پای منبر شیخ حسین انصاریان در ماه مبارک رمضان؛
به گزارش بولتن نیوز : استاد حسین انصاریان مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم در تازهترین جلسه اخلاق خود در حسینیه همدانیها در ماه مبارک رمضان به موضوع «نوشداروی ایمان به خدا بعد از مرگ انسان» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه میآید:
نداشتن معرفت، عذری غیرقابلقبول در قیامت
این همه که در قرآن و روایات اهلبیت سخن از شناخت، معرفت و آگاهی است، اگر کسی بهدنبال این شناخت و آگاهی نرود، فردای قیامت معذور نخواهد بود؛ یعنی نمیتواند هیچ راهی پیدا بکند که نسبت به نداشتن معرفت و شناختش، عذر قابلقبولی ارائه کند. چرا؟ چون پروردگار مهربان سه نیرو به انسان عطا کرده که با این سه نیرو میتواند در حد خودش، شناخت و آگاهی و معرفت کسب بکند؛ یعنی خدا را بشناسد، دنیا را بشناسد، خودش را بشناسد، راه را بشناسد، راهنما را هم بشناسد. این سه نیرو و ابزار شناخت در این آیه قرآن مجید بیان شده است. والله! چقدر خوب است که آدم حرفهای خدا را باور کند، یقین کند.
تحیر و مستی انسانهای بیثبات و مضطرب
آدم باید عقلش را بهکار بگیرد و در نقطه مثبتی بایستد. اضطراب، بیثباتی و بیقراری نسبت به واقعیت بد است؛ چون آدمهای بیقرار و مضطرب نمیتوانند یکطرفه بشوند، نه در کفر و نه در ایمان و نهایتاً نه آنطرفی میشوند و نه اینطرفی. به قول پیغمبر اکرم(ص)، بخشی از مردم آخرالزمان، «حیارا سکارا» متحیر و مست هستند. آنها نمیدانند چهچیزی را قبول بکنند! این حق است، آن حق است، این باطل است، آن درست است، این نادرست است. گیج هستند و ثابت نیستند؛ قدیمیها میگفتند:
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم/نه کافر مطلق، نه مسلمان تمامیم
پایان سرگردانی انسان در برزخ
نمیدانیم بالاخره باید به کدام طرف برویم! در این شصت-هفتاد ساله کوتاه هزار جاده را میروند و میبینند به جایی نرسیدند. از هر جادهای که میروند و به جایی نمیرسند، برمیگردند و به یک جاده دیگر میروند. کِی از این سرگردانی درمیآیند؟ اگر درنیایند و خود را در یک نقطه مثبت ثابت نکنند، کِی از این سرگردانی و حیرتزدگی درمیآیند؟ امیرالمؤمنین میفرمایند: وقتی دفنشان کردند و برگشتند، روح که وارد برزخ میشود( نه این قبر)، بیدار میشود. «النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» مردم در خواب هستند و وقتی مردند، بیدار میشوند.
نوشداروی ایمان به خدا
بیداری بعد از مرگ برای بیدار چقدر سودمند است؟ قرآن میگوید هیچ. قرآن مجید میگوید: همه جا که ایمان و عقل و فهم و درک سودمند نیست؛ اینها جا دارد، زمان دارد و اگر از آن زمان بگذرد، از آنجا بگذرد، دیگر سودی ندارد. ایمان هست، اما دیر آمده که آن ایمان و فهم و دانایی، همین ضربالمثل ایرانی است که از شاهنامه فردوسی گرفته شده است: «نوشدارو بعد از مرگ سهراب». نوشدارو یک داروی خیلی قوی بوده که اگر سر از بدن جدا نشده بود، زخم تیر و خنجر و شمشیر را خوب میکرد؛ اما کِی خوب میکند؟ وقتی قلب زخمی میزند و حیات دارد. نوشدارو را که به دست رستم دادند، سهراب مرده بود و برای سهراب ارزشی نداشت. ایمان بعد از اینکه قرآن میگوید «قُضِیَ الأمْر» کار از کار گذشته است، سودی ندارد.
ناکارآمدی ایمان دیرهنگام فرعون
فرعون وقتی غرق میشد، هنوز سر و سینهاش بیرون از آب بود، ولی دید طوفان عظیم دریای نیل همه را برد؛ سرهنگ و سرتیپ و وکیل و وزیر و مدیرکل و فرماندار و استاندار و سپهبد و سردار. خداوند اول در جلوی چشمش قدرتش را پوچ کرد، حالا خودش تکوتنها در این امواج مانده و سینه و سرش بیرون است، هنوز فرو نرفته و راست گفت، از آیه هم استفاده میشود که واقعاً راست گفت. فریاد کشید: «آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ»(سوره یونس، آیه 90)، نبوت این دو نفر و ربوبیت تو را قبول کردم و قبول کردم که من و ارتشم هیچکاره بودیم؛ چون کل این قدرتِ من را با یک جرعه آب نابود کردی. خدا ارتشی را برای جنگ با دشمنان بسیج نمیکند: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ»(سوره یس، آیه 28)، من در حکومتم یک سرباز هم بهکار نمیگیرم. وقتی خودم در میدان جنگ با دشمن، یعنی این جنس دوپا بیایم، یا به باد یا به آب یا به زلزله یا به طوفان میگویم که مهلت نده! به دو دقیقه نکشد، همه را ببر.
سرانجام تکبر قارون
خوب است آدم تاریخ را در قرآن ببیند تا حواسش جمع باشد. گاهی یک ملت را نابود کرده، گاهی یک خانواده را نابود کرده و گاهی یک فرد متکبر را نابود کرده است. یکنفر در ۷۰ هزار نفر بنیاسرائیل شاخوشانه کشید که قارون بود. هیچ ارتشی را برای نابودکردن و گرفتن و بندزدنش استخدام نکرد؛ فقط پروردگار به زمین اشاره کرد: «فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ»(سوره قصص، آیه 81)، دهانت را باز کن و با خانهاش ببر! زمین در اختیار خداست، آسمان در اختیار خداست.
جمله ذرات زمین و آسمان/ لشکر حقاند گاهِ امتحان
بیدارباش قصص قرآن برای انسان
فقط یک اشاره، زمین دهان باز کن و خودش و خانهاش و هر چه در خانه دارد، ببلع! زمین بلعید. اینها درس است، پند است، موعظه است، بیدارباش است، هشداردهنده است.
فرعون گفت: «آمَنْتُ» و خدا هم در قرآن نمیگوید دروغ گفت، اصلاً مارک دروغگویی در آن لحظه به فرعون نزد. فقط پروردگار میگوید: وقتی گفت «آمَنْتُ»، به او گفتم: «الآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»(سوره یونس، آیه 91)، الآن باور کردی که من رب هستم، من پروردگار هستم، من مالک عالم هستم؟ الآن باور کردی؟ روزگار باورت گذشته و تمام شده است، چون حکم عذاب بر تو قطعی شده و بر اراده من گذشته است. ایمانت درست، چون خود خدا میگوید الآن ایمان میآوری؟ یعنی دروغ نگفت، اما زمانش گذشته بود و دیگر این ایمان فایدهای ندارد. این ایمانی که تو الآن آوردی، نوشدارو بعد از مرگ سهراب است و فایدهای ندارد.
سختترین عذابها برای غافلان از حقیقت
دیگر بعد از مردن، عقل هم به درد نمیخورد، فطرت هم به درد نمیخورد، ایمان هم به درد نمیخورد؛ چون زمان همهشان گذشته و فرصتشان از بین رفته است. تنها چیزی که برای انسان در برزخ و قیامت میماند، البته برای انسانی که ایمان و عقل و فطرت برای او نوشدارو بعد از مرگ است، فقط عذاب است و هیچچیز دیگری نیست.
این آیه 46 سوره غافر ببینید: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا». طبق این آیه، برزخ هم روز و هم شب دارد. خدا میفرماید: اینها را در روز و شب برزخ بر آتش ارائه میکنند که آتش به این ارواح خبیثه آلوده بدمد. ما در حرم ابیعبدالله(ع) میخوانیم: «اشهد ان قاتلک فی النار»، من شهادت میدهم و اقرار میکنم که کشنده تو الآن در آتش است؛ الآن در آتش است، نه اینکه معطلش کنند تا قیامت بیاید.
«النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا» تا کِی؟ تا لحظه برپاشدن قیامت: «وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»، قیامت که برپا میشود، دستور میدهم تمام فرعونیان تاریخ را در سختترین عذاب بیندازید، یعنی عذاب قیامت با برزخ قابلمقایسه نیست. آنهایی که در برزخ عذاب دارند، وقتی در قیامت به جهنم میاندازند، تازه بهنظرشان میآید که برزخ بهار بوده است.
ابزار شناخت که در آیه شریفه میگوید، به درد اینجا میخورد؛ یعنی اینجا باید این ابزار شناخت را بهکار گرفت. وقتی سکته مغزی کردم، مهمترین طبیبان هم مرا معاینه کردند، با الفاظ خودشان میگویند هیچ جای بدن رفلکس نشان نمیدهد؛ او را رها کنید و اذیتش نکنید! زبانش که بسته شده است، چشمش که نمیبیند، گوشش که نمیشنود و تنها یک ضربان محدودی قلبش دارد که تا کِی این ضربان خاموش بشود؟ آنجا ابزار شناخت به چه درد میخورد؟
حکایتی عبرتآموز از غفلت انسان
شبی در ایام فاطمیه از منبر پایین آمدم، یک پیرمرد سالم قدبلند آمد و به من گفت: دارم عذاب میکشم و نجات هم پیدا نمیکنم، دارویی داری که من را درمان کنی؟ گفتم: برای چه عذاب میکشی؟ گفت: تا آنوقت که سرپا و قوی بودم و حال داشتم، هر گناهی که بگویی مرتکب شدم و فکر الآن را نکردم؛ اما الآن نمیتوانم هیچ گناهی بکنم، چون ابزارش را ندارم؛ نه بدنش را دارم، نه طاقتش را دارم و چراغ شهوتم هم خاموش است، همینجور شبها که میخواهم بخوابم، این گذشته آلوده پلید رژه میرود و میبینم زنهایی که با آنها ارتباط داشتم، ناله میزنند که چرا ما را بیصورت کردی؟ این صداها خاموش نمیشود! یکی میگوید چرا مالم را بردی و من و زن و بچهام را به خاک سیاه نشاندی؟ من از دست این نالهها آزادی ندارم. گفتم: والله! علم طب من علم طب معمولی است و فوق تخصص نیستم که تو را درمانت بکنم؛ بلد نیستم! انبیا هم نمیتوانستند اینجور آدمها را درمان کنند، چون کار از کار گذشته است. من سفارشم به شما جوانها این است که نگذارید کار از کار بگذرد، از همسنهای من که کار از کار گذشته است.
انسانهای پاک، اهل واقعی مسجد
در یک شهرستانی منبر بودم، منبر حالی بود. یک شب روی منبر دیدم که کسی در اوّلهای منبر با یک پیراهن بلند و محاسن بلند، پشت لب را هم نتراشیده بود و تقریباً موی فراوانی روی لبش بود، با یک حالی وارد جلسه شد و گوشهای نشست و زانویش را بغل گرفت و منبر را گوش داد. 34 سال پیش بود! از منبر که پایین آمدم و با جمعیت بیرون میرفتم، از دم در دیدم که به گوشه جمعیت آمد و نامه تا شدهای را به من داد و گفت: حتماً جوابش را به من بده! من بعداً او را ندیدم که جوابش را بدهم نمیدانم، کجا رفت و چه شد!
نوشته بود(فقط همین در نامهاش بود و من آن نامه را هم نگه داشتم، ولی خودش دیگر پیدایش نشد):
نه در مسجد گذارندم که رندی/نه در میخانه کین خَمّار خام است
از درِ مسجد میآیم که داخل بروم، قیافهام را میبینند و میگویند برو، تو کافهای و میخانهای هستی، اینجا جای تو نیست! اینها اهل واقعی مسجد هستند: «لاٰ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْویٰ مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجٰالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا وَ اَللّٰهُ یحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ»﴿سوره توبه، آیه 108﴾، پاکان واقعی دلبند خانه من هستند، ولی نه در مسجد گذارندم، یعنی نه میگذارند وارد شوم که رندی؛ اصلاً اطوار و حالات تو نشان میدهد که تو کافهای و میخانهای هستی!
نه در مسجد گذارندم که رندی/نه در میخانه کین خَمّار خام است
در میخانه میروم، آنجا هم راهم نمیدهند و حرفشان این است که این هنوز کافهای نشده و آدمی نیست که توان خوردن عرق مستکننده را داشته باشد. از آنجا مانده و از اینجا هم راندهام! مسجدیها میگویند داخل نیا، میخانهایها هم میگویند راهش ندهید. حالا سؤال:
میان مسجد و میخانه راهی است/بجویید ای عزیزان کین کدام است؟
آن راه را گم کردم، آن را نشانم بدهید! میان مسجد و میخانه راهی است، آن کدام راه است؟ آدم باید در یک جای مثبتی آرام و قرار بگیرد. با این در و آن در زدن، با این فرهنگ، با آن فرهنگ، با آن آدم، با آن زن و با آن مرد، اصلاً آدم به جایی نمیرسد و دائم در حیرت و سرگردانی است.
بیمیلی انسان در جوابدادن به نامه پروردگار
امیرالمؤمنین(ع) یک عاشقی بهنام اصبغبننباته دارد که خیلی عاشق بامعرفتی است. اصبغبننباته میگوید: آمدم که امیرالمؤمنین(ع) را زیارت کنم، دیدم در خانه بسته است، پس روی خاکهای دم در نشستم، قرآن مجید را باز کردم و با قرآن زمزمه میکردم. گفتم در نزنم و مزاحم ولیاللهالأعظم نشوم؛ شاید کاری یا مشغولیتی داشته باشد، در کوچه مینشینیم و با قرآن عشق میکنیم تا صاحب قرآن خودش بیرون بیاید. فعلاً نامهای که خدا به انسان نوشته است، این را میخوانیم تا ببینیم چطوری باید جواب این نامه را بدهیم؟ دنیا جواب همه نامهها را غیر از نامه خدا میدهم. آنهایی هم که جواب این نامه را میدهند، نصف و نیمهکاره میدهند، با بیمیلی جواب میدهند؛ یعنی دعوت به نماز را در این نامه عمل میکنند و نماز میخوانند، اما اگر خود پروردگار صدایشان بکند و بگوید: حج، روزه و نمازت را به خودت بدهم، چند میخری که من حالا از تو بخرم؟ خودت قیمت بده!
نصایح امیرمؤمنان(ع) به اصبغ
گفت حالا این نامه را میخوانیم تا صاحبش بیاید. «علی مع القرآن و القرآن مع علی»؛ یک دفعه در را باز کرد و بیرون آمد و من آن قیافه الهی و عرشی را تماشا کردم، اصبغ چهکار میکنی؟ گفت: در عشق تو میغلتم! چهکار میکنم، آمدهام که شما را ببینم، در نزدم و پشت در نشستم و قرآن میخوانم. آنوقت مولای من سه نصیحت به من کردند. زبان اولیا و انبیا به هدایت، نصیحت و بیداری باز بود.
الف) لئن ثَبَتَتْ قَدَمُکَ
اگر یکجا استقرار پیدا بکنی؛ دو روز اینجا باشی و پنجروز آنجا؛ چهار روز نماز بخوانی و شش روز نخوانی؛ بیست روز روزه بگیری و ده روز را بخوری؛ ماهی یکبار به مسجد بیایی و ماهی شش دفعه هم به سینما بروی و بدترین فیلم را ببینی؛ «لئن ثَبَتَتْ قَدَمُکَ» یکجا بایست! اگر در کنار قرآن، خدا و اولیای الهی بایستی، اینطرف و آنطرف پریدن کاری برای تو نمیکند، حیران و سرگردانی کاری برای تو نمیکند، بایست و خدا و قرآن و قیامت را باور کن و کنار این باورت بمان. گول نخور! وسوسهها در تو اثر نکند، سفسطهها در تو اثر نکند.
در بین ما هم افرادی هستند که به شما دروغ میگویند و دروغ هم گفتهاند، ولی بعضیها هم بین ما راست گفتند و راست هم میگویند. به همه هم بدبین نباش و خیال نکن همه دروغ میگویند. دریاوار دروغ میگویند، هر روز دروغ گفته میشود، در همه اصناف و در هر لباسی -هر کوچک و بزرگی، هر مرد و زنی، هر صندلیداری دروغ میگویند؛ اما همه دروغ نمیگویند و راستگویان عالم کم هستند. آنهایی که دلشان برایتان میسوزد، به شما دروغ نمیگویند و توقعی هم از شما ندارند. در باورکردن خدا و قیامت و قرآن بایستید!
ب) و تَمَّتْ وَلایَتُکَ
اگر ولایت اولیای الهی، یعنی سرپرستی انبیا و ائمه را بپذیری، البته کامل و نه ناقص! پای منبر من نیایی، در نماز جماعت من نیایی، شب جمعه در کنار کمیل من نیایی و در روز لقمه معاویه را بخوری! همه شئون این ولایت را قبول کن. فعلاً در زمانی هستی که هر کسی عاشق من باشد، در معرض خطر است و او را میکشند، زندان میکنند، دستش را قطع میکنند، از کار برکنارش میکنند، خوب به او نگاه نمیکنند.
میبینند هر کاغذی جلوی او میگذارند، میخواند و میگوید نه، خدا اجازه نمیدهد که من امضا کنم. میگویند چوبی لای چرخ تو بگذاریم که هیچکس نتواند درآورد و میگذارند! بلد هستند که چه تهمتهایی به آدم بزنند و آدم را ساقط کنند؛ بلدند که چه تهمتهایی به زن و بچه آدم بزنند و آدم را ساقط کنند. تاریخ اینگونه بوده است! مصیبتهایی هم در کنار ولایت ما در این دنیا هست، اگر تحمل کنی.
ج) انبَسَطَتْ یَدُکَ
اگر بخیل نباشی، نه در هزینهکردن علمت، نه در هزینهکردن آبرویت، نه در هزینهکردن موقعیتت، نه در هزینهکردن مالت؛ دستدل باز باشی؛ «فاللّهُ أَرحَمُ بِکَ مِن نفسِکَ» خدا از خودت به تو مهربانتر خواهد بود. چقدر خودت را میخواهی؟ اندازه خدا نمیتوانی خودت را بخواهی؛ چقدر خودت را دوست داری؟ اندازه خدا نمیتوانی خودت را دوست داشته باشی.
ابزاری برای شناخت خدا
حال آن آیه را هم گوش بدهیم؛ چه آیه نورانی است:
«وَ اَللّٰه أَخْرَجَکمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکمْ»، من شما را از شکم مادر درآوردم، نه قابله؛ چون خودم نُه ماه در رحم تاریک مادرت پرستار تو بودم و هیچکس دیگر نبود. تو را میساختم، صورتگری میکردم، زیبایی میدادم، دست و پا میدادم، اعصاب میدادم، رنگ و پی میدادم، معده و روده و مری میدادم، کلیه میدادم، کبد میدادم. اصلاً آن نه ماه کسی در آنجا نبود! اصلاً مادرت چهکاره بود؟! همه کارها را خودم میکردم. پرستاری بهتر ازمن هم داشتهای؟ وقتی نهماه هشتماه که تمام شد و وقت سفر به دنیایت بود، خودم تو را بهدنیا آوردم و قابلهات فقط چهارتا دست به شکم مادر کشید. من اگر تو را بیرون نمیآوردم، قابله نمیتوانست بیرون بیاورد و باید تکهتکهات میکردند تا بیرون میدادند.
«لاٰ تَعْلَمُونَ شَیئاً»، اصلاً آگاهی نداشتی؛ از سینه مادر شیر میخوردی، اما نمیفهمیدی این مادر توست و نمیشناختی، پدرت را نمیشناختی، دنیا را نمیشناختی، من را نمیشناختی، انبیای مرا نمیشناختی، هیچچیزی را نمیشناختی و جاهل محض بودی؛ اما برای اینکه همهچیز را بشناسی که در دنیا و آخرت به دردت بخورد، «وَ جَعَلَ لَکمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ»، گوش برای تو قرار دادم، چشم برای تو قرار دادم و نیروی فهم برای تو قرار دادم که بفهمی و بشناسی.
«لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»(سوره نحل، آیه 78)، «تَشْکرُونَ» یعنی عالِم بشوی، در مقابل آن جهل اول آیه است. این آیه یک مقدار دیگر حرف دارد که بعداً باید با هم بنشینیم و درباره حرفهای این آیه صحبت کنیم. چه حرفهایی دارد!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com