گروه سینما و تلویزیون: خشایار الوند که در نوشتن فیلمنامههای تلویزیونی با کارگردانانی مانند مهران مدیری همکاری کرده است بتازگی همکاری با سری پنجم سریال پایتخت را به پایان رسانده است. او معتقد است که فیلمنامه سری جدید سریال پایتخت، کار بسیار پرزحمت و سختی بوده و او با همکاری محسن تنابنده تلاش کردهاند کاری خوب و متفاوتتر از سریهای قبل ارائه کنند.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از جام جم آنلاین، الوند میگوید: «سریال پایتخت باعث شد طبقه متوسط شهرستانی وارد آثار تلویزیونی شده و مورد توجه قرار بگیرند. همچنین این سریال لهجه مازنی را بیشتر به مردم و دیگر فیلمنامهنویسان و کارگردانان معرفی کرد و باعث شد استفاده درست از لهجه در آثار تلویزیونی باب شود.»
با این فیلمنامهنویس درباره سبک و سیاق زندگیاش همصحبت شدیم.
شما و برادرتان سیروس الوند در حرفه فیلمسازی فعال هستید، شما فیلمنامه نویس هستید و او کارگردان، آنطور که از پیشینه شما برمیآید در خانوادهای فرهنگی و هنری بزرگ شدهاید، آیا به نوعی میتوانیم شما را جزو ژنهای خوب بدانیم؟
پدرم سالها مدیریت مدارسی چون دارالفنون، مروی و بَدِر را بهعهده داشت و خیلی از هنرمندان و ورزشکاران پیشکسوت در یکی از این مدارس درس خواندهاند و بیشتر آنها از روش مدیریت پدرم به نیکی یاد میکنند. او امتیازات خاصی برای هنرمندان در نظر میگرفت و مثلا اگر آنها برای قبولی به نمره نیاز داشتند، رسیدگی کرده و به آنها کمک میکرد. داییام، عباس پهلوان سردبیر مجله فردوسی و دایی دیگرم، حیدر پهلوان، شاعر بود. برادرم سیروس خیلی زود وارد عرصه مطبوعات، نویسندگی و فیلمسازی شد. کلا خانواده و اقوام ما اهل فرهنگ و هنر بودند و خیلی از هنرمندان به واسطه داییها و برادرم به خانه ما رفت و آمد داشتند، وقتی در چنین خانوادهای رشد کنی و سر سوزن استعدادی هم داشته باشی که من داشتم مسلما وارد حرفه فرهنگ و هنر میشوی!
معمولا هنرمندان در همه دورهها وضع مالی چندان خوبی ندارند، شما که در کودکی و نوجوانی با آنها از نزدیک معاشرت داشتید این بعد از زندگی آنها شما را جذب هنر نکرده است.
من دندانپزشکی خواندهام. اگر دنبال پول بودم، دندانپزشکی رشته پولسازی است، اما دنبالش را نگرفتم.در کودکی، آدم زیاد دنبال مادیات نیست.اما هر انسانی ذاتا دوست دارد مورد توجه قرار گیرد و زمانیکه احساس کند هنری دارد، به سمت ارائه آن هم میرود و دوست دارد به وسیله آن دیده شود. بازیگران و خوانندگان پولدار زیادی هم به خانه پدریام رفت و آمد داشتند و مثلا یکی از آنها قبل از پیروزی انقلاب با ماشین جگوارش به خانه ما میآمد، اما من به این فکر نمیکردم که خواننده یا بازیگر شوم و برای خودم جگوار بخرم ! ما زندگی متوسطی داشتیم و الان هم پولدار نیستیم. بیشتر به دنبال علاقه شخصی بودیم تا پول و شهرت.
از منش خوب پدرتان در خانه و با هنرمندان و اهل فرهنگ گفتید، مسلما چنین پدری به شما در رسیدن به اهدافتان کمک کرده است، اما الان رابطه فرزندان با والدین شکل دیگری دارد. بچهها به بهانه استقلال فردی از پدر و مادر نافرمانی میکنند و حتی به حرفهای سنجیده و درست آنها نیز کمتر گوش میدهند. این به تربیت خانوادگی یا اجتماعی بستگی دارد یا مشکل از پدر و مادرهاست که نتوانستهاند همپای بچهها پیش بیایند؟
به نظرم، ما خیلی مستقلتر از بچههای امروز بودیم. از 13، 14 سالگی کار میکردیم و درآمد داشتیم. اوقات فراغت در میان کوچه و با دوستانمان سپری میکردیم به همین دلیل از همان بچگی با خیلی از مسئولیتهای اجتماعی و زندگی جمعی آشنا میشدیم. استقلال به معنای تمرد از حرف والدین و از خانه بیرون زدن نیست! استقلال یعنی روی پای خود ایستادن در زمینه مالی و قبول مسئولیتهای اجتماعی و خانوادگی. بهنظرم نسل ما خیلی بیشتر از نسل امروز امکان زندگی و کسب تجربه داشت. در جامعه بودیم، کار میکردیم، پشت وانت آویزان میشدیم، در کوچه بازی میکردیم و... انقلاب و جنگ را تجربه کردیم. اتفاقاتی که شاید خیلیها در طول عمر تجربه نکنند، ما در هفت، هشت سال دیدیم و تجربه کردیم. تجربههای عینی زندگیمان خیلی بیشتر بود.با یک توپ پلاستیکی پنج ریالی صبح میرفتیم در کوچه و شب برمیگشتیم و خیلی به ما خوش میگذشت.
تـوپ پلاستیکی، ارزان بود، اما احساس رضایت نیز خیلی بیشتر از بچههایی بود که امروزه کلی امکانات دارند اما وقتی نگاهشان میکنی غم را در چشمان آنها میتوانی ببینی.
بله! به ما خیلی بیشتر خوش میگذشت. سمت و سوی جامعه تغییر کرده. ما وقتی بچه بودیم اسباببازی خیلی از ماشینهای آخرین مدل را داشتیم و به آنها علاقهمند بودیم، اما اینجوری نبود که بخواهیم در 20 سالگی سوار لامبورگینی شویم. جوان امروز اما اینها را میخواهد و با پدرش دچار چالش میشود که تو چرا نمیتوانی برایم لامبورگینی و پورشه بخری. اما از خودشان نمیپرسند تو چه کار و فعالیتی کردهای که توقع داری سوار چنین خودروهایی شوی. وقتی ما بچه بودیم آرزوها متفاوت بود، مدل خودرو و برَند لباس و... برایمان مهم نبود!
شاید به این دلیل نمیخواستیم چون به اندازه جوانهای امروزی درباره برندها و خودروهای مدلبالا و خانههای شیک و... خبر نداشتیم؛ اما الان فضای مجازی باعث شده است جوانها در جریان ارائه آخرین مدل همه وسیلهها قرار بگیرند و دلشان آنها را بخواهد.
به نظرم ما توقعمان زیاد نبود به همین دلیل از داشتههایمان بیشتر لذت میبردیم، وقتی توقع نامعقول داشته باشی و به خواستههایت نرسی، مسلما به تو خوش نمیگذرد؛ اما وقتی توقع چندانی نداشته باشی اما تلاش کنی، دستاوردهایت خیلی راضیات میکند و برایت ارزشمند است. الان هیچ چیزی بچههای امروزی را راضی نمیکند. پدر و مادرها دستگاههای گرانقیمت الکترونیک را برای بچههایشان میخرند اما آنها خیلی زود از آن وسیلهها خسته میشوند و باز وسیلههای جدید و گرانتری میخواهند و این دور پوچ همچنان ادامه پیدا میکند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com