گروه سینما و تلویزیون: همزمانی نسبی آغاز تابستان با پایان ماه رمضان امسال، این هراس را ایجاد کرده بود که امسال نیز همچون چندسال اخیر و برخلاف سالهایی که تلویزیون در تابستان میتوانست چند سریال پرمخاطب ردیف کند، رسانه ملی از این نظر دستی خالی خواهد داشت که متاسفانه پیشبینیها به واقعیت پیوست و تلویزیونی کمباروبر را حداقل از نظر سریالهای موثر و پرتماشاگر پشت سر گذاشتیم. در حقیقت جز این نیز نمیتوانست باشد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه شهروند، تلویزیونی که انگار عامدانه در تلاش است تا آزمودهها را برای چندمین بار بیازماید و از این نظر انگار که به قصد دستش را خالی میگذارد، وقتی به روزهای بعد از مناسبتی چون ماه رمضان میرسد و برگ برندههایش را در آن ماه خرج میکند، طبیعی است چند ماه بیباروبر در انتظار باشد که همانگونه که گفتیم چنین هم شد و البته در این میان نرسیدن چند سریال بالقوه پرمخاطب و به نحوی مرموز از دور خارجشدن سریالی چون سر دلبران هم مزید بر علت شد تا دستهای خالی تلویزیون بیشتر و بهتر به چشم آید.
چنین شد که سه ماه تابستان که قاعدتا به دلیل تعطیلی مدارس و دانشگاهها یکی از مهمترین بازههای زمانی این رسانه میتواند باشد، چنان بیسروصدا گذشت که به باور نمیگنجید. چنان بیسروصدا و بیآبورنگ که پرطرفدارترین سریالهایش تکرارهای چندین و چندباره سریالهای پژمان و مرد هزارچهره و زیر آسمان شهر بود. البته در زمینههای دیگر آش به شوری سریالها نبود و برنامههایی چون خندوانه و دورهمی به هر شکل توانستند گلیمشان را از آب بیرون بکشند، اما در بحث سریالها همه چیز واقعا نشان از خوردن کفگیر به ته دیگ داشت.
اتفاقی در حد فاجعه برای تلویزیونی دولتی، پرهزینه و پربودجه که همه در این مملکت دستبهدست هم دادهاند که بتواند تاثیرگذاری خاصی در حد نام رسانه ملی که در موردش به کار میبرند، داشته باشد که ندارد. مرور کلی سریالهای به نمایش درآمده در تابستان امسال میتواند مبین این ادعا باشد.
پنچری
قرار بود برگ برنده تلویزیون باشد. قرار بود بترکاند. قرار بود تماشاگران را از خنده رودهبر کند و قرار بود سریالی آبرومند باشد. همه این وعدهها را بازیگران و سازندگان سریال در گفتوگوهایشان داده بودند، اما نتیجه صدوهشتاد درجه با این وعده و وعیدها متفاوت بود. پنچری نه خنداند، نه ترکاند، نه سریالی آبرومند بود و نه توانست برگ برنده باشد که برگ سوختهای شد در دست مدیرانی که اینبار به ضرب و زور نظرسنجیهای روابطعمومی رسانه ملی هم نتوانستند به مردم بباورانند که پنچری پرمخاطب بوده است.
این مجموعه طنز که میخواست با روایت قصه پسری که همه مقدمات را چیده تا به دختر مورد علاقهاش برسد، اما در این مسیر اتفاقاتی رخ میدهد که او برای رسیدن به خواستهاش همه اطرافیانش را به چالش میکشد و همین مشکلات و مسائلی را پیش روی او قرار میدهد؛ قرار بود بستری انتقادی باز کند برای یادآوری مسائل و معضلات جوانان، اما نکته در این بود که نه توانست مخاطب را پای سریال نگه دارد تا حرفها و تحلیل سریالسازها را تماشا کند؛ نه داستان جوانانهاش باورپذیر بود و نه اینکه تماشاگر حتی توانست خود این جوانها را باور کند.
البته انتظار دیگری هم از این سریال نمیرفت. سریالی که نقش جوان اولش را به رضا داودنژادی میدهد که همین تماشاگر بیستسال پیش او را در قامت جوان عاشقپیشه دیده؛ یا نقش دختر دم بخت داستان را به زهره فکور میدهد که او نیز همین مشکل را دارد و حداقل پانزده، بیستسال از کاراکتری که نقشش را بازی میکند مسنتر است؛ قطعا قید باورپذیری و تاثیرگذاری را از همان روزهای پیشتولید زده است.
بقیه دیگر دست و پا زدنهای بازیگران بااستعدادی است که میخواهند با بازیشان گلیم سریال را به سلامت از آب بیرون بکشند و نمیتوانند. بیشتر از همه هم یوسف تیموری که تلاش برای ایجاد تفاوت با دیگر بازیهایش از تکتک پلانهای بازیاش آشکار است؛ طفلکی اما به جایی نمیرسد، مثل بقیه. مثل طفلی رضا داودنژاد که تمام زورش را میزند و در حد خود بد هم کار نمیکند.
او کولاژی از تمام بازیهایش را یکجا گرد میآورد تا لبخندی آورد بر لبان تماشاگر، اما نه به دلیل ضعفهایش که بیشتر به دلیل شناسنامهای که او کمترین تقصیری در تاریخ صدورش ندارد، ناموفق میماند. بقیه بازیگران نیز به همین ترتیب؛ مریم سعادت تمام شیرینیهای نقشهای سابقش را رو میکند؛ مثل مائده طهماسبی؛ مثل حمید لولایی؛ مثل رضا نیکخواه و مثل بقیه بازیگران، اما کارگردان ظاهرا به این نکته فکر نکرده که سریال و فضا و آدمهایش اول باید باور شوند تا بعد نوبت شیرینکاری بازیگران برسد و تازه اگر قرار باشد بازیگران چیزی جز تکرار نقشها و بازیهای قبلیشان را ارایه ندهند، خب، چه نیازی است به جمعکردن این همه آدم و خرجکردن این همه پول و انرژی.
خب، تلویزیون بردارد و یکی، دو تا از همان سریالهای قدیمی را پخش کند دیگر. وقتی قرار است داستان، شخصیتها، بازیها و حتی گریم و لباس شخصیتها تکرار همان تجارب سابق باشد، آیا تکرار سریالهای سابق بهصرفهتر و حداقل برای تماشاگران خاطرهانگیزتر نیست؟ چنین میشود که توانایی و انگیزه بازیگران نیز نمیتواند به یاری سریال پنچری بیاید. به عبارت بهتر، این تواناییها و انگیزهها حیف میشود و همهاش هم تقصیر برزو نیکنژاد است که در نوشتن و ساخت سریال به بدیهیات توجه نکرده است.
درواقع برزو نیکنژاد ظاهرا زمان نوشتهشدن و فیلمبرداری پنچری به تنها چیزی که فکر نکرده این بوده که درست است که اغلب سریالهای کمدی در تلویزیون مورد استقبال مخاطب قرار میگیرند، اما نه هر سریالی. در حقیقت مخاطب امروز مخاطب چند دهه پیش نیست. تماشاگر امروزی در تماس مداوم با آثار سطح بالای فرنگی است و میتوان گفت سطح سلیقهاش تا حدی بالا آمده و با هر اثری همراه نمیشود.
پرستاران
این را باید آویزه گوش قرار داد که وقتی خلاقیت در تلویزیون بدل به عنصر نایابی شود، آن وقت جمعی از بهترین و خوشنامترین نمایشگران نیز نمیتوانند گلیم یک سریال را به سلامت از آب بیرون کشند. نمونهاش هم همین سریال پرستاران. سریالی که فصل نخستش را علیرضا افخمی با انبوهی سریال بهیادماندنی در کارنامهاش ساخت و این فصل دوم را نیز شهرام شاه حسینی که هم در سینما نامی و آبرویی دارد و هم در تلویزیون، پیش از این سریالهای تاوان، همه چیز آنجاست و هشتونیم دقیقه را ساخته است. بازیگران سریال هم که نیاز به برشمردن کارها و کارنامهشان نیست. امین زندگانی، لیندا کیانی، عاطفه رضوی، فاطمه گودرزی، سیاوش خیرابی و... همه پیش از این سابقه موفقیت پیش چشم مخاطب را دارند. اما این همه اسم در پرستاران به هیچ کاری نمیآیند؛ و پرستاران جز پرکردن آنتن تلویزیون کاربرد مثبت دیگری نمیتواند پیدا کند...
سازندگان پرستاران انگار چون دیده بودند که جامعه پزشکی و پرستاری مشتریان دایمی بازار شکایت و شکایتکشی و اعتراض به آثار نمایشی هستند، در ساخت سریالشان نهایت تلاش را کرده بودند که به دوستان پزشک و پرستار بهانهای برای اعتراض و شکایت ندهند. نتیجه چنین تلاشی هم روشن و واضح پیش چشم ماست: یک سریال نچسب درباره یک سری آدم فرشتهگون که کوچکترین لکهای نه بر شخصیت آنها، نه در رفتارشان و نه در نیتشان میتوان یافت. مشتی فرشته معصوم. بگذریم. اصلا شاید کارگردان خواسته تصویری رویایی از قشر زحمتکشی به نام پرستار به دست دهد. خیلی هم عالی. خیلی هم اتوکشیده.
اما این را که باید بپرسیم اگر اسم این سریال پرستاران است، چرا همه چیز و همهکس توی این مجموعه هستند جز پرستار؟ یا این را که حق داریم بپرسیم اگر اسم مجموعه پرستاران است، پس چرا در سریال خبری از قصههای جورواجوری که توی اورژانس و بیمارستان به وفور رخ میدهند و ما هم یا به عینه دیده یا شنیدهایم نیست؟ اصلا چرا همه سریال به مشکلات داخلی و خانوادگی شخصیتها میپردازد؟ با این نوع قصهگویی آیا نمیشد اول سریال به تماشاگر آدرس فضا را داد و گفت اینها همه فضانورد هستند و بعد همین چیزها را به تماشاگر نشان داد؟ یا پلیس مثلا. یا وزنهبردار؟ وقتی قرار نیست شغل کاراکترها تأثیر دراماتیکی در جریان قصه داشته باشند پس چه لزومی است بر نامگذاری سریال به نام آن شغل خاص؟!
درباره سریال پرستاران گفتهاند و ما هم ناچاریم بگوییم که این سریال به آگهی تبلیغی بیشتر میخورد تا یک سریال قصهگو با بستری پر از حادثه. اما از تمام اینها گذشته؛ یکی از دوستانی که این سریال را بهطور کامل از اول تا آخر دیده بود این پرسش را از سازندگان پرستاران داشت که چرا از ابتدا تا انتهای سریال همه دارند از تصمیمات و برنامههای وزارت بهداشت تمجید میکنند؟ آیا این به معنای سریالسازی است؟
گمشدگان
بازگشت رضا کریمی به عرصه سریالسازی، بعد از مجموعه موفق فاکتور هشت، اینبار هم فرجامی بالنسبه خوش داشت. این کارگردان در این سریال کوشیده در کنار روایت داستان پر اوج و فرودش، درخصوص عوارض سوءمصرف موادمخدر بهویژه موادمخدر جدید صنعتی و آسیبهای آن در خانواده و جامعه به مخاطبان سریال هشدار دهد؛ و البته تا حدی نیز در این کار موفق است؛ با اینکه اگر در چینش رخدادهای داستانی اندکی از خوشبیاریها و خوش شانسیهای کاراکتر اصلی سریال کاسته میشد، میشد انتظار داشت سریالی به مراتب واقعگرایانهتر حاصل آید.
سریال پرستاره رضا کریمی که در آن بازیگرانی چون پژمان بازغی، کورش تهامی، شقایق فراهانی، ستاره اسکندری، بهنام تشکر، مهرداد ضیایی، فریبا نادری، رامین ناصرنصیر، روشنک گرامی و... ایفای نقش کردهاند، در رویکردی متناقض- که شاید به باور نگنجد- بهرغم بهرهوری از اوج و فرودهای داستانی پرشمار، در خلق موقعیت داستانی مشکلات عدیده دراماتیک دارد؛ و این آسیب البته در عین اینکه موجب آسیبهای بزرگی در شخصیت پردازی سریال میشود، میتواند تا حدی هم منبعث از اشکالات شخصیت پردازی گمشدگان باشد.
اما مشکل عمده گمشدگان این نیست. حتی مشکل گمشدگان زیر سوال بردن ولایت پدر هم نیست که رسانههایی خاص با تمسک به آن گمشدگان را زیر سوال بردهاند- با اینکه در این زمینه مسائلی جدی و البته حاکی از بدفهمی دارد و آدم باورش نمیشود کارگردانی در شرایط حالحاضر اجتماعی ما برای دختری نوجوان که پدری معتاد و گیرم بددهن و زورگو در خانه دارد، نسخه فرار از خانه را در رسانه ملی پیچیده باشد؛ مشکل گمشدگان این است که از هر بوستانی گلی میچیند و میرود، بیاینکه آن مقصود قبلی را به مقصد برساند. لحظهای رویکرد انتقادی اجتماعی نشان میدهد، گاه ملودرامی اشک انگیز میشود، در لحظاتی دوز تعقیبوگریز و به اصطلاح اکشن آن بالا میزند و البته گاهی هم رنگوبوی کمدیهای به اصطلاح موقعیت سریالهای سریدوزی شده شبکهها را به خود میگیرد؛ و البته در عین حال هیچکدام از آنها هم نیست و همین نیز به سرگردانی و سردرگمی مخاطب میانجامد؛ که بگذریم.
لژیونر
این سریال با نام اول افسر نمونه نخستین ویژگیاش بازگشت مهدی فرجی در ردای تهیهکننده و البته مسعود آبپرور در مقام کارگردان به تلویزیون بود که اولی با بیشمار خاطره موفق مدیریتی و دومی با سریال موفق و پرتماشاگر هوش سیاه برای مخاطب نامهای آشنایی هستند. در این سریال این دو در کنار هم میکوشند داستانی بامزه درباره دو دوست قدیمی به نامهای بهمن و توفیق روایت کنند که از برادر به هم نزدیکتر بهنظر میرسند، چونان که ناف دختر و پسرشان را به نام هم بریدهاند اما بچههای آنان که امروز به سن ازدواج رسیدهاند، راضی به این امر نیستند
این باعث میشود تمام این دوستی ٣٠ساله کمکم تحتالشعاع قرار بگیرد و... نقبی هم بزنند به مسائل و مواردی چون دنیای پشتپرده فوتبال به زبانی طنز و شیرین که هم به اصطلاح این دنیا را داشته باشند و هم آن دنیا را؛ هم مخاطب کنجکاو را به مسائلی در باب ورزش و دوپینگ و... آشنا کنند و هم از قبل جذابیت ذاتی این فضاها کاری پرتماشاگر ارایه دهند. مشکل این سریال اما در این است که در هیچکدام از هدفگذاریهایش موفق نمیشود. نه مخاطب را جلب و جذب میکند، نه نکاتی تازه درباره موضوع سریال میتواند با تماشاگر در میان گذارد، و نه اینکه حتی در پرکردن اوقاتفراغت تماشاگران موفق است. نتیجه؛ شکستی همهجانبه است برای گروهی خوشنام و موفق که بازیگرانی چون محمدرضا شریفینیا، حسن پورشیرازی، لاله صبوری و... را نیز شامل است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com