتی است که این استاد از آن روزگار یاد می کند. کتابی تحت عنوان «ساز و سختی» با مقدمه پرفسور سید حسن امین، استاد مجید انتظامی و بازنویسی برومند شکری از او در حال تهیه و تدوین است که قرار است بزودی در اختیار علاقمندان قرار بگیرد.
به همین واسطه با قدرت الله انتظامی که در سال ۱۳۹۱ خانه هنرمندان ایران نکوداشتی برای وی برگزار کرد گفت و گویی داشتیم که در ادامه می خوانید.
از دوره نوجوانی و انگیزه ای که باعث شد به عرصه موسیقی ورود پیدا کنید بگویید.
-چهارده سال داشتم که یک همکلاسی به اسم سهیلی گفت یک سنتور در انبار منزل دارند. به اتفاق به منزل آنها رفتیم. سنتوری خاک گرفته که مضراب هم نداشت. پیشنهاد دادم آن را به من بفروشد و او هم با دو تومان سنتور را به من فروخت. با اینکه پدرمان نظامی بود، اما شرایط سختی به لحاظ معیشتی داشتیم. به همین خاطر من و عزت تابستان در تعمیرگاه دائیمان کار می کردیم که هم کمک خرج خانواده باشیم و هم اینکه وسائلی که خودمان نیاز داشتیم را تهیه کنیم. سنتور را تمیز کردم و به خانه بردم. مادرم ناراحت شد و کلی داد و بیداد کرد، ولی با این وجود به شرط اینکه از چشم پدر مخفی کنم، رضایت به نگهداری آن داد. مادرم معلم قرآن بود و هر روز خانمهایی برای یادگیری قرآن در حیاط منزل ما جمع می شدند و قرآن به آنها می آموخت. سنتور را لای رختخواب پیچیدم و در مواقعی که پدر منزل نبود، آنرا بیرون می آوردم و با آن تمرین می کردم. مدتی گذشت تا اینکه یک روز که بی خیال سرگرم کار با سنتور بودم، ناغافل پدر از در وارد شد و به حالت عصبانی با جفت پا روی سنتور رفت و آن را خرد و خمیر کرد! خلاصه قیامتی در منزل ما درست شد که هر وقت به آن فکر می کنم، تنم می لرزد. شاید حدود ۱۰ سال از این قضیه گذشت. حدود ۲۳ یا ۲۴ ساله بودم، در همجواری چاپخانه ای که در آن مشغول کار بودم گاهی صدای موسیقی می شنیدم. صدای ساز حالم را دگرگون می کرد. با پرس و جو پی بردم که استادی به اسم علی اکبرخان شهنازی در این مکان با شاگردانش ویولن تمرین می کند. اوقات بیکاری نزد آنها می رفتم و محو صدای روح بخش موسیقی می شدم. در همین سالها بود که در اداره جغرافیای ارتش استخدام شدم و فرصتی شد تا به آموختن ساز ویولن بپردازم. از طریق دوستی با استاد ابوالحسن خان صبا آشنا شدم و سالها نزد ایشان شاگردی کردم تا اینکه استاد از دنیا رفت. به یاد دارم روزی که قرار بود تابوت ایشان را به ظهیرالدوله ببرند و دفن کنند، من یکی از دهها شاگردی بودم که زیر تابوت را گرفتم. مدتی بعد با استاد پرویز یاحقی آشنا شدم و سالها نیز خدمت این استاد شاگردی کردم. بعد از این دوران نیز با ارکستر آقایان دهلوی و پورتراپ آشنا شدم و مدتی هم در تلویزیون ثابت پاسال آن زمان همکاری داشتم.
چه عاملی باعث شده بود که مردم چنین تصوری نسبت به موسیقی داشته باشند؟
-جدا از اعتقادات مذهبی، عقاید عجیبی در عامه مردم رسوخ کرده بود درباره اینکه هنر را نوعی مطربی و عیاشی می دانستند. اگر جوانی آلات موسیقی بدست می گرفت، در خیابان مورد تمسخر واقع میشد. دلیل این رفتار همین عقاید غلطی بود که مردم نسبت به هنر موسیقی داشتند. از طرفی چون منبری ها موسیقی را حرام کرده بودند، این تصور بیشتر نزد مردم تقویت شده بود. باید بگویم که این ذهنیت در اوایل انقلاب در مخیله مردم وجود داشت.
یعنی انقلاب ایران تاثیری در این بینش داشت؟
-انقلاب که شد حدود یکسال تمام هنرستان های موسیقی تعطیل شد و ارکسترهایی که ما در آن مشغول به همکاری بودیم نیز منحل شدند. شرایط طوری بود که عرصه برای موسیقی بشدت تنگ شده بود. آن زمان حمل ساز، جرم محسوب می شد. من بارها به خاطر حمل ساز در صندوق عقب ماشینم به دردسر افتادم. ولی بعد این یکسال، سازکار جدیدی روی کار آمد. مثلا زمان جنگ، آواها و نواهای موسیقی که در قالب حماسی سروده می شد نقش خاصی در روحیه رزمندگان داشت. ولی خوب بعد از انقلاب زمانی که به تلویزیون برگشتم افرادی که دوشغله بودند را اخراج کردند. چون من در ارتش خدمت می کردم و پاره وقت در تلویزیون ثابت پاسال حاضر می شدم، عذرم را خواستند و محترمانه جوابم کردند.
سخت ترین دورانی که در عرصه هنر داشتید چه زمانی بود؟
زندگی من و عزت پر از سختی بود. برادرم در کتاب «من عزتم بچه سنگلج»، اشاراتی به زندگی سخت خانواده داشته است. ولی بیشترین گرفتاری من وقتی بود که عزت از ایران رفت. عزت چند بار به خاطر پیش پرده خوانی های سیاسی قبل از انقلاب بازداشت شد و همین امر باعث شد زن و فرزند خود را به منزل پدر بسپارد و سالها در آلمان بماند. از طرفی مجید که حالا خوشبختانه استاد بزرگی در سطح بین المللی شده آن روزگار چند سال بیشتر نداشت. پدرم نیز پیر و ناتوان شده بود. این وظیفه ما بود که مجید را مراقبت کنیم. ولی وجود عزت برای خانواده تکیه گاه خاصی بود. نبودن او در آن روزگار برای ما خیلی سخت بود. در نامه هائی که برای هم می نوشتیم وقتی باخبر شد که نزد استاد صبا و استاد یاحقی تمرین ساز می کنم موقع برگشتن به ایران یک ویولن برایم آورده بود که هنوز هم آن ویولن را دارم و مثل فرزندم دوستش دارم.
آیا خانواده مخالفتی هم با زنده یاد عزت الله به عرصه هنر داشتند؟
عزت در هنرستان سر تمرین تئاتر می رفت و بعدها در تئاتر لاله زار مشغول به کار شد هیچکس به غیر از من خبر از بازیگری او نداشت. یکجورهایی ما محرم اسرار هم بودیم. شبها خیابان های تهران به قدری تاریک و ظلمانی می شد که هیچکس جرات نمی کرد، شب هنگام به تنها مسیری را طی کند. من بعد اینکه از چاپخانه بر می گشتم سر تمرین تئاتر عزت می رفتم تا شب مجبور نباشد تنها به خانه برگردد. کوچه و خیابان پر از افراد مست و قماربازی بود که عربده می کشیدند و جلوی مردم را می گرفتند. عزت شاید نوزده سال سن داشت که بازیگری را به صورت حرفه ای در تئاتر لاله زار شروع کرد. آن زمان وسائل ارتباطی مردم فقط رادیو بود. یک روز پدرم مهمان خانواده ای می شود. صاحبخانه به طور اتفاقی رادیو را روشن می کند و پدرم که به دقت گوش می داده است. مجری در مورد یکی از نمایش ها صحبت می کند و در همین موقع اسامی بازیگران آن را می برد که دست برقضا نام عزت هم جزو بازیگران نمایش بوده است. پدرم بشدت متعصب بود. روزگار خانواده ما تا مدتها سر این قضیه سیاه شد. ولی خوب عزت هم به سنی رسیده بود که این حق را داشت که استقلال داشته باشد.
بعد اینکه موفقیت هایی کسب کردید، تغییری در رفتار پدر و مادر به وجود آمد؟
-به هیچ وجه، حتی زمانی که فیلم «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی روی پرده سینما بود پدر و مادرم وقتی از جلوی سینمایی رد می شدند، جلوی صورت خود را می گرفتند که عکس عزت را بر سردر سینما نبینند. من هم به مراتب وضعیت بدتری نسبت به عزت نزد خانواده داشتم. آنها هیچ وقت به کنسرت های من نیامدند. من این خاطرات را در قالب کتابی با ویراستاری دوست جوان و نویسنده ام، برومند شکری نوشته ام. امیدوارم جوانها قدر این روزهای خوب را بدانند. من و عزت سختی های زیادی در طول زندگی متحمل شدیم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com