به گزارش بولتن نیوز، به سمت «ژنه» رفتن جرئت میخواهد... . ژنه بسیار سخت و پیچیده است و درعینحال بسیار زیبا و عمیق... . متنهایش نیازمند کنارزدن لایههای متعدد زیادی هستند که در نهایت باز هم تو را به مغز و هسته اصلی نمیرساند؛ چون ژنه چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند. سراغ کسانی میرود که فراموششدگاناند که حافظه جامعه آنها را در حاشیه میگذارد تا آسودگی و امنیت و خوشیاش در هم نریزد.... مثل مراکز موادفروشی، زندانها... .
کسانی که جامعه نادیدهشان میگیرد: کلفتها... سیاهها... زندانیها... قاتلان... خلافکارها... . ژنه خود را متعلق به این دسته از آدمها میبیند و در آنهاست که درخشش را کشف میکند... . او همانطور که قبلا در کتاب «حرکت تئاتر به سمت شعر» نوشتم «شاعر مطرودین» است... . آخ مطرودین، مطرودین، این حلقه سیاه و کثیف و چندشآور که جامعه میداند هستند؛ اما رویش را از آنها برمیگرداند... . فاحشهخانه جای بدی است؛ اما باید وجود داشته باشد تا بدی و بیماری به سوی ما خوشبختها نیاید و در دایره و حلقه خود بماند.
ژنه زیباترین و شاعرانهترین مدافع آوارگان فلسطین است. قربانیان مظلوم نظم و سیاست جهانی، قربانیان امروزین جامعه که جهان رویش را از آنها برمیگرداند... . ژنه مثل یک آنارشیست واقعی این نظم دروغین را به هیچ میگیرد و در میان آنها زیست میکند. اصلا از خود آنهاست؛ اما شاعرانه میزید، در میانشان، در هستیشان، هایدگروار...، مسیحگونه... . ژنه این نرمی را میبیند و دارد؛ چون خود رنج کشیده. او هم مثل همه ما راسکولنیکوفها در برابر رنج زانو میزند و پاهای سونیای تنفروش و نجیب را میبوسد... . استادیاش در پیدایش و کشف درخشش این آدمهاست. آنها را پاک میکند. غبارشان را میگیرد و برقشان میاندازد... زاغی یا «چشمسبزه» از این دست آدمهایند.
در اطرافیانشان شیفتگی ایجاد میکنند... . یادم هست وقتی داشتم درباره ژنه مینوشتم، با «استادمحمد» دربارهاش صحبت کردیم. عاشق متن «نظارت عالیه» بود و با چه حرارتی از آن حرف میزد، از زاغی و شخصیتش و میفهمم که چرا دوستش داشت؛ چراکه برای فهم ژنه گاه باید ژنه را زیست... . وقتی محمود استادمحمد سالها پیش در زندان برای اعدامیان مواد مخدر نمایش ساخت و اجرا کرد، تجربه کرده بود بزرگواری انسان را در مواجهه با مرگ از پیش اعلامشده گریزناپذیر... . حتی صحنهای از نمایش استادمحمد هم یادم هست، زمان اعدام زندانی مواد مخدر (که آن زمان و تا حدی امروز هم افکار عمومی، مدافع اعدام فروشندگان مواد بود) این شعر با صدایی سوزناک خوانده میشد: ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی... اين اجرا، اجرایی به طراحي و كارگرداني مهدی خالدی تجربهاندوزانه از برخورد با چنین متنی برای گروهی جوان بود.
چه در کارگردانی و چه در بازیها... . فضایی که برای اجرا انتخاب شده بود، به طرز عجیبی با اندیشه ژنه درباره مکان تئاتر، تناسب پیدا کرده بود... . ژنه نوشته بود که به نظرش مکان اجرای تئاتر نباید مکانی معمول باشد؛ بلکه باید مکانی شگفتانگیز باشد و دورافتاده، مثل گورستانهایی که به زیبایی میمیرند.... حال حمامی قدیمی با دیوار آجری، حمامی که به زیبایی مرده است و سردابهاش با دیوار آجری، مکانی بسیار متناسب و معنادار و غمناک میشود؛ برای بازنمایی فضای زندان.... ژنه و دیالوگهایش مجذوبم میکرد؛ بهویژه در این روزها که تئاتر خوب کمتر میبینم... . اجرا با تمام کمیها و کاستیهایش درخششی داشت که از همان کلمهای نشئت میگرفت که در ابتدا به آن اشاره کردم: جسارت... . من از همینها لذت بردم و هنوز با نیچه همعقیدهام که میگفت: مردم یونان باستان به تئاتر میرفتند تا سخن زیبا بشنوند... .
منبع: روزنامه شرق
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com