گروه ادبیات،نشر و رسانه: کتاب «گارسیا مارکز: زندگی و آثار» نوشته جین بلویادا با ترجمه عرفان مجیب به تازگی از سوی نشر هیرمند راهی پیشخوان کتابفروشیها شد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ابتکار، شناختنامهای درباره مارکز یکی از شناختهترین و محبوبترین نویسندگان آمریکای لاتین که به معرفی و نقد و بررسی آثار او از ابتدای حرفه روزنامهنگاری تا آخرین رمانش میپردازد. این کتاب با بررسی پیشزمینهداستانهای مارکز سیر تفکر او را نشان میدهد. عرفان مجیب متولد ۱۳۶۳ در یزد دانشآموخته ادبیات انگلیسی با گرایش نویسندگی خلاقانه از دانشگاه نیوبرانزویک کانادا، نویسنده و مترجم است. پیشتر نیز کتابهای «عشق در زمستان آغاز میشود» و «وهم جداییِ» سایمن ونبوی و رمان «وردی که برهها میخوانند» از رضا قاسمی (به انگلیسی) با ترجمه او منتشر شدهاند. به بهانه انتشار این کتاب گفتوگویی با مجیب درباره اهمیت مارکز برای خواننده فارسی زبان و ترجمه متعدد آثار او در ایران داشتیم که در ادامه میخوانید.
این روزها بازار کتاب پر از ترجمههای متعدد از یک اثر و بازترجمه آثار پیشین از نویسندگان مختلف و از جمله مارکز است ، چه شد که به سراغ ترجمه اثری درباره زندگی و آثار او رفتید؟
بله ترجمههای متعددی از آثار داستانی گارسیا مارکز در بازار کتاب پیدا میشود، اما شناختنامههایی از جنس کتابی که اخیرا ترجمه کردهام در ایران بسیار کمیاب هستند. به جرات میتوانم بگویم این کتاب جامعترین و روزآمدترین اثر ثانویهای است که تاکنون درباره زندگی و آثار گارسیا مارکز به فارسی منتشر شده است. حتی ترجمه مرحوم فرزانه از زندگینامهای که به قلم جرالد مارتین، زندگینامهنویس رسمی گارسیا مارکز، نوشته شده هم ترجمهای نصفه و نیمه است و تنها بخشهایی از آن کتاب قطور را در برمیگیرد. بگذریم که آن کتاب اساسا به مقوله نقد آثار نویسنده ورود نمیکند. «گارسیا مارکز: زندگی و آثار» در سطح جهانی هم کتاب مهمی در حوزه مطالعات گارسیا مارکز به شمار میآید، تا جایی که جرالد مارتین این اثر را بهترین معرفینامه برای آثار گارسیا مارکز میخواند.
به عنوان یک مترجم و فارغ از شهرت جهانی مارکز دلیل محبوبیت آثار او را در ایران چه میدانید؟
محبوبیت گارسیا مارکز در ایران ابعاد گستردهای دارد. وقتی مرحوم میراعلایی اولین بار در سال ۱۳۴۷ داستانی از مارکز ترجمه کرد کمتر کسی در ایران این کلمبیایی مهجور را میشناخت. حتی هفت سال بعد، هنگامی که «صد سال تنهایی» برای نخستین بار به فارسی ترجمه شد هم هنوز از شهرت مارکز چیز زیادی به گوش خوانندگان ایرانی نرسیده بود. اما به نظرم عناصری در داستانهای مارکز پیدا میشود که اگر نخواهیم بگوییم ایرانی هستند، دستکم به گوش خواننده ایرانی کاملا آشنا میآیند. آنقدر آشنا که حتی یک زمانی در شاملو و براهنی این شبهه را ایجاد کرده بود که مارکز از غلامحسین ساعدی خودمان الگو میگیرد یا کارش ادامه داستانهای کهن ایرانی است. زمانی که مارکز ظهور کرد لزلی فیدلر در آمریکای شمالی جواز دفن رمان را صادر کرده بود؛ منتقدان ادبی اروپایی با رواج ابزارهای الکترونیکیِ نوین چشمانداز ادبیات داستانی را تیره و تار میدیدند. در چنین زمانهای مارکز آمد و یک بار دیگر شور قصهگویی را به ادبیات برگرداند. مخاطب ایرانی از این حیث از مخاطب جهانی مستثنی نیست؛ دلش قصه ناب میخواهد و مارکز، به زعم من، بهترین قصهگویی است که ادبیات قرن بیستم به خودش دیده است.
البته عوامل دیگری هم هستند. مارکز برای بیان اندیشهها و مواضع سیاسیاش به زبانی جادویی روی میآورد؛ مراد و مقصودش را در لفافه بیان میکند و این درست همان کاری است که نویسندگان و شعرای ایرانی از دیرباز انجام میدادهاند. بهعلاوه، با اینکه جامعه ایرانی هرگز رسماً مستعمره قدرتهای بیگانه نبوده است، خاصیتهایی از خودش بروز میدهد که بسیار به خصایص جوامع پسامستعمراتی نزدیک است. ایرانیها دهههاست که با امپریالیسم جهانی سر ستیز دارند و مارکز حس امپریالیسمستیزی ما ایرانیها را کاملا ارضا میکند. از این گذشته، به گمان من حس طنز ایرانیها به حس طنز مارکزی بسیار نزدیک است. البته این نکتهای است که شاید در نگاه اول به چشم نیاید، اما کافی است شما هر جایی از «صد سال تنهایی» را باز کنید تا به سیطره طنز بر متن آن پی ببرید. مارکز در داستانهایش مدام جهان و هر چه در آن است را به استهزاء میگیرد. خب حق بدهید که این با روحیات ما ایرانیها سازگار باشد.
این کتاب بیشتر از چه جنبهای میتواند به شناخت مارکز و آثارش کمک کند؟ و البته پیش از آن آیا اساسا این کتاب برای قشر کتابخوان و علاقهمند به آثار مارکز هم قابل استفاده است یا صرفا میتواند جنبه پژوهشی و دانشگاهی داشته باشد؟
من این کتاب را به همه کسانی که اندکی با آثار گارسیا مارکز آشنایی دارند توصیه میکنم. درست است که در بخش نقدِ آثار مباحثی تخصصی مطرح میشود و به طبع کتاب برای کسانی که ادبیات را به صورت تخصصیتر دنبال میکند دلنشینتر است، اما قطعا برای خوانندگان آماتور مارکز هم جذابیتها و نکات قابل تامل فراوانی دارد. اتفاقا خوبی کتاب در این است که هم میشود نشست و از صدر تا ذیلش را خواند و هم به عنوان یک کتاب مرجع از آن استفاده کرد. به نظرم هر کس در کتابخانه شخصیاش یکی دو کتاب از مارکز داشته باشد میتواند خوانندهی بالقوه این شناختنامه باشد.
کمی درباره بخشهای مختلف و پیکربندی این اثر توضیح دهید؟
کتاب از دو فصل اساسی تشکیل شده است: پیشزمینهها و آثار. در واقع نویسنده پیش از اینکه به مرور رمانها، داستان کوتاهها، فیلمنامهها، خودنگاریها و سوابق ژورنالیستی نویسنده بپردازد، به بررسی تفصیلی ریشهها و پیشزمینههای داستانهایش پرداخته است. به عبارت دیگر، کتاب پیش از آنکه به شرح و بسط آثار مارکز بپردازد سیر تحول فکری نویسنده را به تصویر میکشد: از کلمبیای جادویی مارکز شروع میکند، به کودکی و نوجوانی خانوادهی شلوغ و رفاقتهای مارکز میرسد و آنگاه پرده از مطالعات و علاقمندیهای و مواضع سیاسی نویسنده بر میدارد. برای خود من که علاقهمند پر و پا قرص آثار مارکزم جذابیت عمده کتاب ناشی از کشف خطی است که بل ویادا میان زندگی و آثار نویسنده ترسیم میکند. بخش انتهای کتاب هم به بررسی تاثیر مارکز بر ادبیات بعد از خودش میپردازد.
درباره بخش پایانی کتاب یعنی کتابشناسی مارکز که ضمیمه این اثر شده است توضیح میدهید؟
کتاب علاوه بر کتابشناسی انگلیسی و اسپانیایی یک کتابشناسی فارسی هم دارد که خودم به کتاب اضافه کردهام. تکثر ترجمههای فارسی آثار مارکز آنقدر سردرگمکننده است که یک جایی در اواسط کار ترجمه، هنگامی که مجبور بودم مدام به ترجمههای فارسی رجوع کنم، کار ترجمه را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم ترجمههای فارسی را فهرستبندی کنم. شما حساب کنید فهرست ترجمههای انگلیسی داستانهای مارکز در زبان انگلیسی تنها شامل ۱۴ عنوان میشود، در حالیکه من در کتابشناسی فارسی بالغ بر ۱۳۰ عنوان ترجمه را فهرست کردهام. جالب است بدانید که تا جایی که من شمردهام «صد سال تنهایی» به قلم ۱۶ مترجم مختلف به فارسی برگردانده شده است.
خب این برای پژوهشگران و خوانندگان فارسزبان اسباب سردرگمی است. برای همین هم سعی کردهام در کتابشناسی فارسی به این آشفتگی سر و سامانی بدهم. با این حال هنوز هم مواردی وجود دارند که تن به مرتبسازیهایی از این دست نمیدهند. مثلا ناشری گزیدهای از داستانهای مارکز را به انتخاب مترجمی منتشر کرده و بر آن عنوانی گذاشته که نه به نام مجموعههای اصلی ارتباطی دارد و نه همنام داستانی در خود آن مجموعه است. آنوقت همین ناشر در چاپ دوم عنوان همین مجموعه را عوض کرده تا این توهم ایجاد شود که مجموعه تازهای در کار است. خب اینها همهاش اسباب سردرگمی خواننده است.
همانطور که در مقدمه کتاب هم اشاره کردید ترجمههای متعددی از آثار مارکز در بازار کتاب پیدا میشود، فکر میکنید دلیل ارائه این همه ترجمه متعدد و بازترجمه آثار او و حتی دیگر نویسندگان چیست؟
عمدهترین دلیلش این است که خوانندههای ایرانی به این نویسنده کلمبیایی اقبال عجیب و غریبی دارند. به همین سادگی. تا وقتی تقاضا وجود دارد عرضه طبیعیترین اتفاق ممکن است. شما نگاه کنید «صد سال تنهایی» هنوز با گذشت بیش از ۴۰ سال از نخستین چاپش در ایران در زمره پرفروشترینهای بازار رسمی و زیرزمینی کتاب ایران قرار دارد. منتها تعدد عناوین و تکثر مترجمان از بیماری مزمنی ناشی میشود که مدتهاست گریبان صنعت نشر ما را گرفته است. در یک کلام میشود گفت فقدان قانون حمایت از حقوق مولف مسبب اصلی این ماجراست. شما خودتان بهتر میدانید که ایران هرگز به عضویت کنوانسیون برن برای حمایت از آثار ادبی و هنری درنیامده است.
در کشورهایی که قانون «کپیرایت» را رعایت میکنند مترجم پیش از انتشار اثرش موظف است از صاحب اثر (نویسنده یا ناشر) کسب اجازه کند. فارغ از جنبههای مالی قضیه، این هماهنگی میان نویسنده و مترجم باعث میشود که نخست صاحب اثر بر ترجمههای آثارش نظارت داشته باشد و دوم اینکه تکلیف مترجمانی که علاقهمند تکرار ترجمههای موجود هستند بهطور قانونی یکسره شود. این اتفاق هم به نفع صاحب اثر است و هم به تولید ترجمههای با کیفیت منجر میشود. خود من این ترجمه کتاب را با هماهنگی نویسندهاش انجام دادم. بلویادا نه تنها ابهاماتم در ترجمه را رفع کرد، بلکه هنگامی که هنوز ویراست نهایی کتاب به بازار نیامده بود، بخشهای تکمیلی را در اختیارم گذاشت. به نظرم این هماهنگی میان نویسنده و مترجم فارغ از جنبه اخلاقی و حقوقی ماجرا در نهایت به نفع متن و به نفع خواننده تمام خواهد شد.
آیا میتوان این مساله عدم رعایت کپیرایت را تهدیدی برای عرصه تخصصی ترجمه برشمرد؟
تهدید؟ بله، حتما تهدید است. دست کم برای مترجمها و خوانندهها یک تهدید مستقیم و بدیهی است. این آشفته بازار گاهی باعث میشود مترجمها وقتشان را به ترجمه آثاری بگذرانند که پیشتر ترجمه شدهاند. این اتفاق نه به لحاظ انگیزشی به نفع مترجمان است نه به لحاظ مالی. بحث معضلات ترجمه در ایران بحث دامنهدار و مفصلی است. اما کتابخوانهای ایرانی دیگر راه مواجهه با این هرج و مرج را یاد گرفتهاند. در ایران آدم وقتی میرود کتاب بخرد مثل یک کتابخوان کانادایی یا ژاپنی عمل نمیکند. کتاب خریدن در بازار آشفته کشور ما فوتوفنهایی دارد که خوانندههای ایرانی به آن مسلط شدهاند. خودشان از طریق فضای مجازی و محافل ادبی به گوش هم میرسانند که کدام کتاب را باید با کدام ترجمه بخوانند. اما باز هم غافل شوی کلاه گشادی سرت رفته است.
به عنوان کسی که در این سالها هر ترجمهای از آثار گارسیا مارکز دم دستش رسیده را خریده باید بگویم که آدم گاهی با ترجمههایی مواجه میشود که رونویس یک ترجمه دیگر است؛ گاهی ترجمهها چنان تخیلی هستند که خود گارسیا مارکز باید بیاید پیش مترجم شاگردی کند، گاهی هم که اصلا ترجمهها قابل خواندن نیستند. شما حساب کنید بهترین و مشهورترین و اولین ترجمه موجود از «صد سالتنهایی» ترجمهای از ترجمه ایتالیایی کتاب است. یعنی در همه این سالها کتابخوانهای ایرانی ترجمهای از یک ترجمهی دیگر را میخواندهاند. اگر قانون کپیرایت بر بازار کتاب مملکت حاکم بود هیچ کدام از این مشکلات به وجود نمیآمد.
شناخت زندگی و آثار مارکز یعنی این کتاب چه اندازه میتواند به خوانندهای که هنوز هیچ آشنایی با او ندارد و هیچیک از آثارش را نخوانده است کمک کند؟
برای کسی که هیچ شناختی از مارکز و آثارش ندارد خواندن کتاب قدری دشوار خواهد بود. اما همانطور که پیشتر هم اشاره کردم پاره نخست کتاب معرفی خوبی از پیشزمینههای داستانی گارسیا مارکز ارائه میدهد که برای خواننده آماتور هم خواندنی است. کتاب از آن جهت که داستان پیروزی یک جوان گمنام و رسیدنش به قلههای ادبی جهان را روایت میکند میتواند برای هر کسی جذاب باشد. در لابهلای کتاب داستانهای پرشوری پیدا میشود که تا مدتها از ذهن آدم پاک نمیشود. مثلا در کتاب میخوانیم روزی که گارسیا مارکز از بردن جایزه نوبل خبردار میشود، کلافه از سیل تلفنهایی که به خانهاش میشود با خودروی بیامو قدیمیاش از خانه بیرون میزند، در سر چهارراه ماشینش را ناشیانه خاموش میکند و آنگاه رانندهای خطاب به او میگوید «آهای گابو! مثل اینکه تنها کاری که خوب از پسش بر میای جایزه نوبل بردنه». حکایتهایی از این دست که به وفور در کتاب یافت میشوند برای خوانندگان عام ادبیات جذاب و الهامبخش خواهند بود.
و در پایان اگر توضیحی درباره این کتاب ضروری میدانید که از قلم افتاده است بفرمایید.
نکتهای که به ذهنم میرسد این است که متاسفانه خواندن بیوگرافی و نقد ادبی در ایران هنوز چندان فراگیر نشده است، چون کتابخوانهای آماتور این ژانر را بیشتر مختص حرفهایترها تلقی میکنند. منتها باید یادمان باشد که یکی از فوایدی که آثار به اصطلاح ثانویهای مثل شناختنامه مارکز برای ما خوانندهها دارند این است که چشماندازمان را گستردهتر میکند و لایههای بیشتری از اثر را نشانمان میدهد، باعث میشود ادبیات را از زوایایی مختلف و نویی ببینیم. کتابی که ترجمه کردهام برای خود من چنین کارکردی داشت. مثلا با اینکه «صد سال تنهایی» را بارها در برهههای مختلف خوانده بودم، با روایت بلـویادا زوایایی از کتاب را کشف کردم که تا پیش از آن مغفول مانده بودند. بهعلاوه، کتاب باعث شد تصورم از شخصیت گارسیا مارکز ابعاد گستردهتری به خود بگیرد. برای همین میتوانم به جرات بگویم اگر گارسیا مارکز را یک بار از دریچه نگاه بلویادا نگاه کنیم خطوط چهرهاش را بهتر میبینیم، به او نزدیکتر میشویم و احیانا با او بیشتر خو میگیریم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com