گروه فرهنگ و هنر: آیدین ریاضی در یادداشت پیش رو که پیرامون داستان کوتاه نگاشته، معتقد است:نویسندهها البته قالب کارشان را عوض میکنند و بعضی وقتها هم بهراحتی این تغییر سبک را انجام میدهند و به سطح و قالب دیگری میروند.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه آرمان، متن این یادداشت به شرح زیر است:
نویسندگی حاصل یک تصمیم است. اما بعد از این تصمیم و قبل از نوشتن، نویسنده باید درباره چیزی که میخواهد بنویسد و همچنین سبک و قالب نوشتن هم تصمیم بگیرد چون انتخاب قالب و سبک، خودش بخش بزرگی از تصمیمگیری درباره محتوای نوشتار را حل میکند.
بیشتر نویسندهها البته قالب کارشان را عوض میکنند و بعضی وقتها هم بهراحتی این تغییر سبک را انجام میدهند و به سطح و قالب دیگری میروند. مورد گابریل گارسیا مارکز در اینباره را مثال خوبی میتوان دانست. گابریل کارسیا مارکز قبل از اینکه رماننویس معروفی شود، در مطبوعات قلم میزد. طبعا البته مطبوعات کلمبیا! اگر به داستانهای اولیهاش نگاه کنید میبینید که او از وقایعنگاری شروع کرد.
البته که وقایعنویس بسیار خوبی هم بود. روزی در کلمبیا واقعهای کمیاب رخ داد. چند نفری که در عرشه کشتی روی بارها نشسته بودند، همراه خود بارها، در اثر توفان افتادند توی آب اما غرق نشدند و مدتها به کمک خرت و پرتهایی که با آنها توی آب افتاده بود، توانستند خودشان را روی آب نگه دارند و دریانوردی که نه، دریاگردی کنند. آنها نه میدانستند کجا هستند و نه میفهمیدند که کدام طرف میروند. مدتهای مدیدی روی آب سرگردان میمانند تا بالاخره به ساحلی میرسند و میافتند روی شنها و همانجا بیهوش و ناتوان میمانند تا ساحلنشینان و اهالی بومی آنها را پیدا میکنند. وقتی شناخته میشوند، غوغایی به پا میشود.
همه تعجب میکنند. مارکز را میفرستند که از این جریان گزارش تهیه کند اما حاصل کار یک سری پاورقی عالی میشود که بعد به شکل یک کتاب در میآید. این کتاب را که بخوانید در آن مارکز جوانی را مییابید که دارد سبک منحصر به فرد خودش را تمرین میکند. قضیه این گمشدن در دریا در این کتاب تبدیل شده به چیزی بسیار فراتر از گمشدن؛ هذیانهای ذهنی گمشدگان دریا و رویاها و اندوههایشان هم به کتاب راه پیدا کردهاند. گمشدگان خاطراتشان را به یاد میآوردند و غمها و شادیهای سابقشان بهنظرشان هیچ میآید. از یک طرف عین آدمی که در خواب گیر کرده باشد، رویا میسازند از یک طرف دیگر در واقعیت یک مرغ ماهیخوار را به هر بدبختی هست میگیرند و دل و رودهاش را درمیآورند و گوشتش را میخورند. حالت برزخی آنها در اثر آفتاب مستقیم و سوختگیهای پوستشان در باقی کتاب نقشی فزایندهتر پیدا میکند. این کتاب قالب پاورقیهای سرهمشده را ندارد.
سر تا تهش یک داستان است اما نه داستان بلند. مارکز کارش را سپس به نوشتن داستان کوتاه کشاند و تا مدتها هم به همین قالب وفادار ماند. یکی از داستانهای بسیار درخشانش داستانی است به نام «زیباترین مرد مغروق دنیا». جریان باز هم دریایی است و وقتی داستان را میخوانی میبینی قضیه خیلی عادیای را دست گرفته و بعد بهطرزی ماهرانه چنان بسطش داده و در آن چیزهایی را دیده و شرح داده که فقط از یک ذهن خلاق انتظار میرود. در یک دهکده دورافتاده دریایی آب جنازهای را به ساحل میآورد. اهالی جمع میشوند تا جنازه را شناسایی کنند. اما هیچکس او را نمیشناسد.اما در همین اثنا متوجه میشوند که مرد بسیار زیبایی است.
بعد کشف میکنند که قدش از همه مردان آنها بلندتر است. با خودشان شروع میکنند به حدسزدن و بعد از مدتی کار به قصهپردازی و رویاپردازی میرسد. در اثنای این کار به این نتیجه میرسند که با دلایلی کاملا دیوانهوار و نامعلوم نام این مرد باید استبان باشد. چون کسی که این همه خوشگل است، باید نامش این باشد! و هر چه در این حدسهای هذیانی جلوتر میروند به کوچکی خودشان و بزرگی او بیشتر واقف میشوند و همینطوری یکدفعه شروع میکنند برایش عزاداریکردن و... سبک مارکز در این داستان و دیگر داستانهایش از همیشه شفافتر و برجستهتر ظاهر میشود. این کارها تمرینهای بسیار خوبی برای دوران بعدی او بودند. مارکز بعد از داستانهای کوتاه و بسیار درخشانش سرانجام به نوشتن صدسال تنهایی رسید.
تمام شیوههایی را که تا آن روز توانسته بود ابداع کند و تمام ترفندهای درخشان و الگوهای بینظیرش را در این کتاب به کار برد. اینجا دیگر او به جایی رسیده بود که میتوانست هزاران داستانک و جریان فرعی ذهنی را به یک جریان کلی پیوند بزند و وحدت همه را هم حفظ کند طوریکه متن قطعهقطعه بهنظر نرسد و همه با هم وحدت ساختاری داشته باشند. نوشتن این رمان بزرگ که خیلیها معتقدند یکی از جاودانها خواهد ماند، حاصل سالها قلمزدن در کار گزارش نویسی و داستان کوتاه بود. مسیری که خیلی دیگر از نویسندگان بزرگ هم کم و بیش مرحله به مرحله آن را طی کردند. آمریکاییها میگویند که داستان کوتاه باید کمتر از ۷۵۰۰ کلمه باشد اما این حرف خیلی آمریکایی است و دیگران خیلی هم این تعریف را قبول ندارد. قالب کوچک داستان کوتاه بهقدری خوب و مناسب دوران است که خیلیها عمدا در آن لنگر میاندازند و به هیچوجه پایشان را از آن بیرون نمیگذارند. آنها تصمیمشان را از قبل میگیرند و قالب فکرشان را طوری طراحی میکنند که بتوانند حرفشان را در چند صفحه و با کلماتی محدود بیان کنند و روده درازی نکنند. مساله از حوصلهداشتن نویسنده یا خواننده فراتر است. خیلی وقتها اصلا کشش خود قضیه همینقدر است. این روزها قالب داستان کوتاه قابلیت خودش را در تمام جنبهها نشان داده است و انتخابی بسیار مناسب است. اگر کسی بخواهد نویسنده شود، بهترین تمرین برای او نوشتن داستان کوتاه است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com