کد خبر: ۵۱۳۱۹۲
تاریخ انتشار:

مقالاتي در باب تاريخ هنر

اروين پانوفسكي در سي‌ام مارس ١٨٩٢ در هانوفر آلمان به دنيا آمد و در سال ١٩١٤ دكتراي خود را از دانشگاه فرايبورگ گرفت و سال بعد از آن رساله خود را با عنوان «تئوري هنر دورر» در برلين منتشر كرد. او در ابتداي دهه سي ميلادي براي تدريس در دانشگاه نيويورك به آمريكا سفر كرد و بعدتر و با ظهور نازيسم مجبور شد كه در آمريكا بماند.

به گزارش بولتن نیوز، «معنا در هنرهاي تجسمي» عنوان كتابي است از اروين پانوفسكي كه مدتي است با ترجمه ندا اخوان‌مقدم توسط نشر چشمه منتشر شده است. پانوفسكي از مورخان هنر قرن بيستم است و مجموعه مقالات او با همين عنوان «معنا در هنرهاي تجسمي» در سال ١٩٥٥ منتشر شد و به منبعي مهم در زمينه تاريخ هنر بدل شد.

كتابي كه اخيرا از او به فارسي ترجمه شده، درواقع شامل مقدمه اين اثر و دو فصل نخستين آن است. همچنين مقاله ديگري هم به پيوست اين مقالات ترجمه شده‌اند كه فصل آخر كتاب «پانوفسكي و شالوده‌هاي تاريخ هنر» است و در آن به نقد و بررسي آراي پانوفسكي پرداخته شده است. مترجم كتاب در بخشي از مقدمه درباره دليل انتخاب سه مقاله پانوفسكي در اين كتاب نوشته: «انتخاب اين مقاله ازاين‌رو صورت گرفت كه به‌نظر مي‌رسد به اساسي‌ترين موضوعات موردنظر پانوفسكي در تاريخ هنر مي‌پردازند و حاوي مطالب ارزنده‌اي براي پژوهشگران ديگر شاخه‌هاي هنري و نيز علوم انساني خالي از فايده نيست.» او همچنين درباره روش كار پانوفسكي نوشته: «روش پانوفسكي در ابتدا به ايده شمايل‌نگاري مربوط بود، يعني وي درصدد بود تا ميان مفهوم اثر هنري و معناي نمادين متن و همچنين ديگر آثار هنري تطابق ايجاد كند. شمايل‌نگاري‌ بعدها به طرح ديدگاه شمايل‌شناسي منجر شد كه تفسير اثر هنري از جانب هنرمند بود. كاربرد شمايل‌شناسي به عنوان ابزار اساسي براي تحليل اثر باعث طرح نقدهاي متعددي به او شد. از جمله در ١٩٦٤ ميلادي گلدر اظهار كرد كه پانوفسكي با تأكيد زياد بر مفهوم نمادين اثر جنبه‌هاي اساسي آن را به‌عنوان مجموعه‌اي هماهنگ از فرم و محتوا ناديده مي‌گيرد. يا ارنست گامبريج معتقد بود كه هيچ تمايزي ميان دو سطح شمايل‌نگاري و شمايل‌شناسي در تحليل تصاوير وجود ندارد. اما فارغ از همه اين نظرات نمي‌توان نقش پانوفسكي را در مطالعات نوين تاريخ هنر كتمان كرد.»


اروين پانوفسكي در سي‌ام مارس ١٨٩٢ در هانوفر آلمان به دنيا آمد و در سال ١٩١٤ دكتراي خود را از دانشگاه فرايبورگ گرفت و سال بعد از آن رساله خود را با عنوان «تئوري هنر دورر» در برلين منتشر كرد. او در ابتداي دهه سي ميلادي براي تدريس در دانشگاه نيويورك به آمريكا سفر كرد و بعدتر و با ظهور نازيسم مجبور شد كه در آمريكا بماند.


در مقاله ابتدايي كتاب مي‌خوانيم: «امانوئل كانت فرتوت، بيمار و تقريبا نابينا در ملاقاتي كه نُه روز پيش از مرگش با پزشك معالجش داشت از جاي خود برخاست و در حالي كه از شدت ضعف مي‌لرزيد كلمات نامفهومي را زير لب زمزمه كرد. سرانجام دوست صميمي‌اش متوجه شد كه كانت تا زماني كه مهمان ايستاده باشد نخواهد نشست و پس از آنكه مهمان نشست كانت فرصت نشستن دوباره به خود داد و بعد از اينكه اندكي بر ضعفش چيره شد گفت حس انسانيت هنوز در من زنده است. هر دو مرد به گريه افتادند زيرا هرچند واژه انسانيت در سده هجدهم ميلادي معنايي فراتر از ادب و تربيت داشت اما مراد كانت از به‌كارگيري اين واژه بسيار ژرف‌تر از اين بود. همان‌چيزي كه شرايط موجود بر آن تاكيد داشت: غرور آدمي و آگاهي تراژيك وي نسبت به اصول خودخواسته و پذيرفته‌شده، با تسليم كامل وي به بيماري و نابودي و هر آنچه در واژه ميرندگي نهفته، در تقابل است.»

منبع: روزنامه شرق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین