گروه تئاتر و موسیقی: شايد تمام ايرانيها موسيقي متن فيلم «پدرخوانده» را در ذهن داشته باشند و با سوت زمزمهاش كنند اما تعداد كمي از مخاطبان، آهنگساز فيلم يعني «نينوروتا» را به ياد ميآورند. اما آنها دو آهنگساز موسيقي فيلم را خوب ميشناسند؛ «انيو موريكونه» و «هانس زيمر». اولي (موريكونه) را به خاطر موسيقي فيلمهاي وسترن ماندگارش مانند «خوب، بد، زشت» و البته تكرار صد باره آنها از تلويزيون.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، اما زيمر را در ابتدا نه به خاطر موسيقياش بلكه به خاطر فيلمهاي «كريستوفر نولان» ميشناسند. زيمر 60 ساله برعكس موريكونه كه به نوشتن اركسترهاي زهي مخملي شهرت داشت به خاطر استفاده دقيقش از سينتيسايزر بود كه امضاي خاص خودش را پيدا كرد. با اينكه به خاطر همكاري با نولان شناخته شد اما براي موسيقي «شيرشاه» و «گلادياتور» بود كه اسكار و گلدنگلوب را برد. هانس زيمرِ آلماني كه مدتهاست ساكن امريكا شده، تا به حال بيش از 150 موسيقي فيلم نوشته و بيشتر دستمزدها را براي ساخت موسيقي دريافت ميكند. حالا زيمر و نولان يك بار ديگر در فيلم «دانكرك» با هم همكاري كردند و موسيقي متن فيلم هم منتشر شده است. شايد اين دو از قواعد هميشگي پيروي ميكنند اما گويا نتيجه اين فيلم جنگي آنقدر ميخكوبكننده نيست.
به بهانه اين آلبوم مصاحبهاي از هانس زيمر و نقدي روي آلبوم جديدش را انتخاب كرديم. بردن اركستري كامل به صحراي كاليفرنيا براي شركت در فستيوال موسيقي و هنر در كوچِلا ولي(Coachella Valley Music and Arts Festival) ممكن است براي عدهاي كاري دشوار باشد اما اگر فعاليت حرفهاي هانس زيمر(Hans Zimmer) در اين چندين سال اخير چيزي را ثابت كرده باشد اين است كه اين تهيهكننده و آهنگساز آلماني كسي نيست كه از اين نوع چالشها واهمهاي داشته باشد. او از دهه ۸۰ ميلادي موسيقي متن بيش از ۱۲۰ فيلم را- كه بسياريشان جزو فيلمهاي تحسينشده بودند- آهنگسازي كرده است؛ از آن ميان ميتوان به خط باريك سرخ(The Thin Red Line) (۱۹۹۸)، شيرشاه(The Lion King) (۱۹۹۴)، گلادياتور (Gladiator) (۲۰۰۰)، تلقين (Inception) (۲۰۱۰) و همچنين از سري فيلمهاي پرفروش هاليوود مانند دزدان درياي كاراييب (Pirates of the Caribbean) و سهگانه شواليه تاريكي (The Dark Knight) اشاره كرد. با اينكه او تنها دو هفته از زندگياش را به آموختن موسيقي گذرانده است اما برنده گرمي، گلدن گلوب و آكادمياوارد شده و بدون ترديد يكي از استادان داستانهاي موزيكال است.
همچنين كارهاي متنوعش الگويي براي آهنگسازان معاصر امروزي است. با وجود ليست چشمگير دستاوردها، هفته گذشته اين پيشكسوت ۵۹ ساله آغازگر فستيوال طولاني اينديو (Indio) بود. در اين فستيوال هنرمندان ديگري مانند رديوهد (Radiohead)، لِيدي گاگا (Lady Gaga) و كندريك لمر (Kendrick Lamar) نيز شركت كردهاند. او در اين اجرا به رهبري اركسترش پرداخت و منتخبي از مشهورترين قطعاتش را نواخت. همچنين فرِل ويليامز (Pharrell Williams) در اجراي قطعهاي به او پيوست. (اين دو قبلا در سال ۲۰۱۶ و براي قطعه هيدِن فيگورز (Hidden Figures) با يكديگر همكاري كرده بودند).
با اين آهنگساز پربار- كه اعتراف كرد هنوز ترس از صحنه دارد- چند روز پس از فستيوال كوچلا تلفني صحبت كرديم تا رمز و راز روند خلاقانهاش را بفهميم. اينكه چگونه ۳۰۰۰۰ نفر با قطعه سيركل آو لايف (Circle of Life) همراه شدند، چگونه توانسته از تيپسازي در هاليوود دوري كند و خيلي چيزهاي ديگر.
رزرو كوچلا چگونه انجام شد؟
ايدهاي ندارم كه چطور انجام شد. فقط فكر كردم بايد جالب باشد. فكر كردم «به نظر جذاب ميآيد، بايد انجام شود، بايد اركستري را به كوير ببريم.» چرا كه نه؟
نظرتان درباره واكنش جمعيت به اجرايتان چيست؟
عكسالعمل بهشدت غيرقابل انتظار بود. يكي از چيزهايي كه مردم درباره اجرا فراموش ميكنند اين است كه همه فكر ميكنند چه ايده خوبي است در حالي كه من اينجا نشستهام و با خودم فكر ميكنم «واي خدا، اگر خوب از آب در نيايد چه؟ اگر هيچكس نيايد چه؟» بنابراين وقتي تماشاچيان به اين شكل از شما استقبال ميكنند و شما را ميپذيرند عالي است. واقعا شگفتانگيز است.
قطعات ليست اجرا چگونه انتخاب شدند؟
خب، من قطعات زيادي را انتخاب كردم كه همه اعضاي گروه با آن همساز بودند اما در پايان روز اين نايل مر (Nile Marr) بود كه وارد ماجرا شد و زماني كه همگي مشغول بحث بوديم گفت «يك لحظه صبر كنيد.» او جوانترين عضو گروه و بسيار باهوش است. به نظرم اين دياناي از پدرش جاني مر (Johnny Marr) گيتاريست گروه دِ اسميتز (The Smiths) به او ارث رسيده كه ميداند چگونه اين كارها را انجام دهد. همگي ساكت شديم و به او گوش داديم و ليست انتخابي او را پذيرفتيم. تنها چيزي كه برايم مهم است نوازندگانم هستند، به همين دليل گروه نسبتا دموكراتي دارم. نكته ديگر، ليست قطعات براي اجراست كه واقعا از دلمان برميآيد. آلبوم جديدي در راه نيست. ما تلاش نميكنيم تا به مردم چيزي را بفروشيم. ما فقط سعي ميكنيم تا آنها را سرگرم كنيم و تجربهاي را با آنها تقسيم كنيم كه تا به حال نداشتهاند.
آيا قطعه بخصوصي وجود داشت كه مردم بيشتر از حد معمول پذيرايش باشند؟
تقريبا قطعات مختلفي وجود دارد. كاري كه هميشه سعي كردهام انجام دهم اين است كه مردم را وارد يك سفر كنم. بنابراين عكسالعملهاي متفاوتي در زمانهاي متفاوت ديدهام. اما راستش را بگويم هيچوقت چنين همخواني خوبي را كه در كوچلا و در پايان شيرشاه به وجود آمد نشنيده بودم. واقعا خاص بود.
كمي درباره شيرشاه صحبت كنيم، چون ميدانم كه اين موسيقي متن براي شما بسيار شخصي است.
ميدانيد در اين داستان طعنه زيادي وجود دارد. من به ديزني گفتم «تمام چيزي كه شما ميخواهيد موزيكالهاي شاهزادهخانم برادوي (Broadway) است و من آنها را دوست ندارم، من فردي اشتباه براي اين كار هستم.» آنها ادامه دادند «نه، نه، تو شخص مناسبي هستي چون تو كاري متفاوت انجام ميدهي.» دخترم آن موقع ۶ ساله بود و من هيچوقت نتوانسته بودم او را به نخستين نمايش كارهايم ببرم. بنابراين قبول كردم كه انجامش دهم اما دليلي براي كارم داشتم. به عنوان يك پدر ميخواستم كه در نخستين نمايش به همراه دخترم حضور داشته باشم. بعد جلوي كار نشستم و با خودم فكر كردم «با اين جانوران با يال و كوپال چكار بايد بكنم؟»
هرچه بيشتر به داستان نگاه ميكردم بيشتر متوجه ميشدم كه داستان درباره جانوران كركدار كارتوني نيست. قصه غمانگيزي در آن وجود داشت كه بايد با آن رابطه برقرار ميكردم. داستان درباره مرگ پدري بود كه فرزندش را تنها ميگذاشت و اين دقيقا چيزي بود كه برايم در كودكي اتفاق افتاده بود. زماني كه تنها ۶ سال داشتم پدرم را از دست دادم. بچهها تا زماني كه نبايد با آن رابطه برقرار كنند، درگيرش نميشوند. بنابراين براي نخستينبار بايد آنجا مينشستم و همه اين چيزها را به ياد ميآوردم و از تمامي آن احساسات مينوشتم. آن روش صادقانهترين راهي بود كه ميشناختم. در حقيقت موسيقي اين فيلم به مرثيهاي براي پدرم تبديل شد.
به نظر ميرسد كه پس از آن از احساس، رهايي يافتيد؟
بله از احساس رها شدم اما اين ميتواند فقط يك كلمه باشد. خيلي اوقات با مدير فيلمبرداري مينشينم. او كار مرا با نور انجام ميدهد. او با نور مينويسد.
درست است، شما با فيلمبردار همزمان كار ميكنيد.
اگر شما از منظر فيزيكي به اين دو پديده يعني نور و صدا نگاه كنيد متوجه ميشويد كه هر دو از يك طيف هستند. يادم ميآيد چون فيلم شيرشاه به تمامي با دست كشيده شده بود، صحنهاي بود كه هيچ رنگي برايش انتخاب نكردم. تا امروز اين مرا آزار ميدهد. ميدانم كه رنگهاي اشتباهي را از اركستراسيون انتخاب كردهام و اين با چيزي كه روي پرده رفت در تقابل بود. غير از خودم هيچكس ديگري آن را متوجه نشده است اما اين مرا ديوانه ميكند.
مردم هميشه درباره اين صحبت ميكنند كه فيلم نوعي همكاري است. البته كه همكاري است اما در سطحي بسيار ذهني. يادم ميآيد در فيلمي با گور [وِربينسكي] (Gore Verbinski) همكاري ميكردم. فيلمنامهاش را خواندم، با او تماس گرفتم و گفتم «گور، من نميفهمم داستان درباره چه چيزي است. برايم مقداري از فيلم يا هر چيزي كه فكر ميكني به درد ميخورد را بفرست». و او برايم عكسي از اتاق انتظار بيمارستاني با ساعتي از كار افتاده را فرستاد. من همه موسيقي متن را از روي همان يك عكس ساختم. او ميدانست! درباره انتخاب آن عكس سخت و طولاني فكر كرد. به اينكه كدام تصوير خلاصه تمام فيلمش خواهد بود.
چرا شما فيلمهاي موزيكال را دوست نداريد؟
ميدانيد من كسي هستم كه شما ميخواهيد براي فيلمتان استخدامش كنيد. اگر ميخواهيد ميتوانيد شخصي را استخدام كنيد كه دقيقا خلاف من است. من كسي هستم كه وقتي اتاقي خيلي آرام و ساكت است نارنجكي به داخلش پرتاب ميكنم و اين دست خودم نيست. سوالهاي احمقانه ميپرسيد. موزيكالهاي زيادي هستند كه به نظرم آبكي هستند و در عين حال موزيكالهايي هستند كه من ستايششان ميكنم. فقط فكر ميكنم دنيا ديگر به موزيكال شاهزاده خانم افسانهاي احتياجي ندارد.
چه زماني شروع به كار روي موسيقي متن فيلمها كرديد؟
هميشه با چيزي مشابه شروع ميشود. كسي با من تماس ميگيرد- معمولا كارگردان- و ميگويد «ميخواهم داستاني را برايت تعريف كنم.» كارگردانان به صورت ذاتي راوياني درخشان و متقاعدكننده هستند. ناگهان در پاراگراف سوم ميبينيد كه گير افتادهايد. به نظر پرتجمل ميآيد چون همه دوست دارند كه داستاني خوب برايشان تعريف شود. معمولا زماني كه داستان شروع به رمزگشايي ميكند- با كريس [نولان] اين اتفاق رودررو ميافتد- ايدههايي به ذهنم ميرسد. نه اينكه نواهايي را بشنوم اما صدايي را ميشنوم. چيزي را ميشنوم كه در من خارش ايجاد ميكند تا بيرون بيايد. ايدهها اين گونه شكل ميگيرند.
پس لزوما احتياجي نيست تا حتما از روي عكس، موسيقي بسازيد. شما تنها به جزيياتي كوچك نياز داريد.
بله. در فيلم تلقين تنها از روي مكالماتي كه با كريس داشتم موسيقي را نوشتم. زماني كه فيلمبرداري انجام ميشد من هم موسيقي را مينوشتم. شروع كردم بخشهايي از موسيقي را برايش فرستادم بدون اينكه بگويم اين قطعات كجاي فيلم استفاده خواهد شد فقط براي اينكه ببينم آيا او خودش خواهد فهميد يا نه. اين بازياي است كه انجام ميدهيم. ميخواهم ببينم آيا در ساخت موسيقي ماهر هستم و آيا كارگردان ميتواند آن را بشنود. اين روندي مكانيكي نيست. ما در دوره تكنولوژي زندگي ميكنيم جايي كه من هيچوقت از كارگردان نخواهم خواست تا كار را متوقف كند چون من بايد موسيقيام را بسازم. روند ساخت موسيقي بسيار سيال است. امروز در اتوبوس تصميم گرفتم تا قطعه ديگري از موسيقي فيلم دانكرك (Dunkirk) نولان را بسازم. ما در دورهاي نيستيم كه مردم بتوانند شما را از داشتن ايدههايتان منع كنند. ما ايدههايمان را داريم و روي آنها تا آخرين لحظه كار ميكنيم. بله، اين كار عدهاي از مردم را در اتاقهاي پشتي ديوانه ميكند اما اين چيزي است كه هستيم.
به عنوان كسي كه در هاليوود كار ميكند آيا هيچگاه دچار تكرار شدهايد؟
من خيلي سخت كار كردهام. اوايل كار خيلي آب زيركاه بودم تا نتوانند از من تيپ بسازند. در فيلمهاي بلك رِين(Black Rain) و رين من (Rain Man)، صداي باران بايد ثابت ميماند. يا در فيلمهاي رانندگي براي خانم دِيزي (Driving Miss Daisy) و بازافروختگي (Backdraft) مردم نتوانستند بفهمند من چهكسي هستم و به همين دليل من تيپ نشدم. اگر به موسيقي فيلمهايم با جيم بروكس(Jim Brooks) توجه كنيد ميفهميد كه با موسيقي فيلمهايم با كريس نولان تفاوت دارند. حتي در فيلمهاي كريس وقتي ميخواستيم بتمن آغاز ميكند
(Batman Begins) اصلي را بسازيم هيچكدام فكر نميكرديم دنبالهاي داشته باشد. ما فقط فيلم را ساختيم و همهچيزي را كه بلد بوديم درونش ريختيم. چند سالي گذشت و ما فيلم شواليه تاريكي (Dark Knight) و در آخر فيلم شواليه تاريكي برميخيزد (Dark Knight Rises) را ساختيم. اين سه فيلم ۱۲ سال از زندگي من هستند. گاهي وقتها خودم را شماتت ميكنم، از اينكه صدايي را در فيلم اول ساختهام كه مجبور شدم در فيلم سوم همچنان روي موسيقي متن فيلم كار كنم. اما اين بازي است و من شكايتي از آن ندارم.
برنامه بعديتان چيست؟
اين درسي است كه ديگر ياد گرفتهام. نوشتن و ساخت موسيقي متن فيلمها. اجراي زنده يعني اينكه در لحظه حال باشيد. زماني كه به «بعد» يا آهنگ بعدي فكر ميكنم نت را اشتباه مينوازم. الان در اين لحظه هستم. تنها جوابي كه ميتوانم بدهم اين است كه همين الان به سان فرانسيسكو رسيدهام و فردا در اين شهر اجرا دارم. هيچ ايدهاي ندارم كه پسفردا چكار خواهم كرد و تمايلي هم ندارم كه بدانم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com