بولتن نیوز به نقل از فارس، زهوارش دررفته است. هرازگاهی باید میایستادم. کلی با آن ورمیرفتم تا میتوانستم چندمتری راه بروم. کلافه شده بودم. باید هرطوری شده درستش میکردم یا از شرش خلاص میشدم. بیحوصله و بدون توجه وارد مغازه شدم. آنها را از پایم درآوردم و روی میز گذاشتم. گفتم: «پایم را میزند. وقتی خریدم اندازه بودند ولی نمیدانم چرا اذیت میکنند.» از شدت ناراحتی صحبت کردنم مثل کودکان شده بود. پیرمرد لبخندی زد و گفت: «حق داری جوان! کفش خیلی مهم است.» همچنان که شروع به درست کردن کفش میکند کتابهای داخل قفسه را نشان میدهد و میگوید: «کفش درست میشود ولی در این مدت بیکار ننشین. یکی را بردار. کمی ورق بزن. چیزی گیرت بیاید.» تعجب کرده بودم. کلی سؤال در ذهنم نقش بسته بود. نگاهی به کتابها انداختم. کمی مرد کفاش را ورانداز کردم. یکی از کتابها را برداشتم و گرم خواندن شدم تا اینکه صدای پیرمرد مرا به خود آورد: «کفشت حاضر است.» نیم ساعتی که آنجا بودم توانستم بخشی از یک کتاب را بخوانم. «محمد معدنچیها» کفاش 76 ساله ای است که بخشی از مغازهاش را تبدیل به کتابخانه کرده؛ هم کتاب امانت میدهد و هم وقت مشتریهایش را تا زمان آماده شدن کفش به بهترین شکل پرمی کند. سواد چندانی ندارد ولی میگوید چون کتاب را دوست دارد این کار را انجام داده است.
کتاب را دوست دارم
وقتی وارد مغازه کوچکش میشویم اولین چیزی که به نظر میآید عکس بزرگ امام خمینی (ره) است. انتهای مغازه کوچک، پیرمردی با کاپشن بسیجی که آخرین دکمه یقه پیراهنش را هم بسته لبخند دلنشینی به مشتریان میزند. در و دیوار مغازه با اشعار و تابلوهای ذکر اهلبیت (ع) تزئین شده است و کتابها منتظر مشتری هستند تا اوقات انتظارشان را زیبا و لذت بخش کنند. وقتی از آقا محمد درباره دلیل کارش میپرسیم میگوید: «به سختی میتوانم چیزی را بخوانم ولی از کودکی کتاب را دوست داشتم و هر وقت بتوانم چند خط میخوانم. روزهای اولی که مغازه را راه انداختم متوجه شدم مشتریها تا زمان آماده شدن کفششان بیکار هستند و وقتشان هدر میرود. تصمیم گرفتم کتابهایم را اینجا بیاورم. اول 5 کتاب داشتم ولی بهمرور زیاد شد و اکنون بیش از 700 جلد کتاب دارم. تعداد قابلتوجهی از این کتابها را مردم به کتابخانه اهدا کردهاند. تعدادی را هم خودم خریداری کردهام. خیلی دوست دارم تعدادش را بیشتر کنم ولی فضای کافی ندارم. همه ما میتوانیم در هر شرایطی کتاب بخوانیم. این روزها کمتر کسی را میتوان بدون مدرک دانشگاهی پیدا کرد. کتاب، اطلاعات آدم را بالا میبرد. بچه مسلمان باید آگاه باشد و دانش داشته باشد تا بتواند جلوی ظلم ایستادگی کند.» او میافزاید: «من و همدورههایم با سختی بزرگ شده و زندگی کردهایم. پدرم کارگر معدن بود و به همین دلیل هم نام خانوادگیما معدنچیهاست. او صبح تا شب برای درآوردن نان حلال زحمت میکشید و به سختی کار میکرد. من هم از ۷ سالگی در یک کفاشی کار میکردم تا اینکه به خدمت سربازی رفتم و بعد در یک شرکت استخدام شدم. بعد از اینکه از آن شرکت بازنشسته شدم دوباره سراغ شغلی رفتم که در نوجوانی انجام میدادم.»
تأثیر کتاب روی زن بدحجاب
پیرمرد کفاش با آبوتاب وصفناپذیری درباره تأثیر کارش صحبت میکند. او توضیح میدهد که حتی در انتخاب کتابهای قفسهاش هم هدف دارد: «من بچه هیئتی هستم و به این ویژگیام افتخار میکنم. زمانی در جبهه پشت تیربار و موشک جلوی دشمن را گرفتیم اکنون باید در عرصه فرهنگ وارد شویم و با کلامی نرم از جامعه مراقبت کنیم. این وظیفه برعهده هیئتیهاست. یکبار زنی بدحجاب به مغازهام آمد و کفشی را برای تعمیر داد. مثل همه مشتریها به او گفتم که یکی از کتابها بردارد و بخواند. او کتاب زندگینامه حضرت فاطمه (س) را برداشت و تا کفشش حاضر شود نیمی از کتاب را خواند. وقتی کفش را به او دادم گفت: میشود این کتاب را ببرم؟ گفتم: ببرید. اما برگردانید. چند وقت بعد دیدم یک خانم چادری وارد مغازه شد و گفت: بفرمایید این کتاب شما. اسم کتاب را که نگاه کردم دیدم زندگینامه حضرت فاطمه (س) است. متوجه شدم همان خانم بدحجاب است. او چند کتاب از احادیث و زندگی ائمه اطهار (ع) به کتابخانهام اهدا کرد و گفت: حاجی! همین کار را ادامه دهید که بهترین کار است.» لابهلای خاطرات محمد آقا کفاش پر از این حکایتهاست که مشتریان با تفکرات مختلف میان کفشهای زهواردررفته مینشینند و با کتابها دوست میشوند. تنها چیزی که از این کار نصیب حاجی میشود حس خوش معرفی یک کتاب و فرهنگ و برکتی است که به زندگیاش سرازیر میشود؛ به اندازه ای که خودش میگوید به همین برکت است حالا هر ۴ فرزند تحصیلکردهاش در نقطه ای از کشور در حال خدمت به هموطنانشان هستند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com