گروه تئاتر و موسیقی: پروژه مولتیمدیای «سی» تلفیقی از تئاتر، کنسرت و ویدئومپینگ است که در بیش از ٣٠ اجرا، توانسته با تلفیق چند قصه شاهنامه میزبان حدود صدهزارنفر از مردم در کاخ سعدآباد باشد. اين پروژه را علياصغر دشتي، سرپرست گروه تئاتر دنكيشوت، كارگرداني كرده و بهسبب پيشنهاديبودن پروژه «سي» هيچ رد و رنگي از سبك كارگرداني او در اين اجرا به چشم نميخورد. با علیاصغر دشتی، کارگردان این پروژهای که تهیهکنندگی آن را همایون شجریان و سهراب پورناظری بر عهده داشتند و نغمه ثمینی نمایشنامهنویس آن بود، نقد و نظرهایی را حول این اجرا مطرح کردیم و پاسخهایش را شنیدیم که حاصل آن را میخوانید:
به نظر ميرسد کارگردانی پروژه «سي» هیچ نسبتي با کارهاي قبلي شما ندارد. اين تغییر نابهنگام مسیر چگونه رخ داد؟
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه شرق، چيزي براي من فرق نکرده، جز يک چيز؛ آن هم اينکه در عمر باقيمانده کاريام بتوانم به تجربههاي متفاوتتري هم دست بزنم. اينکه هر راهي را در هنر انتخاب ميکنيم الزاما تنها راه تأثير بر جهان پيرامونمان نيست، اما اگر بخواهم مشخصا در مورد پروژه سي بگويم، اين پروژه چند تفاوت عمده با پروژههاي ديگر دارد؛ اول اينکه در پروژه سي من اقدامکننده به توليد نبودم! در حالت عادي هميشه من هستم که بهعنوان کارگردان يک ايدهاي را دارم و وارد فضاي گروه ميکنم، ميپرورانيم و سپس ارائه ميدهيم. در پروژه سي يک عنصر تصميمگيرنده (پيشنهاددهنده) آن وسط وجود دارد که در چند حوزه تصميمات اساسياش را گرفته است؛ تصميم گرفته است يک پروژه ارائه دهد که ترکيبي از موسيقي، تئاتر و ويدئومپينگ باشد. تصميم گرفته است که روي شاهنامه کار کند و حتي قدري تصميم گرفته است که از کدام داستانهاي شاهنامه استفاده کند. در نتيجه من با يک تصميمي روبهرو هستم که آن تصميم به من پيشنهاد ميشود که بروم رويش کار کنم. پس من در آغاز تصميمگيرنده در ماجرا نيستم.
دومين تفاوتي که وجود دارد، اين است که مسير و زيباييشناسيای که من تاکنون در تئاتر دنبال کردهام در نگاه اول نسبت و ارتباطي با اين پروژه ندارد. اين تفاوت هم شامل بينش و زيباييشناسي ميشود و هم شامل پروسه توليد و تمرين. سوم اينکه در اين پروژه با يک توليد بزرگ سروکار داريم که قرار است به چيزي حدود صد هزار تماشاگر ارائه شود؛ يعني هر شب چهار هزار تماشاگر که در حوزه تئاتر هيچکدام از همکاران من و خود من چنين تجربه مواجهه با این انبوه مخاطب را نداشتهايم و تفاوت بعدي همنشيني با چند هنرمند از شاخههاي مختلف است که به شکل طبيعي جستوجوهاي گوناگون و شايد دور از هم را در سوابق کاريشان داشتهاند.
خب با اين تفاوتهاي بنيادين لزوم اين همکاري چه بود؟ برای حضور در این پروژه چرا اينقدر از خودتان دور شدهايد؟
براي من هميشه دو چيز جالب است؛ اول اينکه با چشمان بسته خودم را به جهاني ناشناخته پرتاب کنم و خطراتش را هم بپذيرم و دوم کنار هم قراردادن پديدههاي ظاهرا ناهمگون. روزي شازدهکوچولو را با تعزيه ترکيب کردم، روزي دنکيشوت را با فوتبال و امروز هم تئاتر را با کنسرت. ايندفعه هم چشمم را بستهام و افتادهام در يک جهان تازه. براي من اين پديده تازگي دارد، همانطور که براي همه عواملي که اين پروژه را توليد کردهاند چيدمان تازهاي است. حتي براي تماشاگر هم چنين است. تجربه جذابي است وقتي ميتوانم در نقض و انکار زيباييشناسياي که با آن خودم را تربيت و معرفي کردهام، اثر توليد کنم، چون اعتقاد دارم وقتي که من بخواهم پاي زيباييشناسي گذشتهام بايستم و پافشاري کنم، بايد بپذيرم که فقط پاسخگوي شبي ٢٠٠ تماشاگر در يک بلکباکس هستم يا در مدلي ديگر ٧٠٠ تماشاگر در تالار وحدت و نميتوانم تأمينکننده نياز چهار هزار تماشاگر باشم. اگر من بخواهم درباره مهارت خودم حرف بزنم، مهارت من جداکردن تخصصم از سليقه پیشینم و توليد يک وضعيت تازه است.
با توضيحاتي که شما داديد، پروژه «سي» زيرمجموعه پاپآرت تعريف ميشود. اين گونه از پاپآرت که هر شب تعداد انبوهی از تماشاگر را با بليتهاي اغلب گرانقيمت به کاخ سعدآباد ميکشاند. ميگوييد اين براي شما يک تجربه بوده، حتي متفاوتتر از تجربههاي قبلیتان. آيا اين تجربه کمکی در راستای گستردهترشدن هنر بورژوا نيست؟ يعني هنري که يک طبقه خاصي از جامعه براي اينکه بگويند ما فرهيخته و فرهنگي هستيم تماشایش را انتخاب ميکنند، چون پولش را دارند! با ديدن اين اجرا چيزي به زيباييشناسي مخاطب اضافه ميشود؟
واقعيت اين است که ما در جامعه، به گوناگوني محصول نياز داريم. خيلي مناسب نيست که جامعه را درصدبندي و تقسيمبندي کنيم. جامعه داراي گوناگوني فرهنگي و اقتصادي است و هنر ميتواند براي اين گوناگوني محصولات گوناگون توليد کند. در سالن صدنفره چهارسو همزمان تئاتري مثل «پسران تاريخ» اجرا ميشود که بيشک در جذب جامعه هدف خود موفق است و در کاخ سعدآباد هر شب چهار هزار نفر به قول شما با بليت گرانقيمت به تماشاي «سي» ميآيند. اشکال کجاست؟ يک شهر ١٤، ١٥ ميليوني نبايد براي قشر متوسط به بالا هم محصول توليد کند؟ مگر آنها جزئي از جامعه ما نيستند؟
آن چهار هزار نفر ممکن است سليقه و زيباييشناسي «پسران تاريخ» را نپسندند، سليقه و زيباييشناسي حتي پروژهاي مثل «متاستاز» را نپسندند، اما طبقهاي هستند که دلشان ميخواهد در بين سرگرميهاي زندگيشان، کنسرت و نمايش را هم انتخاب کنند و بيايند و ببينند و اگر آنها در بين سرگرميهاي زندگيشان انتخاب ميکنند و حتي اگر پول زيادي بابتش پرداخت ميکنند، اين پول دارد در بدنه فرهنگي جامعه حرکت ميکند؛ حتي اگر اين بدنه فرهنگي جامعه در حال درآمدزايي باشد. ما نميتوانيم جامعه را به جامعه اليت يا غيراليت تبديل کنيم، جامعهمان را به کوچک يا بزرگ تبديل کنيم، به فرهيخته يا غيرفرهيخته تبديل کنيم.
من فکر ميکنم جامعهاي که بههرحال در موسيقياش همايون شجريان را انتخاب ميکند، نميتوانيم فرودست فرضش کنيم. بههرحال سليقه و نگاه در او وجود دارد و چه کسي گفته اين قشر و طبقه نيازي به محصول فرهنگي ندارند؟ چرا هر زمان حرف از اقتصاد و درآمد هنر ميشود همه گمان ميکنيم ديگر حرکت فرهنگي نيست؟! يعني اپراها، بالهها، تئاترهاي بزرگ و کلاسيک اروپا و آمريکا با گردش اقتصادي بالا توليدات غيرفرهنگي هستند؟ فرهنگ مساوي با فقر نيست! همه طبقات اجتماعي و اقتصادي يک جامعه محق هستند و بايد جامعه فرهنگي و هنري به گوناگوني توليد براي گوناگوني جامعه بينديشد. به نظر من تهران به توليدات باشکوه براي جمعيت بزرگ اين کلانشهر نياز دارد و شايد «سي» گامي است براي احترام به اين کثرت نيازمند محصول فرهنگي. من ميگويم ماداميکه بتوانيم مقاومت کنيم و اشکال و تنوع را حفظ كنيم، نبايد وجود پديدههاي بزرگي مثل سي را که حجم بزرگي از جامعه را به خود جذب ميکند انکار کنيم، اما ميتوانيم درباره اين حرف بزنيم که اين وجود، حالا چه وجوهي ميتواند داشته باشد که بتواند هم به زيباييشناسي کمک کند و هم به تقويت انديشه.
در پروژه «سي» براي مخاطب چه اتفاقي ميافتد؟
من معتقدم پروژه سي، غرايز و نيازهاي اوليه و نازل تماشاگر را تحريک نميکند، اما درعينحال از قواعد بازار هم پيروي ميکند. اين پيچيدهترين عنصر موفقيت «سي» است. بله سي اشتهار هنرمندان موجه را به کار ميگيرد ولي هرگز آنها را ابزار فريب تماشاگر روي صحنه نميکند. آدمها وقتي معروف ميشوند در يک جامعه، از معروفيت بايد استفاده شود، معروفيت آرامآرام خودش به يک کالا تبديل ميشود، ميتوان از اين کالا بهنفع فرهنگ استفاده کرد، ميشود از اين کالا بهزيان فرهنگ هم استفاده کرد. من فکر ميکنم استفاده از ستارهها در سي با توجه به کثرت تماشاگر يک ضرورت بوده و در اين استفاده در کنار جنبههاي تجاري و تبليغاتي، جنبههاي جدي فرهنگي هم وجود دارد.
اتفاقی که در این اجرا خيلي مناقشهبرانگيز شد، اين بود که در بيلبوردهاي شهری فقط اسامي ستارهها آمده بود و اسم شما بهعنوان کارگردان و اسم نغمه ثميني بهعنوان کسي که از شاهکار فردوسی، درام برای این اجرای صحنهای خلق کرده حذف شده بود. شما اصلا واکنشي به اين موضوع نداشتيد؛ چرا؟
اين حذف اسم نويسنده و کارگردان در بيلبوردها از سوی تهیهکنندگان، سهوي اعلام شد. انتظار اين بود که تلاشي براي جبرانش بشود اما ظاهرا اتفاقي نيفتاد. من يقين دارم هنرمنداني که اين پروژه را مديريت کرده و اعتبار خود را صرف توليد اين پديده کردهاند قصدشان حفظ شأن و اعتبار همه همکاران بوده و خوب آگاهند بهترين تعاملها از طرف نويسنده و کارگردان با اين پروژه انجام شده است. بيشک آنها (تهيهکنندگان) نيز بابت اين حذف خوشحال نبودند. جبران فورياش جلو هرگونه سوءتفاهم را ميگرفت اما حتما معذوريتهايي مالي و زماني وجود داشته است. من و نغمه ثميني قواعد بازي را بلد نيستيم، اما هر دوي ما سلامت و سرانجام پروژه را بر توليد هر حاشيهاي که کار به اين بزرگي را کوچک کند ارجح دانستيم. ولي بااينحال ديدگاههاي فرهنگي خود را در اينباره منتقل کردهايم و مواضع ما بسيار شفاف و روشن است. حفظ حقوق مادي و معنوي همه هنرمندان در هر محصول کوچک و بزرگي يک ضرورت است که همه بر آن واقفيم و بيشک خود هنرمندان نخستين کساني هستند که با رعايتش توليد الگو ميکنند.
شما گفتيد پروژه سي يک کار پيشنهادي است و کاري نيست که از صفر تا صد ايده شما باشد. حالا که شما به يک کار پيشنهادي وارد شديد، چرا عطر و بوي نگاه و جهانبيني تئاتري شما که در بازخوانيهای امروزي از قصههاي کهني مثل «دنکيشوت» و «پينوکيو» تبلور داشت و دیده بودیم که شما نگاه مدرني به آن قصههایي که پیشتر شنیدهبودیم داشتيد، وارد این اثر نشد. اين بار که سوژه شاهنامه بود که اتفاقا زال، رودابه و رستم و... بهعنوان اساطير کهن ايراني اين امکان و پتانسيل را داشتند که نگاه امروزيني به آنها شود؛ چرا اينجا این اتفاق نیفتاد و ما با زال و رودابه و رستم و سهرابی مواجهیم که دقیقا فردوسی روایت کرده و مختصات امروز و اینجا به آن افزوده نشده است؟
من فکر ميکنم نغمه ثميني در نوشتن نمايشنامه تلاش خودش را کرده که سلايق خودش در روايت و در برهمزدن زمان منظم رويدادها لحاظ کند...
مسئلهام روايت نيست، مسئلهام شخصيتپردازيهاست. مدرنشدن در ساحت شخصیتپردازی مدنظر من است؛ به بیان بهتر ما امروز که داريم از طریق پروژه «سی» به اسطورهای مثل رستم نگاه ميکنيم؛ رستمي که نغيمه ثميني و اصغر دشتي دارند به ما نشان ميدهند، چه فرقي با رستمی که فردوسي آن را خلق کرده دارد؟
البته من فکر ميکنم فرق دارد، اما يک نکته را يادت نرود. من درباره مقدمات توليد و پيشنهاد حرف زدم، اين پيشنهاد فقط يک پيشنهادي نبود که بيايد به من و خانم ثميني ارائه شود و بعد ما تنها و آزاد گذاشته شويم براي اينکه با آن پيشنهاد هر کاري را که تصور ميکنيم بکنيم. هم خانم ثميني و هم من، حتما درصدي از کاري که تصور کرديم را کردهايم و مسئوليتش را بايد بپذيريم. توليد اين پروژه شرايط استثنايي و تازهاي دارد. «سي» با هيچ نمونه داخلي قابلقياس نيست، قواعدش از درون شرايط خودش توليد ميشود و سيستم تجربهشدهاي پشت سرش نيست. خب اين فقدان تجربه سيستم تازهاي از توليد را در مقابل همه ما قرارداد که توأم با لذت و حيرت بود. يادمان نرود که اينجا ما در حال توليد يک تئاتر نيستيم. در حال توليد يک مولتيمديا يا بهعبارتي يک پرفورمنس (اجرا) هستيم. اجرائي که در آن چند هنر و چند هنرمند صاحب نگاه، شانهبهشانه هم حرکت ميکنند. در اين پروژه، پيشنهاددهنده توأمان سعي ميکند حضورش را در جزئيات حفظ کند؛ چه در مرحله نوشتن نمايشنامه درخواستهايش را ورود بدهد، چه در مرحله ساختوساز اجرا. ما با يک زمان محدود و کوچکي از توليد روبهرو هستيم. در اين زمان محدود و کوچک از توليد، انبوهي از سليقه فردي ما وجود دارد و انبوهي از سليقه چندگانهاي که پيشنهاددهنده دلش ميخواهد اعمال کند و حق هم دارد که دلش بخواهد اعمال کند. تصميم، بودجه و جامعه هدف به او تعلق دارد. ما هم خودمان را محق ميدانيم براي ايستادن روي آن بخشهايي که به آنها اعتقاد داريم. حالا اگر بخواهد پافشاري زياد شود سنگ روي سنگ بند نميشود و پروژه به نتيجه نميرسد.
بايد مختصات و واقعيات يک پروژه را در نظر بگيريم. دو راه وجود دارد يا زير همه چيز زدن و رهاکردن يا تعامل و گفتوگو براي ساختن و بهسرانجامرسيدن. من هميشه معتقدم توليد بايد به سرانجام برسد و نتيجه، واقعيت شرايط يک توليد است. من براي اين مقصدم معمولا راه دوم يعني تعامل را صبورانه انتخاب ميکنم؛ مخصوصا در اين پروژه که ادعاي توليد يک تئاتر محض را ندارد. اينکه من برای اين تعامل امروز خوشحال هستم يا نيستم، يک موضوع است؛ اينکه اين تعامل تنها راهي بوده که پروژه ميتوانست در پروسه محدود توليد به اجرا برسد، يک موضوع ديگر است. ايدههايي در لحن کلامي و بدني و حتي در اشيای صحنه بود که در مشورت و پيشنهاد تهيهکنندگان به نظر ميرسيد در سليقه و توقع مخاطبان اين کنسرت بهعنوان جامعه هدف اصلي نگنجد.
اين ايدهها احتمالا يک شکل نوينتر و مدرنتري به اجرا ميداد. من در آن مقطع بين اينکه به سليقه خودم پافشاري کنم يا اينکه اعتماد کنم به شناخت پيشنهاددهندگان از جامعه مخاطبانشان؛ (چون من آن مخاطبان را نميشناختم)؛ من اعتماد به آنها را انتخاب کردم. انعطاف به خرج ميدهم و فکر ميکنم مثل يک تکنیسين اين خواستهها، اين نگاهها و اين متريالها را چگونه ميتوانم کنار هم قرار بدهم که ريتم درست داشته باشند، به لحاظ بصري خيلي شلخته و آشفته نباشند... . اين محصول، ميانگين زمان و تعامل ماست. من وقتي در قياس با جامعه هدف بزرگي که در ذهن داشتهام، به پروژه نگاه ميکنم و تمام شرايط را بررسي ميکنم، رضايت بالايي از تأثير کلي اثر بر مخاطب مد نظرش دارم. اين اجرا يک پيشنهاد بزرگ فرهنگي است، يک پيشنهاد اجرائي بيگپروداکشن در حوزه هنرهاي بينارشتهاي که ميتواند ضمن ايجاد يک تجمع بزرگ فرهنگي چرخه اقتصادي هنر را هم وارد تجربه تازهاي کند و به لحاظ زيباييشناسي بتواند اصلاح و تکميل شود و من شناختي از جامعه بزرگ مخاطبان پيدا کردم که براي توليد پروژههاي اينچنيني در آينده اين شناخت به کار ميآيد.
به نظر شما تعادلي بين کيفيت بخش موسيقي و تئاتر وجود دارد؟
در اين مجموعه تلاش اين بود که درنهایت اثر به يک واحد تبديل شود. از نظر من تجزيهکردن اجرا به دو بخش خطاست و بايد در باب تنيدگي اين اجزا سخن گفت؛ اما نکتهاي که وجود دارد، اين است که ما براي رساندن همه اين مجموعه به يک کيفيت مطلوب، با يک وضعيت واقعي روبهرو هستيم. الان يک پروژه ١٢٠دقيقهاي اجرا ميشود که اين پروژه ١٢٠ دقيقهاي، ٦٠ دقيقهاش موسيقي است و ٦٠ دقيقهاش تئاتر است. اول اينکه خود موسيقي دارد پايگاهش را از صداي درجه يک همايون شجريان ميگيرد. از آهنگسازي و مهارت تکنوازي سهراب پورناظري دارد ميگيرد. اين يک چيز حساب پسداده و يک موفقيت تضمينشده است. در اين موفقيت تضمينشده، موسيقي يک نکته ديگر هم وجود دارد؛ ٥٠ درصد از آثاري که ارائه ميشود، به تماشاگر، آثار از قبل ساختهشده و آماده هستند، با موفقيت قطعي.
پس بخش موسيقي ٢٥ درصد موفقيت تضمينشده دارد و براي ٢٥ درصد باقيمانده توليد ميکند، با مهارت و درجه يک با تيمي که سالها در کنار هم تجربه کردهاند و خود من از تماشاي تمرينات و همکاريهايشان لذت ميبردم. اما ٥٠ درصد باقيمانده بقيه پروژه (بخش نمايش) همه چيزش از متن تا اجرا اورجينال است و بايد تازه توليد ميشد؛ اما زمان من براي توليد، زمان محدود و کوچکي است و همه عوامل در اين پروژه بلااستثنا نخستين بار است که کنار هم قرار گرفتهاند و حتي بعضي نخستين بار است که اين کار را انجام ميدهند. بالانسکردن اين دو بخش مبارزه سختي ميطلبيد.
کارگردانیکردن بهرام رادان که پیشتر تجربه روی صحنهرفتن را نداشت، چگونه تجربهاي بود؟
من از تجربهاي که با بهرام رادان داشتم، بينهايت راضيام؛ يعني معاشرتي که من بهعنوان کارگردان با بهرام رادان بهعنوان بازيگر کردم، درجه يک بود؛ به دليل اينکه من با يک آرتيستي روبهرو شدم که سرشار از انگيزه، سرشار از پشتکار، سرشار از همراهي، هماهنگي و حرفشنوي با کارگردان است. اين چيزها جزء بديهيات است؛ ولي خب تجربهاش با بهرام رادان براي من و بقيه تيم جالب و لذتبخش بود. بازيگراني که موجود هستند و در نهايت اثر با آنها به اجرا ميرسد، نهايت همکاري را انجام دادند؛ اما واقعيت اين است که همه آنها زمان محدودي در اختيار داشتند و من در اين زمان نتوانستم روشهاي خودم را به شکل کامل و آرماني در هدايت آنها به کار بگيرم.
بهرام رادان متمرکز هم بود؟ با توجه به اينکه اولين حضور بر صحنه و اجرای زنده را تجربه میکرد، کیفیت حضورش چطور بود؟
بسيار. من درباره توانمندبودن بهرام رادان در بازيگري شک ندارم؛ چون پشتکار، اخلاص و صداقتش را در تمرين ديدهام. همه بازيگران اين پروژه سنگ تمام گذاشتند و ازخودگذشتگي کردند. صابر ابر جانانه براي بهترشدن اجرا با من همراهي کرد، سحر دولتشاهي براي بهسرانجامرسيدن، مهمترين فعل يعني «صبوري» را در طول مسير از خود بروز داد و تلاش کرد براي عبور از موانع و مشکلات بهعنوان يک نيروي مؤثر عمل کند، مهدي پاکدل به تمرينات جديت و سماجت آورد و به همه يادآوري کرد «تمرين» مهمترين آداب توليد است. دو بازيگر جوان و همراه پروژه بانيپال شومون و حسن صوفيان در کنار ديگران تمام آداب يک تمرين خوب تئاتر را منظم و خلاق رعايت کردند و دلنيا آرام که يک فرهنگ و توانايي دگرگوني را وارد فضاي تمرينات کرد. همه اين بازيگران براساس جايگاههايي که داشتند، ريسک بزرگي را پذيرفتند. بهرام رادان در تمرينات مثل يک بازيگر کارکشته تئاتر از جان و دل مايه ميگذاشت و سوپراستاربودنش مانعي بر هدايت من نبود. من ميگويم اگر بهرام رادان در پروسه تمرين منِ اصغر دشتي به مدت شش ماه، قرار بگيرد، آن موقع من ميگويم مهارت و تواناييهاي بهرام رادان چيست؛ اما خود من اگر بخواهم اينجا بايستم و بهعنوان يک آرتيست منتقد به اثر نگاه کنم، هزاران نقد به اثر وارد ميدانم که بخشي از اين نقدها را فکر ميکنم ضرورت و خاصيت چنين اثري است، بخشي از اين نقدها را ميدانم خاصيت زمان توليد و پروسه توليد است.
من مراقبت از پروژه و تصمیمات کلان را بر مراقبت از خودم ارجح دانستم. پروژه سی، دشواری تولیدش بینهایت بوده، تفاوت نظر و سلیقه در تولیدش بینهایت بوده، اما در عین حال تعامل برای تولیدش هم بینهایت بوده است. ترکیب همه اینها در کنار هم، اثری را تولید کرده؛ بهعنوان یک کارگردان میگویم نگهداشتن چهار هزار تماشاگر در یک فضای باز به مدت ١٢٠ دقیقه کار دشواری است. اگر تماشاگر رضایت نداشته باشد، پروژهای با این حجم فرو میریزد و اگر این پروژه فرو نمیریزد، حتما دقتی در پشت این تولید وجود داشته است.
پس وظیفه ارتقای سلیقه آن جامعه چه میشود؟
من فکر میکنم این اثر اگر سلیقه را نزول نداده باشد، کار مهمی انجام داده است. جلوگیری از نزول سلیقه تماشاگر از اندازهای که هست، خیلی مهم است. ببینید تلویزیون و تئاترهای آزاد و بسیاری از تئاترهای تجاری دارند با تماشاگر چه میکنند. «سی» اگر چیزی را افزایش نمیدهد، کاهش هم نمیدهد. به هر حال درصد بالایی از تماشاگران «سی» علاقهمندان کنسرتهای همایون و سهراب هستند. من فکر میکنم زیباییشناسی و سلیقه آنها ارتقا هم پیدا میکند. همایون شجریان و سهراب پورناظری عزیز در زیباییشناسی بصری تازهای در مقابل تماشاگر قرار میگیرند. آنها دیگر روی چند صندلی و سکو و روی گلیم با لباسهای طرح بتهجقه نمینشینند. جابهجا میشوند. ورود و خروج میکنند. تماشاگر در پسزمینه ویدئومپینگ میبیند. قصه میشنود. طراحی صحنه و لباس و گریم میبیند. اینها برای تماشاگران خاص کنسرت تازگیهایی دارد که حتی ممکن است او را به تئاتر هم علاقهمند کند. نهتنها متن اندیشه دارد، بلکه من فکر میکنم قدری در زیباییشناسی مخاطب کنسرت اختلال ایجاد میشود، من سؤالم این است که آیا ما اندیشه و زیباییشناسی آنها را نازل میکنیم؟
نه. شاید حتی سلیقه برخی را ارتقا هم میدهید. اما به مخاطب جدی چیزی نمیدهید.
به مخاطب جدی مثل شما شاید چیزی ندهیم، اما تو کسی هستی که هر روز داری در سالنها تئاتر میبینی. من به تو میگویم که به من بگو کجا دارد تو را ارتقا میدهد؛ به آنجایی که دارد تو را ارتقا میدهد، برو و ارتقایت را پیدا کن، چون تو مخاطب من نیستی در این اثر، چون تو در جامعه هدف، سالن چارسو، ایرانشهر و... قرار میگیری. این شهر به محصول موردنیاز تو هم فکر کرده است. من خودم را از چیزی تبرئه نمیکنم. حتی اگر بخشی از مسئولیت بر دوش شرایط باشد، کسی که شرایط را پذیرفته منم. بدون شک اگر زمان بیشتر و شرایط مناسبتری برای تولید داشتم، قدری از سلیقه توی نوعی را هم تأمین میکردم. ولی در محدودیت زمانی موجود به اکثریت احترام گذاشتم. من توانستم مدیریت کنم با صبوری، حتی با کنارآمدن، با مماشات، با تعامل توانستم این اثر را به سرانجام برسانم. دوم اینکه موفق شدم اثر را به گونهای چیدمان و قطعاتش را مونتاژ کنم در کنار همدیگر که بتوانم نیازهای آن مخاطب را برآورده کنم. واقعیت این است که من با همه غصهای که از زیرپاگذاشتن زیباییشناسی خودم دارم، اگر بخواهم بهعنوان یک آدم فرهنگی در این شهر نگاه کنم، میگویم این پروژه یک ماه تابستانی را ایجاد کرده است.
اگر یک خانواده پنجنفره با وضعیت اقتصادی مناسب یک شب یک میلیون تومان پول بلیت میدهند و به تماشای «سی» میآیند، این عالی است. آنها میتوانستند این یک میلیون را بردارند و در فلان رستوران شهر شام بخورند یا بروند در دوبی فلان کنسرت مزخرف را ببینند. من میگویم دمشان گرم اگر این هزینه را در شهر خودشان، برای آرتیست مقیم کشورشان، صرف میکنند. من فکر میکنم فارغ از هر بحث و سلیقه و نقدی که بیشک وارد است، من اگر میخواستم لحظهای از بیرون و به عنوان یک آدم فرهنگی و حتی به عنوان یک شهروند به «سی» نگاه کنم، برای همایون شجریان و سهراب پورناظری و بقیه به خاطر ایجاد بستری برای چنین تولیدی دستمریزاد میگفتم تا خستگی ماهها کار از تنشان در برود. در این مقطع زمانی باید به خشم فرهنگی پایان دهیم.
این خشم ویرانگر، انزواکننده و در بسیاری از موارد غیرعقلانی و شتابزده است. خشم با نقد متفاوت است. اگر بیزینس در فرهنگ این مملکت ورود میکند، بگذاریم ورود کند، نقدش کنیم، مراقبت کنیم که چیزی را نازل نکند؛ مراقبت کنیم که پدیدههای کوچکتر، کارهای ویژهتر در کنارش حذف نشوند، سرخورده نشوند. اما به من نگویید چرا دارم این کار را انجام میدهم؟ نگویید چرا شبیه دیروز نیستم. من بهعنوان یک آرتیست در ٤١سالگی فکر میکنم که اگر آوردهای برای تئاتر این مملکت نداشتهام که داشتهام، حق این را دارم كه در زندگی کوتاهی که خواهم داشت، یک بار هم بخواهم تعامل با چند آرتیست را تجربه کنم. حق دارم که بخواهم با گسترهای از تماشاگر چیزی را آزمون کنم. حق دارم یک بار در نقض زیباییشناسیام عمل کنم. اصلا چه کسی میداند من چقدر به دیروزم مفتخر هستم یا نیستم؟!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com