گروه بینالملل: پیشمرگ مسلمان کرد حاج لطیف راستی در روستای دره وران از توابع شهرستان مریوان میان خانوادهای فقیر، مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. او که منشأ لطف خدا بود در محیطی رشد و نمو یافت و به بالندگی رسید که از متاع دنیوی چیزی در آن نبود اما پرتوهای لطف و رحمت الهی مدام در آن جلوه گری میکرد.
به گزارش بولتن نیوز، در زادگاهش راهی مدرسه شد و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند ذکاوت و هوش سرشار او خانواده را بر آن داشت که علیرغم فقر و نداری زمینه ادامه تحصیل او را فراهم آورند لذا او را جهت تحصیل در مقطع راهنمایی به روستاهای همجوار فرستادند و لطیف توانست این مقطع را نیز با کسب نمرات عالی در روستاهای نی و نژمار به پایان برساند. عطش آموختن سراسر وجود این نوجوان را فراگرفته بود معلمانش او را به ادامه راه تا رسیدن به مدارج عالی تشویق میکردند چون بهخوبی استعداد او را شناخته بودند اما فقر چون دیوی سهمناک سایه سیاهش را بر این خانواده افکنده بود و امکان خروج از سیطره آن برای لطیف وجود نداشت لذا با دلی آکنده از غم و درد فراق با مدرسه تحصیل را رها کرد و در کنار خانواده به کار پرداخت.
زمانی که کردستان جولانگاه کرکسها شده بود لطیف که در ابتدای دوره جوانی قرار داشت سکوت را جایز ندانست و برای دفاع از عقیده و آرمان پادررکاب مردان مرد گذاشت و در تاریخ 14/8/1368 به سلک پیشمرگان روحالله پیوست تا به ادای تکلیف بپردازد او سلاح مردانگی را به کف گرفت و به جنگ نامردیها رفت و به مصاف با ضدانقلاب پرداخت.
در اوج دفاع هشتساله ملت ایران داوطلبانه عازم منطقه جنوب شد و مدتی نیز در آنجا به مقابله با مزدوران بعثی پرداخت و در همان منطقه بهوسیله گازهای شیمیایی دشمن مصدوم گردید و به مریوان برگشت.
این رزمنده پاکباخته سالها به مصاف با دشمنان داخلی و خارجی پرداخت بارها مجروح گردید اما هیچوقت قدمی فرا پس ننهاد و هم چنان باصلابت درصحنه ماند.
مصدومیت او هیچوقت نتوانست مانع از حرکتهایش شود و این بار با تلاش دوچندان به صحنه آمد و برای جهت دادن به تلاشهایش ردای سبز پاسداری را بر تن کرد و مرحلهی دیگری از مبارزات خود را علیه ضدانقلاب آغاز نمود.
لطیف به صداقت و پاکدامنی شهره بود و مردم او را تجسم اخلاق تلقی میکردند دینداری توجه به محرومین و زهد و پارسایی از او چهرهای موثق و مورداطمینان ساخته بود که مردم به او بهعنوان تکیهگاهی قابلاطمینان مینگریستند.
سپس با دختری به اسم پروین حسینی ازدواج نمود اما متأسفانه صاحب فرزندی نشد. این آزادمرد چون خود طعم تلخ فقر را چشیده بود لذا لحظهای از فقرا غافل نبود. آنچه را در توان داشت در این زمینه به کار میگرفت.
حاج لطیف به دلیل شهامت و رشادتی که داشت در مدت خدمت مسئولیتهای مختلفی را عهدهدار بود. شرکت در عملیات متعدد بهعنوان تکتیرانداز علیه گروهکهای ضدانقلاب، جانشین گردان انصارالرسول تیپ 2 شهید کاظمی، جانشین تکاوران تیپ 2 شهید کاظمی، فرمانده گروهان تکاوران (3) ویژه، فرمانده گردان (3) تیپ 2 شهید کاظمی، انهدام چندین محل ضدانقلابها در منطقه، دستگیری و به هلاکت رساندن چندین ضدانقلاب، کشف و دستگیری افراد وابسته به گروهکهای ضدانقلاب و آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی گردان سوم تیپ 2 شهید کاظمی مریوان بود.
حاج لطیف در طول سالها جهاد و مبارزه بارها مورد تشویق فرماندهان ارشد سپاه ازجمله فرماندهی نیروی زمینی سپاه، رئیس ستاد مشترک، فرماندهی لشکر 22 بیتالمقدس و نماینده محترم ولیفقیه در استان کردستان قرار گرفت.
درحالیکه سفر صمیمی و مقتدرانه مقام معظم رهبری به استان کردستان آنهم به مدت هشت روز در اردیبهشت سال 1388، به شادی دل ساکنان منطقه و شیفتگان ایران اسلامی منجر شد. استکبار جهانی و صهیونیسم که ناتوان از مشاهده اینهمه دلدادگی بین مردم و مقتدایشان بودند، نقشههای پریشان خود را نقش بر آب یافتند و به عوامل مزدور خود دستور اقدامات خرابکارانه و فعالسازی جوخههای ترور دادند. حضور نیروهای اشغالگر بیگانه در کشور عراق که در حقیقت دشمنان انقلاب اسلامی هستند باعث شد اشرار و گروهکهای ضدانقلاب با استفاده از تجهیزات پیشرفته نظامی، تجهیزات ویژه جاسوسی و خرابکاری اهدایی سرویسهای امنیتی بیگانگان بهقصد ایجاد ناامنی و بر هم زدن آرامش و امنیت منطقه و مردم شریف و زحمتکش استانهای غرب و شمال غرب کشور به مرزهای میهن عزیز ما نفوذ کنند. این قبیل گروهکهای شرور که هستی خود را درگرو حمایت تروریسم دولتی یعنی رژیم صهیونیستی میبینند و گواه این ادعا نیز آزادی فوری سرکرده گروهک تروریستی پژاک پس از دستگیری است، به اجرای معنویات این دشمن قسمخورده مسلمین روی آوردهاند. آنگاهکه ایجاد اختلاف و تفرقه بین شیعه و سنی کارساز نبود و ملت ایران نشان داد که در سایه اسلام ناب محمدی (ص) در راستای ایجاد حکومت الهی تلاش میکند و با بصیرت و آگاهی در تمامی ابعاد در مقابل نقشههای شوم بیگانگان به حفظ وحدت و همبستگی ملی خود پرداختهاند، شروع به انجام اقدامات تروریستی حتی از برادران اهل سنت نمودند که شهادت فرمانده گردان سوم امام حسین (ع) از تیپ دوم لشکر بیتالمقدس در سیامین روز از اردیبهشتماه سال 88 نمونهای از آنهمه جنایت است. شهید لطیف راستی از پاسداران بومی ساکن مریوان بود که از سالهای جنگ لباس مقدس پاسداری بر تن کرد و از اول خدمت بهطور مستمر در مصاف با دشمن متجاوز و ضدانقلاب، تلاش شبانهروزی نمود. وی نقش به سزایی در تأمین امنیت منطقه کردستان داشت و هیچ عملیاتی نبود که نیروهایش را به صحنه درگیری نفرستاده باشد و خودش آنجا حضور نداشته باشد. درواقع هر جا لطیف بود، ضدانقلاب جرئت حضور و درگیری نداشت. ضدانقلاب بارها تلاش نمود تا وی را ترور نماید ولی موفق نشد.
این پیشمرگ دلاور پس از سالها خدمت صادقانه صبح روز سیام در دومین ماه سال 88، با اجرای کمین در حاشیهی مرزی درزمانی که شهید راستی و همراهش احمد کریمی برای سرکشی به پایگاه روستای مرزی ویسه و رساندن تدارکات به آنجا میرفتند، بهصورت ناجوانمردانه خودروی آنها را به گلوله بستند و با شلیک صدها تیر این مردان زمینی را آسمانی کرده و روح این شهیدان بزرگوار به جوار همرزمان شهیدشان پیوست؛ و ردای سرخ شهادت را زیبنده قامت رسایش کرد و با چهرهای سرخ به دیدار معبود شتافت.
بهراستی دستاورد اقدامات این گروهکهای جنایتکار برای مردم منطقه چه بوده است؟ آیا ریختن خون هزاران شهید کرد در مناطق داخلی کردستان، اثبات ادعای واهی عمال رژیم صهیونیستی و استکبار جهانی در تحقق بهاصطلاح آزادی و دمکراسی آن منطقه است؟ مردم کردستان با مشارکت گسترده در تشییعجنازه شهدا اقدامات خصمانه این گروهک را نشان دادند که هیچ مشروعیت و مقبولیتی برای این مزدوران قائل نیستند؛ و لازم است ضدانقلاب و گروهکهای شرور و حامیان مستکبر آنها بدانند توطئههای شوم آنها با رشادتهای سربازان رشید اسلام در نطفه خفهشده و عناصر مزدور و خودفروخته ضدانقلاب با پشتیبانی نیروهای اطلاعاتی بیگانه هرگز نمیتوانند امنیت و آسایش مردم شهیدپرور مناطق مرزی و استانهای غربی و شمال غرب کشور را به خطر بیندازند. دشمنان این مرزوبوم بدانند این شهادتها تا نابودی شیاطین زمان ادامه خواهد داشت و با این شهادتها ملتها هوشیارتر از همیشه شده و فریاد خود را بر سر ظالمان و مستکبران بلند خواهند کرد. پرچم استقامت و پایداری که پیوسته در دست این سربازان فداکار میهن اسلامی در اهتزاز است همچنان در دست سربازان دیگری از خیل ایثارگران برافراشته خواهد ماند. بیشک هر قطره خون شهید تثبیتکنندهی راه و اهداف مقدس شهیدان است و رهآورد بیشازپیش امنیت پایدار در منطقه بوده و خواهد بود.
فقدان حضور برادرم را بهشدت احساس میکنم
لطیف در دوران کودکی علاقه زیادی به مسجد داشت و نسبت به بچههای دیگر زیاد اهل بازی کردن نبود. کمتر از منزل بیرون میآمد. در خانه مشغول کار کردن و کمک کردن به مادرم بود و آن را یک واجب شرعی میدانست میگفت: مگر نمیدانید که بهشت زیر پاهای مادران است؟ اگر میخواهید که خداوند از شما راضی باشد باید در قدم اول پدر و مادرتان از شما راضی باشد. او تمام فرمایشات خداوند و پیامبر بزرگوار و امام علی (ع) را که درباره پدر و مادر به مسلمانان توصیهشده است را با تمام وجود رعایت میکرد تا پدر و مادرش را از خودش راضی نماید.
رفتارش به نحوی خوب بود که تعجبآور بود. میگفت: اگر میخواهید در دنیا و قیامت شرمنده خداوند نشوید نمازهایتان را سروقت بهجا آورید.
لطیف فردی پاکدامن، بااخلاق، شیرینزبان با رفتار و کردار خوب، باتقوا، باایمان و برای خانوادهاش الگو بود.
برادرم فرزند و یادگاری نداشت. در مدت زندگیاش نداشتن فرزند را رحمت الهی میدانست و میگفت: که حتماً و ایماندارم که حکمت خداوند است که من فرزندی ندارم و هیچگونه گله و شکایتی نداشت و رفتارش با همسرش چیزی بهجز خوبی نبود. توصیهاش به ما این بود که اهل تقوا و پرهیزکار باشیم با مردم اخلاق پسندیده داشته باشیم.
اذیت و آزار حیوانات و پرندگان را جایز نمیدانست و در این خصوص همیشه این شعر را میگفتند که: میازار موری که دانهکش است...که جان دارد و جان شیرین خوش است.
شهید به حدی محبوبیت داشت که مردم مریوان و سنندج حتی شهرهای دیگر اگر نام مبارک آن شهید بزرگوار را میشنیدند با زبان و کلام شیرینشان از او بهعنوان یکی از صالحان نام میبرند و از ته قلبشان برای آن مرحوم تأسف میخورند چرا الآن در میان ما نیست.
لطیف راستی الگویی برای همه دوستان و آشنایان بوده است؛ و معیار انتخاب دوست ازنظر ایشان کسی بود که خواندن نماز اول وقت را مهم میدانست. رفتار و شخصیت ایشان چه در بین اعضای خانواده و چه در بین مردم شخصیتی دوستداشتنی بود. او از اخلاق و رفتار فرمانده هان و ائمه اطهار الگوبرداری میکرد و آنها را معلم خود میدانست.
همیشه میگفت: از خداوند میخواهم که مقام والای شهادت را نصیب من گرداند و انشاءالله درراه وطنم شهید میشوم. هر وقت کسی از یارانش شهید میشد. میگفت: که ((دوستانم شهید بودنتان مبارک و خداوند از شما راضی باشد)). خانوادههای شهدا را خیلی دوست داشت و علاقه زیادی به فرزندان شهید داشت و حتی حاضر بود که باجان و مال خود در خدمت خانوادههای شهدا باشد.
تا سال سوم راهنمایی درس خواند از طرف مدرسه آنها را برای اردو به منطقه جزیره مجنون بردند در آنجا شهید راستی بهعنوان بسیج دانشآموزی وارد سپاه پاسداران شد و تا زمان شهادتشان در خدمت سپاه و اسلام بود علاقهمند به مطالعه کتابهای مذهبی و علمی مانند کتاب قرآن، احادیث پیامبر (ص)، نهجالبلاغه و فرمایشات حضرت علی (ع) بود.
شهید راستی در محل کار و در گردان امام حسین (ع) در خدمت همرزمانش بود و آماده خدمت، آن را یک وظیفه شرعی میدانست و میگفت: مبادا یک روز به آبوخاکم مدیون باشم.
افتخار خدمت با شهید بزرگوار حاج هوشنگ ورمقانی و علاقهی زیادی به این شهید بزرگوار داشت. به جبهه علاقهمند و اخبار را پیگیری میکرد. وقتیکه همرزمانش را در جبهه میدید گریه میکرد و به ما میگفت: که اگر برای یکبار به جبهه بروید از آن لذت خواهی برد هیچوقت فراموششدنی نیست. میگفت: که جبهه دانشگاه بزرگی برای ماست که محل تربیت و اخلاق و رفتار پسندیده است برای رستگاری؛ و به بستگان و دوستان توصیه رفتن به جبهه را میکرد.
میگفت: کسی که ظلم و ستم میبیند و سکوت نماید واقعاً وطنفروش است. صدام و صدامیان و دولتهای استکباری با تمام قدرت کشورمان ایران را شیمیایی و بمباران میکنند و تمام جوانان مدیون خواهند شد اگر در جبهه شرکت نکنند و سکوت نمایند. ببینید که بچههای هم سن و سال من چه زحمتهایی میکشند تا اسلام به دست دشمن نیفتد. مگر نمیدانید که دشمن در کین جان و مال ما است و این بچههای بسیجی هستند که از این آبوخاک دفاع و پاسداری میکنند. به خدا قسم میترسم خدمتم صادقانه نباشد و در قیامت جوابگوی مردم باشم. در منزل شهید بودیم از بیمارستان زنگ زدند که گفتند: حاج لطیف زخمی شدهاند بیایید بیمارستان! شهادتش تأثیر زیادی و بسیار دردناکی داشت چون برادرم واقعاً انسانی بزرگ و یک تکیهگاه محکم برای ما بود و شهادتش آنقدر داغ بزرگی بود که پدرم از درد و رنج بسیار فوت کرد.
احساس میکنم که همیشه زنده است چون شهیدان نمیمیرند و همیشه در بین ما حاضرند. او بهعنوان فردی صالح و مؤمن و خدمتگزاری واقعی در خدمت دولت و ملت بود. در تمام مدت خدمتش فرقی بین نیروها نمیگذاشت و همه را دوست و برادر دینی خود میدانست و میگفت: که کسی از دیگران برتری دارد که تقوای بیشتری پیشه نماید و برتری انسانها به میزان تقوایشان است. خودش را نه بهعنوان یک فرمانده بلکه مثل یک سرباز معرفی میکرد. وقتی سربازی که در آشپزخانه مشغول خدمت بود و برای شهید غذا درست میکرد دست آن سرباز را میبوسید و از او حلالیت میطلبید.
من بهعنوان برادر شهید افتخار میکنم عضوی از خانواده شهدا هستم و پایبندیم به راهی که برادرمان و سایر شهدا داشتند. به نظر من حرمت خون شهدا را باید حفظ کرد و برای نسلهای آینده از شجاعت و فداکاری و ایثار این مردان بزرگ تعریف کرد تا خدایی نکرده آیندهسازان ما از فداکاری این بزرگواران بیخبر نشوند. ما باید یاد و خاطره شهدا را نگهداریم هر چه داریم از برکت خون پاک این شهیدان عزیز و بزرگوار است.
شهادتش ازلحاظ روحی ضربهی خیلی سنگینی برای من و خانوادهام بود و بزرگترین شک تلخ دوران زندگیام بود. باگذشت سالها از زمان شهادتش فقدان حضور برادرم را بهشدت احساس میکنم و دیگران هم هنوز از اخلاق خوب و نحوهی رفتارش تعریف میکنند و نسبت به شهید احساس دلتنگی میکنند.
حاج لطیف در پی گسترش دین مبین اسلام بود
از سال 1376 که من را بهعنوان مسئول بهداری گردان سوم تکاوران در شهرستان سروآباد معرفی کردند اولین روز آشنایی من با حاج لطیف بود و بعد بهعنوان دفتردار و راننده مسئول بهداری در جوار ایشان مشغول به خدمت شدم.
او میگفت: باتقوا و در کنار مردم باشید. استاد اخلاق، معلمی دینمدار بود چون همیشه نماز شب و توسل به ائمه را سرلوحه کار روزمره خود قرار میداد. به خواندن نماز ما را نصیحت میکرد و میگفت: نماز پایه و اساس دین است. همیشه در جوار علما و بزرگان دین باشید چون از ورثه انبیاء هستید. هیچ موقع دیگران را تحقیر نکنید به کسی توهین نکنید. همرزمان و دوستان را دوست بدارید به مستمندان و فقیران کمک کنید. حاج لطیف زندگی آرام و سادهای داشت. دنبال تجملات دنیایی نبود. میگفت: ایکاش زندگی همیشه ساده و آرام بود تا مبادا دچار گناه و گمراهی شویم.
انسان اطاعتپذیری بود. همیشه بالباس نظامی، مرتب و آمادگی هرگونه مأموریت محوله بود. بهتر از هر چیز به علما و بزرگان دین علاقه داشت. اهل مطالعه و کتاب بود. به افراد فقیر و بیبضاعت علاقهمند بودند و بارها از زبانش شنیدم که میگفت: ایکاش اینقدر پول داشتم که برای تکتک آنها خانه میخریدم. رفتارش بسیار عالی و خوب بود و قدرت درک بالایی داشت. رفتار و رابطه بسیار خوبی با دوستانش داشت و با بیشتر همرزمانش رفتوآمد خانوادگی داشت.
دوستان و همرزمانش او را بهعنوان مربی و استاد اخلاق یاد میکنند. مردی فداکار و مسئولیتپذیر بود و تلاش میکرد که به کارها و امور و وظایف محول نظم و ترتیب خاصی داده شود تا بهتر انجام شوند. در میان مردم جایگاه بسیاری بالایی داشت چون قبل از عضویت در سپاه طلبه بود و در بین مردم بهعنوان یک مبلغ دینی جایگاه ویژهای داشت. فردی روشنفکر و آگاه در خدمت قرآن و احادیث نبوی و در پی گسترش دین مبین اسلام بود. عاشق ولایت بود و به حضرت امام (ره) و رهبر عزیزمان ارادت خاصی داشت و مقید به اوامر و دستورات این دو بزرگوار بود
یکی از آرزوهای آن بزرگوار این بود که میگفت: ایکاش یک دستگاه آمبولانس بخرم و من را هم بهعنوان راننده ماشین آمبولانس استخدام کنند تا افراد بیبضاعت و فقیر را به بیمارستان ببریم و مداوایشان کنیم. قدرت گرفتن بهترین تصمیم و پیدا کردن بهترین راهحل در مواقع بحرانی را داشت. دیدگاهش این بود که این جنگ ناعادلانه و ظالمانه علیه ایران اسلامی تحمیل شد. در دوران دفاع مقدس باوجوداینکه شهیدان و زخمیها و حتی اسرای زیادی داشتیم اما با توکل بر خدا و تلاش و همت تمام بچهها توانستیم که بر دشمن غلبه کنیم.
توصیه شهید قبل از عملیات این بود که دشمن را کوچک نشمارید خودتان را در مقابل دشمن تجهیز و آماده کنید و در حین عملیات خونسردی خودتان را حفظ کنید و بر کارتان تسلط داشته باشید و روحیه خوبی داشته باشید.
به ترمیم و نحوه بازسازی نیروها و امکانات مشغول بود و برای نیروها سخنرانی میکرد و نیروها را دلداری میداد و میگفت: باخدا باشید تا خدا شمارا یاری کند.
بعد از عملیات و درگیری مابین روستاهای نژمار و سرنژمار از توابع شهرستان مریوان، نیروها را جمع کرد و شروع به تلاوت قرآن نمود و گفت: که با تلاوت قرآن است که دلها آرام میگیرد.
او توان تصمیمگیری قاطعی داشت. فردی شجاع و دارای روحیه شهادتطلبی. شهید هنگام حرکت به منطقه روستای سیاناو و ویسه بسیار خوشحال بود و حتی با من و یکی از همکاران که اصرار داشتیم او را همراهی کنیم بهصورت قاطع و دوستداشتنی با ما برخورد کرد و گفت: من میروم و گردان را اداره کنید.
شش ماه بعد از شهادتش در خوابم شهید راستی و شهید احمد کریمی را در مسجد روستای پایگلان دیدم و گفت: ای برادر جایگاه خوبی در کنار امامجمعه روستای فوق داریم و یک نهر روشن و پرآب در حیاط مسجد جاری بود و این شهیدان بزرگ در کنار آن نشسته بودند.
دریکی از مأموریتها که پشت شهر مریوان آتشگرفته بود با هماهنگی اداره منابع طبیعی برای خاموش کردن آتش رفتیم. در حین آتشسوزی یک لاکپشت سوخته بود که شهید اسرار میکرد که لاکپشت را بر داریم و لاکپشت را به مدت یک هفته پانسمان و درمان کردیم تا خوب شد.
مقام شهادت نصیب هرکسی نمیشود و شهادت شهید راستی چنان بر روحیه من و دیگر همرزمانش تأثیرگذار بود که اصلاً قابل توصیف نیست چون تنها فرمانده نبود یک استاد و یک رفیق خوب بود. عشق و علاقهی زیادی به شهادت داشت و آرزوی قلبیاش شهادت بود.
بارها از او شنیده بودم که دوست دارد بهصورت داوطلبانه برای جنگ با اسراییل به کشور لبنان برود. شهید لطیف راستی هنگام حرکت به منطقه سیاناو به من و نوبخت خالدی گفت: که شما در گردان بمانید نوبت من است شما دنبال کار اداری و پشتیانی گردان باشید.
یاد و خاطرهاش در دلهایمان وجود دارد و حتی حضورش را در زندگی خود احساس میکنیم چون مدت 12 سال بهطور مداوم در کنار هم بودیم احساس میکردیم که 2 برادر از یک خانواده هستیم. من با همین طرز تفکر فرهنگ جهاد و شهادت را برای همیشه برای نسلهای آینده زنده نگه خواهم داشت.
هنگام مأموریت هیچ نیرویی حق نداشت بدون اجازه از میوه و سبزی و محصولات مردم استفاده نماید و در هنگام انجام مأموریتها کلیه نیروها باید جیره غذایی آب، چای و وسایل همراه را در کولهپشتی خود و به مدت ۲۴ ساعت همراه داشته باشند.
در کنار روستای میرآباد در حین برگزاری رزمایش بودیم که 2 رأس اسب متعلق به قاچاقچیان زخمی شد من را مأمور کردند که آنها را به مدت 3 روز معالجه و درمان نمایم.
یار و غمخوار محرومین و فقرا بود
سال 1360 با شهید آشنا شدم. شخصیتی دوستداشتنی و انسانی صادق بااخلاق خوب و پسندیده، او تا سال سوم راهنمایی درسخوانده بود اما خیلی باهوش و استعداد بینظیری داشت. در انجام مأموریتها باتجربه و خوب عمل میکرد. به خاطر شخصیت دوستداشتنیاش همه معلمین او را دوست داشتند و یک دوست صمیمی خوب برای همکلاسیهایش بود و با همه ارتباط خوبی داشت. صادق بود از دروغ بهشدت متنفر و مشغول انجام کارهای نیک و پسندیده بود. خاندان پیامبر را خیلی دوست و ارادت زیادی به آن بزرگواران داشت و در هنگام اجرای فرامین، دستورات و وظایف محوله همیشه به آنها توسل میکرد. بیشازحد به تلاوت قرآن علاقهمند بود. یک روز به من گفت: بیا با هم مسابقه ذکر کلمه (لا اله الا الله) بدیم که بدونیم کدامیک از ما میتواند این ذکر را بیشتر تکرار کند. یکی از عادتهای خوب ایشان خواندن نماز در اول وقت بود و همیشه ما را به انجام این کار تشویق میکرد و در انجام عبادات خشوع و خضوع زیادی داشت. همیشه از شخصیت آن عالم ربانی تعریف و تمجید میکرد و میگفت: که انقلاب اسلامی ایران از دست آوردهای این مرد بزرگ بود و از تلاشها و فعالیتهای بزرگ امام راحل (ره) میگفتند. شهید راستی تبعیت از روحانیت متعهد به اسلام در چهارچوب قوانین اسلامی را رمز موفقیت در انجام دستورات میدانست. تلاش میکرد که بیشتر اوقات علل خصوص در اوقات نمازهای یومیه در مسجد حضورداشته باشد همکاری و تعامل زیادی با مسجد و روحانیت داشت. علاقه زیادی به بحث و گفتگو در مورد مسائل دینی و مذهبی داشت و میگفت: که باید درراه دین اسلام و پایداری آن تلاش نماییم. وی برای حفظ حقوحقوق دیگران احترام زیادی قائل بود حتی در بیشتر موارد از حق خود برای دیگران گذشت میکرد. اگر کسی اشتباهی میکرد او را نصیحت میکرد و دیگران را هم اگر خدایی نکرده مرتکب خلافی میشد امربهمعروف و نهی از منکر میکرد. بیشتر از همهچیز از دروغ بدش میآمد و اگر در مجلسی کسی دروغ میگفت: آن مجلس را ترک میکرد. شهید راستی چون خیلی خوشاخلاق بود زیاد با عصبانیت میانهای نداشت. هر کس که برای اولین بار با شهید راستی ملاقات میکرد بیشتر مایل میشد که هرچه زودتر دوباره به دیدار آن شهید بزرگوار برود و مشتاق دیدن شهید میشد. احترام گذاشتن به پدر و مادر را به ما توصیه میکرد و میگفت: اگر پدر و مادر از فرزندی راضی نباشد خداوند هم از او ناراضی نمیشود. یکی دیگر از توصیههای آن بزرگوار این بود که سر سفره غذا هیچگاه پرخوری نکنید. آرزو داشت که یک ساختمان خیلی بزرگ داشته باشد و در آنجا برای مردم فقیر و ستمدیده غذا آماده کند. بزرگترین آرزوی شهید رسیدن به درجه رفیع شهادت بود. همیشه یار و غمخوار دیگران و اطرافیانش در مواجه با مشکلات و غمهای آنها بود. او چون ارتباط بسیار نزدیکی با مسجد و محله داشت مردم او را ماموستا ملا لطیف صدا میکردند؛ و کمکهای مالی زیادی هم به مسجد میکرد. شهید راستی یار و غمخوار محرومین و فقرا بود و اگر حتی کسی از دوستان و آشناها و همسایگانش مشکلی داشت دیگر نمیخندید. یک صندوق در داخل ماشینش داشت که در آن برای کمک به محرومین صدقه جمعآوری میکرد. میگفت: که همه ما بایستی برای دفاع از این انقلاب شکوهمند که برای آن زحمتهای زیادی کشیده شده است بسیج شویم و بسیج یعنی نیروی آماده در همه لحظات. او من را با بسیج آشنا کرد و اینیکی از افتخارهای بزرگ من است. میگفت: که دوست دارم که یک روز شهید بشوم و همسایه شهدا در روز قیامت باشم دوست ندارم که بازنشسته شوم. هر وقت یکی از همرزمانش شهید میشد از ته قلبش ناراحت میشد و میگفت: که ایکاش من بهجایش شهید شده بودم.
14 ساعت قبل از شهادتش با خانوادههایمان در منطقه اورامانات بودیم. شهادتش واقعاً غم بسیار بزرگی برای همهی ما بود غمی که هیچوقت فراموش نخواهد شد. همگی ما به شهیدان راه انقلاب مدیون هستیم و مقام و منزلت شهیدان هم در دنیا و هم در قیامت خیلی بزرگ است. ما باید تلاش کنیم که راه شهدا را ادامه دهیم؛ و یاد آنها باید برای تمام نسلهای بعد زنده و جاوید بماند.
حرف و صحبتش همیشه دین مبین اسلام بود
از روزی که خداوند چنین فرزندی به من عطا فرمود او را لطیف نام نهادم. این نام را مادر شهید و همسایههایمان انتخاب کردند.
لطیف در دوران بچگی نشانههای عجیبی داشت، نسبت به بچههای دیگر کم سروصدا و آرام بود و خداوند منان لطف و مرحمت زیادی به این فرزند شهیدم داشت هرکس او را از نزدیک میدید نظرش این بود که انشاءالله این بچه آیندهای خوبی در پیش دارد.
ادب و اخلاق بچگیاش در آن دوران معلوم بود تا کمکم بزرگ شد و در همان دوران علاقه به نماز و روزه پیدا کرد؛ و به مسجد میرفت. تا به سن 7 سالگی رسید و به مدرسه رفت دوران ابتدایی را در روستای محل سکونت سپری نمود و برای ادامه تحصیل به شهر مریوان رفت. در روستای نی و نژمار دوران راهنمایی را به پایان رساند. اخلاق، رفتار و کردارش در روستای نژمار بین مردم معروف شد.
در دوران زندگی غرق عبادت الهی بود. به همین دلیل مردم روستا او را ماموستا و ملا لطیف صدا میزدند. بحث، حرف و صحبتش همیشه دین مبین اسلام بود. کسانی که حتی او را ندیده بودند سعی میکردند برای یکلحظه هم شده او را ببیند چون بهجای سرمایه دنیا او اخلاق، ایمان به خدا، درستکاری، کردار خوب، امربهمعروف و نهی از منکر را انتخاب کرده بود.
مهربانی، صداقت، خوشرفتاری. خوشاخلاقی و ایمان به خداوند منان و احادیث و شریعت و فرمایشات امام علی (ع) و فرزند بزرگوارش امام حسین (ع) را انتخاب کرده بود.
همیشه از زبان شیرین این فرزند شهیدم میشنیدم میگفت: انسان برای وطن و مملکت خود باید همیشه آماده جان فدا کردن باشد چون همه ما ایرانیان در هر منطقه از میهن اسلامی مسئول هستیم برای حفظ این مملکت این عقیده در باور این شهید بود. در تمام زندگیاش خدمت به مملکت را وظیفه شرعی خودش میدانست.
من که پدر ایشان هستم به خدا سوگند میخورم که فرزندم از روزی که لباس مردانگی پاسداری را به تن کرده تا شهادتش یک ثانیه غافل از وظیفه شرعی خود نبود. این افتخار من است که پسرم دوران جبهه و بعد از جنگ لباس مقدس بسیجی و پاسداری را تا آخرین روز شهادتش بر تن داشت و درراه پرفتوح امام راحل خمینی کبیر و پایبند به فرمایشات مقام معظم رهبری آن رهبر فرزانه انقلاب جانش را فدا کرد. ای فرزند انقلاب چون وظیفه خود را به انجام رساندی این شهادت بر تو مبارک باد. او فرزندی بود در خدمت پدر و مادرش و مردم مسلمان و میهن.
رسول خدا میفرمایید: (هرکس پدر و مادرش از او راضی باشد خداوند هم از او راضی است.) و من بهعنوان پدر حاج لطیف راستی از او در این دنیا راضی هستم و در آخرت التماس دعا دارم و امیدوارم شفیع ما در روز محشر قرار گیرد. حاج لطیف راستی از فرماندهان شجاعی بود که تا در قید حیات بود در تمامی مأموریتهای حساس، به گردان آن شهید گرانقدر حساب ویژه بازکرده بودند. تمامی مأموریتهای خطیر از عهده چنین فرمانده ای باتدبیر، زیرک و مدیر برمیآمد. بعد از شهادت لطیف راستی پدرش نتوانست داغ دوریش را تحمل نماید و بعد از 6 ماه از شهادت فرزندش دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار فرزند شهیدش شتافت.
او رفت تا خط امام و رهبری در کردستان پر رهرو بماند
برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که باخدا بستند کاملاً وفا کردند، پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و عهد خود را هیچ تغییر ندادند.
شهید بزرگوار مظلوم کردستان لطیف راستی سخنوری قهار و عابدی شبزندهدار بود، قلم عاجز از توصیف صفات برجسته و باارزش و ناتوان از احصاء ویژگیهای خاص و زبان الکن از روشن کردن مقام والایش. آنگاهکه دنیا را قفسی تنگ یافتی و پرنده وجودت را در آزار اذیت، از خداوند شهادت را طلب کن. آنگاهکه ترنم دعایت مملو از سوز دل گردید و چشمانت در هجران یار مالامال از زلال اشک، از خداوند شهادت را طلب کن. آنگاهکه سراسر وجودت را پاکی فراگرفت و ذکر سجودت توأم با تباهی گردید، از خداوند شهادت را طلب کن. آنگاهکه قلبت از نور الهی انباشته گردید و جانت از نشاط و تعالی معنوی لبریز، از خداوند شهادت را طلب کن. آنگاهکه بقا را در فنا دانستی و مرگ را پلی بهسوی خدا، از خداوند شهادت را طلب کن. شهادت او چیزی نبود جزء پاداش خداوند به دعاهای او که در آخر هر خواسته از خداوند شهادت را طلب کرده است. شهادت برازنده شهید راستی بود (شهیدان را شهیدان میشناسند).
حاج لطیف جمیل شهسوار کردستان
کاک لطیف: امشب نمیدانم چه شده دلم تنگ است و چشمانم گریان. نمیدانم علتش آن بود که امروز برف سنگینی بارید و یاد مأموریتهایی افتادم که در برفهای سنگین کردستان و در قلههای سر به فلک کشیده میرفتی یا آنکه از جلوگردانت عبور کردم چشمم به گردانی افتاد که در ایران نمونه بود. فرمانده ای شجاع داشت. نمیدانم تو اینهمه خصلتهای خوب را چطور به دست آورده بودی.
در نماز جماعت بیشتر در بین مردم حضور داشتی، در مراسم آئینی مذهبی نقش به سزا داشتی، در بین اقشار مختلف مردم محبوبیت داشتی، در عملیات نقش فرمانده توانا و موفق را داشتی، در بین سربازها همچون استاد و راهنما نقش به سزا داشتی و...
یادش به خیر روزی که گردانت در سروآباد و در میان آنهمه نیرو به احترام تو عزیز یکدانه از انارهای درخت را، از درخت نچیده بودند شاید اگر جایی دیگر بود همه آنها را نارس از درخت میچیدند.
مگر میشود در یک گردان آنقدر عزت و احترام، واقعاً اسم بامسمایی داشتی واقعاً در دل تمام دوستان لطیف بودی.
در این روزها یکی از دوستان پیامکی برایم فرستاد که در آن نوشته بود (سلام، خدا خیرت بده، شهید راستی مظلوم بود، متدین بود، بهراستی راستگو بود، سالها سرباز او بودم بیشک دورانی پر از خاطره بود، شاید بهترین جمله این باشد که شهید راستی بهحق شایستگی شهادت را داشت.)
در مظلومیتت بیشک هیچکس منکر نیست حتی در مراسم به خاک سپاریت دوست و دشمن زبان به وصف تو گشوده بودند و مظلومیتت به حدی بود که با نگاه بهعکس اولین سالگرد شهادتت خون گریه میکنم.
بیشک هرلحظه با تو بودن عبادت بود که خداوند خود بهتر میداند و خوبان را گلچین نموده و به نزد خود میبرد حتماً اشکالی در کار ما هست که نتوانستیم در رکابت باشیم و با تو بیاییم که شفاعتمان کنی.
لطیف جان: تو برکت بودی برای شهرمان بهگونهای که بعد از شهادتت با خون سرخت شهر ما را بیمه نمودی و جلو قتلعامهای شهرمان را گرفتی.
ایادی شیطان هرچند که نتوانستن در درگیری مسلحانه و رودررو به تو ضربه بزنند و همیشه از تواناییهای تو در عذاب بودند چون گرگانی در پوست بره میخواستن به تو ضربه بزنند البته کور خواندند آنها نتوانستن به توی بزرگوار ضربه بزنند بلکه تو با شهادت به آرزوی دیرینهات رسیدی و جمیل آن شهسوار کردستان را دوباره ملاقات کردی آن عزیزی که با تو مانند سیبی بود که نصف شده بود و چه عجلهای داشتی برای دیدن دوستان دوران جنگ.
به دیدار معشوقت شتافتی و نا به خردان را رسوا کردی. لطیف جان: افسوس و صد افسوس که قدر تو را ندانستیم.
کاک لطیف جان: میدانم تمام دوستان شهیدت مشتاقانه منتظر دیدارت بودند ولی به خدا ما هم از دوری دیدارت در حسرتیم ما را دعا کن که لیاقت داشته باشیم بهدرستی ادامهدهنده راهت باشیم.
لطیف مظهر و نماد معنویت مردمداری و کمک به فقرا بود
در سال 1351 در خانواده مذهبی، باایمان و متدین در شهرستان مریوان متولد شدم. بنیاد و ریشه خانوادهام که از اسلام نشئتگرفته بود و شخص خودم پایبند به دین مبین اسلام و آرمان انقلاب هستم و در ایام زندگیام آرزو داشتم همسری باایمان و بااخلاق و جامعهشناس را انتخاب نمایم. در سال 1369 آرزویم برآورده شد و با انسانی باایمان و پایبند به دین اسلام و بااخلاق، بافرهنگ و جامعهشناس که مورد تائیدم بود ازدواج کردم.
او بهقدری پایبند و معتقد به دین اسلام و جامعه بود که شخص خودم متحیر بودم و بارها تصور میکردم که نمیتوانم همسر چنین شخصی باشم. در طول دوران زندگی استادی برای من شده بود و من از آن درسها و تجربههای زیادی یاد میگرفتم، بهقدری به هم وفادار بودیم که حد ندارد. یک روز به او گفتم: خدا نکند اگر من و تو یک روز با هم نباشیم چهکار کنم با لبخندی شیرین گفت: با قضا و قدر و قسمت نمیتوان جنگید هر چه خدا بخواهد همان میشود. من در دوران حیاتم از همه اخلاق حاج لطیف متعجب بودم که خداوند چنین انسانی را باایمان و متدین آفریده که مشتاق به زندگی بود و در کنار آن شغلش پاسداری و دفاع از مملکت و انقلاب بود انتخاب کردهام. روزی به حاج لطیف گفتم: چرا اینچنین شغلی را انتخاب کردهای؟ او در جواب گفت: شبی پیامبر را در خواب دیدم و از شغلم رضایت داشت. شهید چون پایبند به دین اسلام بود از شغلش خیلی رضایت داشت و در سال 1370 از شهرستان مریوان برای دفاع از میهن اسلامی به شهرستان بانه رفتیم.
در یکشب زمستانی به خانه برگشت. بهقدری سرماخورده بود که دستهایش توانایی کندن پوتینهایش را نداشت شخص خودم پوتینهایش را از پایش درآوردم؛ و از شهرستان بانه به شهرستان مریوان آمدیم و دوران خدمتش با شهید حاج ورمقانی بود و بعد از شهید شدن حاج ورمقانی به شهرستان سروآباد آمدیم و مدت چهار سال در آن شهر ماندیم. حاج لطیف روزبهروز به زندگی و شغلش علاقه بیشتری نشان میداد. تا اینکه در سال 86 و 87 به زادگاهم برگشتیم و از زندگی کردن با چنین شخصی لذت میبردم. تجربههای زیادی را کسب میکردم و روزبهروز علاقه بیشتری به ایشان پیدا میکردم طوری به او الفت و عادت کرده بودم که حتی نمیتوانستم یک ساعت هم از او دورباشم. حاج لطیف نه نسبت به من بلکه نسبت به همه همیشه آرام بود و در دوران زندگیاش انسان دنیاپرستی نبود بلکه حرفش تنها اسلام بود و تنها فکرش به اسلام و آرمان انقلاب بود و هر کاری برای انقلاب اسلامی میکرد تنها درراه رضایت خدا و اسلام بود تا عاقبت تمام آرزوهایم در تاریخ 29/2/1388 تمام شد و حاج لطیف به فیض شهادت نائل گشت.
روزی در حال جمعوجور کردن اثاث منزل و وسایل لطیف بودم تعدادی دفترچه پسانداز را پیدا کردم از این کار خیلی تعجب کردم چراکه لطیف هیچوقت مسائل مربوط به زندگی مشترک را از من پنهان نمیکرد برای اینکه از موضوع اطلاع پیدا کنم کنجکاو شدم زمانی که تحقیق کردم متوجه شدم صاحبان دفترچهها تعدادی از ایتام شهر مریوان هستند که لطیف ماهانه مبلغی از درآمدش را برای آنها پسانداز میکند. به روی خودم نیاوردم و چیزی به لطیف نگفتم. تا اینکه یک روز به درخواست ایشان به قبرستان رفتیم. لطیف زیاد به قبرستان میرفت و برای آمرزش اموات دعا میکرد. یکییکی سنگ مزارها را میخواند و میگفت: بالاخره نوبت ماهم خواهد رسید گفتم: لطیف دوست ندارم این جمله را بشنوم گفت: این یک واقعیت انکارناپذیر است آیا میدانی تنها چیزی که از این خفتگان بر بستر سرد خاک باقیمانده است چیست؟ گفتم: ممکن است خیلی چیزها را از خود بر جای گذاشته باشند. گفت: نه آنچه مانده است عبادات و صدقات آنان است باید به فکر باشیم و قبل از اینکه راهی شویم بیشتر زاد و توشه روانه کنیم. گفتم: در این زمینه کاری نکردهای؟ گفت: چرا اگر خداوند قبول کند در حد توان کارهایی کردهام اما این موضوع باید پیش من و تو بماند و کسی از آن مطلع نشود. گفتم: چهکارهایی کردهای شروع کرد به بیان آنها خیلی تعجب کردم چون تصور میکردم تنها کاری را که ممکن است ایشان کرده باشند باز کردن حساب پسانداز برای چند نفر یتیم است اما فهرست کارهای خیر لطیف بسیار گستردهتر ازآنچه بود که من فکر میکردم. پس از بیان آنها گفت: چند حساب پسانداز هم برای تعدادی یتیم بازکردهام و ماهانه مبلغی را به حسابشان واریز میکنم تا وقتیکه به سن بلوغ رسیدند مشکلی نداشته باشند. من بااینکه سالها با لطیف زندگی کرده بودم و محاسن ایشان را میشناختم اما مطالبی را که آن روز از او شنیدم بسیار برایم تعجبانگیز بود. لطیف مظهر و نماد معنویت مردمداری و کمک به فقرا بود.
نام: ... لطیف راستی
فرزند: ... رشید
ولادت: ...5/5/1348
شهادت: ... 30/2/1388
محل شهادت: ...منطقه دوماله مابین روستای ویسه و سیاناو
نحوه شهادت: ... درگیری با ضدانقلاب
محل دفن: ...گلزار شهدای مریوان
انتهای پیام/#
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
خدایا این بنده گناهکار وشرمنده را کمک کن که دوستی ودشمنی من به خاطر توباشد .
خدایا مراتوفیق ده که انسانی باگذشت باشم .
خدایا کینه وحسد رااز دلم وقلبم بزدائید .
خدایا کمکم کن که خدمتگذار مسلمانان باشم وبه این خدمتگذاری افتخار کنم.
خدایا کمکم کن که انسانی عادل باشم واز ظلم وبی عدالتی متنفر باشم
خدایا محبت هرچه را تو دوست داری ومی پسندی در دلم جایگزین کن
حدود 15ماه بین سالهای 81تا83فرمانده من بود..بسیار انسان بزرگی بود امروز 14سال بعد از شهادتشون خبر شهادت رو شنیدم روحت شاد