29 سال از شليك ناو وينسنس به هواپيماي مسافربري شماره 655 ايراناير ميگذرد و سينماي ايران هنوز درباره اين فاجعه انساني كه از نظر ميزان تلفات هشتمين جنايت مرگبار هوايي تاريخ لقب گرفته، اثري نساخته است...
گروه سینما و تلویزیون: 29 سال از شليك ناو وينسنس به هواپيماي مسافربري شماره 655 ايراناير
ميگذرد و سينماي ايران هنوز درباره اين فاجعه انساني كه از نظر ميزان
تلفات هشتمين جنايت مرگبار هوايي تاريخ لقب گرفته، اثري نساخته است؛
فاجعهاي كه اگر در امريكا يا هر كدام از كشورهاي دول متفق در جنگ جهاني
اتفاق ميافتاد تا به حال دهها فيلم درباره آن ساخته شده بود، براي مثال
امريكاييها درباره حمله نظامي ژاپن به بندر پرل هاربر كه تنها به مراكز
نظامي صدمه وارد شد و در آن واقعه غيرنظاميان هدف قرار نگرفتهاند،
فيلمهاي متعددي ساخته است و همواره از ژاپن چهره كشوري متجاوز را براي
مردم كشورش ترسيم كرده است.
به گزارش
بولتن نیوز به نقل از جوان آنلاین، 29 سال پيش پرواز
مسافربري شماره ۶۵۵ شركت هواپيمايي ايراناير از تهران پس از توقف
بينراهي در بندرعباس به سمت دوبي در حركت بود كه با شليك موشك هدايت شونده
از ناو يواساس وينسنس متعلق به نيروي دريايي ايالات متحده امريكا در
ارتفاع ۱۲ هزار پايي بر فراز خليج فارس منهدم شد و تمامي ۲۹۰ سرنشين آنكه
۶۶نفر از آنها كودك بودند، جان باختند. در اين جنايت بشري از نظر ميزان
تلفات انساني، هيچكدام از خدمه ناو وينسنس تحت پيگرد قرار نگرفتند، حتي
ويليام راجرز، فرمانده ناو جنگي امريكا در پايان خدمت خود مدال شجاعت گرفت.
اينكه چرا سينماي ايران به اين جنايت بشري و بسياري از مباحث
ديگري كه جنبه ملي دارند نميپردازد، ريشه در نوع نگاه و رويكرد مديران
فرهنگي و سينمايي كشور دارد. مكانيزمي كه براي سينماي ايران طراحي شده به
شكلي كار ميكند كه منافع ملي در قالب آن ديده نشود. سيستمي كه به طور
خودكار فيلمسازاني تربيت ميكند كه آمال و آرزوهاي آنها موفقيتهاي فردي در
جشنوارههاي خارجي باشد. در واقع سينماي ايران بيش از هر جاي ديگري در
جهان سينمايي شخصي و فردگراست.
اصغر
فرهادي، نويسنده برخي از سناريوهاي سريال روزگار جواني در يكي از قسمتهاي
اين سريال كه در دهه 70از تلويزيون پخش ميشد، از زبان يكي از كاراكترهاي
جوان به اين موضوع اشاره كرده بود كه كاش روزي برسد كه مردم براي موفقيت
سينماي ايران هم مانند موفقيتهاي ورزشي به خيابان بريزند و شادي كنند.
بگذريم كه سالهاي بعد اصغر فرهادي دو بار مهمترين جايزه سينماي جهان را
از آن خود كرد ولي كسي آنقدر ذوقزده نشد تا بياختيار به خيابان بيايد و
جشني ملي برپا شود. دليل اينكه جوايز سينماي ايران در جشنوارههاي خارجي
آنطور كه برخي سينماگران انتظار دارند غرور ملي ايرانيان را تحريك نميكند،
غلبه فردگرايي در سينماي ايران است. مردم حس ميكنند جوايز خارجي بيش از
اينكه براي ايران اعتبار داشته باشد براي عدهاي معدود اعتبار به همراه
ميآورد، وقتي به فيلمها نگاه ميكنند ناخودآگاه به خود ميگويند چرا بايد
از تصويري كه از ما در اين آثار ارائه ميشود، خوشحال باشيم؟ در واقع مردم
با محتوا و موضوعاتي كه سينماي ايران در جشنوارهها به واسطه آنها جايزه
كسب ميكنند، مشكل دارند اما سينما در امريكا روح جمعي مردم اين كشور را
تحريك و تقويت ميكند و به آنها غرور و افتخار تزريق ميكند.
آنها
در فيلمهاي امريكايي بارها و بارها پرچم امريكا را مشاهده ميكنند و
روحيه جمعي و مليشان به واسطه اين فيلمها تقويت ميشود اما در ايران قرار
نيست مردم از سينما بهره ببرند بلكه صرفاً فيلمساز است كه بايد به پول و
شهرت برسد. در ايران اصلاً لازم نيست فيلمهاي توليد شده از سوي مردم ديده
شود، همين كه داوران جشنوارههاي خارجي فيلمها را ببينند و بپسندند كفايت
ميكند. مردم تنها بايد خبر جايزه گرفتن فيلمها را بشنوند و به آن افتخار
كنند. براي همين است كه فاجعه كشته شدن 290 انسان كه 66 نفر آنها كودك
بودهاند، اساساً نبايد در سينماي ايران ديده شود، در اينجا اينكه مثلاً
بزرگترين سكانس پلان تاريخ سينما ساخته شود اهميت دارد، سينماي ايران نه
تنها تعهدي به منافع ملي ندارد بلكه به واسطه بسياري از آثارش به روي
روحيه، منش و عزت ملي ايرانيان چنگ مياندازد. سوژههاي دست نخورده زيادي
وجود دارد كه سينماي ايران بايد دين خود را به آنها ادا كند؛ سوژههايي كه
نسبت وثيقي با غرور ملي ايرانيان دارد.